"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا"


أحلُمُ بشیءٍ واحدٍ أو أکثرَ قلیلاً

أن ألِفَّ ذراعی الیُسری حولَ کتفِکَ

وَ الیُمنی حولَ کتفِ العالَمِ

وَ أقولُ لِلقَمَرِ صَوِّرنا....

****************************

یک رؤیا دارم یا کمی بیشتر 

اینکه دست چپم را دور شانه ی تو بگذارم

و دست راستم را دور شانه ی  دنیا

و به ماه بگویم از ما عکس بگیر...

"ریاض الصالح الحسین ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا: آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا/ ابر چشمم به هوای رخ تو بارانی ست/ مثل دریای دلت دیده ی من طوفانی است/ یک نظر کردی و دل گشت اسیرت اینک/ پشت مژگان دو چشمت دل من زندانی است/ همچو گردون به تمنّای وصالت شب و روز/ کار و دل از پی دیدار تو سرگردانی است/"مولانا"

* در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر، امّا محبوب ِ مجنون نبودند. مجنون را می گفتند که از لیلی خوبترانند؛ بر تو بیاریم. او می گفت که آخر من لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام شراب می نوشم. پس من عاشق شرابم که از او می نوشم و شما را نظر بر قدح است، از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرّین بود مرصّع به جوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیز دیگری باشد، مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه ی شکسته که درو شراب باشد به نزد من بِه از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد. همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است، و سیری به روز پنج بار خورده است. هر دو در نان نظر می کنند. آن سیر صورت نان می بیند . گرسنه صورت جان می بیند. زیرا این نان همچون قدح است و لذت آن همچون شراب است در وی، و آن شراب جز به نظر اشتها و شوق نتوان دیدن. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی./" فیه ما فیه / مولانا"

* حالم بد است جای خودت را به من بگو/ تنها علاج زندگی ام شانه های توست/"محمّد قاسملوی"

* من از تمام جهانی که غرق اندوه است/ به شانه های تو تکیه زدم که چون کوه است/"مهتا پناه"

* اگر عشق، حقیقی باشد و رابطه، رابطه ی سالم، تو دوباره عاشق خواهی شد! یک بار عاشق او، یک بار با کمک او عاشق خودت.../"مادام کوترل"

* همه چیز را می شود حاشا کرد جز عطر آنکه دوستش داری/ همه چیز را می شود نهان کرد جز صدای گام زنی که در درونت راه می سپرد/ با همه چیز می شود جدال کرد جز زنانگی تو/ " نزار قبانی"

* همه ی زنان با حضور زنی دیگر فراموش نمی شوند!/ زنی وجود دارد که اگر گم شد/ تمام زندگی ات را برای جمع کردن چهره اش از صدها زن دیگر می گذرانی/ و پیدایش نمی کنی/"نزار قبّانی"

* در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمی شود کامل گفتشان/چیزهایی که وقتی به کلمه در می آیند از ابعادشان کاسته می شود/ مثلا اگر کسی بگوید ترس یا تنهایی یا اگر بگوید من از تنهایی می ترسم /هیچ جوره نمی شود ابعاد این ترس را فهمید/ نمی شود گفت منظور ترسی است که تا عضله ی ران بالا می آید/ یا ترسی که اتاق را پر می کند یا ترسی که به اندازه ی جهان است/ ابعاد دقیق تنهایی را نمی شود معیّن کرد/"عطیه عطارزاده"

* دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم.روی همان نقطه هم میخ می کوبم و عکس تو را می آویزم/ " نزار قبانی"

* این حس و حال و حالتم را دوست دارم/ یک عکس کوچک توی جیب کیف پولم / تنهاترین هم صحبتم را دوست دارم / برعکس آدمهای دلبسته به دنیا / هر تیک و تاک ساعتم را دوست دارم / امشب دوباره خاطرت مهمان من بود / مهمانی بی دعوتم را دوست دارم/ هرچند باعث می شود هر شب ببارم/ اما دل کم طاقتم را دوست دارم / عادت شده این گریه های بی تو ،هر چند / می خندی امّا عادتم را دوست دارم ./ "سید تقی سیدی"

* در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی/ لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم/ "عطار نیشابوری"

* چقدر جای من در بین کتاب های تاریخ خالی ست/ بس که با چشم های تو جنگیده ام/"حمید سلاجقه"

* به من گرسنگی بدهید/ سخت و جانفرسا/ امّا برایم عشق کوچکی باقی بگذارید/ صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید/ دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند/ و این تنهایی طولانی را بر هم زند/"کارل سندبرگ"

* افسردگی از جنس غم نیست، خشم است، خشمی علیه خود. خشمی که رو به درون چرخیده و حمله می کند/"فروید"

* غمگین ترین دیالوگی که تا به حال شنیده ام مربوط به سریال fleabag بود: کاری نکن ازت متنفر بشم، دوست داشتنت به اندازه ی کافی دردناک هست.

* در لحظه ی خاصی از درد، هیچ کس نمی تواند کاری برای آدمی انجام دهد، رنج همیشه تنهاست/"آلبر کامو"

* گفته اند که وقتی پیامبر به مدینه آمد و مردم مدینه مسجد نبوی را بنا کردند، درست در نزدیک ترین جا به محراب پیامبر، درخت خرمای سالخورده ای جا خوش کرده بود. انگار که ستون مسجد باشد. پیامبر که می خواست با مردم صحبتی بکند، می رفت و به درخت خرمای خشک و کهنه تکیه می زد، تا اینکه مردی از راه رسید و برای پیامبر منبری ساخت که وقت صحبت بر آن بنشیند و مردم او را بهتر ببینند. می گویند که وقتی پیامبر درخت را رها کرد و بر سر منبر نشست درخت انگار خم شد، انگار پشتش تا شد. متمایل شد به جانب منبری که پیامبر بر آن نشسته بود. بعد صدایی از درخت به گوش رسید که شبیه صدای ناله بود. پیامبر ناله ی درخت را که شنید به اصحاب گفت: حَنَّ إلیَّ...( یعنی دلتنگ من شده برای من ناله می کند) و رفت و درخت را در آغوش گرفت و نوازشش کرد. بعد از آن درخت آرام گرفت. از همان وقت نام درخت شد حنّانه( یعنی بسیار ناله و فغان کننده) درخت بعدها از مسجد خارج شد امّا هنوز هم که هنوز است در مسجد پیامبر جای درخت باقی ست. بماند برای آدم های دلتنگ با پی نوشت این بیت زیبای مولانا: بنواخت نور مصطفی آن اُستُنِ حنّانه را/ کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو... (اُستُن یعنی ستون)

* خسته بودم. دل و دماغ به روز کردن اینجا را نداشتم امّا دلم نیامد بیایید و دست خالی بر گردید. از لطف شما به این صفحه ممنونم. خوشحالم که اینجا را دوست دارید...

"منم آن زخم که بِه می شود از زخم دگر/ دردِ بی منّت عشق است که درمان من است"


أذکُرُکَ بِإتقانٍ

فَلیسَ فوقَ هذهِ الارضِ إمرأةٌ تَنسی جُرحَها الاوَّلَ

************************

تو را خوب به خاطر دارم

زنی روی این زمین نیست که زخم اوّلش را فراموش کند...

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شفایی اصفهانی

من زخم های بی نظیری به تن دارم امّا/ تو مهربان ترین شان بودی/ عمیق ترین شان/ عزیزترین شان/ بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم/ که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند/ به قلبم نرسیدند/ بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند/ که تو را از یادم ببرند، امّا نبردند/ تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی/ و  هر بار عزیزتر از پیش/ هر بار عمیق تر.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* این را بخوانید:

 الأشیاءُ کُلَّها الّتی اُحِبُّها لیسَت لی

البحرُ لیس لی

الخریفُ لیسَ لی

حُبُّکَ لیسَ لی

وَحدَهُ جُرحی لی

********************

 تمام چیزهایی که دوست دارم مال من نیست

دریا مال من نیست

پاییز مال من نیست

عشقت مال من نیست

تنها زخمم مال من است

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////

* به محشر چون سرِ خجلت برآرم از کفن، گویم/ که یا رب داغ هجران دیده ام، دیگر مسوزانم/"بیدل دهلوی"

* من و شب ها و یادِ آن سرِ کویی که من دانم/ دلم رفته ست و جان هم می رود سویی که من دانم/"بیدل دهلوی"

* عشق یعنی اینکه تو در مورد وضعیّت دیگری طوری نگران باشی که انگار وضعیّت خودت هست/"میچ آلبوم"

* من هزاران زنم که قوی ترینشان تو را دوست دارد/"آنا لمسو"

* عشق، قوی ترین همه ی احساسات است/ زیرا همزمان به سر/ قلب/ و حواس حمله می کند/"لائوتسه"

* عشق اتّحاد دو نفره ای ست علیه جهان/"اریک فروم"

* گفتم که بوی عشق که را می بَرَد ز خویش؟/ مستانه گفت دل، که مرا می بَرَد مرا../"رهی معیّری"

* با غمِ عشق، غمِ عالمِ فانی هیچ است/ غمِ عالم نخورَد هر که همین غم با اوست/"صائب تبریزی"

* کم شود مِهر ز دوری دگران را لیکن/ کم نشد مِهر من از دوری و افزود بیا/"اوحدی مراغه ای"

* آنچه پنهان در میان سینه باشد عشق نیست/ عاشقان با رسم رسوایی به میدان می روند/"شاهرخ مستان"

* این را هم بخوانید:

اذا ارَدتَ أن تَدعو علی أحدِ أعدائکَ

فَاطلُب مِنَ اللّهِ أن یَبتَلیهِ بِالعِشقِ

******************************

اگر خواستی یکی از دشمنانت را نفرین کنی 

از خدا بخواه او را به عشق دچار کند

"ملا احمد الجزیری ترجمه ی خودم"

مولانا پیرو پست بالا اینگونه سروده: ای خداوند یکی یار جفاکارش ده/ دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده/ تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد/غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده/ چند روزی جهت تجربه بیمارش کن/ با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده/"مولانا"

* این را دوست داشتم باهم بخوانیم:

لمّا تُعطی قلبَکَ لِشخصٍ لا یعرفُ قیمَتَه

کأنّکَ أهدَیتَ وَردةً  لِبَقَرَةٍ وَ أکَلَتها

*******************************

وقتی قلبت را به کسی می دهی که قدرش را نمی داند

درست مثل این است که گلی را به گاوی دادی و او نشخوارش کرد...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////////

از سوز محبت چه خبر اهل هوس را؟/  این آتش عشق است نسوزد همه کس را/" فصیحی تبریزی"

* عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده/"مولانا"

* همین...




"دین و دل و حُسن و هنر و دولت و دانش/ چندان که نگه می کنمت هر شِشی ای عشق"


لاتسألنی عن إسمی

فَقَد نَسَیتُهُ عِندَما أحبَبتُکِ...

*****************************

 از من نامم را نپرس

وقتی شروع به دوست داشتنت کردم نامم را فراموش کردم...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از هوشنگ ابتهاج

* مثل یک معجزه ای، علّت ایمان منی/ همه هان و بله هستند و شما جان منی/" امیرحسین گرمابی"

* این را هم بخوانید:

أعرفُ بینَ رجالِ العالمِ رَجُلاً

یشطر تاریخی نصفَین..

أعرفُ رجلاً یستعمرنی ..

و یُحَرّرنی..

و یُلَملِمُنی ..

و یُبَعثِرُنی..

و یخبئنی بین یدیه القادرتین..

أعرف بین رجال العالم، رجلاً

یشبه آلهة الاغریق

یلمع فی عینیه البرقُ

و تهطل من فَمِهِ الأمطارُ

أعرفُ رجلاً .. حین یغنی فی أعماق الغابة

تتبعه الأشجارُ ..

أعرفُ رجلاً اسطوریاً

یخرج من مِعطَفِه القمح..

و تخضرُّ الأعشاب

و یسمع موسیقى العینین..

أمشی معه، فوق الثلج، وفوق النار

أمشی معه، رغم جنون الریح، وقهقهة الإعصار

أمشی معه، مثل الأرنب..

لا أسأله أبدا.. «أین»؟

 أعرفُ رجلاً

یَعرفُ ما فی رحم الوردة.. من أزرار

یعرف آلاف الأسرار

یعرف تاریخَ الأنهار

و یعرف أسماءَ الأزهار

ألقاه بکل محطات(المترو..)

وَ أراه بساحة کل قطار

أعرفُ رجلا حیث ذهبتُ یلاحقنی، مثل الأقدار..

أعرف بین رجال العالم رجلاً

مَرَّ بعمری کالإسراء

قد عَلَّمَنی لغةَ العُشب

و لغةَ الحُبِّ

و لغةَ الماء..

کَسَّرَ الزمنَ الیابسَ حولی

غَیَّرَ ترتیبَ الأشیاء

أعرفُ رجلاً

أیقظ فی أعماقی الأنثى

حین لَجَأتُ الیه..

و شَجَّرَ فی قلبی الصحراءَ

*************************************

من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

که سرگذشت مرا به دو نیم کرده است...

مردی را می‌شناسم

که مرا مستعمره‌ی خود می‌سازد...

و  آزاد می‌کند...

و  گردهم می آورد...

و  پراکنده‌ می‌سازد...

و مرا بین دستان قدرتمندش پنهان می‌کند...

 من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

شبیه خدایان یونان...

چشمانش برق می زند

و باران‌ها از دهانش فرو می‌ریزند..

من مردی را می‌شناسم که وقتی در اعماق جنگل آواز می خواند

درختان در پی اش روان می شوند

من مردی افسانه‌ای را می‌شناسم

که از بارانی اش گندم بیرون می‌آورد

گیاهان را سرسبز می‌کند...

و موسیقی چشم‌ها را می‌شنود..

با او روی برف و آتش راه می‌روم..

با وجود دیوانگی باد و قهقهه‌ی طوفان با او راه می‌روم

مثل خرگوش با او  می‌روم

و هرگز از او نمی‌پرسم کجا؟...

من مردی را می‌شناسم

که غنچه‌های گل‌ها را می‌شناسد

هزاران راز را می داند

سرگذشت رودها را می‌داند

و نام گل‌ها را..

او را در تمام ایستگاه‌های مترو

و سالن های قطار می‌بینم...

من مردی را می‌شناسم

که هرجا رفتم، مثل سرنوشت به دنبالم آمد .

من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

که مثل معراج از زندگی من گذشت

و زبان گیاهان

و زبان دوست داشتن

و زبان آب را به من آموخت..

روزگار سخت اطراف مرا در هم شکست

و ترتیب  اشیاء را به هم ریخت ...

من مردی را می‌شناسم

که وقتی به او پناه بردم در وجودم زن را بیدار کرد

و بیابان قلبم را سرسبز ساخت ...

"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////////

و این را :

عَیناکَ 

عُذری الوحیدُ أمامَ هذا العالَم البائس

*******************************

چشمان تو 

تنها بهانه ی من در برابر این دنیای تیره است

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////////

* و بعد این را: 

لکنَّ قلبی و الفُؤادَ و مُهجَتی

أسری لَدیکِ

فَأکرِمی أسراکِ

*****************************

قلب و روح و روانم

نزد تو اسیرند

 اسیرانت را محترم شمار

"یحیی توفیق حسن ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////////

* در دلم جایی برای هیچ کس غیر تو نیست/ گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود/ "سیّد سعید صاحب علم"

* تو را می خواهم ...!/ برای پنجاه سالگی...!/ شصت سالگی...!/ هفتاد سالگی ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای خانه‌ای که تنهاییم .../ تو را می خواهم برای چای عصرانه .../ تلفن‌هایی که می زنند و جواب نمی دهیم !/ تو را می خواهم برای تنهایی ...!/ تو را می خواهم وقتی باران است !/ برای راهپیمایی آهسته‌ی دوتایی!/ نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!/ برای پنجره‌ی بسته ...!/ و وقتی سرما بیداد می کند ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای پرسه زدن های شب عید ...!/ نشان کردن یک جفت ماهی قرمز ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای صبح .../ برای ظهر .../برای شب .../ برای همه ی عمر ...!/"نادر ابراهیمی"

* به دوست داشتنت مشغولم/ همانند سربازی/ که سال هاست در مقرّی متروکه/ بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد/"زانیار برور"

* دیوانه ای بودم و مست، عشق تو در دلم نشست/ از آنهمه عشوه و ناز ، مهر تو در دلم نشست/ "مجید کلهر"

* سرم را رو به هر قبله/ قسم را زیر و رو کردم/ زیادت را که دزدیدند/ کم ات را آرزو کردم/ دعای بی وجودی بود/ درونم داشت می لرزید/ خودم را خوب سنجیدم/ بدون تو نمی ارزید.../ "علیرضا آذر"

* در دل من عشق او گنجی ست در ویرانه ای/ گنج اگر خواهی بجو کنجِ دلِ ویرانِ من/"شاه نعمت الله ولی"

* تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی/ اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی/"مولانای من"

* 37 سالگی ات مبارک همسر مهربانم، رفیقِ روزهای خوب، رفیقِ خوب روزها، ممنونم که به دنیا آمدی و به زندگی من رنگ بخشیدی. عمرت بلند باد و تنت سالم...

* پست برای 15 مهر است چون می دانم فرصت به روز کردن اینجا را ندارم شما امشب بخوانید...

"عشق حتّی با تماشا هم سرایت می کند/ من پریشان تو و جمعی پریشان من است"


لی فی مَحَبَّتِکُم شُهودٌ أربعةٌ

 وَ شُهودُ کُلِّ قضیَّةٍ اثنان

خفقانُ قلبی 

وَ إضطرابُ جَوارحی 

وَ نحولُ جسمی 

وَ انعقادُ لِسانی

**********************

برای اثبات عشقم به تو چهار شاهد دارم

در حالی که  هر قضیه‌ای دو شاهد لازم دارد

تپش قلبم

و  لرزش اندامم

و ناتوانی جسمم

و لُکنت زبانم

"قیس بن مُلَوَّح (مجنون) ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین زحمتکش: لکه ی ننگی که می بینی به دامان من است/ چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است/ در مصاف دلبری های مدامت دیده ام/ آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است/ شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که/ آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است/ عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند/ من پریشان تو و جمعی پریشان من است/ مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند/ آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است/ هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست/ من محمدخان ام و این شهر کرمان من است...

من تماشای تو می کردم و غافل بودم/ کز تماشای تو خلقی به تماشای منند/"هوشنگ ابتهاج" 

* اگر یک روز مجبور شوم که تو را ترک کنم/ کوچک بودن عشقم را نه/ بزرگ بودن ناچاری ام را باور کن/"آتیلا ایلهان"

* تن من قایق لنگرزده در طوفان است/ خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است/"فاضل نظری"

* جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید/ چو دل به جای نباشد چگونه خواب آید؟/"امیرخسرو دهلوی"

* چه فرقی می کند از ساختمانی بلند بیفتد یا به یاد کسی؟!/ آدمی می شکند/ خُرد می شود/ امّا از بدِ روزگار زنده می ماند/"پوریا نبی پور"

* گفت مجنون گر همه روی زمین/ هر زمان بر من کنندی آفرین/ من نخواهم آفرین هیچ کس/ مدحِ من دشنام لیلی باد و بس/ خوشتر از صد مدح، یک دشنام او/ بهتر از مُلکِ دو عالم، نام او/"عطار نیشابوری" به به کیف کردم...

* گفتا که دلت کجاست؟ گفتم برِ او/ پرسید که او کجاست؟ گفتم در دل/"ابوسعید ابوالخیر"

* تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست/ عشق خود نیست اگر تا نفسِ آخر نیست/"وحشی بافقی"

* دیوانه کسی بوده است کو عشق نفهمیده است/ آنکس که بُوَد عاشق دیوانه چرا باشد؟!/"فیض کاشانی"

* هر کسی از عشق با خود یادگاری می برد/ یادگار من غمی در جان و زخمی بر تن است/"فاضل نظری"

داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما/ دل شاد می کنیم بدین یادگار از او/"اوحدی مراغه ای"

* به یقین که یک روز من با تو/ همزمان/ به هم فکر خواهیم کرد/"ناظم حکمت"

* بی تو مهتاب ها تصنعی اند/ بعد تو خواب ها تصنعی اند/ من فراموشخانه ی قُرصم/ راستی من که هیچ... امّا تو/ خاطرات مرا چه خواهی کرد؟/ نفر چندمم که می پرسم؟/"یاسر قنبرلو"

* آن غبارم که خجالت کشم از روی نسیم/ بس که در راه تو برخاستم و بنشستم/ منم آن باز شکاریِّ هوای خوش عشق/ که تو را دیدم و چشم از همه عالم بستم/"آتش اصفهانی"

* چشم های آرام به ندرت دوست می دارند/ امّا وقتی عاشق می شوند آذرخشی از آنها بر می جهد/ همچنانکه از گنج های طلا/ آنجا که اژدهایی از حریم عشق پاسداری می کند/"فردریش نیچه"

* این را هم بخوانید:

حافِظ علی مَن تُحِبُّ

فَالقلبُ لایفتحُ أبوابهُ دائماً

***************

مواظب کسی که دوستش داری باش

چرا که درهای دل همیشه باز نمی ماند

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"

* و این را:

عَمیاءُ أنتِ

ألم تَری قلبی تجمعُ فی عُیونی؟

**************************

کوری آیا تو

مگر نمی بینی قلبم در چشمهایم جمع شده؟

"نزار قبّانی  ترجمه ی خودم"

* پاییز / همیشه  خیلی تصادفی از انتهای کوچه سمت چپ/ خیابان اوّل نه خیابان دوّم/ اوّلین چهارراه می آید/ دقیقا از همانجایی که تو رفتی/" محمدصادق یارحمیدی"

* پاییز فصل خوبی برای دور شدن نیست/ و جادّه ها رفیق خوبی نیستند/ باران که می گیرد دهانشان می لغزد/ و خاطراتت را لو می دهند/"بهرنگ قاسمی"

* جز عشق هرچه بینی همه جاودان نمانَد/"مولانای من"

* من اگر جای مجنون بودم بر شاهدان و گواهانم سفیدی موها را هم اضافه می کردم...

* یکی از بهترین اتّفاق های این روزها آمدن پاییز  است...

* می دانید که متأسفم یا باز بگویم؟ :-)

"اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است/ آنجا که تویی در چه حساب است دلِ ما؟"


لاتُحِب بِعُمقٍ قَبلَ أن تَتَأکَّدَ أنَّ الطَّرَفَ الآخَرَ یُحِبُّکَ بِنفسِ العُمقِ

فَعُمقُ حُبِّکَ الیَومَ

فَهُوَ عُمقُ جُرحِکَ غَداً

***********************

قبل از اینکه مطمئن شوی طرف مقابلت عمیقا تو را دوست دارد، عمیقا دوستش نداشته باش

چرا که عمق عشق امروزت

همان عمق زخم فردای توست...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از صائب تبریزی

* اگر فردای روزی که آنها ما را با هم دیده اند/ پرسیدند او که بود/ خیلی دقیق از من نگو/ مختصر بگو:/ باقی عمر من است او.../"جمال ثریّا"

* دل خود چون به سر زلف تو دیدم گفتم/ ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد/"طالب آملی"

* احمد شاملو با اینکه دو ازدواج ناموفّق داشته می گوید: قبل از آیدا با هیچ زنی برخورد نکردم. به نظرم حق با اوست هر برخوردی عشق نیست. از طرفی هم همیشه فکر میکنم به زنی که عاشق شاملو بوده ولی هیچ وقت به چشم شاملو نیامده است...

* حالا این را بخوانید:

هَل  معَکَ أسلحةٌ لِلقَتلِ؟

مَعی حَنینی یَقتُلُنی...

***********************

آیا سلاحی برای کُشتن با خود داری؟

دلتنگی ام را به همراه دارم مرا می کُشد...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

** حالا پیرو شعر محمود درویش این را هم بخوانید:

شبیه عطر تن او که بر لباسش هست/ خودش که نیست ولى دائما هراسش هست/ خودش که نیست ببیند به هر چه می نگرم/ به روی‌ مردمک چشمم انعکاسش هست/ نمی توانم از این عشق مرده دل بکنم/ هنوز توى سرم عطر مست یاسش هست/ هنوز می پرم از جا به زنگ هر تلفن/ هنوز دلهره ى آخرین تماسش هست/ دلم برای که تنگی؟ به این که دل تنگم/  تو فکر مى کنى اصلا کسى حواسش هست؟ /"سیّدتقی سیّدی"

* این دیوارنوشته را دوست داشتم با هم بخوانیم :

لاتَتَزوَّج إمرأةً ضعیفةً

حینَ تَغضَبُ تَشتَکی لِأهلِها

تَزَوَّجها قویَّةً عَنیدةً

أنتَ تَضرِبُ هِیَ تَضرِبُ

وَ الخُسرانُ یَغسِلُ المواعینَ...

*************************

با زنی ضعیف ازدواج نکن 

که وقتی عصبانی می شود به خانواده اش شکایت می کند

با یک زن قویِ یک دنده ازدواج کن

که وقتی او را زدی او هم تو را بزند

و بازنده ظرف ها را بشوید...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم" 

 این چه سمّی بود؟ سم نبود اسید خالص بود

* در پست های قبل راجع به جذب هم جنس صحبت کرده بودم و اینکه مولانا بارها جذب هم جنس را مدّنظر قرار داده است به این بیت زیبا از مولانا توجّه کنید: "ناریان مر ناریان را جاذب اند/ نوریان مر نوریان را طالب اند" ( ناریان: نار به معنای آتش است کسانی که تیره و تاریک و روحشان پر از خواسته های مادّی  و زمینی و وجودشان پر از سیاهی ست. نوریان: کسانی که دلشان روشن به نورِ آگاهی و معرفت و دل روشنی و خوبی و خیرخواهی ست). مولانا در این بیت می گوید که روح های سیاه و تاریک یکدیگر را جذب می کنند و روح های روشن و آگاه یکدیگر را طلب می کنند...

"به دست کیسه ی غم را گرفته ام بروم/ دلم گرفته دلم را گرفته ام بروم"


أنا المَرأةُ الّتی غَرَقَت بِها المَراکِبُ کُلَّها وَ خَذَلَتها

وَ حینَ لَم یَبقَ لَها مِنَ الأشرِعَةِ غَیر جِناحَیها

تَعَلَّمَت کَیفَ تَتَحَوَّلُ مِن إمرأةٍ إلی نورسٍ

***********************************

من زنی هستم که تمام کشتی ها در او غرق شدند و تنهایش گذاشتند

و وقتی که دیگر هیچ بادبانی برایش باقی نمانده بود به جز بال هایش

آموخت که چگونه از یک زن به پرنده ا ی دریایی تبدیل شود....

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمّد سلمانی

* منم آن زخم که بِه می شود از زخم دگر/ درد بی منّت عشق است که درمان من است/"شفایی اصفهانی"

* غم پیراهن تنگی ست که زیبایی ام را بی رحمانه می بلعد/ و شادی پیراهن گشادی که هیچوقت اندازه ی تنم نشد/ و تنهایی که با هر پیراهن جدید که بر تن می کنم زیباتر می شود/"فریا زعفری"

* هر بلبلی که باخبر از رنگ و بوی اوست/ شوری ست در سرش که نداند چمن کجاست/ تن در دهم برای چه بر عالم لباس؟/ آن تن که فارغم کند از پیرهن کجاست/"آتش اصفهانی"

* من یک قلب قدیمی ام/ از آن هایی که سخت عاشق می شوند/ از آن ساختمان های عجیبی که هرچه بیشتر می لرزند، محکم تر می شوند/ و یک روز می بینی به سختی می خندم/ به سختی گریه می کنم/ و این ابتدای سنگ شدن است/"لیلا کردبچه"

* من یاد گرفته ام چگونه زخم هایم را مثل پیراهنم بدوزم/ من یاد گرفته ام چگونه استخوانم را مثل لولای در جا بیندازم/"گروس عبدالملکیان"

* هر کسی ویرانه ی خود را عمارت می کند/ ما به تعمیر دل بی پا و سر ویران شدیم/"بی دل دهلوی"

* این را هم بخوانید:

 لَو یَعرِفونَ مَکانتَهُم فی قُلوبِنا

لَبَکوا خَجِلاً مِن تَصَرُّفاتِهِم

*******************************

اگر می دانستند که چه جایگاهی در دل های ما دارند

از شرمساری رفتارهایشان به گریه می افتادند

" غادة السمّان ترجمه ی خودم"

* کسی که زودتر اعتراف کند بازنده است. کسی که زودتر بگوید دوستت دارم بازنده است، زیرا طرف مقابل با شنیدن این حرف لبخند معنی داری می زند و می فهمد که محبوب است و لذا از این پس رابطه را کنترل می کند. اگر خوش شانس باشید این دو کلمه در زیر نور شمع همزمان به زبان می آیند و اگر خیلی خوش شانس باشید اصلا نیازی به بیان آن نیست عملا نشان داده می شود.../"رابرت مک کی"

* عشق غالبا یک نوع عذاب است امّا محروم بودن از آن مرگ است/" ویلیام شکسپیر"

* نخستین اتّفاقی که بعد از عاشق شدن رخ می دهد، تغییر شدید در خودآگاهی انسان است. محبوب شما به قول روانشناسان معنایی خاص پیدا می کند و به موجودی بدیع، منحصر به فرد و بسیار مهم بدل می شود. به قول یکی از مردان دلباخته" تمام دنیایم تغییر یافته و محور جدیدی پیدا کرده بود به نام مرلین" توصیف رومئوی شکسپیر از محبوبش موجزتر و پربارتر است"ژولیت خورشید است" ..../" هلن فیشر" ( به همین دلیل در پست قبل گفتم قباد را در سریال شهرزاد دوست داشتم. این همان دلیلی ست که سبب شد قبادِ بد از فرهادِ خوب، محبوب تر شود. من از همان ابتدا می دانستم که عشق به شهرزاد قباد را تغییر می دهد... )

* تصمیم بگیر که عاشق زیباترین، جالب ترین و باارزش ترین فردی بشوی که می شناسی، یعنی خودت/"وین دایر"

* پرهیز از آن کن که: " با یار چون گویم؟" خود یار می بیند، اگر نگویی./"شمس تبریزی"

* چون شدی زیبا بدان زیبا رسی/ تا رهانَد روح را از بی کسی/"مولانای من"

* همین...

"عشق داغی ست که تا مرگ نیاید نرود/ هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد"


أخبِرنی أینَ یُباعُ النِّسیانُ 

وَ أین أجدُ مَلامِحی السابقةَ

وَ کیفَ لی أن أعودَ لِنَفسی ؟

***********************************

به من بگو فراموشی کجا خرید و فروش می شود

و کجا چهره ی قبلی ام را پیدا کنم

 و چگونه به خود باز گردم ؟

 "محمود درویش ترجمه ی خودم" 



* عنوان پست از سعدی

* این را هم بخوانید:

نحنُ لا نَنسی ابداً

ولکن نَغمِضُ أعیُنَنا قلیلاً

لِکَی نَستَطیعَ أن نَعیشَ...

***********************

ما هیچ وقت فراموش نمی کنیم

ولی فقط اندکی چشم هایمان را می بندیم

تا بتوانیم زندگی کنیم...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

* و این را:

أنتِ تِلکَ المَسافةُ مِن حیاتی ألّتی

کُنتُ اُصِرُّ عَلی قَطعِها حافیاً

لِأتَذَوَّقَ الطَّریقَ...

**************************

تو آن بخش از مسیر زندگی ام هستی که

اصرار داشتم پابرهنه طی کنم

تا از مسیر لذّت ببرم...

" دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////

* با رفتن که نمی توان رفت/ با رفتن که نمی توانی بروی/دلت می ماند/ فکرت می ماند/خاطراتت می ماند/"جمال ثریّا"

* روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه ای/ من نیز حاضر می شوم تصویر جانان در بغل/"قدسی مشهدی"

* گر ندارم خبر از خویش اینجا چه عجب/ فهم و وهم و نظر و فکر و ضمیرم آنجاست/"حکیم نزاری قهستانی"

* خوش نشستی در دلم از هر ترانه بیشتر/ من تو را از هر کسی در این زمانه بیشتر/ می زنم خود را به کج فهمی تو کارت را بکن/ هی بریز و هی بپاشان آب و دانه بیشتر/ سینه ات امن است و گنجشکی شبیه من تو را/ دوست دارد از هزاران آشیانه بیشتر/هرچه دوری کرده باشی عشق مثل بومرنگ/ بی محابا می کند سویت کمانه بیشتر/ آب می ریزی به روی آتش من پس چرا/ اشتیاقت می کِشد در من زبانه بیشتر؟/ بی صدا می آیم و در خواب می بوسم تو را/ سعی خواهم کرد باشم بی نشانه بیشتر/"محمّد فرخ طلب فومنی"

* هر یک از ما آهنگ رنج کشیدن خود را دارد/"رولان بارت"

* از موسیقی می ترسم! چون نمی دانم می خواهد مرا به کجای خاطراتم ببرد/"فرانتس کافکا"

* بزرگترین نبردهای روح ما سر و صدایی ندارند و فقط در گوشه ای از دل اتّفاق می افتند/"دیمون زاهاریادس"

* نگاه شما تنها وقتی دقیق می شود که نگاهی به درون قلب بیاندازید. آنکه نگاهش به بیرون است در خواب است و آنکه نگاهش به درون است بیدار/"کارل گوستاو یونگ"

* عشق یعنی تو را کسی از دور به خیابان بی کسی بکِشد/"علیرضا آذر"

* دانی که به دیدار تو چونم تشنه/ هر لحظه که بینمت فزونم تشنه/ من تشنه ی آن دو چشم مخمور توأم/ عالم همه زین سبب به خونم تشنه/"مولانا"

* چنان دلبسته ام کردی که با چشم خودم دیدم/ خودم می رفتم امّا سایه ام با من نمی آمد/"بنیامین دیلم کتولی"

* کلاه قرمزی: یک ساعت چند دقیقه ست؟ آقای مجری: بستگی داره کنار کی باشی...

* چقدر قباد را در این سریال دوست داشتم....

* از وقتی ازدواج کردم خانواده ی همسرم همیشه چایشان را با خرما می خوردند من هم به این روال عادت کردم. الان شش سال است که ازدواج کردم و همیشه چای را با خرما می خورم. امروز صبح خرما نداشتیم تمام شده بود مجبور شدم با قند بخورم یاد زمانی افتادم که مامان توی خانه یک سفره پهن می کرد و قند می شکست و ما می نشستیم منتظر آن نرمه قندها که سهم ما بود... راستی چرا بزرگ شدیم؟

* ور رهِ در بسته بُوَد/ از رهِ دیوار بیا/"مولانای من"

* محسن جان من

* فعلا همینقدر کافی ست دیرم شده سعی کردم اشتباه تایپ نکنم...

"در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری؟/ گویم که غمِ یار و غمِ یار و دگر هیچ"


وَ ها أنا أنتَهی کَالعادةِ مَعَ رَجُلَینِ

رَجُلٌ خَذَلَنی وَ رَجُلٌ خَذَلتُهُ

کِلاهُما أنتَ...

رَجُلٌ قَتَلَنی وَ رَجُلٌ قَتَلتُهُ

کِلاهُما أنتَ...

رَجُلٌ أحبَبتُهُ وَ رَجُلٌ کَرِهتُهُ

کِلاهُما أنتَ....

**********************

و این منم که طبق معمول از دو مرد دل کندم

مردی که تنهایم گذاشت و مردی که تنهایش گذاشتم

هر دوی آنها تویی..

مردی که مرا کُشت و مردی که من او را کُشتم

هر دوی آنها تویی...

مردی که دوستش داشتم و مردی که از او متنفر شدم

هر دوی آنها تویی....

غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از عرفی شیرازی

* دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است/ دل بریدن، گاه تنها راه عاشق ماندن است/"فاضل نظری"

* این را هم بخوانید:

 أنا لاأخذَلُکِ

لاأجرَحُکِ

لاأکسَرُکِ

اطمَئن أنا لااشبهُکِ

**********************

من تو را رها نمی کنم

به تو آسیب نمی زنم

خُردت نمی کنم

مطمئن باش من مانند تو نیستم

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////

* یک جایی توی فرندز هست که ریچل به راس می گوید: "متأسفم... نمی تونم ببخشمت! آخه تو تنها کسی بودی که باور داشتم هیچوقت به من آسیب نمیزنه"

* قدرنشناس عزیزم نیمه ی من نیستی/ قلبمی امّا سزاوار تپیدن نیستی/"کاظم بهمنی"

* عشق داغی ست که تا مرگ نیاید نرود/ هرکه بر چهره از این داغ نشانی دارد/"سعدی"

* پدرم تلاش کرده بود تمام تصاویر برادرش را از بین ببرد تا شاید فراموشش کند، پوچی تلاشش کاملا آشکار بود. وقتی تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی خودِ این تلاش تبدیل به خاطره می شود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی ، بعد خودِ این هم در خاطر می ماند/"استیو تولتز" آخ که چقدر این نویسنده عالی ست...

* خنجرٌ مدفونٌ فی لَحمِ ذِکریّاتی أنتَ/ تو خنجر فرورفته در گوشت خاطره هایم هستی/"غادة السمّان ترجمه ی خودم"

* چه کسی باور دارد که عمر خاطره ها بیشتر از عمر زخم است؟/ "غادة السمّان"

* به من که سوختم از داغ مهربانی خویش/ فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد/"رهی معیّری"

* اوّلین موی سپید را که روی سرم دیدم/ فهمیدم/ تو تازه داری در من شروع می شوی/ و این اوّل ماجراست/"سیّد تقی سیّدی"

* از دل ای آفت جان صبر توقّع داری/ مگر این کافر دیوانه به فرمان من است؟/" عماد خراسانی"

* رفتی از دیده ولی قلب که جولانگه توست/ گیرم این دیده شود کور دلم را چه کنم؟/ "یاسر نوروزی کما"

* آلبر کامو آخر رمان طاعون که اپیدمی و بیماری تمام شده و همه دارند جشن می گیرند می گوید: طاعون برای آنهایی که کسی را به خاطرش از دست دادند تا به ابد ادامه دارد...

* ما همدیگر را به طور تصادفی انتخاب نمی کنیم بلکه ما فقط با آنهایی ملاقات می کنیم که از قبل در ناخودآگاه ما حضور داشته اند/"فروید"

* یکی از دوست داشتنی ترین بخش های منظومه ی خسرو شیرین نظامی برای من مربوط به بخشی ست که خسرو به قصر شیرین می رود و با درِ بسته مواجه می شود. شیرین در را به روی پادشاه باز نمی کند امّا کنیزانی زبردست می فرستد تا از او پذیرایی کنند. سپس خود را می آراید و لباس های زیبا به تن می کند  و به بام قصر می آید و از همان بالا با خسرو سخن می گوید. این مکالمه، طولانی ترین گفتگو در خسرو و شیرین است که یک روز تمام طول می کشد و حرف های ناگفته ی زیادی طی این گفتگو بین دو دلداده مطرح می شود. همان ابتدای گفتگو خسرو گلایه آغاز می کند که شیرین جان! مگر من مهمان تو نیستم؟ چرا مرا روی خاک رها کردی و خودت مثل آسمان رفتی آن بالا نشستی؟ این چند بیت زیبا را ببینید: زمین وارم رها کردی به پستی/ تو رفتی چون فلک بالا نشستی/ نه مهمانِ توأم؟ بر روی مهمان/ چرا در بایدت بستن بدین سان؟/  نشاید بست در بر میهمانی/ که جز تو نیستش جان و جهانی....

* غم ابتدای جهان است مادر و پدر است/ خدا اگرچه بزرگ است، غم بزرگتر است/"حامد ابراهیم پور"

* تن نیست آدمی/ عدد است/ کم می شود هر روز/"آدونیس"

* وسط اینهمه بدبختی و مشکلات خودمان و خبرهای بد که هر روز به گوشمان می رسد، نباید برایم مهم باشد امّا هست. خوشبختانه یا بدبختانه من هنوز انسانم و از رنج دیگر موجودات که شامل انسان ها و حیوانات می شود رنج می کشم. هرات و قندهار هم سقوط کرد اینجا خاورمیانه است سرزمین صلح های موّقت و جنگ های پی در پی. طالبان در برخی مناطق از مردم خواسته اند به نشانه ی اینکه دختر جوانی در خانه دارند، روی در خانه ی خود علامت بگذارند، باید زن باشی تا فرسنگ ها دور از آن خاک، از تصوّر این وحشت، لرز را بر انگشتانت، خفگی را در گلویت و مرگ را در قلبت احساس کنی. در جنگ ها همیشه زن ها بی دفاع ترین ها هستند. این اوّلین بار نیست بارها و بارها در طول تاریخ در طی اشغال سرزمین ها زن ها مورد تجاوز قرار گرفته اند. بزرگترین تجاوز جنسی در تاریخ بشریّت از سال 1944 تا سال 1948 اتّفاق افتاد زمانی که ارتش آلمان از نیروهای متّفقین شکست خورد به بیش از 2 میلیون زن آلمانی توسّط نیروهای آمریکایی، شوروی، انگلیسی و فرانسوی تجاوز شد. اوج آن فاجعه بعد از فتح برلین توسّط نیروهای شوروی بود. از 2 میلیون و 700 هزار نفر باقیمانده در شهر برلین، 2 میلیون نفر زن بودند. استالین سربازهای روسی را برای انتقام به تجاوز تشویق می کرد. هزاران زن آلمانی برای فرار از تجاوز روس ها خودکشی کردند و بسیاری از دختران خردسال هم تا 2 سال در زیرزمین هایی دور از نور و هوای تازه مخفی شدند... طبق گزارش ها سربازان به یک زایشگاه و پرورشگاه خیریه حمله کردند و حتّی به زنان باردار و زنانی که به تازگی وضع حمل کرده بودند هم تجاوز کردند! وقتی انگلیسی ها به برلین رسیدند با دیدن دریاچه هایی پُر از زن که بعد از تجاوز خودکشی کرده بودند شوکه شدند. بین قربانی ها دختربچه، پرستار و راهبه هم دیده می شد. سربازان روس بعد از اشغال برلین به هیچ زنی رحم نکردند و از دختربچه تا پیر زن هشتاد ساله بین قربانیان تجاوز بود. طبق آمار 10% از کودکانی که سال بعد از اشغال در برلین به دنیا آمدند، پدران روس داشتند...

* ما نمی خواستیم امّا هست/ جنگ این دوزخ این شررزا هست/ گفته بودم که هان مبادا جنگ/ دیدم اکنون که آن مبادا هست/ خصم چون ساز کج مداری کرد/ کی دگر فرصت مدارا هست؟/ "سیمین بهبهانی"

* مگر چه می خواهم از وطن؟ جز لقمه ای نان و خیالی آسوده/ چه می خواهم؟/ "شیرکو بیکس"

* جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او/ آن نور روی موسی عمرانم آرزوست/ ای وای من ای وااای مولانای من...

"دیدمش/ گفتم منم/ نشناخت او"




أمسِ إلتَقَیتُ بِالرَّجُلِ الّذی أَقسَمتُ لَهُ مَرَّةً مِن زمانٍ

أنَّنی سَأُحِبُّهُ إلى الأبدِ وَ لَن أنساهُ..

 إلتَقَیتُهُ وَ لَم أتَعَرِّف عَلیهِ !

 نَسَیتُهُ ...

*********************************

دیروز با مردی روبه رو شدم که زمانی قسم خورده بودم

تا ابد دوستش خواهم داشت و هرگز فراموشش نخواهم کرد

با او روبه رو شدم  و نشناختمش

فراموشش کردم...

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نیما یوشیج

* این را هم بخوانید:

کانَ النّاسُ یَصیرونَ عُشّاقاً لحظةَ تَعارُفِهم

ثُمَّ تَتَأکَّدُ تلکَ الحقیقةُ مَعَ الزَّمَنِ أو تَتَلاشی...

*************************************

مردم هنگام آشنایی شان عاشق یکدیگر می شوند

سپس این حقیقت با گذر زمان یا محکم  می شود یا از بین می رود...

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////////////

* در نظر من شیوه ی عرضه کردن عواطف، بیش از خود عواطف اهمیّت دارد. عشق هرقدر بزرگ باشد اگر به صورتی سبک نموده شود مبتذل می گردد. عشق، بصیرت و وقار مرا از من سلب نمی کند. من عاشق می شوم درحالیکه چشم هایم باز است و می توانم زنی را که دوست دارم به همان صورت حقیقی اش ببینم. من به عشق کور اعتقاد ندارم. عشق بر ابلهی یا خود را به ابلهی زدن بنا نمی شود. برای آنکه من زنی را از میان ده ها هزار زن دوست بدارم باید در حالت هوشیاری و صفای ذهن باشم تا شناخت وجوه امتیاز او از دیگر زنان برایم میسّر شود/"نزار قبّانی"

* اگر دریا و زن نبود ما یتیم می ماندیم. این دو به ما نمکی می زنند که از فساد مصونمان می دارد/"محمّد دیب"

* وادی عشق بسی دور و دراز است ولی/ طی شود جاده ی صد ساله به آهی گاهی/"اقبال لاهوری"

* از تو برکندنِ دل ممکن اگر بود مرا/ به تمنّای تو کی اینهمه جان می کندم؟/"پناهی ابهری"

* قبول کن فراموشی برای زخم تو مرهم نیست/ به درد می کُشی ام باشد ولی عذاب تو هم کم نیست/"احسان افشاری"

* ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان/ به چه کار آیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟/"سعدی"

* گشنگی داشت رنجمان می داد/ فقر اندازه بود و کافی بود/ وسط سفره های بی نانی، عشق، گه خوردن اضافی بود/"طاهره خنیا"( ساده ترین نوع آزادی ها آرزویمان بود امروز درگیر آب، برق، اینترنت  و غیره ایم... خوب شد حداقل آرزوهایمان فراموش شدند...)

* می دانی وطن چیست؟ وطن یعنی اینکه نباید همه ی این اتّفاق ها می افتاد/"غسّان کنفانی"

* آه وطن آه همه چیزت را شکسته اند به جز بغضت را/"محمد ترک تتاری"

* یک جایی از زندگی دیگر دلت از همه چیز می گیرد دوست داری فقط تنها باشی مثل آنجایی که محمود درویش می گوید: لَیتَنی حَجَرٌ لاأحِنُّ إلی أیِّ شیءٍ/ کاش سنگ بودم دلم برای هیچ چیز تنگ نمی شد....

* ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی/ من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا/"مولانا"

* همین...

"دوش گفتم بتوان دید به خوابت لیکن/ با فراق تو که را خواب میسّر می شد؟"


الرَّجُلُ الحقیقیُّ هوَ الّذی لایَحلمُ بِالانتصارِ علی إمرأةٍ

هوَ الّذی یَری خلفَ الجسدِ الأُنثویِّ 

تلک الطّفلةَ الدامِعَةَ الخائفَةَ الباحِثَةَ عَن حنانٍ

**************

مرد واقعی کسی است که رؤیای پیروز شدن بر زن را در سر نمی پروراند

او کسی است که ورای جسم زنانه 

آن دخترک گریان ترسوی جویای محبّت را می بیند

"غازی القصیبی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از اوحدی مراغه ای

* این را هم بخوانید:

مُخطِئٌ مَن قالَ

إنَّ التَّجاهُلَ یجذبُ الأنثی

وَ یَزیدُ تَعَلُّقَها بِکَ

فَأکثَرُ ما تَحتَقِرُ المرأةَ التَّجاهُلُ

******************

در اشتباه است آنکه می گوید

بی محلّی، زنان را جذب می کند

و وابستگی شان را به تو بیشتر می کند

چرا که هیچ چیز به اندازه ی بی محلّی، زن را کوچک و خوار نمی کند....

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

* و این را:

قرأتُ کتابَ الأُنوثَةِ حرفاً حرفاً

و لازِلتُ أجهلُ ماذا یَدورُ بِرأسِ النِّساءِ

*************************************

واژه به واژه ی کتاب زنانگی را خواندم

و سرانجام نفهمیدم چه در سر زنان می گذرد

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

* شایعه ی پیچیدگی زن ها/ تنها بهانه ای مردانه است برای رفتن ها و ندیدن ها/ برای نفهمیدن ها و نخواستن ها/ وگرنه معمّای هر زنی با آغوش حل می شود/"حسنی میرصنم"

* برای من پی بردن به اسرار اتم به مراتب بسیار آسان تر از درک نهان داشته های درونی یک زن است/"آلبرت انیشتین"( همه را به ستوه آوردیم :-) )

* خدا نخست مرد را آفرید بعد فکر بهتری به سرش زد/"رانیه خلیل"

* در مراسم ختمی مردان زیادی جمع شده بودند. شخصی از صاحب عزا پرسید: چه شده؟ گفت: الاغم جفتک زده زنم را کشت. گفت: اینهمه جمعیّت برای تسلیت آمدند؟ گفت: نه برای خریدن الاغ آمدند/"عبید زاکانی" :-)

* تنها چیزی که قادر است اراده ی آهنین زن ها را در هم بشکند فقط عشق است/"آلبا دسس پدس"

* دنیای درون یک زن می تواند به همان سرعتی تغییر کند که دنیا در جنگ تغییر می کند/"کریستین هانا"

* سخنان من به هر زنی همیشه به اندازه ی عواطفم به او بوده است. هرگز زنی را محبوبه ام نخوانده ام مگر وقتی که عملاً آنچه را می گفته ام در دل داشته ام. بسیاری از زنان را از دست داده ام به واسطه ی آن که در هنرپیشگی یعنی تظاهر به عشق، استعدادم ضعیف بوده است و از این که به لباس خوشامدگویان درآیم و عواطفم را به هزاران رنگ بیارایم و خود را آنگونه که اصلا اعتقاد ندارم نمایش دهم پرهیز داشته ام. من با هیچ زن ناشناسی به گفتگوی تلفنی نمی پردازم و نمی توانم با زنی توخالی که چیزی برای گفتن ندارد پرحرفی کنم. من هیچ گونه ماجراجویی را به خصوص در عواطف تحمّل نمی توانم کرد/"نزار قبّانی"

* او زیبا بود در عصر زشتی ها/ زلال در عصر پلشتی ها/ انسان در عصر آدم کُشان/ لعلی نایاب بود میان تلّی از خزف/ زنی بود اصیل میان انبوهی از زنان مصنوعی/"نزار قبّانی" به یقین می دانم وقتی حرف از زنان به میان آید نزار قبّانی بیش از هر کس دیگری حرفی برای گفتن دارد...

* حتّی نجیب ترین زنان نمی توانند از این غریزه ی زنانه ی خود در امان باشند که آن ها را وا می دارد آزمایشی کنند تا ببینند در دل و جان هر مردی تا کجا می توانند بروند و تأثیر بگذارند/"رومن رولان"

* از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش دنیای زنها کاملا متفاوت و مرموز است زن اگر سکوت کرد بدان سکوتش نشانه پایان توست...!/ " هوشنگ ابتهاج "

* مُلک دل کردی خراب از تیغ ناز/ وندرین ویرانه سلطانی هنوز/"امیر خسرو دهلوی"

* عاشق را هم نور و هم نار است سوزد لاجرم/ نار او بیگانه را و نور او پروانه را/"قاآنی"

* هر طبیبی که خبر داشت ز بیماری عشق/ غیر وصل تو نفرمود دوای دل من/"هلالی جغتایی"

* طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری/ غلط می گفت خود را کشتم و درمان خود کردم/"وحشی بافقی"

* می نوشی و سراب است می خوابی و عذاب است/ بی او جهان ندارد یک ذرّه طعم و بویی/"محمّد فرّخ طلب فومنی"

* تو همانی هستی که مولانا می گوید: تو به جان چه می نمایی/ تو چنین شکر چرایی؟ :-)

* تمام تلاش من برای خوابیدن تا ساعت 4 صبح بی فایده بود طبق معمول بی خوابم و به شعر پناه آوردم...

* المرأةُ الوحیدةُ تحتالُ علی اللیالی الطویلةِ الباردةِ بالقراءةِ...

**************

زنی که تنهاست شب های دراز و سرد را با مطالعه فریب می دهد...

"بسمة النمری ترجمه ی خودم"

* پارسال این موقع ها خوشحال بودیم که هوا دارد گرم می شود و کرونا در اثر گرما از بین می رود و ما مردمان همیشه ساده ی همیشه امیدوار ...


"می روم با پای خود قربان چشمانش شوم/ هر که عاشق شد به مسلخ، دلبخواهی رفته است"

وَ لِأنّی أحبَبتُک جدّاً

أرجوک لاتَکُن وَجَعاً أحکیهِ یَوماً ما لِغریبٍ

**********************************

و چون دوستت داشتم

امیدوارم آن دردی نباشی که روزی درباره اش با غریبه ای صحبت می کنم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد فرخ طلب فومنی

* دردمندان غم عشق دوا می خواهند/ به امید آمده اند از تو، تو را می خواهند/ روز وصل تو که عید است و مَنَش قربانم/ هر سحر چون شب قدرش به دعا می خوانند/ عالمی شادی دنیا و گروهی غم عشق/ عاقلان، نعمت و عشّاق، بلا می خواهند/"سیف فرغانی"

* این را هم بخوانید:

عِندَما تَتَخَطّى مرحلةً صعبةً مِن حیاتِک

أکمِلِ الحیاةََ کَناجٍ 

وَ لیسَ کَضحیَّةٍ

******************************

وقتی در مرحله ای سخت از زندگی ات قدم می گذاری

زندگی ات را مثل یک بازمانده ادامه بده 

و نه مثل یک قربانی

"مولانا ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////////

* هنوز زنده ام از عشق و هفت جان دارم/ که می شود بروم هفت بار قربانت/"امیرحسین الهیاری"

خویش فَربِه می‌نماییم از پی قربان عید/ کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کُشد/"مولانا"

* رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد/ ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم/"میرنجات اصفهانی"

* گیرم خوش و شادمان توان زیست/ هیهات که بی تو چون توان زیست/"امیرخسرو دهلوی"

* اگر تو عشق نبازی به عمر خویش چه نازی/ که کار زنده دلان عشق بازی ست نه بازی/"خواجوی کرمانی"

* غیر معشوق ار تماشایی بُوَد/ عشق نَبوَد هرزه سودایی بُوَد/ عشق آن شعله ست کو چون برفروخت/ هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت/"مولانا"

* به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار/ جواب داد فلانی از آن ماست هنوز/"سعدی"

* گویند که عشق را بکن درمانی/ زان پیش که در علاج آن درمانی/ ما چاره ی درد عشق دانیم ولیک/ صبر است علاج عشق و آن در ما، نی/"افسر کرمانی"

* بر عشق گذشتم من، قربان تو گشتم من/ آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد/"مولانای دوست داشتنی من"

* همین...

"چند کلمه ای با خوانندگانم"

سلام...

وقتی کامنت های شما را می خوانم خیلی هایتان برایم می نویسید که از رابطه های نافرجام بیرون آمده اید، از شکست ها و از دست دادن ها برایم می نویسید از اینکه چقدر با خواندن اینجا آرام می شوید، چقدر حس خوب بهتان دست می دهد. از بخشی از کامنت هایتان خوشحال می شوم امّا از بخشی اش متأسف و ناراحت... 

کاش آدم ها در عشق و دوست داشتنشان هم انصاف داشتند. در تمایلاتشان، در هوسبازی هایشان، در وقت گذرانی هایشان... هر کسی را می توان دوست داشت امّا عاشق و دلباخته ی همه که نمی توان شد...من وقتی از عشق حرف می زنم مقصودم آن دسته از آدم های امروز عاشق و فردا فارغ نیست. شما را به خدا این دوست داشتن های بی موقعتان را سمتِ آدم های ساده ای که واقعا عاشق می شوند نبرید... این احساسات سطحی و زودگذرتان را هرجا که موقعیّتش بود رونمایی نکنید. آدم هوسباز و ظاهربین مثل خودتان هم کم نیست، تنوّع طلبی هایتان را ببرید و همانجا ارضا کنید... شما که نمی دانید عشق حقیقی تا چه اندازه درد دارد. شما هربار دنبال یکی بهترش می گردید در عصری که اگر عاشق نباشی دست بالای دست بسیار است امّا آدم وفادار کم... شما که معیارتان رنگ و لعاب های زودگذر است هرگز اصالت و عشق را درک نخواهید کرد. پس زیاده گویی نمی کنم قصد من تغییر شخصیّت شما و سبک زندگیتان و ملاک های انتخابتان نیست امّا کمی انصاف داشته باشید و از آدم های ساده و اصیل دنیایمان دور شوید.. در جهان آدم های اصیل و احساسی هرگز دستی بالای دست نیست آنها از این فریب ها بلد نیستند و واقعا عاشق می شوند، واقعا دل می بندند، واقعا می شکنند...

مولانا یک بیتی دارد که می گوید: "زآنکه هر مرغی به سوی جنس خویش/ می پَرَد او در پس و جان، پیش پیش." مقصود مولانا از این بیت این است که هر مرغی به سوی جنس خویش پرواز می کند، انسان ها هم با توجّه به سنخیّت روحی خود به سوی کسی از جنس خود جذب می شوند... سنخیّت روحی داشتن یک اصل اساسی در جذب هم جنس است. مولانا جذب هم جنس را بارها مدنظر قرار داده. پس نگران از دست دادن ها نباشید. هم جنس شما شما را ترک نمی کند مگر اینکه هم جنس و همفکر شما نبوده است...

"کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی/ به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکُشد"


أرضی إن مُتُّ حُبّاً أرضی

فأنا بِالحُبِّ اولَدُ وَ بِالحُبِّ أموتُ

ألوذُ بِه وَ ما عَرَفتُ طریقاً أعتَقَنی سِواهُ

أرضی فَالمَوتُ حُبّاً ولادةٌ

الموتُ حُبّاً وِلادةٌ

****************************

راضی ام اگر عاشقانه بمیرم راضی ام

چرا که من با عشق متولّد می شوم و با عشق می میرم

به عشق پناه می برم و جز عشق راهی برای رهایی نمی شناسم

راضی ام چرا که عاشقانه مردن تولّدی دیگر است

عاشقانه مردن تولّدی دیگر است

"ندی الحاج ترجمه ی خودم"



* پیرو پست بالا این شعر محمود درویش را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

أنا مِن أولئکَ

مِمَّن یَموتون حینَ یُحِبّون...

***************************

من از آنهایم

همانها که می میرند وقتی عاشق می شوند...

///////////////////////////////////

* عنوان پست از سعدی

* منم آن زخم که بِه می شوم از زخم دگر/ درد بی منّت عشق است که درمان من است/"شفایی اصفهانی"

* عشق شهری ست که در وی نبوَد دل را مرگ/ عشق بحری ست که از وی نرسد جان به کنار/"سیف فرغانی"

* من مطّلع نیم که چه با من نموده عشق/ خوب است این قضیه سؤال از دلم کنید/"میرزاده ی عشقی"

* ما گنهکاریم، آری جرم ما هم عاشقی ست/ آری امّا آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟/"قیصر امین پور"

* تا مِهر تو زد بر لب من مُهرِ خموشی/ آتش ز سرم شعله کشیده ست و خموشم/ گویند که در سینه غم عشق نهان کن/ در پنبه چه سان آتش سوزنده بپوشم؟!/" فروغی بسطامی"

* من فرار می کنم/ از فکرکردن به تو/ مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم/ خیلی.../ "مریم ملک دار"

* چیزی از عشق های ناب می دانی؟/ بدون بوسه/ و نه هیچ چیز اضافه ی دیگری/ خیلی ناب و خالص/ به همین خاطر است که خیلی بزرگ اند/ احساسات بیان نشده هیچ وقت فراموش نمی شوند/"آندری تارکوفسکی"

* ما را غم هجران تو بد واقعه ای بود/"اوحدی مراغه ای"

* یک سمت تویی و عشق، مرگی ساده/ یک سمت جهان به قتل من آماده/ می ترسم مثل بچّه گنجشکی که/ در دست دو بچّه ی شرور افتاده/"سیّد مهدی موسوی"

* اکثر درگیری ها، پیش داوری ها و دشمنی های این دنیا از زبان منشأ می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیادی بها نده. در دیار عشق زبان حُکم نمی راند...عاشق بی زبان است/"الیف شافاک"

* عشق و رنج دو روی یک سکّه اند و ارزش عشق به اندازه ی رنجی ست که آدم از بابت آن می کشد و اگر عشق همین طور مفت و مجانی پای آدم تمام شود در واقع عشق نبوده و فقط خودش را گول زده/"ویلیام فاکنر"

* عشق مثل دختربچّه ای می ماند که کفش های پاشنه بلند مادرش را پوشیده! هیجان زده ست ولی زمین خوردنش حتمی ست/"آرش ناجی"

* در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم، به آن درد خیالی هم می گویند امّا خیالی نیست. واقعا درد می کند. بیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست. دستی درد می کند که قطع شده. انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالی ست. آدمی که یادش هست امّا خودش نه. انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد، از نبودنش، از نداشتنش. از اینکه تنها خاطره ای برایش مانده و دردی که کسی نمی فهمد، جای خالی ای که کسی نمی بیند چون به خیالشان اینها همه دردی ست خیالی... به نظر من فراموش کردن و گذشتن از یک نفر می تواند بزرگ ترین زخم باشد برای او به قول پل الوار زخمی به او بزن عمیق تر از انزوا...

* یک چیز جالبی خواندم می گفت: می دونی کی رو نباید از دست بدی؟ "بالّذی یَنطِقُ إسمَک کأنّما یَصِفُ مکاناً آمناً" کسی که طوری اسمت را صدا می زند که انگار دارد یک جای امن را توصیف می کند...

* قاعده ی چهلم شمس تبریزی یک کلام ختم کلام: بی عشق سر مکن...

* هرکه اندر عشق یابد زندگی/ کفر باشد پیش او جز بندگی/"مولانای من"

* از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم ....

"چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی/ تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد"


لَهُ عامانِ لایَبکی وَ لم اَشهَد لهُ دمعةً

وَلکن حینَما غابت تَناثَر لم اُطق جَمعَه

فَهذا البُعدُ اَربکَهُ یُصَلّی ظُهرَهُ سَبعَةً

**************************************

او دو سال گریه نکرد و من اشکش را ندیدم

امّا وقتی آن دختر رفت حالش بهم ریخت دیگر حتّی تحمّل دوستانش را نداشت

و این دوری او را آنچنان متحیّر کرد که نماز ظهرش را هفت بار می خواند.

"محمّد العتیق  ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد/"حافظ"

* ابروی دوست گوشه ی محراب دولت است/ آنجا بمال چهره و حاجت بخواه از او/ "حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که ابروی یار محل راز و نیاز و مطرح ساختن آرزوها و رسیدن به خواسته ها و آرزوهاست. پس به او رو کن و با اظهار نیاز چهره ات را به این درگاه بمال تا به خواسته ها و آرزوها و دولت و اقبال برسی. می خواهم بگویم که همه می دانیم که قوس بالای محراب شباهت زیادی به ابروی کمانی دارد به همین دلیل برای عاشق دین و دل باخته ابروی دلدار همچون محرابی ست که به سوی آن نماز می خواند و حتّی اجابت دعا و خواسته هایش را هم از آن می خواهد. به نازک خیالی رندانه و شیطنت حافظ در این بیت دقّت کنید: محراب ابرویت بنما تا سحر گهی/ دست دعا برآرم و در گردن آرَمَت...

* آورده است چشم سیاهت یقین به من/ هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من/ من ناگزیر سوختنم  چون که زل زده ست/ خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من/ ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد !/ سجاده ات شدم که بسایی جبین به من/ بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم/ نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من/ یاران راستین مرا می دهد نشان/ این مارهای سرزده از آستین به من/ تا دست من به حلقه ی زلفت مزیّن است/ انگار داده است سلیمان نگین به من/ محدوده ی قلمرو من چین  زلف توست/ از عرش تا به فرش رسیده ست این به من/ جغرافیای کوچک من بازوان توست/ ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من .../"علیرضا بدیع"

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست/ دیدم انگار دوستت دارم، علتش را درست یادم نیست/ چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد/ خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست/ هی به عکست نگاه می کردم زیر چشمی و در خیال خودم/ می زدم بوسه ها به پیشانیت، لذتش را درست یادم نیست/ آن شب از فکر تو میان نماز، بین آیات سوره ی توحید/ لَم یَلد را، یَلد وَ لَم خواندم! رکعتش را درست یادم نیست/ باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد/ پیش از اینها همیشه تنها بود مدتش را درست یادم نیست/ خواب تو خواب هر شبم شده بود، راه تعبیر آن سرودن شعر/ جای من یک نفر کنار تو بود صورتش را درست یادم نیست/ مانده بود از تمام خاطره ها شاعری در میان آیینه.../ اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست!/"مهرداد بابایی"

رسیده ای که برایم جنون رقم زده باشی/ خدا کند که چنان عشق بر سرم زده باشی/ شبیه طفل دبستانی آرزوی من این شد/ سیاه مشق دلم را خودت قلم زده باشی!/ در انحصار زمین نیستی، برای همین هم/ بعید نیست که با ماه شب قدم زده باشی/ بعید نیست به زیباترین زبان نگاهت/ معادلات جهان مرا به هم زده باشی/ سپرده ام که ببخشند، خون عشق حلالت!/ اگر به فرق سرم خنجر دو دم زده باشی/ تو آمدی که بمانی،بمان و زندگی ام کن/ بخند، دوست ندارم غریب و غمزده باشی/"امید صباغ نو"

* و در آخر مولانای من هم اینگونه سروده: چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی/ منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی/ چو وضو ز اشک سازم بُوَد آتشین نمازم/ در مسجدم بسوزد چو بِدو رسد اذانی/ رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد/ ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی/ عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن/ که نداند او زمانی نشناسد او مکانی/ عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است/ عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی/ در حق چگونه کوبم که نه دست ماند و نه دل/ دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی...

* شعر عربی پست و ترجمه اش را قبل ترها هم یک بار برایتان گذاشته بودم خواندن دوباره اش خالی از لطف نیست.

* فعلا همین باید بروم...

"ز خواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم/ که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم"


تَذهبُ لِتَنامَ

تُطفِئُ النّورَ

تَضَعُ رأسَکَ علی وِسادتِکَ

وَ تُغمِضُ عَینیکَ

وَ لِسببٍ ما

لا تَعرِفُهُ وَ لا أعرِفُهُ 

وَ لایَعرِفُهُ أیُّ أحدٍ

تَظِلُّ مُستَیقِضاً...

*************************

می روی که بخوابی

چراغ را خاموش می کنی

سرت را روی بالِشتَت می گذاری

و چشمانت را می بندی

و به دلیلی که نه تو می دانی و نه من

و نه هیچ کس دیگری

همچنان بیدار می مانی..

"رشاد حسن ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از بیدل دهلوی

خواب در عهدِ تو در چشمِ من آید هیهات/ عاشقی کارِ سری نیست که بر بالین است/ "سعدی"

* تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم/"فریدون مشیری"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/"سعدی"

* شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است/ ورنه چون شب برسد اوّل بیداری ماست/"زهرا باعث"

* حال بی خوابی چشمِ من چه می داند کسی/ کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست/"سعدی"

* دوش گفتم بتوان دید به خوابت لیکن/ با فراق تو، که را خواب میسّر می شد؟/ اوحدی مراغه ای"

* من بی تو نیستم تو بی من چه می کنی؟/ بی صبح ای ستاره ی روشن چه می کنی؟/ شب را به خواب دیدن تو روز می کنم/ با روزهای تلخ ندیدن چه می کنی؟/ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است/ تو بین سنگ و آجر و آهن چه می کنی؟/ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد/ می پوشمش هنوز تو بر تن چه می کنی؟/ من شعله شعله دیده ام ای آتش درون/ با خوشه خوشه خوشه ی خرمن چه می کنی؟/ پرسیده ای که با تو چه کردم هزار بار/ یک بار هم بپرس تو با من چه می کنی؟/"مژگان عباسلو"

* این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

رأیتُهُ فِی المَنام...

ثُمَّ ماذا؟

تَمَنَّیتُ أن یَحُلَّ بی ما حَلَّ بِأصحاب الکَهفِ..

***************************

در خواب دیدمش...

بعد چه شد؟

آرزو کردم همان اتّفاقی که برای اصحاب کهف افتاد برای من هم بیفتد..  :-)

/////////////////////////////////

* صادق هدایت در جایی می گوید: "از ته دل می خواستم و آرزو می کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی کنم" واقعا فراموشی بهترین درمان است...

* گفتم چه خوش از کار جهان؟ گفت غمِ عشق/ گفتم چه بُوَد حاصل آن؟ گفت ندامت/"هاتف اصفهانی"

* در جواب بیت هاتف: از این گناه پشیمان نمی شوم هرگز/ که او قشنگ ترین اشتباه من بوده است/"محمد فرخ طلب فومنی"

* در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی/ باز در خاطرم آمد که متاعی ست حقیر/"سعدی"

* گفتی مرا به عشق که باید ز جان گذشت/ جانم تویی چگونه توانم از آن گذشت/"آتش اصفهانی"

* ساکنان قلبت را با دقّت انتخاب کن زیرا هیچ کس به غیر از تو بهای سکونتشان را نخواهد پرداخت/"جبران خلیل جبران"

* حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد/"حافظ"

* ای از ورای پرده ها ، تاب تو تابستان ما/ ما را چو تابستان بِبَر دل گرم تا بُستان ما!/"مولانای من"

* امروز صبح داشتم صبحانه آماده می کردم همسرم یک دادگاه مهم داشت و زود باید میرفت چایی را ریختم توی قوری، قوری را گذاشتم توی یخچال بعد نشستم نیم ساعت که قشنگ دم بکشد بعد یک ساعت من و همسرم دوتایی دنبال قوری می گشتیم. پیش من کسی از حواس پرتی حرف نزند. زن زندگی شنیده اید؟ منم  :-)

* هرچقدر که بگویم از بابت اینهمه تأخیر متأسفم کم گفته ام... کارم زیاد است و تمرکزم کم. .. وقتی هم که متمرکز نیستم نمی توانم اینجا را به روز کنم...

* غلط های تایپی را بعدا اصلاح می کنم...


"سحرخیزتر از من/ عشق توست /که هر صبح زودتر از من بیدار می شود/ و تا آخر شب چشم روی هم نمی گذارد"


کُلَّ یومٍ حینَ أستَیقِظُ

أقولُ سَأنساکَ ألیومَ أیضاً

کُلَّ یومٍ...

مُنذُ أیّامٍ لَم یحدث أن نسیتُ أن أنساکَ...

********************************

هر صبح وقتی از خواب برمی خیزم

با خودم می گویم امروز هم فراموشت می کنم

هر روز...

روزهاست که اتفاق نیفتاده که از یاد ببرم که فراموشت کنم...

"احلام مستغانمی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مینا آقازاده

* انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق/ ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم/"صائب تبریزی"

* عشق و اساس عشق نهادند بر دوام/ یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق/"وحشی بافقی"

* عشق چو خونخواره شود وای از او! وای!/"مولانا"

* هزار آتش و دود و غم است و نامش عشق/ هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار/"مولانای من"

* چون نام عشق بردی آماده شو بلا را/"فروغی بسطامی"

* چیست با عشق آشنا بودن؟/ به جز از کام دل جدا بودن/ از بلا و قضا گریزی تو/ ترس ایشان ز بی بلا بودن/"مولانای من"

* جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن/ این لاشه نمی بینم شایسته ی قربانت/"سعدی"

* تا زمانی که بارقه هایی از امید، مبنی بر اینکه آن کسی که ترکتان کرده، هنوز در قسمتی از ذهنش به شما فکر می کند در دلتان وجود داشته باشد، هرگز نخواهید توانست آن شخص را به هر شکلی فراموش کنید/"ناتالیا گینزبورگ"

* گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما/ ما را به غیر از این سخنی در خیال نیست/"اوحدی مراغه ای"

* مرا داغ تو بر جان یادگار است/ فدایش باد جان چون داغ یار است/ اگر جان می رود گو رو غمی نیست/ تو باقی مان که ما را با تو کار است/"امیرخسرو دهلوی"

* داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما/ دل شاد می کنیم بدین یادگار از او/"اوحدی مراغه ای"

* لعنتی ترین قسمت دلتنگی آنجاست که شمس لنگرودی گفته: دلخوش نشسته ام که شاید گذر کنی/ لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود...

* من احتمال اینکه تو دوستم بداری را دوست داشتم/"یلماز اردوغان"

* چقدر این تعبیر نزار قبّانی از غم دلتنگی را دوست دارم آنجا که می گوید: وَ کیفَ تُریدینَنی أن أقیسَ مساحةَ حُزنی؟ وَ حُزنی کَالطِّفلِ یزدادُ فی کُلِّ یومٍ جمالاً وَ یَکبرُ/  چطور از من می خواهی که مساحت غم و اندوهم را اندازه بگیرم؟ در حالیکه اندوه من همانند کودکی ست که هر روز زیباتر و بزرگتر می شود/" ترجمه ی خودم"

غمت هر لحظه جانی خواهد از من/ چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟/"عراقی"

* گر بیایی دَهَمت جان و نیایی کُشَدَم غم/ من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی/"سعدی"

* همه گویند جدا نیست ز ما دلبر ما/ ما چنین دور چراییم اگر نزدیک است/"بیدل دهلوی"

* گویند برو تا برود صحبتت از دل/ ترسم هوسم بیش کند بُعدِ مسافت/"سعدی"

* با تو بوده ام سال ها / بی آنکه بدانی/ بی آنکه بدانم/"کیوان براهنگ"

* هرچه گوید مرد عاشق، بوی عشق/ از دهانش می جهد در کوی عشق/"مولانا"

* مثل شاملو عاشق باش آنجا که می گوید: آیدای خودم! آیدای احمد! شریک سرنوشت و رفیق راه من... در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچ چیز نیست...

* یک لحظه کسی که با تو دمساز آید/ یا با تو دمی همدم و همراز آید/ از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند/ هرگز نرود وگر رود باز آید/"هاتف اصفهانی"

* به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذّابیّت عشق از میان می رود و سعادت ویران می شود. خشم، بی انصافی حتّی شیطنت قابل گذشتند امّا پنهان کاری، عنصری بیگانه وارد عشق می کند که ماهیّت آن را تغییر می دهد و پلاسیده اش می کند./"بنژامن کنستان"

* عشق زخم هایی می زند که هیچ وقت درمان نمی پذیرد، چون با کثافت توأم است و تفکیک عشق از کثافت، تنها در صورت اراده ی معشوق ممکن است. در لحظه ی عشق انسان نه تنها در قبال خود بلکه در قبال انسانی دیگر نیز مسؤول می شود. مستی این لحظه، قدرت قضاوت او را تضعیف می کند. محتوای وجود آدمی، وسیع تر از میدان دید محدود هوشیاری یک لحظه ست/"فرانتس کافکا"

* قصّه بسیار قدیمی تر از این حرف هاست. این درهم تنیدگی زیبایی، عشق و اندوه، هرجا که عشق به زیبایی در میان باشد ناگزیر پای اندوه هم در بین است. نمی شود دل به زیبایی داد و رنج نکشید که آن رنج نیز خود از جنس عشق و زیبایی ست. قصّه ای ساده به قدمت بشر. تو زیبایی و من شیدا، تو دوری و من محزون. به وقت دلدادگی می فهمی کنعان نه جایی در جغرافیا که مختصاتی در جانِ آدمی ست. رنج و اندوه همزاد عشقند و تو در مصر هم که باشی دلت به کنعان سرگردان است. سرگردانی زیادتِ تنهایی ست، تنهایی زیادتِ رنج و من در برابر اینهمه به تسلّی محتاجم/"امیرحسین کامیار"

* عشق قهّار است و من مقهور عشق/ چون شکر شیرین شدم از شور عشق/"مولانا"

* زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر/ مرده باشی جان بگیری در صدای یک نفر/ عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم هرچه هست/ محض لبخند یکی باشی فدای یک نفر/ عاشقانه هرچه داری لابه لای شعرهات/ گفته باشی از همان اوّل برای یک نفر/ قصّه ی تلخی است امّا گاه جاری می شود/ اشک های صد نفر با اشک های یک نفر/ آخر این قصّه خواهی دید خیل عاشقان/ جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر/ عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق/ عشق یعنی این و جز این نیست های یک نفر/" جواد شیخ الاسلامی"

* همه چیز تمام شد! سوار قطار شدی و رفتی/ حالا باید در شهری دور باشی/ در قلب من چکار می کنی؟/"رسول یونان"

* از خواب چو برخیزم اوّل تو به یاد آیی/"مولانای من"

* دوست داشتن چه کسی توی وجودت ردِّ پا گذاشته؟ دوست داشتن چه کسی در تو رسوب کرده؟ تو چه کسی را کجاها به یاد می آوری؟

* متأسفم بابت اینهمه تأخیر...

"با رفتن که نمی توان رفت/ با رفتن که نمی توانی بروی/ دلت می ماند/ فکرت می ماند/ خاطراتت می ماند"


أ لیسَ جُنوناً 

أن نُحِبَّ مکاناً مُحَدَّداً، تاریخاً، یوماً أو حتّی ثَوباً

فقط لأنَّهُ کانَ جُزءً مِن ذِکری جمیلةٍ 

عَبَرَت أرواحَنا؟

***************

آیا دیوانگی نیست 

که مکانی مشخّص، تاریخ، روز  یا حتّی پیراهنی را دوست بداریم

فقط بدین دلیل که بخشی از یک خاطره ی زیبا بوده 

که از روحمان گذشته؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



تصاویر متعلّق به خانه ی نزار قبّانی ست. گفته بود: "می دانید چه حسّی دارد که انسان در یک شیشه ی عطر زندگی کند؟ خانه ی ما آن شیشه ی عطر بود."





* عنوان پست از جمال ثریّا

* می گذشتی شب و از ماه برآمد فریاد/ کاین چه فتنه ست که بر روی زمین می گذرد؟/"امیرخسرو دهلوی"

* دیگران را عید اگر فرداست ما را این دم است/ روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست/"سعدی"

* روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست/ مِی ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست/"حافظ"

گیرند همه روزه و من گیسویت/ جویند همه هلال و من ابرویت/  از جمله ی این دوازده ماه تمام/ یک ماه مبارک است،آن هم رویت/"واعظ خوانساری"

* هر کس که روی ماه تو را دیده، دیده است/ فرقی که بین دیده و بین شنیده ها ست/ "حامد عسگری"

بگیر فطره‌ام، اما مخور، برادر جان! / که من در این رمضان، قوتِ غالبم غم بود!/"مهدی اخوان ثالث"

رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد ؟/ ماهِ من یک طرف و مـاه خدا یک طرف است./"یاسر قنبرلو"

* ماه من! طائفه ی روزه بگیران چه کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/"مهدی فرجی"

* بیا کامروز ما را روز عید است/ از این پس عیش و عشرت بر مزید است/ بزن دستی بگو کامروز شادی ست/که روز خوش هم از اوّل پدید است/"مولانا"

* آی... معشوقی که دستانت به خون آلوده است/ شهر را آتش زدی، حالا دلت آسوده است؟! / سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت/ سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است!/ تو چه می دانی که این دیوانه از شوق لبت/ با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟/ ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم.../ دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است/ مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟"/ عشق امّا بیش از این ها را به من افزوده است/ نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن/ ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است.../"سجّاد شهیدی" 

* گفتی چه کسی رازق شعر است نوشتم/ چشمان پُر از شعر تو " دامَت بَرَکاتُه"/"مصطفی عمانیان"

* گفت: محبت آن بُوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را هیچ باز نماند از تو/"عطّار نیشابوری"

* عشق شادی ست/ عشق آزادی ست/ عشق آغاز آدمیزادی ست/" هوشنگ ابتهاج"

* شعر بانداژ کردن زخم های روح است/"دی اچ لارنس"

* عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی/ این نه عود است که شایسته ی آتش باشد/ دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است/ نیست ما را به خوشی کار، تو را خوش باشد/"صائب تبریزی"

* آدم ها نمی فهمند لحظه ی نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن درِ قوطی توسّط معشوق در چشمِ عاشق، چقدر می تواند باشکوه و زیبا باشد، امّا برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پُر می کند و چقدر دهان را می بندد! دنیا جای ژست های تهی، لحظه های تهی، مردمان تهی و نیازهای بی پایه و امیال قلّابی است/"هاینریش بل"

* ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که عکس آن ها را به دیوار می کوبیم یا روی طاقچه می گذاریم. یک وفاداری کاذب... خود ما به عکس هایی که به دیوار اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم، یا خیلی به ندرت و تصادفا نگاه می کنیم، ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن ها عادت می کنیم. عکس فقط برای مهمان است.. این را یادتان باشد که ذرّه ای  در قلب، بهتر از کوهی بر دیوار است/" نادر ابراهیمی"

* زائل نشد ملال به افراطِ مِی ، دریغ/ صد شیشه گشت خالی و دل همچنان پُر است/"طالب آملی"

* دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید/ نبینی جز به میخانه از این پس اهل تقوا را/"عطّار نیشابوری"

* تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا/ هرچه می خواستم از بخت، خدا داد مرا/ رفع مخموری از آن چشم سیه دارد چشم/ چشم دارم که خرابی کند آباد مرا/ نتوانم ز خداداد بگیرم دادم/ کاش گیرد ز خداداد خدا دادِ مرا/ گر دلش سخت تر از سنگ بُوَد، نرم شود/ بشنود گر شبی او ناله و فریاد مرا/ من که تا صبح دعاگوی تو هستم همه شب/ چه شود گر تو به دشنام کنی یاد، مرا/ غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم/ غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا/"شاطر عبّاس صبوحی"

* بگذشت مَهِ روزه، عید آمد و عید آمد/ بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد/"مولانای جان"

* همین...

"کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان/ به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد"


بلقیسُ

یا عطراً بِذاکِرتی...

یا زَوجَتی ... وَ حَبیبتی... و قصیدَتی...

نامی بِحِفظِ اللّهِ.... أیَّتُها الجَمیلةُ

فَالشِّعرُ بَعدَکِ مُستَحیلٌ...

وَ الاُنوثَةُ مُستَحیلةٌ

**********************************

بلقیس..

ای عطر حافظه ام

همسرم...  نازنینم... و قصیده ام!

در پناه خدا بخواب  ای زیبارو

شعر بعد از تو ناممکن...

و زنانگی بعد از تو ناممکن است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از امیرخسرو دهلوی

* تصویر مربوط به سنگ قبر بلقیس الراوی همسر دوّم نزار قبانی ست که متن سنگ قبر هم شعری ست که خود نزار برای همسرش سروده است..

این را هم بخوانید:

ما بَین حُبٍّ وَ حُبٍّ اُحبُّکِ أنتِ

وَ ما بین واحدةٍ وَدَّعَتنی وَ واحدةٍ سوفَ تأتی

اُفَتِّشُ عنکِ هُنا وَ هناکَ

کَأنَّ الزمانَ الوحیدَ زمانُکِ أنتِ

کَأنَّ جمیعَ الوُعودِ تَصُبُّ بِعینَیکِ أنتِ

فَکَیفَ اُفَسِّرُ هذا الشُّعورَ الّذی 

یعتَرینی صباحَ مَساء...

وَ کَیفَ تَمُرّینَ بِالبالِ مثلَ الحمامةِ

حینَ اکونُ بِحضرةِ أحلی النِّساء...

***********************************

میان یک عشق و عشقی دیگر تو را دوست دارم

میان آنکه با من خداحافظی کرد و آن دیگری که می آید

در اینجا و آنجا دنبالت می گردم

گویا زمانه، زمانه ی توست

گویا تمام نویدها در چشمان تو می ریزند

پس چگونه توضیح بدهم این احساسی را که شبانه روز به من دست می دهد

چگونه وقتی نزد زیباترین زنان باشم

تو به سان کبوتری از خاطرم می گذری؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////////

* به وفای تو اگر خِشت زنند از گِلِ من/ همچنان در دلِ من مِهر و وفای تو بُوَد/"سعدی"

* گر از بند تو خود جویم جدایی/ ز بند دل کجا یابم رهایی؟/"نظامی"

* و حتّی عشق، حتّی عشق، زندان رهایی بود/ سلوکِ هیچ، در جغرافیای ناکجایی بود/ برای دست و پا گم کرده ی شوق تماشایت/ نخستین لذّت دیوانگی، بی دست و پایی بود/ وزیدی در من و طوفان گرفت و خاک باران شد/ سپس آتش شدی...  یعنی شروع آشنایی بود/ چو گُنگِ خواب دیده در سماعِ گریه رقصیدم/ غزلفریادهای من هجوم بی صدایی بود/ تو هم با من نبودی ... آن رسیدن های بی گاهان/ دمیدن بر مزاری کهنه چون صبحی طلایی بود/ رهایت می کنم شاید به دستت آورم هرچند/ سلام اوّلین ات هم پُر از بوی جدایی بود/"سیّد عبدالحمید ضیایی"

* مرا از حبس آغوشت به آزادی چه اصراری ست؟/ برای ماهیان تُنگ، آزادی گرفتاری ست/ برایم دشمنانت دشمن اند و دوستانت دوست/ به چشم بی قراران قسمتی از عشق بیزاری ست/ دلیل ساده گویی های من، ماهیّت عشق است/ وگرنه شعر امروزی سراسر ساده انگاری ست/ اگر دنیا فقط رؤیای تلخی مشترک باشد/ کنارت بی گمان شیرین ترین کابوس بیداری ست/ تضادِّ بین ما باعث شده با هم یکی باشیم/ که پایان داده عشق این اختلافی را که تکراری ست/"سعید صاحب علم"

* زندگی مفید حتّی در بطن دشواری ها می تواند بی اندازه رضایت بخش باشد امّا زندگی بیهوده با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است/" یووال نوح هراری"( فکر کنم پسر حضرت نوح باشد همان ناخلف همان پسر بد که با بدان بنشست که دعوت پدر را نپذیرفت و سوار کشتی نشد. فکرش را بکن توی خشکی باشی آنوقت الاغه از داخل کشتی پدرت برایت دست تکان بدهد)...

* زیباترین انسان هایی که تاکنون شناخته ام آن هایی بودند که شکست خورده بودند، رنج می کشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افراد حسّی از قدردانی، حسّاسیّت و فهم زندگی داشتند که آنها را پُر از شفقّت، ملایمت و توجّه عمیق عاشقانه می کرد. زیبایی این افراد اتّفاقی و بی سبب نبود/"ایزابت کوبلر"

* قشنگ ترین قسم آنجاست که سعدی گفته: به وصالت... " گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ / به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست " برای گریز از هجر، به وصل قسم خوردن؟ زیبا نیست؟

* عشق به یک امپراطوری شبیه است اگر اندیشه ای که بر اساس آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت/"میلان کوندرا"

* فکر کردم چه چیزی ما را به هم مرتبط می کند، نقاط زخمی درون آدم ها نوعی محبّت بین آنها به وجود می آورد/"یوستین گردر"

* فروغ فرخزاد در نامه ای خطاب به ابراهیم گلستان می گوید:" قربان بودنت بروم" همینقدر کوتاه و جان بخش...

* شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارند/ ضعف خود را عیان نمی سازند/ رازدار و خموش و مکّارند/ آه من هم زنم/ زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال/ دوستت دارم ای خیال لطیف/ دوستت دارم ای امید محال/"فروغ فرخزاد"

* خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد بزرگترین هنر است/"رالف والدو امرسون"

* به راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه وار عاشق کسی هستیم می توانیم باگذشت و بخشنده باشیم! به محض آنکه تنها کمی از علاقه مان کاسته می شود، بدجنسی ذاتی مان به ما باز می گردد/"آملی نوتومب"

* کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق/ آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟/"عماد خراسانی"

* در سرم نیست دگر غیر تو رؤیای کسی/ من که هرگز نشدم اینهمه شیدای کسی/ آنچنان در همه جای دل من جا شده ای/ که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی/ همه دنیای مرا بُرده نگاهت نکند/ بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی/ من تماشاگر تصویر توام ماه منیر/ اینچنین هیچ نبودم به تماشای کسی/ پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو/ نگذارم به دلت باز شود پای کسی/ تو تمنّای من و یار من و جان منی/ پس بمان تا که نمانم به تمنّای کسی/ من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست/ تو که باشی نشوم خیره به لب های کسی/ من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام/ عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی/"مجید احمدی"

* اگر پس از عشق همان انسانی باشیم که پیش از عشق بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی بامعناترین کاری که می توانی به خاطر او انجام بدهی تغییر کردن است/"الیف شافاک"

* دیگران را تلخ می آید شرابِ جورِ عشق/ ما ز دست دوست می گیریم و شِکر می شود/"سعدی شیرین سخن"

* یک جایی خواندم که در کائنات یک قانونی وجود دارد که می گوید: هر وقت دیدی همه چیز دارد بد پیش می رود، بدان اتّفاق های خوبی در راه است... انرژی قدیمی دارد خودش را پاک می کند تا انرژی جدید وارد زندگیتان شود... خیلی قشنگ بود :-)

* رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش/ بی آنکه دلم سیر شد از دیدارش/ او رفت و نماند در دلم تیمارش/ آری برود گُل و بمانَد خارش/" مولانای من"

هین مَکِش هر مشتری را تو به دست/ عشق بازی با دو معشوقه بد است/"مولانای من"  به به .. کیف کردم...


"همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت"


شهادةٌ جامعیّةٌ وَ أربعةُ کُتُبٍ وَ مِئاتُ مقالاتٍ

وَ مازِلتُ أخطئ فی القراءةِ

تَکتُبینَ لی صباحَ الخیر

وَ أقرأُها أُحِبُّکَ

********************************

با وجود مدرک دانشگاهی و چهار کتاب و صدها مقاله

هنوز اشتباه می خوانم

برایم می نویسی صبح بخیر

و من دوستت دارم می خوانمش...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی:  معلّمت همه شوخی و دلبری آموخت/ جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت/ ‫غلام آن لبِ ضحّاک و چشم فتّانم/ که کید سحر به ضحّاک و سامری آموخت/ ‫تو بُت چرا به معلّم رَوی که بُتگرِ چین/ ‫به چینِ زلف تو آید به بُتگری آموخت/ ‫هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت/ برفت رونق بازار آفتاب و قمر/ از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت/ همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت/ ‫مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه/ که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت/ ‫مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/ ‫وجود من ز میان تو لاغری آموخت/ بلای عشق تو بنیادِ زُهد و بیخ وَرَع/ ‫چنان بکند که صوفی قلندری آموخت/ ‫دگر نه عزم سیاحت کُنَد نه یاد وطن/ کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت/ ‫من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش/ ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت/ ‫به خون خلق فرو برده پنجه کاین حناست/ ندانمش که به قتل که شاطری آموخت/ ‫چنین بگریم از این پس که مرد بتواند/ در آبِ دیده ی سعدی شناوری آموخت...

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست/ درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست/ کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است/ در گِلِ خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست/ شیر وقتی در پی مُردار باشد مرده است/ شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست/ اوّلین شرط معلّم بودن انسان بودن است/شیخ این مجلس کهن سال است امّا پیر نیست/در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است/توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست/همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام/ عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست/ باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش/  خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست/"فاضل نظری"

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را/ تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد/ خاصیّت عیسی‌ست دم باد صبا را/ هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند/ حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را/ پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم/ هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را/ می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم/ بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را/ آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلّم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟/ گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست/ شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟/" هلالی جغتایی"

یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می کند، امّا اشتباه یک معلّم روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می دهد...

* روز اوّل که به استاد سپردند مرا/ دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد/"حافظ"

* عشق، حرکت دو نفر مشتاقانه به سوی هم نیست، بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است/"نادر ابراهیمی"

* آن نه عشق است که از دل به دهان می آید/ و آن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید/ "سعدی" منظور سعدی از این بیت این است که عشقی که می تواند از دل بر دهان جاری شود و شرح داده شود عشق نیست و عاشقی که از دست معشوق خسته می شود عاشق نیست. عشق را نمی توان شرح داد واژه ها آن عمق و گنجایش را ندارند که بتوانند واقعیّت عشق را بیان کنند. به قول حافظ: ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق/ ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت...

* نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد/ زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد/"هوشنگ ابتهاج"

* زان مِیِ عشق کز او پخته شود هر خامی/ گرچه ماه رمضان است بیاور جامی/"حافظ"

* بهترین استراتژی در مورد ماه رمضان را خیّام دارد آنجا که می گوید: در آخر شعبان بخورم چندان مِی/ کاندر رمضان مست بیفتم تا عید..

* چه کسی گفت که مستی فقط از جام شراب است/ من ز میخانه ی چشمان تو هر لحظه خرابم/"فرشته هراتی"

* اسکار به یاد هم بودن هم می رسد به فروغ فرخزاد آنجا که می گوید: در دل چگونه یاد تو می میرد/ یاد تو یاد عشق نخستین است...

* دوری جانان بُوَد از دوری جان تلخ تر/ در شمار زندگانی نیست ایّام وداع/"صائب تبریزی"

* طریق عشق آن باشد که هرگز / نیابد عاشق از معشوق حاجات/"سنایی"

* ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا/ که بامداد عنایت خجسته باد مرا/ به جای بوسه اگر خود مرا رسد دشنام/ خوشم که حادثه کرده ست اوستاد مرا/"مولانا جان"

* درست است که من بازنشسته نیستم ولی قشنگ ترین پیامی بود که از دیروز از شاگردان و همکارانم دریافت کردم.

* به مناسبت 12 اردیبهشت روز معلّم...

"افسوس که نامه ی جوانی طی شد/ وان تازه بهار زندگانی دی شد/حالی که ورا نام جوانی گفتند/معلوم نشد که او کِی آمد کِی شد"


* عنوان پست از خیّام

* پولی که در اختیار داریم وسیله ای برای آزاد بودن است، پولی که به دنبالش هستیم وسیله ای برای بردگی/" ژان ژاک روسو"

* در دلِ دنیاپرستان، کیمیای مِهر نیست/ آزمودم، یارِ آب و گِل نگردد یارِ دل/"امیری فیروزکوهی"

* جمله حیرانند و سرگردان عشق/ ای عجب این عشق سرگردان کیست/"مولانا"

* فرصت نداشتم کوتاه نوشتم...


"می افتی از سرم به همین روسری قسم/ بر گیسوان منفعلِ یک وری قسم/ پیرم برای زیستن امّا برای مرگ/ شاید جوان، به این دل خاکستری قسم"


فی کُلِّ ثانیةٍ مَعَکِ

قَلبی سَیولَدُ مِن جدیدٍ

وَ أنا سَاولَدُ مِن جدیدٍ

وَ الکَونُ یولَدُ مِن جدیدٍ

***************************

در هر ثانیه با تو

قلبم از نو زاده خواهد شد

و من از نو زاده خواهم شد

و هستی از نو زاده می شود...

"عبدالعزیز جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مریم کرمانی 

* من فقط داشتم از تو عبور می کردم دنیا/ چگونه دلت آمد کودک معصومی را این قدر پیر کنی؟/"رؤیا شاه حسین زاده"

* چیزی از این بهار در آغوش من کم است/ تو نیستی و یکسره اردی جهنّم است/"فاطمه شمس"

* مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم/ هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم/"فاضل نظری"

* شناسنامه ی من یک دروغ تکراری ست/ هنوز تا متولّد شدن مجالم هست/"محمدعلی بهمنی"

* به کشف هولناکی دست یافته ام/ این را به هیچ کس نگو/ من هنوز متولّد نشده ام/"فدریکو گارسیا لورکا"

به جهنّم که پیر می‌‌شوی دیوانه!/ چروکِ زیر چشمانت هم همانقدر زیباست که چینِ روی دامنت هست/ لرزش دستانت آنقدر به دل می چسبد/ که لرزش صدایت در گوشم می چسبید/ دیوانه/ پیر شو بیا/ فدای سرت.../"نیکی فیروزکوهی"

* به سان رود که در نشیب درّه سر به سنگ می زند رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مُرده نیست زنده باش/"هوشنگ ابتهاج" 

* هنوز بچه ام و می فروشم از آغاز/ تمام فلسفه ها را برای یک شکلات/ تو زنده ای وسط سال های پیش از این/ تو زنده ای وسط سالگردهای وفات/ تو  زنده ای و جهان مُرده و شنیده نشد/ به دست هیچ سکوتی نشانه های حیات/"سیّد مهدی موسوی"

* تو پیرتر شده ای این که عیب نیست عزیز/ شراب کهنه که گیرایی اش شدیدتر است/"بنیامین دیلم کتولی"

* امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم/ از دیدنِ جهان شما سیرتر شدم/ هرقدر شاخه‌ شاخه رسیدم به آسمان/ در خاک ریشه‌ ریشه زمین‌ گیرتر شدم/ گفتی به عکس‌ های جوانی نگاه کن/ دیدم رفیق…دیدم و دلگیرتر شدم/ رودم که در مسیر سراشیب زندگی/ در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم/ فرقی نداشت بود و نبودم برای تو/ امسال هم گذشت و کمی پیرتر شدم/"مجید ترکابادی"

* رونق پیری ست بی دل از جوانی دم زدن/جنس گرمی زینت دکّان خاکستر بُوَد/" بیدل دهلوی"

من همانم که مرده بود/ فقط کمی سالخورده تر شده ام/"حسین صفا"

خوابِ سیاه تو، زدن گرگ در رَمِه/ کابوس های دائمیِ یک مجسّمه/ ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه/ انسان منهدم شده در وسعت «همه»/ نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ/ آغازهای غم زده ای فکر خاتمه/ بر سر در ورودی دنیا نوشته است:/ تو حق اعتراض نداری به محکمه/ یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود/ و پرت می شوی به جهان، بی مقدّمه/ هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز.../ گم می شود صدای تو در بین همهمه/ پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست/ بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!/"سید مهدی موسوی"

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟/ وقتی امید نیست به هیچ استجابتی/ جشن تولّدی که مبارک نمی ‌شود/ دیدار چشم ‌هات که در هیچ ساعتی/ حال مرا نپرس در این روزها اگر/ جویای حال خسته ‌ام از روی عادتی/ از ترس این ‌که باز تو را آرزو کنم/ خط می ‌کشم به دل‌خوشی هر زیارتی/ تو شاهزاده ‌ی غزلی! پرتوقّعی ‌ست/ این‌ که تو را مخاطب این شعر پاپتی/ حالا بیا و بگذر از این شاعری که بود/ تسلیم چشم ‌های تو بی ‌استقامتی/ مثل تمام جمعیّت این پیاده ‌رو/ با او غریبگی کن و بگذر به راحتی/ بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر/ گاهی اگر گلایه ‌ای، حرفی، شکایتی/ باور کن از نهایت اندوه خسته بود/ می ‌رفت بلکه در سفر بی ‌نهایتی/ این سال‌ ها بدون تو شاعر نمی ‌شدم/ هر چند وَهمِ شاعری ‌ام هم حکایتی/ دستی به لطف بر سر این شعرها بکش/ من شاعر نگاه توام ناسلامتی/"رؤیا باقری"

* انصاف نیست یکبار دنیا آمدن و این همه مُردن/"فروغ فرخزاد"

* هستم که می‌ نویسم بودن به جز زبان نیست/ هرکس نمی‌ نویسد انگار در جهان نیست/ من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد/ من در میان اویم، اویی در این میان نیست/ آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن/ حرفی‌ ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نیست/ لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید/ بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست../"مریم جعفری آذرمانی"

* فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست/ اردی جهنّم است زمانی که یار نیست/ "علیرضا بدیع"

* اردیبهشت بی تو برایم جهنّم است/ اردی جهنّمی که همیشه پر از غم است/ اینجا به اوج عشق و علاقه نمی رسی/ اینجا حضور خاطره ها گیج و مبهم است/ می ترسم از خودم به خودم طعنه می زنم/ این طعنه ها برای رسیدن به تو کم است/هر لحظه مثل صاعقه در من نشسته ای/ سیلی دست حادثه هامان چه محکم است/ کاری به جز شکستن وزن غزل نبود/ وقتی که زخم قافیه ات عین مرهم است/ اردیبهشت گفتی و گفتم نمی روم/ آخر بهشت بی تو برایم جهنّم است/"سیّد احمد حسینی"

* سرد مثل روزهای زمستان شده ای/ اردیبهشت هایت کو؟/ "سارا شاهدی"

* راه می روی و شهر اردیبهشت می شود/ کمی رحم کن لامصّب/ اینگونه که راه می روی به ناز/ شهر بیچاره می شود/ "رضا کاظمی"

* مراقب شمعدانی هایت باش/ اردیبهشت/ ماه عاشقی های بی ملاحظه ست/"مجتبی تقوی زاد "

* چمن حکایت اردیبهشت می گوید/ "حافظ"

* می فهمی داری پیر می شوی/ وقتی قیمت شمع های روی کیک از خود کیک بیشتر است/ "باب هاپ"

* پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام/"محمدعلی بهمنی"

* تولّد/ تنها روزی ست که مادر در برابر گریه های شما لبخند می زند/ "دکتر عبدل"

* دلرُبا ماه من/ اردی بهشت من / اردی بعشق من/" زهرا اسلامی"

* و در پایان این را از نزار قبانی بخوانید

مازِلتَ تَسألُنی عَن عیدِ میلادی

سَجِّل لَدَیکَ إذَن... ما أنتَ تَجهَلُهُ

تاریخُ حُبِّکَ لی... تاریخُ میلادی

*****************************

همیشه از من درباره ی روز تولّدم می پرسی

پس یادداشت کن آنچه را که نمی دانی

روزی که عاشقت شدم روز تولّد من است

" نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////

* سال ها پرسیدم از خود کیستم؟/ آتشم شوقم شرارم چیستم؟/ دیدمش امروز و دانستم کنون/ او به جز من، من به جز او نیستم/"مولانای من"

* پست برای پس فرداست شما امشب بخوانید...

* 36 سالگی...

"تجاوز پدر به دختر 17 ماهه و قتل او"


خبر هولناک تر از آن است که کلماتی برایش پیدا کنیم. گرفتاری اینجاست آدم هایی که شایستگی مراقبت از مرغ و اردک را ندارند با هم ازدواج می کنند و بچّه دار می شوند. آدم هایی که نه اهل اندیشیدن اند، نه در کلاسی شرکت کرده اند نه حتّی یک کتابچه ی آموزش تربیت فرزند خوانده اند، نه مثل رانندگی آزمون آیین نامه اش را گذرانده اند، نه چیزکی از روانشناسی کودک می دانند، نه اهل دانستن و شنیدن اند نه پای حرف های کارشناسی می نشینند، نه اهل درک کردن اند، فرزند را مثل هسته ی هندوانه تُف می کنند وسط دنیا و همین ... استیو تولتز می گوید: خنده‌دار است که برای دکتر و وکیل شدن باید آموزش ببینید ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی می‌تواند پدر و مادر بشود، حتّی لازم نیست در سمیناری یک روزه شرکت کند!

* نتیجه: کودک حالا بزرگ شده متأثّر از گذشته ی ناآرام و ناشاد با انواع مرض های روانی، جوانی را آغاز می کند...یکی از پیامدهایش این است که وارد دایرکت من و شما می شود پدر و مادرش به او یاد نداده اند که آنقدر دختر و پسر مجرّد هست که دیگر لازم نیست مثل قحطی زده ها به دنبال زنان و مردان متأهّل باشد به او یاد نداده اند حسِّ برنده بودن، قدرت و جذّابیّتش را جای دیگر شکوفا کند نه وسط زندگی مردم... این یکی از پیامدهایش هست. همین آدم فردا قرار است عاشق شود. پدر شود، مادر شود و خود کودکانی به دنیا بیاورد و  تربیت کند و این چرخه تا به ابد ادامه خواهد داشت..

* همسر من هفته ی قبل سه عدد کتاب برای من خرید. عکس یکی را بالا برایتان گذاشتم. نصفش را خواندم. خیلی حجیم نیست و زیاد وقتتان را نمی گیرد. به شما هم توصیه می کنم بخوانید مخصوصا آنهایی که قصد بچّه دار شدن دارند... دوتای دیگر یکیش با موضوع همه چیز در مورد طبع و مزاج، بایدها و نبایدهای تغذیه ای بر اساس طبّ سنّتی و دیگری در مورد طبّ بانوان و شناخت بیماری های بانوان و روش های درمانی طبّ سنّتی است...

* اینها را که می خوانم بیشتر به نتیجه می رسم که چه کار خوبی کردم بچّه دار نشدم... بالای منبر نروید برای من. همین که گفتم. حرف نباشد...  :-)


"هرچه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق/ کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را"


کُلُّ صباحٍ لایَشرُقُ صوتُکَ فیهِ

لَیلٌ مَنفیٌ کَئیبٌ

یَصیرُ فیهِ الاُسبوعُ سبعَةَ قُرونٍ

******************************

هر صبحی که صدای تو در آن طلوع نکند

شبی تبعیدی و اندوهبار است

که هفته در آن به قرن تبدیل می شود..

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از وحشی بافقی

* هر چیز قاعده ای دارد جز عشق و عشق انگار تا به ابد بی قاعده است/"رضا براهنی"

* بگفت از عشق کارت سخت زار است/ بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟/"نظامی"

* دردم دهی به فصلی درمان کنی به وصلی/ ماتم که بر چه اصلی ؟ درد و دوایم از توست/"حسین منزوی"

* کار عشق از وصل و هجران درگذشت/ درد ما از دست درمان درگذشت/"خاقانی"

* لذّت وصل نداند مگر آن سوخته ای / که پس از دوری بسیار به یاری برسد/"امیرخسرو دهلوی"

* آن کس که شتاب دارد عاشق نیست، تشنه ای ست که معشوق را چشمه ی آب شیرین تصوّر کرده است وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد، رها می کند و می رود/"نادر ابراهیمی"

* عشق فعّال بودن است نه فعل پذیری/ پایداری ست نه اسارت/ به طور کلّی خصیصه ی فعّال عشق، نثار کردن است نه گرفتن/"اریک فروم"

* یک عمر به سودای لبش سوختم و آه/ روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد/"حامد عسکری"

* مرا ببوس که فرصت عجیب کوتاه است/ و مرگ آن اتوبوس سفید در راه است/"پانته آ صفایی"

بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل/ انگار که عمری است نیاسوده ای، ای دل!/ بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام/ در عشق اگر پای نفرسوده ای، ای دل!/ چندین که غریب همه ای، ای همه ایّام/همراه که هم سوی کجا بوده ای ای دل؟/ تا نگذری از خویش چو زِ آتش که سیاوش/ با عالمی از آب هم آلوده ای ای دل!/ تا شعله ور از عشق نباشی، به دم سرد/ هر بار به جز درد نیفزوده ای، ای دل!/ از صفحه ی بی آینه، دیدار چه جویی؟/ تا شیشه به سیماب نیندوده ای، ای دل!/ چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،/ بی عشق که بیهوده ی بیهوده ای، ای دل!/"حسین منزوی"

* دلارامی که داری دل در او بند/ دگر چشم از همه عالم فرو بند/"سعدی"

* بعضی رویدادها تو را از پای خواهند انداخت ولی چه خوب است اگر بتوانی اینگونه بیندیشی که اگر شب نبود، هیچ اسمی نداشتیم که برای روز بگذاریم/"رومن گاری"

* آنچه گفته اند که عاشق در مقام فراق خوشتر از آنکه در مقام وصال، راست گفته اند... زیرا در فراق امید وصال است و در وصال بیم هجر/"عین القضات همدانی"

* مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم/ کنار بوس و آغوشش چه گویم ؟ چون نخواهد شد/"حافظ" مقصود حافظ این است که گاهی عاشق به همین راضی ست که در دلِ خود به معشوق عشق بورزد. او می داند رسیدن به معشوق آرزویی ست ناممکن. پس به نگاهی از دور قانع و خرسند است. به این بیت زیبا از نظامی توجّه کنید: بگفتا گر نیابی سوی او راه/ بگفت از دور شاید دید در ماه/ خسرو به فرهاد می گوید اگر به وصال شیرین نرسی و دستت به شیرین نرسد چه می کنی؟ و فرهاد پاسخ می دهد: همچنان که می توان از دور به ماه نگاه کرد و از زیبایی و روشنایی آن بهره برد، برای من نیز نگاهی از دور به شیرین کافی ست...

* هر حاصلی که دارم بی حاصل است بی تو/ سیلاب عشق خود را بر کار و حاصلم نِه/"مولانا"

* بر آن پای گریزانت چه بربندم که نگریزی؟/"مولانا"

* کمی این روزها سرم شلوغ است کارهایم زیاد است خلوت تر که شدم بیشتر برایتان می نویسم.

* از کامنت های پُر مهر شما سپاسگزارم متأسفم که جواب کامنت هایتان را کمی دیر دادم. لطفا در نوشتن آدرس ایمیلتان دقّت کنید بعضی از آدرس ایمیل ها اشتباه است و من نمی توانم جوابتان را بدهم و آنوقت به بی توجهّی نسبت به کامنت هایتان متّهم می شوم. امّا  در این چند جمله ای که می خواهم بگویم روی صحبتم با کسانی ست که خودشان می دانند. شما را به خدا عکستان را برای من نفرستید، شماره موبایل نگذارید، آیدی تلگرام نگذارید . من متأهّل هستم. چند بار باید یک مطلب را توضیح بدهم؟ شمایی که در عکس های من حتّی حواستان به خال پشت لب من هست چطور عکس همسر مرا نمی بینید؟ چرا وقتی سکوت می کنم از رو نمی روید و به کارتان ادامه می دهید؟ چرا نسلتان منقرض نمی شود؟ چرا بزرگ نمی شوید؟ واقعا اگر انقدر برایتان سخت است که انسان باشید کمی در طبیعت بنگرید حتّی حیوانات به جفت یکدیگر کاری ندارند. حریم سرشان می شود. من اینجا در چه فکری هستم آنوقت شما در چه فکری هستید. شعرتان را بخوانید و بروید اگر دغدغه ی دیگری به جز ادبیات دارید به سراغ این صفحه نیایید. به کسان دیگر و  به شبکه های اجتماعی دیگر مراجعه کنید. 

"سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/ من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم"


فی الحُبِّ 

وَ فی الحربِ 

یُقتَلُ الأبریاءُ دائماً

***********************

در عشق 

و در جنگ

همیشه بی گناهان کُشته می شوند...

"نجیب محفوظ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شهریار

* گفتم به غیر عشق چه باشد گناه من؟/ گفتند زندگانی ِ عاشق گناه اوست/"ملک الشعرای بهار"

* گر به صحرا دیگران از بهرِ عشرت می روند/ ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم/"سعدی"

* هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی/ ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی/ " سعدی"

* سبزه ها را گره زدم به غمت/ غمِ از صبر، بیشتر شده ام/ سال تحویل زندگیت به هیچ/ سیزده های در به در شده ام/ سفره ای از سکوت می چینم/ خسته از انتظار و دوری ها/ سال هایی که آتشم زده اند/ وسط چارشنبه سوری ها/ بچه بودم... و غیر عیدی و عشق/ بچه ها از جهان چه داشته اند؟/ در گوشم فرشته ها گفتند/ لای قرآن «تو» را گذاشته اند/ خواستی مثل ابرها باشی/ خواستم مثل رود برگردی/ سیزده روز تا تو برگشتم/ سیزده روز گریه ام کردی/ ماه من بود و عشق دیوانه/ تا که یکدفعه آفتاب آمد/ ماهی قرمزی که قلبم بود/ مُرد و آرام روی آب آمد/ پشت اشک و چراغ قرمزها/ ایستادم! دوباره مرد شدم/ سبزه ای توی جوی آب افتاد/ سبز ماندم اگرچه زرد شدم/ و إنْ یکادی که خواندم و خواندی/ وسط قصّه ی درازی ها/ باختم مثل بچه ای مغرور/ توی جدّی ترین بازی ها/ سبزه ها را گره زدم اما/ با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟/ مثل من ذرّه ذرّه می میرند/ همه ی سال های بی تحویل/ "سید مهدی موسوی"

* موهایم را می بافی/ به آرزوهایم گره کور می زنی/ حالا تو بهار را تا سیزده بشمار/ من بهار را در آخرین سطر همین شعر به در می کنم/ " تکتم آقابالا زاده"

* عید من با غم دیدار تو آخر شد و باز/ سیزده با هوست سبزه به هم می بافم/"پروانه حسینی"

* از پی بهبود درد ما، دوا سودی نداشت/ هر که شد بیمارِ درد عشق، بهبودی نداشت/"وحشی بافقی"

* ای که بیماردلی بشکن قدم در کوی دوست/ کاندر آن دارالشفا یک درد را درمان صد است/"طالب آملی"

* علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد/ مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را/"سعدی"

* ستمت گرچه فزون است و وفا کم، غم نیست/ کم کَمَک ساخته ام با کم و بسیار تو من/"خراسانی"

* آنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم/ مکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجر خویش/"مولانا"

* مانع ریزش این گریه نمی دانم چیست/ که جگر بر مژه می آید و برمی گردد/"طالب آملی"

* طالب وصلیم ما را با تسلّی کار نیست/ ناله گر از پا نشیند اشک می افتد به راه/"بیدل دهلوی"

* تو مشغولی به حُسنِ خود، چه غم داری به کار ما/ که هجرانت چه می سازد همی با روزگار ما/"سعدی"

* کس را به خلوتِ دلِ من جز تو راه نیست/ این در به روی غیر تو پیوسته بسته باد/"سعدی"

* راه عشق او که اکسیر بلاست/ محو در محو و فنا اندر فناست/"عطّار"

* و عشق یعنی غمی عمیق امّا بسیار عزیز، آیا تو تا به حال غمِ عزیزِ کسی بوده ای؟/"عاطفه محمّدپور"

* هرجا عشق هست پاکبازیست/ هرجا عقل هست حیله سازیست/"جامی"

* جسم تو باید به روح سفر کند و روح تو به نور/"مولانا"

* من تمام امروز را در خانه ماندم و آش رشته درست کردم و  بابالنگ دراز تماشا کردم :-)

بابالنگ دراز عزیزم ! کسی که در زندگی اش کسی را از ته قلبش دوست دارد همیشه نگران است! نگران غذا خوردنش، نگران ماشین هایی که به او نزدیک می شوند و بوقشان خراب است، نگران ویروس هایی که دور او می چرخند! امّا بابای عزیزم!... اینها از شیرین ترین نگرانی های دنیا هستند! از شیرین ترین های آن ها.../" جودی ابوت جین وبستر" 

* چرا بعضی کارتن ها هیچوقت تکراری نمی شوند؟ 

* پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است/"مولانا"

* همین...

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری/ در دل نیافت راه که آنجا مکان توست"


اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

**********************************

هُوَ مَن تَرَبَّعَ فی عینی فإلی أین أَنظُرُ

هوَ من أحاطَ مدینةَ قلبی فإلی أین أسافِرُ

"مولانا برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از سعدی

*  همه در دل من جایی برای خود داشتند حال آنکه آنجا کشور تو بود/"علی لیدار"

* سخنرانی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه: من عمرم را وقف ادبیات پارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم که بگویم ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا... فردوسی هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او... سعدی، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او...حافظ با گوته ی آلمانی قابل قیاس است که خود را شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده می شمارد... امّا مولانا... در جهان هیچ چهره ای را نیافتم که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم. او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند. او فقط شاعر نیست بلکه بیشتر جامعه شناس است و به ویژه روانشناسی کامل که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید...

* عشق از آن بیماری هایی ست که دست رد به سینه ی هیچ کس نمی زند چه باهوش چه ابله/"آلبر کامو"

* عید ما تنها همان یک لحظه دیدار تو بود/ مابقی عمرمان در جستجوی دل گذشت/"حسین منزوی"

* همه تو را می بینند/ امّا من احساست می کنم/" نزار قَبّانی" اینها را در مورد نزار قبّانی بخوانید: هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که به او تحمیل شده بود، خودکشی کرد. در حین مراسم خاکسپاریِ خواهرش، تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبّب قتل خواهرش می ‌دانست بجنگد. "عشق" قسمت عمده  ی آثار نزار را در برمی گیرد.  نزار خود در این باره می گوید: من از خانواده ای هستم کـه شغل آن ها عاشـقی اسـت . عشق با کودکان این خانواده زاده می شود، همان گونه که شیرینی بـا سـیب متولّد می شـود . وقتی به یازده سالگی می رسیم عاشق می شویم و در دوازده سـالگی دل تنگ مـی شـویم و در سیزده سالگی از نو عاشق می شویم و در چهارده سالگی از نو دل گیر و دل تنگ و در خانواده ی ما هر طفلی در سن پانزده سالگی پیری است و در کار عـشق و عاشقی صاحب طریقه ای. پدربزرگم چنین بود، پدرم چنین بود و برادرانم چنین بودند و در این راه شهید مـی دهـیم ... خواهرم بخاطر این که نتوانست با مرد دل خواهش ازدواج کند خودکشی کرد . وقتی با جنازه ی خواهرم- که از عشق خودکشی کرده بود - راه می رفتم و پانزده ساله بودم، عشق با من قدم برمی داشت و دست بر شانه ی من می نهاد و می گریست... دکتر «شفیعی کدکنی» در کتاب شاعران عرب آورده است: «چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوشمان بیاید یا نه قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.» نزار در 30 آوریل ۱۹۹۸ در لندن چشم از جهان فروبست. اما مردم همچنان خاطره ی نزار را که با صدای آرام ولی پراحساسش اشعارش را می خواند به یاد دارند. جسد نزار قبانی به دستور حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه با احترام نظامی و تشریفات رسمی بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاک سپرده شد. حالا بگویید ببینم مگر می شود او را دوست نداشت؟؟ :-) 

* مولانا: پس زخم هامان چه؟ شمس: نور از محل همین زخم ها وارد می شود...

* روزِ وصال یار، بُوَد عیدِ عاشقان/ سال نو است و گِردِ تو گشتن، شگونِ ما/"حزین لاهیجی"

* کار مرا چو او کُنَد کار دگر چرا کنم؟/ چونکه چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم؟/"مولانا"

* خیره آن دیده که آبش نَبَرد گریه ی عشق/ تیره آن دل که در او شمع محبّت نَبُوَد/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که چشمانی که با گریه ای عاشقانه رسوا و بی آبرو نشده باشند، بیهوده اند و دلی که شمع محبّت در آن روشن نباشد، قلب سیاه است و به هیچ نمی ارزد... شاعران ما دلی که عاشق نباشد را دل نمی دانند. سعدی در این بیت به همین موضوع اشاره دارد و می گوید: خبر از عشق ندارد که ندارد یاری/ دل نخوانند که صیدش نکند دلداری... مصراع اوّل واضح است امّا معنای مصراع دوم این است که دلی که معشوقی آن را صید نکرده باشد و به دام عشق گرفتار نشده باشد دل نیست...

* این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار/ شب و روز و  مَه و سالم همه فروردین است/" قاآنی"( صنم یعنی بُت، دلبر، دلدار، نگار-  عِذار یعنی چهره لاله عِذار یعنی دلبری که چهره اش از زیبایی شبیه گل لاله است) اسیر شدم از دست شما همه چیز را باید برایتان توضیح بدهم تا بفهمید :-) 


* بهار من بُوَد آنگه که یار می آید/"هوشنگ ابتهاج"

* چند روز نبودم ،خیلی به این سفر چند روزه احتیاج داشتم دلم می خواست بیشتر بمانم ولی به خاطر کار همسرم مجبور بودیم برگردیم. کمی استراحت کردم . کامنت های شما را امشب سر فرصت جواب می دهم. 

*  آمار بازدید کلیپ هایی که می گذارم حاکی از این است که کلیپ ها را دوست دارید. معمولا محسن چاوشی به خاطر سوز و بغضی که در صدایش هست سلیقه ی همگان نیست ولی همیشه اوّلین انتخاب من است. توی فلش ماشینم یک فولدر کامل به آهنگ های چاوشی اختصاص دارد شامل تمام آهنگ هایی که در این چند سال خوانده برای مواقعی که خودم تنها در ماشین هستم و یک فولدر دیگر به چند خواننده ی دیگر اختصاص دارد برای مواقعی که شخص دیگری هم در ماشین همراه من است. همسرم همیشه زحمت می کشد و آهنگ های جدید چاوشی را داغ داغ توی فلشش می ریزد و برای من آماده می کند. حتّی اگر اوّلین انتخاب خودش نباشد. می دانید می خواهم چه بگویم؟ می خواهم بگویم مگر عشق چیزی غیر از همین کارهای کوچک به ظاهر بی اهمیّت است؟ عشق یعنی یکی باشد که همیشه حواسش به کوچک ترین دوست داشتگی هایت باشد. برای دوست داشتن و دوست داشته شدن دنبال بهانه های بزرگ نگردید... اریک فروید می گوید: عشق واقعی زمانی آغاز می شود که انسان به دور از نیاز و توقّعات خود، متفاوت بودن دیگران را بفهمد و به آن احترام بگذارد...

* امّا بهار من تویی/ من ننگرم در دیگری/" مولانا"

* اگر جایی نام شاعری را اشتباه نوشتم برایم بنویسید من ناراحت نمی شوم و اصلاح می کنم. به خاطرش از من عذرخواهی نکنید. حجم مطالب خیلی وقت ها زیاد است و من تمرکزم را از دست می دهم طبیعی ست که اشتباهی رخ دهد. بعضی وقت ها بعدا که مطالب را باز خوانی می کنم متوجّه اشتباهم می شوم و اصلاح می کنم حتّی بعضی وقت ها در ترجمه هایم هم دست می برم و به نظرم می آید که اگر اینگونه ترجمه می کردم به جای فلان واژه آن یکی را به کار می بردم زیباتر می شد. اگر شما هم متوجّه اشتباهی در نام شاعر یا هر مورد دیگر شدید برایم بنویسید مطمئن که شدم اصلاح می کنم... آنچه شما اینجا در عرض حداکثر3 یا 4 دقیقه می خوانید حاصل دو سه ساعت کار من است.. ابتدا انتخاب شعر برای ترجمه و همچنین عنوان پست مرتبط با مطلب، انتخاب کلیپ یا عکس مناسب و در نهایت انتخاب پی نوشت های مرتبط. 

* دیشب یک فیلم هندی دیدم طرف طناب انداخت هلی کوپتر را گرفت حالا این هیچی هلی کوپتره می خواست برود این نمی گذاشت :-)

* خسته ام فعلا همین...

"دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی/ مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من"

فَکُلُّ السَّنَواتِ تَبدأُ بِکِ..

وَ تَنتَهی فیکِ..

سَأکونُ مُضحِکاً لَو فَعَلتُ ذلک،

لِأنَّکِ تَسکُنینَ الزَّمَنَ کُلَّهُ..

وَ تُسَیطِرینَ عَلى مَداخِلِ الوَقتِ..

إنَّ وَلائی لَکِ لَم یَتَغَیَّر.

کُنتِ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی مَضى..

وَ سَتَبقینَ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی سَیَأتی..

وَ لا أُفَکِّرُ فی إقصِائکِ عَنِ السُّلطةِ..

فَأنا مُقتَنِعٌ..

بِعَدالةِ اللَّونِ الأسوَد ِفی عَینَیکِ الواسِعَتَینِ..

وَ بِطَریقَتِکِ البَدَویَّةِ فی مُمارَسَةِ الحُبِّ...

******************************

و  همه ی سال ها با  تو آغاز می شود ..

و به تو ختم می شود ..

 خنده دار خواهم بود اگر این کار را انجام دهم

چرا که تو  در تمام زمان ها ساکنی ..

و ورودی های زمان را کنترل می کنی ..

علاقه ام به تو تغییری نکرده است.

تو در سال گذشته سلطان من بودی ..

و  در سال آینده  هم سلطان من خواهی ماند ..

و من در این فکر نیستم که تو را از قدرت کنار بگذارم ..

من قانعم 

به عدالت  رنگ سیاه  چشمان ژرف تو..

و به شیوه ی ابتدایی ات در  عشق ورزیدن...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کاظم بهمنی

* می روی خندان و می گویی مبارک باد عید/ همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس/" هلالی جغتایی"

* آه آتش زد دو دستت جان این دیوانه را/ آن شبی که می کشیدی روی مویش شانه را/ تاب آوردم ولی راه نفس بن بست بود/ پیله کردم تا ببینی طاقت پروانه را/ تا نگاهت می کنم حرف از جدایی می زنی/ بس کن این تکرار طوطی وار بی رحمانه را/ باد عطر گرم آغوش تو را آورده است/ گوشه ی قلبم نگه می دارم این سامانه را/ گاهگاهی بغض می کردی به من سر می زدی/ با کسی قسمت نکردم بعد تو این شانه را/ خانه ی دل را تکاندیم و نیفتادی از آن/ خوش نشین بودی و بردی قلب صاحبخانه را.../"یکتا رفیعی"

یادت همه روز خوشتر از عید/ کاین منشأ شادی جهان است/"وحشی بافقی"

اندر دل من مها دل‌افروز توئی/ یاران هستند لیک دلسوز توئی/ شادند جهانیان به نوروز و به عید/ عید من و نوروز من امروز توئی/"مولانا"

* سال می ر فت که تحویل دهد حالش را/  یاد دل بردن و دل کندن تو افتادم/"یکتا رفیعی"

* ایّام ز دیدار شمایند مبارک/ نوروز بمانید که ایّام شمایید/این شعر از پیرایه یغمایی است که به اشتباه به مولانا نسبت داده شده است...

من نام کسی نخوانده ام إلّا تو/ با هیچ کسی نمانده ام إلّا تو/ عید آمد و من خانه تکانی کردم/ از دل همه را تکانده ام إلّا تو/"جلیل صفربیگی"

* ز مهجوران نشاط ماه و سال نو چه می پرسی؟/ که عاشق را به غیر از وصل، نوروزی نمی ماند/"صیدی تهرانی"

کاﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮز بهاری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ در ﺑﻐﻠﺖ راه فراری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ از همه ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮد ﺍﻳﻦ شادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ وﺻﻞ ﺷﻮد ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ آزادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮد ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪی ﺑﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎز ﺑﺨﻮﺍبیم ... وﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ .../"سید مهدی موسوی"

خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند/ من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا/ "علیرضا بدیع"

تو بیایی همه ی ثانیه ها، ساعت ها/ از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند/ "قیصر امین پور"

آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟/ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد/ " مهدی کمانگر"

حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند/ ای مثل من غریب در این روزها بهار/" محمدعلی بهمنی"

* ارغوان/ این چه رازی ست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید/ "هوشنگ ابتهاج"

شکفتن از در این خانه تو نمی آید/ بهار منتظر من همیشه پشت در است/" حسین منزوی"

که ام؟ مبارز سستی که در میانه ی جنگ/ به دست دشمنم افتاده است شمشیرم/ بهار بی تو رسیده ست و من چو مُشتی برف/ اگرچه فصل شکوفایی است می میرم/ "سجاد سامانی"

در حیرتم از این همه تعجیل شما/ از این همه صبر و طول و تفصیل شما/ ما خیر ندیده ایم از سال قدیم/ این سال جدید نیز تحویل شما/ "جلیل صفربیگی"

دیرگاهی است که افتاده ام از خویش  به دور/ شاید این عید به دیدار خودم  هم  بروم/"قیصر امین پور"

بس که بد می گذرد زندگی اهل  جهان/ مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند/"صائب تبریزی"

نوشتی سال خوبی را برایت آرزو دارم/ چه می دانی از این بغضی که بی تو در گلو دارم/" امیر اکبرزاده"

مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید/ به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید/" شهریار"

من چگونه بروم در ورق سال جدید؟/ که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم/"ساناز یوسفی"

موش و خرگوش و خروس و خوک و مار و اژدها/ کاش سالی هم برای آدمیّت داشتیم/"محمود افهمی"

دنبال پاییز اگر گشتی هیچ جا نرو به جز دل من/ دنبال بهار اگر می گردی هر جا می خواهی برو به جز دل من/"شیرکو بیکس"

می گویند برایت خواب های خوشی را آرزومندیم/ خواب زیبا به چه کارمان می آید؟ وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم!/"محمود درویش"

عید من آن روزی ست که زحمت یک سال دهقان، شام یک شب پادشاه نباشد/"ارنستو چگوارا"

هرچند عیان کردی این عشق نهانی را/ برهم زده این قصّه یک نظم جهانی را/ هر نقطه از این خانه یک خاطره است از تو/ بگذار کنار امسال این خانه تکانی را/ ما را که به کم دادی خود را نفروش ارزان/ این گونه تکان دادی بازار گرانی را/ بوی نم گیسویت برده ست حواسم را/ مشغول تو بودم که بردند جوانی را/ می گفت که در قلبم غیر تو کسی هرگز../ هرچند که در دل داشت او عشق فلانی را.../ " صادق ابراهیم زاده"

ماجرای شاد باد و بید را باور ندارم/ عطر موهایت نباشد عید را باور ندارم/ عید باید لا‌به‌لای جنگل موی تو باشم/ عید در آبادی تبعید را باور ندارم/ من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت/ بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم/ با تو می‌پنداشتم زیباترین صبح جهان را/ آه، این نوروز بی امید را باور ندارم/ من شهید بوسه های تلخ و شیرین تو هستم/ دیگری جز من تو را بوسید را باور ندارم/ " ناصر حامدی"

امسال هم گذشت کمی پیرتر شدم/ از دیدن جهان شما سیرتر شدم/ هرقدر شاخه شاخه رسیدم به آسمان/ در خاک ریشه ریشه زمین گیرتر شدم/ گفتی به عکس های جوانی نگاه کن/ دیدم رفیق... دیدم و دلگیرتر شدم/ رودم که در مسیر سراشیب زندگی/ در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم/ فرقی نداشت بود و نبودم برای تو/ امسال هم گذشت کمی پیرتر شدم/"مجید ترکابادی"

بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود/ بر سر من عید چون آوار می‌آید فرود/ می‌دهم خود را نوید سالِ بهتر، سال‌هاست/ گرچه هر سالم بَتَر از پار می‌آید فرود/ در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است/ می‌رسد وقتی به منزل، بار می‌آید فرود/ رنگ راحت کو به عمر، این تیر پرتاب اجل؟/ می‌گریزد سایه، چون دیوار می‌آید فرود/ شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم/ شب چو آید، پرده خمّار می‌آید فرود/ بهر یک شربت شهادت، داد یک عمرم عذاب/ گاه تیغ مرگ هم دشوار می‌آید فرود/ وارثم من تختِ عیسی را، شهید ثالثم/ وقت شد، منصور اگر از دار می‌آید فرود/ بر سر من عید چون آوار می‌آید، امید!/ بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود.../"مهدی اخوان ثالث"

شهرِ خاموش من آن روح بهارانت کو؟/ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟/ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان/ نُکهَتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟/ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن/ شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟/ زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟/ دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟/ سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند/ نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟/ چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم/ روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟/ آسمانت همه جا سقف یکی زندان است/ روشنای سحر این شب تارانت کو؟/"شفیعی کدکنی"

با مژده و وعده و وعید آمده است/ این دزد که با دسته کلید آمده است/ از عمر عزیز بُرد سالی دیگر/ ما هم دلمان خوش است عید آمده است/ تقویم تو چارفصل جز ماتم نیست/ تحویل گرفتن تو غیر از غم نیست/ کو بانگ مقّلب القلوبت ای عشق؟/ بر سفره ی تو سکّه ی قلبی هم نیست/ تأثیر نمی کند دعایم ای عید/ شد بسته به غم دست و پایم ای عید/کو شادی و کو بهار و کو آزادی؟/ من جای تو باشم نمی آیم ای عید/ دل ها همه از بهار شد سرد ای عید/شد سبزه ی آرزویمان زرد ای عید/ امسال گرفته ست حال دلمان/ لطفا برو سال بعد برگرد ای عید/ دلخسته و ناامید از اینجا رفت/ پرپر شد و پر کشید از اینجا رفت/ ای چلچله ها چلچله ها چلچله ها/ دیر آمده اید عید از اینجا رفت/ خالی ست ز سیب و سمنو  زنبیلش/ غم ریخته توی کاسه ی آجیلش/ از راه رسیده ست سال تازه/ امّا نگرفته ست کسی تحویلش/ پیکی نفرستاد کسی دنبالت/ بدجور گرفته ست از ما حالت/ ای سال جدید عذرمان را بپذیر/ امسال نیامدیم استقبالت/ نه برگ گلی نه زرق و برقی با تو/ زنده نشده ست غرب و شرقی با تو/  بی شعر و شکوفه ای و بی بار بهار!/ پاییز نداشت هیچ فرقی با تو/ "جلیل صفربیگی"

شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد/ چون کودکان زِ خوش دلی روز عید خویش/ "نظیری نیشابوری" 

این بهار یک اتفاق خوب کم دارد/ رخ بده/"نسرین بهجتی"

هر لحظه دلم را غم یک حادثه لرزاند/ سال " نود و درد" عجب سال بدی بود/"محمد مهدی درویش زاده"

تنهایی/ جایِ دوری نمی رود/ فقط از آغوش یک فصل/ به آغوشِ فصلِ دیگری کوچ می کند/ حالا هم که بهار می آید/ تا خودش را در آغوشِ زمستان بیندازد/ و برف ها از خجالت آب شوند/ تنهایی، هم چنان جای دوری نمی رود!/"نسترن وثوقی"

نه شوق داشتنِ برگ و بار دارم من/ نه هیچ سنخیتی با بهار دارم من/ بهار و فصلِ نو ارزانی خودت ای عشق!/ درون سینه غمی ماندگار دارم من/ غمی شبیه غم مولوی بعد از شمس/ دلی به غصه‌ی عالم دچار دارم من/ به جبر زندگی‌ام داده، آنکه فرموده/ برای زندگی‌ام اختیار دارم من/ چقدر عمرِ نکرده به خود بدهکارم/ چه خنده‌ها طلب از روزگار دارم من/ میان بستر اندوه، عالمی کوچک/ به لطف منزوی و شهریار دارم من/ همین که شعر بگویم برای من کافی‌ست/ به کار مردم دنیا چه کار دارم من/ "محمد پورمرادی"

به حکمِ توست بگریانی و بخندانی/ همه چو شاخ درختیم و عشقِ تو چون باد/ به بادِ عشقِ تو زردیم هم بدان سبزیم/ تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد/ کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر/ بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد/ در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی/ ندا ز عشق برآید که هرچه بادا باد/"مولانا"

* بهار پیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد، حادثه ای ست در قلب آدمی/ و پیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد در حسّی انسانی وقوع می یابد/ این در بهاران گل نیست که باز می شود/ گره های روح انسان است/"نادر ابراهیمی"

* دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش/ به که مانَد به که مانَد به که مانَد به که مانَد؟/ "مولانا"

* این قلب که محزون تر از او پیدا نیست/ وین چشم که پرخون تر از او پیدا نیست/ دانی ز چه آن شکسته وین خونین است؟/  زان حُسن که افزون تر از او پیدا نیست/"ملک الشعرای بهار"

* نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست/ چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست/"امیرخسرو دهلوی"

* درخت عشق را جز غم ثَمر نیست/ بر و برگش جز از خون جگر نیست/"وحشی بافقی"

* بسیار پیشتر از امروز دوستت داشته ام در گذشته های دور/"بیژن نجدی"

* آفاق را گردیده ام مِهر بُتان ورزیده ام/ بسیار خوبان دیده ام امّا تو چیز دیگری/"امیر خسرو دهلوی"

* نوروز رُخت دیدم خوش اشک بباریدم/ نوروز چنین باران باریده مبارک باد/"مولانا"

*  آهنگ کامل "سال بی بهار" چاوشی را از  اینجا  دانلود کنید و گوش کنید خیلی زیباست...

* پایان امسالتان سبز...

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست/ تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست"

ما هوَ الحُبُّ؟

لحظةٌ یَسمَعُ فیها الکَونُ دهشةَ قلبِکَ 

وَ هِیَ تَصرُخُ " وَجَدتُهُ "

***************************

عشق چیست؟

عشق آن لحظه ای ست که هستی صدای حیرت قلبت را می شنود

 که فریاد می زند " پیدایش کردم" 

"ندی الحاج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سنایی

*  روز اوّل که دیدمش گفتم/ آنکه روزم سیه کند این است/"کلیم کاشانی"

* دیده رخسار تو را دیده و خواسته است/ حق گواه است در این حادثه ما بی گنهیم/ "ادیب برومند"

* از زلزله و عشق خبر کس ندهد/ آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای/"شفیعی کدکنی"

*  روز اوّل که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم/ که پریشانی این سلسله را آخر نیست/"حافظ"

* به ضعف و قوّت بازوی عشق حیرانم/ که کوه می کَنَد و دل نمی تواند کَند/"تأثیر تبریزی"

امّا عاشق روحش کجاست؟/ در تنِ معشوق/"مارکوس کاتو"

* هر شیء ای که معشوق لمسش کرده باشد/ جزئی از تن او می شود و عاشق/ آن را مشتاقانه نزد خود نگه می دارد/"رولان بارت"

* تو با این دلنشینی کِی توانی رفت از یادم؟/ غباری کز تو در خاطر نشیند، دیر برخیزد/" بیگانه ی نیشابوری"

* برای همه ی ما همه ی روزها فراموش می شوند/ به جز همان یک روز/ که نشانی اش را به هیچ کس نگفتیم/"محمدرضا عبدالملکیان"

* مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت؟/ "روزبه بمانی"

* زائل شد از دلم همه غم های روزگار/ تا مبتلا شدم به غمِ بی زوالِ دوست/"طالع کازرونی"

* عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل/"مولانا"

* پیدایش کردید؟  :-)

"گر من به غمِ عشقِ تو نسپارم دل/ دل را چه کنم؟ بهر چه می دارم دل؟"

وَ مَا الإنسانُ دونَ الحُبِّ؟

قُل لی

أ یَغدو البحرُ بحراً دونَ الماءِ؟

***************************

آدمی بدون عشق چیست؟

به من بگو

آیا دریا بدون آب دریا می شود؟

"میسون السویدان ترجمه ی خودم؟



* عنوان پست از مولانا

* عاشقی را شرط، تنها ناله و فریاد نیست/ تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/"میرزاده ی عشقی"

* عشق آتش بُوَد و خانه خرابی دارد/ پیش آتش، دل شمع و پَرِ پروانه یکی ست/"عماد خراسانی"

* با فلسطین نسبتی دیرینه دارد قلب من/ چون از آن روزی که یادم هست در اشغال توست/ "علی فردوسی"

* وا کرده مشتم را زمان، جز صبر/ چیزی درون چنته ی من نیست!/ حتا زلیخا هم در این مکتب/ آن قدرها آلوده دامن نیست/ از جان خود شاید ولی از عشق/ ما را خیالِ دل بریدن نیست!/ "نفیسه سادات موسوی"

* قمار عشق ندارد ندامت از دنبال/ بباز هر دو جهان را درین قمار و برو/"صائب تبریزی"

* درِ دکّانِ همه باده فروشان تخته است/ آن که باز است همیشه، درِ مِی خانه ی توست/" شهریار"

* دور مجنون گشت و نوبت ماست/ هر کسی پنج روز نوبت اوست/ من و دل گر فدا شدیم چه باک/ غرض اندر میان سلامت اوست/"حافظ"

* دست به بند می دهم/ گر تو اسیر می بری!/ "سعدی"

* اگر سردت هست/ بگو تا یک آغوش/ بیشتر دوستت داشته باشم!/"جمال ثریا"

* عشق را با دی و امروز و فردا چکار؟/"از مقالات شمس تبریزی"

* علی رغم آنهمه اشتیاق و علاقه اگر قلبش جوانه نزد/ بدانید که شما خاکش نبودید/"جاهد ظریف اوغلو"

* حال که آمده ای/ از آنچه در نبودنت بر من گذشت نپرس/ در یک روز زیبای آفتابی/ از برف سنگین شب قبل چه می ماند؟/"مژگان عباسلو"

* وقتی در سال 1348 جلال آل احمد از دنیا رفت برخی نزدیکانش سعی کردند عامل مرگ او را ساواک نشان دهند و از او یک اسطوره ی قربانی بسازند امّا سیمین دانشور که بیش از همه عاشق جلال بود درباره ی مرگ همسرش نوشت: جلال سیگار زیاد می کشید امّا عرق خوری زیاد او را کُشت. او حتّی مرا که مخالفت می کردم آلوده کرد به این بهانه که نگذار شیطان هم پیاله ام شود! روزهای آخر که به اسالم می رفتیم جلال در مسیر یک جعبه قزوینیکا( نوعی ودکای ساخت قزوین) خرید و در راه شیشه را پشت شیشه سر می کشید. جلال و خلیل ملکی و غلامحسین ساعدی همه از عرق خوری مُردند. منتها تحفه ی عرق خوری برای ملکی و ساعدی سیروز کبدی بود و برای جلال آمبولی. پریروز نهمین سالگرد درگذشت سیمین دانشور نویسنده، مترجم و نخستین زن ایرانی بود که به صورت حرفه ای در زبان فارسی داستان نوشت. سیمین با اینکه می توانست از همسر خود یک بُت و یک قدّیس بسازد امّا درباره ی او حقیقت را گفت و جلوه ی انسانی جلال، که مثل هر انسان دیگری جایزالخطا بود را حفظ کرد...

* یار بد بدتر بُوَد از مار بد/ تا توانی می گریز از یار بد/ مار بد تنها همی بر جان زند/ یار بد بر جان و بر ایمان زند/"سعدی"

* گفت منتظر بمان، رفت/ من منتظر نماندم او هم نیامد/ چیزی شبیه مرگ شد بی آنکه کسی بمیرد.../"ازدمیر آصف"

* از من فقط خبر داشت/ همین!/ مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است/"رسول ادهمی"

* گویند عشق چیست؟ بگو ترک اختیار/"مولانا"

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن/ محتاج جنگ نیست برادر، نمی کنم/"حافظ" نصیحت کننده با طعنه گفت که برو و عشق ورزیدن  را ترک کن و حافظ در جواب می گوید: برادر احتیاجی به جنگ و دعوا نیست عشق ورزیدن را ترک نمی کنم. مقصود از این بیت این است که نصیحت عاقلان و مصلحت اندیشان به گوش عاشق باد هواست. برای عاشق عشق عزیزتر از آن است که با پند و نصیحت دیگران از آن دل بکند. به این بیت از حافظ هم توجّه کنید: جهانیان همه گر منع من کنند از عشق/ من آن کنم که خداوندگار فرماید...  منظور از این بیت این است که حتّی خدای حافظ به او دستور عشق ورزیدن داده و دیگر حرف مردم چه ارزشی دارد؟...

عشق در آمد از درم دست نهاد بر سرم/ دید مرا که بی توام، گفت مرا که وایِ تو/ "مولانا"

* در روز با هیچ کس به اندازه ی خودت صحبت نمی کنی پس با خودت مهربان باش...

* پنج شنبه ها زنگ آخر را به یاد دارید؟ دلم همان حس و حال را می خواهد...

"امّا تو را قضاوت نکردم/که می دانستم تحمّل زن بودن از تیترهای جراید هم تلخ تر است"


فِی المَرأةِ إمرأةٌ اُخری لایَعرِفُها أحدٌ

تَستَیقِظُ حینَ تَنکَسِرُ

حینَ تُؤمِنُ بِألّا أحَدَ  فی هذهِ الدُّنیا سَیَکونُ مَعَها

فَجأَةً تُصبِحُ أقوی

********************************

در درون زن  زنی دیگر وجود دارد که هیچ کس  او را نمی شناسد

هنگام شکسته شدن بیدار می شود

و وقتی مطمئن شد که هیچ کس در این دنیا با او نخواهد بود 

ناگهان قوی تر می شود...

"نجیب محفوظ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین صفا

* و دست زنی در دستانم کافی ست تا آزادی ام  را در آغوش بگیرم/"محمود درویش"

* دنیا هم که از آن تو باشد/ تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی/ تا درون آوازهای عاشقانه ی زنی زندگی نکنی/ و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی/ فقیرترین مردی/"ویلیام شکسپیر"

* هرچه در این مشرق زمین کوشیدم روبه روی آینه و بر روی دو صندلی " زن" و "آزادی" را کنار یکدیگر ولی به مهربانی بنشانم بیهوده بود و همیشه واژه ی "مردم" به زور می آمد و تسبیح به دست خود به جای زن می نشست/"شیرکو بیکس"

* در رابطه با زن قبل ترها خیلی نوشتم فعلا همینقدر کافی ست...

* دیدم که در ره عشق تنها نمی توان رفت/ همراه خویش بردم سوز و گداز خود را.../ "رفیع مشهدی"

* بکن معامله ای و این دل شکسته بخر/ که با شکستگی ارزد به صد هزار درست/"حافظ"

* ما به غیر از یارِ اوّل کس نمی گیریم یار/ اختیار اوّلین نیک است کردیم اختیار/ تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر/ دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار/"شاه نعمت اللّه ولی"  به به کیف کردم :-)

* اگر از عشق می پرسی بگویم عشق غمگین است/ ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است/من از علّامه های عشق خط دارم که مجنونم/ برای عاشقان، دارالفنون، دارالمجانین است/سفر کردم از مغرب به مشرق تازه فهمیدم/ که چین دامنش بسیار پهناورتر از چین است/ وصال و ترس دل کندن، فراق و داغ و جان کندن/ نمی دانم که تقدیر دلم آن است یا این است/ چه ساده مادرم عمری خدا عمرت دهد می گفت/ دعا می کرد در ظاهر نمی دانست نفرین است/ "سیّد تقی سیّدی"

* کلیپ را نتوانستم از پیج اصلی دانلود کنم از رویش فیلم گرفتم. صدا و سیما اگر فیلمبردار احتیاج داشت حتما مرا در جریان بگذارید من بروم اینهمه استعداد دارم تلف می شوم  :-)

* هرکه از دیدار برخوردار شد/ این جهان در چشم او مُردار شد/"مولانا"

* به مناسبت روز جهانی زن اگرچه با تأخیر...

" تا در دل من قرار کردی/ دل را ز تو بی قرار دیدم/ از ملک جهان و عیش عالم/ من عشق تو اختیار دیدم"

أمّا الفُؤادُ فَحسبی أنتَ ساکِنُهُ

وَ صاحِبُ البَیتِ أدری بِالّذی فیهِ

*****************************

تو در قلبم ساکنی و همین برای من کافی ست

و صاحب خانه بهتر می داند که در خانه کیست

"حسین بن منصور حلاج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* نه از سرم می افتی نه از چشمم/ کجای دلم نشسته ای که جایت انقدر امن است؟/"نسترن وثوقی"

* رفتی ولی کجا ؟ که به دل جا گرفته ای ../  دل جای توست ، گرچه دل از ما گرفته ای/ ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی/ آن دل که از منش به تمنّا گرفته ای/ ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران/  دانی کز آب دیده ی من پا گرفته ای ؟/ ای روشنی دیده! ببین اشک روشنم/ تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته‌ای/ بگذار تا ببینمش اکنون که می روی/ ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای/ خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند/ اکنون که روی سینه ی او جا گرفته‌ای/ گفتی صبور باش به هجرانم اطهری/ آخر تو صبر زین دل شیدا گرفته‌ای/"علی اطهری کرمانی"

هر کسی رفت از این دل به جهنّم امّا/ تو نباید بروی از دل من می فهمی؟/ "مجتبی سپید"

* از دیده افتادی ولی از دل نرفتی/"هوشنگ ابتهاج"

* ضَع یَدَک علی صَدری/ هل تَشعُرُ بِک؟/ دستت را بر سینه ام بگذار خودت را حس می کنی؟/"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* گفتی که از نهان دلت باخبر نی ام/ تو در دلی کدام نهان بر تو فاش نیست؟/ "طالب آملی"

* تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس/ نازم این مهمان که بیرون کرد صاحب خانه را/" فروغی بسطامی"

* در سرم تویی در چشمم تویی در قلبم تو/ من عکس دسته جمعی توأم/" جلیل صفربیگی"

* آنقدر در دلم هستی/ که حتّی دیگر به ذهنم هم نمی‌رسی/ "جمال ثریا"

* گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد/ غبار راه جولان تو با من کارها دارد/"بیدل دهلوی"

* یک نفر پرسید آخر عشق چیست؟/ گفتمش آتش به خرمن دیده ای؟/ عشق هم قلب تو را آتش زَنَد/ گفت حق با تو چه خوش سنجیده ای/ "زهرا مولوی"

* هرچه کنم نمی شود تا بروی تو از دلم/ از تو فرار می کنم باز مقابلم تویی/"طارق خراسانی"

* سال هاست که تو را به دل آورده ام/ امّا به دست نه/"مریم قهرمانلو"

* سنگ هم عاشق شود گوهر صدایش می کنند/ در دل معشوق اگر باشی اسیری بهتر است/ "ایمان فرقانی"

* خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن/ یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن/ تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی/مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن/ اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک/ پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن/ نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را/ رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن/ تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/ که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن./"عبدالجبار کاکایی"

* تا در دل من عشق تو اندوخته شد/ جز عشق تو هرچه داشتم سوخته شد/"مولانا"

* اگر تنظیم ساعت زیستی بدنتان به هم خورده و دچار اختلالات خواب، عدم تمرکز و احساس خستگی زیاد و ... هستید احتمال اینکه مثل من از کمبود ویتامین D رنج ببرید زیاد است. این هم با مراجعه به پزشک و انجام یک آزمایش خون مشخص می شود... بهترین راه جذب ویتامین D هم قرار گرفتن در معرض آفتاب است امّا نه به مدت طولانی. کمتر از ضد آفتاب استفاده کنید و  مواد غذایی که حاوی ویتامین D هستند را در برنامه ی غذاییتان بگنجانید. دکتر کی بودم من؟ :-)

* پسر همسایه ی مان اسمش امیرمحمد است 5 سالش هست و از آن دوچرخه های 4 چرخ دارد که من هم در 5 سالگی داشتم همیشه هم دوچرخه اش توی حیاط پشت ماشین من افتاده. مرا خاله ژاپنی صدا می زند. صبح ها که دارم از در حیاط بیرون می آیم لب پنجره ی هالشان ایستاده و پرده را کنار زده و برای من دست تکان می دهد من هم برایش بوق می زنم همین حرکت موقع برگشت من از سر کار هم تکرار می شود. دقیق تر از همسر من آمار ورود و خروج مرا دارد. همسایه ی طبقه ی اوّل ما هستند و صبح ها که دزدگیر ماشینم را می زنم می آید پشت  پنجره ، موقع برگشت هم وقتی نزدیک خانه شدم و ریموت در را زدم صدای بالا رفتن در را می شنود و می آید پشت پنجره. من هم به این صحنه عادت کردم . اگر دو روز پشت سر هم نبینمش از مادرش جویای احوالش می شوم و مادرش هم معمولا می گوید :"رفته خونه ی عزیزش" دیروز مادرش به من می گفت" امیرمحمد به من گفت به خاله ژاپنی بگو یه دختر بیاره شبیه خودش من باهاش ازدواج کنم" فکر کنم این پسر همان است که قرار است پاشنه ی در خانه ی ما را بکند و هر روز به بهانه ی اینکه مامانم گفته گوجه دارید؟ بیاید دم در خانه ی ما و دختر مرا تور کند :-) 

* همچنان بی خوابی...

"و هر کسی/ به اندازه ی دلتنگی هایش درگیر شب است"

القلمُ لم یَستطِع أن یَصِفَ لک حدودَ آلامی

لا قلبَ یُدرِکُ أوجاعی

 وَ لیسَ هُنالک شیئٌ یُخَفِّفُ مِن أنینِ الحَنین

 إلّا رُؤیَتَک کَما کُنت فِی السّابقِ

 *********************

 قلم نتوانست مرز دردهایم را برای تو توصیف کند

 قلبی نیست که دردهایم را بفهمد

 و هیچ چیز از ناله های دلتنگی ام نمی کاهد

 به جز دیدار تو آنگونه که قبلا بوده ای

 "ﺳﺮﻭﺭ أﺣﻤﺪ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از لیلا مقربی

* با بسیاری روبه رو خواهی شد/ و همه ی آنها همانند من نخواهند بود/ من تنها کسی هستم که این دو را به خوبی می تواند:/ خواندن شعر/ و چشمانت را.../"احمد شوقی"

* خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی ست/ که زیر سلسله رفتن طریق عیّاری ست/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که هر فرد بی تجربه و نپخته ای نمی تواند به زیبایی های تو دل ببندد و لاف عشق تو را بزند. زیرا اسیر زنجیر عشق شدن کار عیّاران و دلیرمردان است نه خامانِ دردناآشنا... عشق با رنج و دشواری های بسیار درآمیخته است. کسی که عاشق می شود باید بداند روزگار سختی در انتظار اوست. دل به عشق سپردن، دل به دریا زدن است و تن به طوفان دادن بنابراین عاشق شدن نیز کار هر کسی نیست... صائب تبریزی در همین مضمون می گوید : گرفتم سهل سوز عشق را اوّل، ندانستم/ که صد دریای آتش از شراری می شود پیدا.... حافظ هم گفتهالا یا ایّها السّاقی أدِر کأساً وَ ناوِلها/ که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها.... وحشی بافقی هم در همین رابطه گفته: مِی زِ رَطلِ عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست/ وحشی ای باید که بر لب گیرد این پیمانه را( رَطل ظرف شراب است بی ظرف یعنی بی ظرفیت در اینجا کسی است که تحمّل عشق را ندارد)... مولاناجان من هم در همین مضمون گفته: عشق کار نازکان نرم نیست/ عشق کار پهلوان است ای پسر... نزار قبّانی دوست داشتنی من هم می گوید: عشق از آن مردان شجاع است.. برای ترسوها.. مادرشان زن میگیرند... همین قدر واضح  :-)

* الان چند شبی هست که خوب نمی خوابم دقیق سر ساعت یک و نیم الی دو بیدار می شوم تا حدود ساعت پنج. سر صبح دوباره خوابم می برد. دیشب که بیدار شدم یاد کارتون بی خانمان افتادم یاد پِرین دخترک دوست داشتنی امّا هرچه فکر کردم اسم سگش به خاطرم نیامد. خیلی تلاش کردم حدود یک ساعتی فکر کردم تمام کارتن های دوران کودکی را مرور کردم دلم می خواست خودم با تلاش خودم اسمش را به یاد بیاورم ولی نشد آخر سر دیدم از فضولی خوابم نمی برد رفتم توی نت سرچ کردم، اسمش بارُن بود. دارم نگران می شوم که مبادا این بی خوابی ها و این فراموشی ها به هم ربط داشته باشد و نشانه ی بدی باشد. فکر می کنم باید بروم دکتر. فقط به دکتر چه بگویم؟ سلام علیکم آقای/ خانم دکتر من نصفه شب اسم سگ پرین را فراموش کردم؟ :-)


"و با این قلب/ وزن سمت چپ بدنم بیشتر است"

زلال ترین حرف عاشقانه

 همین یک جمله است: بگذار دوستت داشته باشم

 نه بیشتر...

**************** 

 الأکثرُ صفاءً مِن کلامِ الحُبِّ

 هذه الجملةُ وحدَها : دَعینی أُحِبُّکِ

 لا أکثَر...

 "محمود معتقدى برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از مهدی اشرفی

* در درون سینه ی من دل نبودی کاشکی.../"صائب تبریزی"

تو را دوست می دارم/ و قلبم باتلاقی ست که هرچه را دوست می دارد غرق می کند/"  گروس عبدالملکیان"

* دوستت دارم چنان با احتیاط مثل شاید/ چنان باورنکردنی مثل آری/ و چنان طولانی مثل تا چه پیش آید/"هرمان دکونیک"

* دوستت دارم/ و عشق تو از نامم می تراود/ مثل شیره ی تک درختی مجروح در حیاط زیارتگاهی/"شمس لنگرودی"

* من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم/ زنده بیرون آمدم امّا سپر انداختم.../ از جهنّم هیچ باکی نیست وقتی سال ها/ با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم/ دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق/ من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم.../ آنچه باید می کشیدم را کشیدم، هر نفس/ آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم/ سال ها سازی به دستم بود و از بی همّتی/ هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم/ زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری / فکر می کردم که خواهم بُرد... امّا باختم...!/ "حسین زحمتکش"

*  مثل خورشیدی که دست ماه را گم می کند/ هرکه عاشق شد یقینا راه را گم می کند/ نابرادر عشق باشد یوسف صدّیق هم/ روزِ روشن راه را و چاه را گم می کند/ حق ندارد هیچ کس آهی برآرد از جگر/ گرچه این آیینه ردِّ آه را گم می کند/ جای خود در آینه باید ببینی دوست را/ عشق گورِ آدم خودخواه را گم می کند/ توبه ی عاشق سرانجامی ندارد دوستان/ قاری این سوره بسم اللّه را گم می کند/"جلیل صفربیگی"

دل شکسته‌ی ما ارزش شکار ندارد/ که فتح کردن ویرانه افتخار ندارد/ همیشه دود گواهی بر آتش است ولی دل/ چه آتشی ست که با دود خود قرار ندارد؟!/ به ترس گفتم: از این آشنا مباد برنجی!/ به خنده گفت: کسی با غریبه کار ندارد/ حساب کردم و دیدم تفاهم است تفاوت/ ستاره‌های تو و زخم من شمار ندارد/ در انتظار کدام ایستگاه تازه بمانیم؟/ بهشت و دوزخ ما سمت هم قطار ندارد/ ببخش عاشق خود را که در خزان جدایی/ گلی برای وداع تو بر مزار ندارد/"احسان افشاری"

* اسکار غم انگیزترین دیالوگ قرن هم می تواند برسد به ژاک دمی برای فیلم لولا: من هیچی از زندگی نمی خواستم تا اینکه دوباره دیدمت...

* هر وقت دل آشوب می شوم شمس لنگرودی درونم زمزمه می کند: آرام باش عزیز من، آرام باش... حکایت دریاست زندگی...

* این نفس آدمی، محلِّ شُبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان از او شُبهه و اشکال را بُردن مگر که عاشق شود/" فیه ما فیه مولانا" مقصود از این مطلب این است که نفس انسان که همیشه خواهان نشان دادن برتری خود بر دیگران است از طریق سؤال پرسیدن و شک و تردید، هرگز آرام نمی گیرد مگر زمانی که عاشق شود. از نظر مولانا کسی که عاشق است دیگر سؤال و شُبهه ای برای او باقی نمی ماند...

* عکس مربوط به چهار پنج ماه پیش است...

* همین قدر جدّی  :-)

"پنهانی اندوه به یادم آمد/ یک طاقت نَستوه به یادم آمد/ من تکیه به او کردم و او تکیه نداشت/ گفتی پدر و کوه به یادم آمد"

* عنوان پست از علیرضا آذر
* سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی؟ .. نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه/"فیلم جدایی نادر از سیمین"
* وقتی پدری به پسرش محبّت می کند هر دو می خندند ولی وقتی پسری به پدرش محبّت می کند هر دو می گریند...

"با دست پینه بسته گره باز می کند/ بابا همان مخفّفِ باب الحوائج است"

وَ إن إلتَقَیتُکَ بینَ ألفِ  رَجلٍ نسخة طبق الأصلِ مِنک 

فَسأتَعَرِّفُ علیکَ .

فَأنتَ الرَجُلُ الوحیدُ الّذی کُنتُ أراهُ بِقلبی لا بِعینی...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

********************************

و  اگر تو را بین هزار مرد شبیه خودت ببینم 

 باز هم خواهم شناخت

چون تو تنها مردی هستی که من او را با قلبم می دیدم نه با چشمم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم...

"شهرزاد خلیج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین زحمتکش

* خورشید/ هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود/ امّا زودتر از او به خانه بازمی گردد/"جلیل صفربیگی"

* خبر این است که: من نیز کمی بد شده‌ام/ اعتراف این که: در این شیوه سر‌آمد شده‌ام/ پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آن‌چه نباید شده‌ام/عشق برخاست که شاعر‌تر از آنم بکند/ که همان لحظه‌ی دیدار تو شاید شده‌ام/شعر و عشق، این سو و آن سوی صراط‌اند که من/ چشم را بسته و از واهمه‌اش رد شده‌ام/ مدعی، نیستم- امّا- هنری بهتر از این؟/ که همانی که کسی حدس نمی‌زد شده‌ام/ مادرم شاعری و عاشقی‌ام را که گریست/ باورم گشت که گم‌گشته‌ی مقصد شده‌ام/ پیرزن گرچه بهشتی ‌ست، دعایم همه اوست/ یادم انداخت که چندی‌ست مردّد شده‌ام/ یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت/ منِ جا‌مانده در این قرن زمان‌زد شده‌ام/ مثل آیینه که از دیدنِ خود می‌شکند/ مثل عکسم که نمی‌خواست بخندد شده‌ام/ لحظه‌ها نیش به بلعیدن روحم زده‌اند/ شکل آن سیب که از شاخه می‌افتد شده‌ام/ همسرم، حاصل جمع همه‌ی آینه‌هاست/ حیف من آن‌چه که او یاد ندارد شده‌ام/ "محمدعلی بهمنی"

* پنهانی اندوه به یادم آمد/ یک طاقت نَستوه به یادم آمد/  من تکیه به او کردم و او تکیه نداشت/ گفتی پدر و کوه به یادم آمد/"علیرضا آذر"

هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه پدر نیست/"کریستین بوبن"

* هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم داد/ پدرم گفت ولش کن تو برو من هستم/" امید غلامی"

* مباش جانِ پدر غافل از مقام پدر/ که واجب است به فرزند احترام پدر/ اگر زمانه به نام تو افتخار کند/ تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر/"رهی معیری"

* پدرم بوی خاک و گندم داشت/ دست در دست های مردم داشت/ روی لب های خسته اش یک عمر/ تاولِ زندگی تبسم داشت/شطّی از آفتاب در چشمش/ تا دَمِ واپسین تلاطم داشت/ با دهانِ سپیده می خندید/ او که با سوختن تفاهم داشت/ یاد باد آن سپیده آن امید/ آفتابی که بوی گندم داشت/"محمد باقر نقوی"

* در جهان هزار چهره، پدر/ نام و ننگی نداشتی هرگز/ در سیاه و سفید زندگی ات/ عکس رنگی نداشتی هرگز/ قدر یک پلک قدر یک آغوش/ استراحت نداشتی پدرم/ تو چنان موج در گریز از خود/ خواب راحت نداشتی پدرم/ آه ای دست پینه بسته پدر/ آه ای صورت شکسته پدر/ عابر کوچه های خسته پدر/ دست های مرا بگیر گم نشوم/ منم و پرسه زیر باران ها/ منم و شهر راهبندان ها/ بی تو می ترسم از خیابان ها/ دست من را بگیر گم نشوم/ چه غرور و نجابتی پشتِ/ اشک پنهانی تو بود پدر/ آخرین سطر نانوشته ی عشق/ خط پیشانی تو بود پدر/"احسان افشاری"

* نیم ساعت پیش خدا را دیدم/ که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش/ سرفه کنان/ در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت/ و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد/ آواز که خواند تازه فهمیدم پدرم را با او اشتباهی گرفته ام/"حسین پناهی"

* برادرم پدرم اصل و فصل من عشق است/ که خویشِ عشق بمانَد نه خویشی نَسَبی/" مولانا"

* در چشم های پدر/ خدا زندگی می کرد/ هیچ وقت نمی شد در چشم هایش نگاه کرد/ و با او حرف زد/ هیچ وقت نمی شد به چشم هایش خیره شد/" علیرضا اسفندیاری"

* مانند همیشه چشم هایم به در است/ بر سفره ی ما جگر نه، خونِ جگر است/ ته مانده ی سفره ی شما را آورد/ آری پدرم مورچه ی کارگر است/" جلیل صفربیگی"

* با سمباده هایی که روی صورتم کشیدی تمام شدم/ سلام پدر/ من آمدم تا پینوکیوی دروغگوی تو باشم./ قلبم را درست کار گذاشته بودی/ مثل ساعت کار می کرد/ زود به زود عاشق می شد/ حتی عاشق فرشته‌‌ی مهربانی که همیشه مواظبم بود/ مثل فانتزی هایی که در هالیوود هم مخاطب نداشت/قصه ی من شروع شده بود پدر!/ خیال های شیرینم را فروختم/ تا برای تو قند رژیمی بخرم/ تا دیابت دست از سرت بردارد/ و شماره ی عینکت هی بالا نرود/ غصه نخور پدر!/ درست است که من هیچوقت آدم نمی شوم/ و دماغم هر روز بزرگ تر می شود/ اما قول می دهم/ وقتی که سردت شد/ خودم/ خودم را/ توی شومینه بیاندازم/ "بهاره رضایی"

* گفته ام بارها و می گویم بی وجودش حیات مکروه است/ همه ی عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است/"امید صبّاغ نو"

* این را هم بخوانید دوستش داشتم :-)

إذا إستَطعنا إرسالَ رَجُلٍِ للقمرِ

فَلِماذا لانُرسلُهم جمیعاً؟...

******************

حال که توانستیم مردی را به ماه بفرستیم

پس چرا همه ی شان را نفرستیم؟  :-)

"رونا جاف ترجمه ی خودم"

* پیشاپیش روز مرد و روز پدر را به همه ی سرپرستان خانوار تبریک می گویم  خواه پدری باشد که خانواده را تحت حمایت خود دارد خواه برادری باشد خواه خواهری. مخصوصا به خانم های بیوه ای که متأسفانه بهشان نام زن بی سرپرست اطلاق می کنند ولی من بهشان می گویم زنان سرپرست خانوار.

* از نظر روحی شدیدا احتیاج دارم که سرپرستی یک سگ - ترجیحا هاسکی یا گلدن رتریور- را به عهده بگیرم ولی حیف که از طرف خانواده ی خودم عاق والدین می شوم و از طرف خانواده ی همسرم هم از ارث محروم. آخر چه اصراری به بچه دار شدن من دارند من نمی فهمم...

"دست و پایی می توان زد بند اگر بر دست و پاست/ وای بر جان گرفتاری که بندش بر دل است"

وَ الحُبُّ مِثلُ المَوتِ

یَجمَعُنا

یفرقُنا

وَ لیسَ لَنا اختیارٌ

********************

و عشق به مرگ می ماند

ما را در کنار هم جمع می کند

ما را از هم جدا می کند

و ما اختیاری نداریم

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شیخ علی نقی کمره ای

بیا لباس هم باشیم/ و دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم/ دلم می خواهد دست من در آستین تو باشد/ دست تو در آستین من/ طوری که عطر تنمان گیج شود/ و آغوش نفهمد چه کسی آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد/ راستش را بخواهی من از این جنس سردرگمی ها که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود خوشم می آید/"رسول ادهمی"

هیچ کس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده. عشق دوّم، عشق سوّم، اینها بی معنی ست. فقط رفت و آمد است و اُفت و خیز است. معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق/"رومن گاری"

* وقتی می ترسیم عاشق کسی شویم در واقع قبلا دل را به او باخته ایم و دیگر کار تمام شده است/"احلام مستغانمی"

* زن عشقی را که به خاطر آن گریسته از یاد نمی برد/"احلام مستغانمی"

* همه ی ما زندانی خاطراتمان هستیم و دنبال کلید فراموشی می گردیم/"فَهَد العودة"

* خاطره اقیانوسی ست که هر بار لباس هایمان خشک می شود دوباره ما را خیس می کند/"عبده خال"

* این را خیلی دوست داشتم وقتی داشتم ترجمه می کردم :

قُلتُ لها

فَلنَلعَب

إن وَجَدتِنی قَبِّلینی

وَ إن لَم تَجِدینی فَأنا خَلفَ البابِ

******************************

به او گفتم

 بیا بازی کنیم

اگر مرا پیدا کردی  مرا ببوس

و اگر پیدایم نکردی من پشتِ در هستم  :-)

"علی البدیری ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////

* شعر و دکلمه ی زیبای داخل کلیپ از شمس لنگرودی است.

* کلیپ پست قبل با مشکل روبه رو شد تا حالا این مشکل پیش نیامد ولی ظاهراً از این به بعد شاهد همچین مواردی خواهیم بود. چون دیروز سایتشان را به روز رسانی کردند و تغییراتی اعمال شد که ظاهرا اوضاع بهتر نشده بدتر شد. مجبور شدم از اوّل کلیپ را آپلود کنم با تاریخ امروز و بازدید صفر دوباره در پست قبل بگذارم. من هیچ کلیپی را حذف نمی کنم اگر با خطایی مواجه شدید مبنی بر اینکه کلیپ حذف شده یا در دسترس نیست صبور باشید شاید مشکل از خود سایت باشد و بعد از یکی دو روز رفع شود اگر رفع نشد دوباره از اوّل آپلود می کنم و کلیپ جدید جایگزین می شود ولی بازدید از صفر شروع می شود. یعنی گند زدند به حال من. چرا هرچه اتّفاق بد هست روز جمعه باید برای من بیفتد؟ فکر کنم آهِ هاجر بود. هاجر جان من غلط کردم آن شعر شامل مضامین بلیغ و شیوا و همچنین نکات بسیار نغز در سیطره ی ادب پارسی بود مخصوصا ترکیب زیبا و بلیغ و رسای دُمبِ خروسی :-)

"هرگز حسد نبُردم بر منصبی و مالی/ إلّا بر آن که دارد با دلبری وصالی"

إنّی اُحِبُّکِ...

هذهِ هِیَ المِهنَةُ الوَحیدَةُ الَّتی أتقَنُها

وَ یُحسِدُنی علیها أصدِقائی وَ أعدائی...


**********************************
دوستت دارم...
این تنها حرفه ای است که در آن مهارت دارم
و دوستان و دشمنانم به خاطرش به من حسادت می کنند...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

ابرهای روی خانه ات / پرنده های روی بام ات / همان گیلاس های به درخت رو به پنجره ات/ من، از حسادت همین ها خواهم مُرد/" محمد برقعی"

* حسودم به انگشت‌هایت وقتی موهایت را مرتب می‌کنند/ حسودم به چشم‌هایت وقتی تو را در آینه می‌بینند/ و حسودم به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش/ رنگ پیراهنت را عوض می‌کند/ چه کار کنم؟/ من زنِ روشنفکری نیستم/ انسانی غارنشینم/ که قلبم هنوز در سرم می‌تپد/ که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد/ روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟/ و بارانی که باریده و نباریده تو را یادم می‌آورد/ روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟/ حسودم/ و هی می‌ترسم از تو/ از خودم/ از او/ می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم/ و صدای زنی ناشناس که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد/ که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد/ که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد/ هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند/ تو دور می‌شوی/ من فرو می‌روم در غار تنهایی‌ام/ کنار وهمِ خفّاشی که این روزها دنیایم را وارونه کرده‌ست/"لیلا کردبچه"

* چرا می گفتند: بارون میاد جر جر پشت خونه ی هاجر/ هاجر عروسی داره دُمبِ خروسی داره؟/ واقعا چرا؟ این چه سمّی بود به ما یاد دادند؟! :-)

"یک قِصّه بیش نیست غم عشق و وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرّر است"

یا سَیِّدَتی!

أنا رَجُلٌ مَفضوحٌ بِالشِّعرِ

أنتِ إمراةٌ مَفضوحةٌ بِکلماتی 

أنا رَجُلٌ لا ألبسُ إلا عِشقی .

وَ أنتِ إمرأةٌ لا تَلبسُ إلا أُنوثَتَها …

فَإلى أینَ نَذهَبُ یا حَبیبتی ؟

وَ کَیفَ نُعَلِّقُ إشاراتِ الحُبِّ عَلى صُدورِنا ؟

وَ نَحتَفِلُ بِعیدِ القِدّیسِ فالنتاین ..

فی عصرٍ لا یَعرفُ ما هُوَ الحُبُّ 

یا سَیِّدَتی!

کُنتُ أتَمَنّی أن أُحِبَّکِ فی عصرٍ آخَرَ

 أکثرَ حناناً  وَ أکثَرَ شاعریَّةً

 کُنتُ أتَمَنّی أن تَکونی لی

 فی عصرٍ لا یَضطَهِدُ الوَردَ، وَ لا الشِّعرَ

 وَ لا النّایَ وَ لا انوثهَ النِّساءِ...

وَلکِنَّنا بِکُلِّ أسَفٍ وَصَلنا مُتَأخِرینَ

 وَ بَعَثنا عَن وَردَةِ الحُبِّ

 فی عصرٍ لا یَعرِفُ ما هُوَ الحُبُّ!»

***************************************

بانوی من!

من مردی هستم رسوای شعر

و تو زنی هستی رسوای کلمات من

من مردی هستم که جز عشق  جامه ای نمی پوشد

و تو زنی هستی که جز زنانگی اش جامه ای به تن نمی کند

پس به کجا برویم نازنینم؟

چگونه مدال های عشق را بر سینه بیاویزیم؟

و عید مقدّس ولنتاین را جشن بگیریم

در روزگاری که عشق را نمی شناسد

بانوی من!

 آرزو داشتم در روزگاری دیگر به تو دل می باختم

در روزگاری مهربان­ تر و شاعرانه­ تر

آرزو داشتم که مال من بودی

 در روزگاری که نه به گل سرخ ستم روا می داشت و نه به شعر

 و نه به نی و نه به زنانگی زنان...

اما افسوس که ما دیر رسیدیم

 و به جستجوی گل سرخ عشق رفتیم

 در روزگاری که عشق را نمی شناسد...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حافظ

* گفتی زِ سرت فکر مرا بیرون کن/ جانا سرم از فکر تو خالی ست دلم را چه کنم؟/"مهران یوسفی"

* نگاری را که می جویم به جانش/ نمی بینم میان حاضرانش/"مولانا"

* امیدوارم که عطیه جان پول ها را شمرده باشد :-) 

"باران یعنی قرارهای خیس/ باران یعنی تو برمی گردی/ شعر بر می گردد..."

کانَ المَطَرُ یَنزِلُ عَلَینا معاً..

فَتَنمو أُلوفُ الحَشائشِ عَلى مِعطَفَینا.

بَعدَ رَحیلِکِ..

صارَ المَطَرُ یَسقُطُ عَلَیَّ وَحدی..

فَلا یَنبتُ شیءٌ.. عَلى مِعطَفی

*******************************

باران بر هردویمان می بارید

و هزاران گیاه بر بارانی هایمان می رویید

بعد از رفتنت

باران فقط بر من بارید 

و دیگر چیزی بر بارانی ام نرویید..

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم



* عنوان پست از نزار قبانی

* گفتم غمت مرا کُشت گفتا چه زَهره دارد/ غم این قَدَر نداند کآخر تو یار مایی/"مولانا"

*  گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی؟/من زِ برای این سخن شهره ی عاشقان شدم/"مولانا"

* گفت دوستی با کسی کن که با تغیُّر تو متغیّر نگردد/"ذکر ذوالنون مصری تذکرة الاولیاء عطّار"

* نمی دانند خوبان، صیدِ چون من دیرتسخیری/ تو می دانی، ولی عاشق نگهداری نمی دانی/"شفایی اصفهانی"

* شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که زیبارو آن کسی نیست که گیسوان بلند و کمری باریک دارد، غلام و بنده ی چهره ی آن کسی باش که آنی دارد. مقصود از "آن" حالت و کیفیتی ست نگفتنی ولی دریافتنی، زیبایی باطن و درون که قابل وصف نیست. آنچه عاشق را به سوی معشوق جذب می کند تنها زیبایی معشوق نیست. اینکه معشوق این زیبایی را چگونه به کار می گیرد موضوعی مهم تر است. ناز و خرام راه رفتن یار برای عاشق دلرباتر است تا بلندی قد او، سِحر نگاه او عاشق را بیشتر جادو می کند تا شکل چشم و لب و خط و خال او و به این کیفیت حسن و زیبایی یا آن گفته می شود. این شعر وحشی بافقی هم اشاره به همین موضوع دارد: تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز/ تو چشم و او نگاه ناوک انداز/ تو مو بینی و مجنون پیچش مو/ تو ابرو او اشارت های ابرو/دل مجنون زِ شِکَّرخنده خون است/ تو لب می بینی و دندان که چون است/ کسی کو را تو لیلی کرده ای نام/ نه آن لیلی ست کز من بُرده آرام/( ناوَک یعنی نیزه و تیر کوچک، ناوک انداز یعنی تیرانداز مقصود نگاه های همچون تیری(ناوک) است که با پلک زدن و ناز و غمزه ی چشمان معشوق، به قلب بی‌قرار عاشق اصابت می کند. )

* پیرو پی نوشت بالا که تأکید بر زیبایی باطنی دارد نه زیبایی ظاهری این بیت مولانا به ذهنم متبادر شد : عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد/ عشق نبوَد عاقبت ننگی بُوَد... کاش چنین نگاه و نگرشی به عشق در جامعه جا میفتاد آنوقت شاهد این حجم از عمل های زیبایی نبودیم. گیل داین در همین رابطه می گوید: فکر می کنید اگر همین فردا زنان از خواب بیدار می شدند و تصمیم می گرفتند که بدن هایشان را همین گونه که هست دوست داشته باشند چند تجارت از رده خارج می شد؟ تجارت هایی که از ترویجِ نفرتِ زن به بدن خود درآمد کسب می کنند...

* زنی را می شناسم که زیبایی نگاهش در یک عکس جا نمی گیرد/"آزاد پنابر"

* بیخودان را زِ عشق فایده است/ عشق و مقصودِ خویش، بیهُده است/"سنایی" منظور سنایی از این بیت این است که کسی که از خود بی خود باشد و به فکر خواسته های خود نباشد، از عشق بهره می برد وگرنه عشق ورزیدن و در پی لذّت و مقصود خود بودن بیهوده و بی حاصل است. برخی از شاعران می گویند که عاشق نباید در پیِ کام ها و آرزوهای خود باشد. کسی که در عشق به دنبال رسیدن به هوس ها و خواسته های خود است، عاشق واقعی نیست. عبید زاکانی هم بیتی دارد که در تأیید همین مضمون است: ما را همین بس است که داریم درد عشق/ مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست/ مقصود از کنار در اینجا آغوش است..

* در پایان مولانا هم بیتی دارد در تأیید پی نوشت بالا: ور تو بند شهوتی دعویِّ عشّاقی نکن/ در ببند اندر خلاء و شهوت خود را بسوز...

* زیاد دل و دماغ به روز کردن اینجا را نداشتم امّا آمار بازدید را که نگاه می کردم دلم نیامد بیایید و دست خالی برگردید...

" نی ام به هجر تو تنها، دو همنشین دارم/ دلِ شکسته یکی ، جان ِبی قرار یکی"

أعیشُ هُنا 

بینَ اشیاء مُحَطَّمَةٍ

قَلبی واحدٌ مِن بَینِها...

************************

من اینجا 

در میان اشیاء شکسته زندگی می کنم

قلبم یکی از آنهاست...

"فخری رطروط ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حزین لاهیجی

* اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را/ جوانمرد است درد عشق، پیدا می کند ما را/"صائب تبریزی"

*  گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین؟/ آنقدر تنگ شد که در او جای غم نماند/"قاآنی"

* عشق مانند سیاست است چیزی شبیه خرید سهام در بازار بورس. آدم هیچوقت نمی داند سود می کند یا ضرر.../"اینگلمند سوند"

* نه در نگاه اوّل بلکه عشق در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود آنگونه که به تو می نگرد به همان اندازه دوستت داشته است/"ناظم حکمت"

* دلتنگ نان مادر می شوم/ و قهوه ی مادرم/و نوازش مادرم/... و روز به روز کودکی نیز در من بزرگ می شود/ و به روزهای عمرم عشق می ورزم/ زیرا اگر بمیرم از اشک مادر شرم می کنم/"محمود درویش"

* من مطمئنم که اعضای بدن هم عاشق می شوند/ مثلا همین حافظه/ چطور است که شام دیشب را به یاد نمی آورد ولی تو را/ ثانیه به ثانیه به جان من می اندازد/"افشین واعظی"

* فعلا فقط همین...

"تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی/ مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی"


خُذی کُلَّ شیءٍ تُریدینَهُ

وَ أترُکی لی لُغَتی

فَأنا بِحاجةٍ حینَ تَکونینَ معی

إلی لُغةٍ جدیدةٍ أحِبُّکِ بِها

وَ أمشطُ شَعرَکِ بِها

وَ أغسلُ أقدامَکِ بِها

وَ أغطیکِ بِحنانِ حروفِها

عِندَما تَنامینَ...

**************************

هرچه می خواهی از من بگیر

و زبانم را برای خودم بگذار

چرا که وقتی با منی

 به زبان جدیدی احتیاج دارم تا با آن دوستت داشته باشم

و با آن موهایت را شانه کنم 

و با آن پاهایت را بشویم

و با مهربانی حروفش رویت را بپوشانم

وقتی به خواب می روی...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* منتظر می مانم تا عصایت شوم/ سوی چشمانت/ یادآور قرص هایت/ هم بازی نوه هایت/ من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشته ام/"علی قاضی نظام"

* ای بوسه ات شراب و از هر شراب خوشتر/ساقی اگر تو باشی حالم خراب خوشتر/بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی/ ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوشتر/جز طرح چشم مستت، بر صفحه ی امیدم/ خطی اگر کشیدم، نقش بر آب خوشتر/ خورشید گو نخندد، صبحی تتق نبندد/ ای برق خنده هایت، از آفتاب خوشتر/ هر فصل از آن جهانی است، هر برگ داستانی/ ای دفتر تن تو، از هر کتاب خوشتر/ چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیه گاهی/ آغوش مهربانت، از هر جواب خوش تر/ خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت/ ای شیوه ی نگاهت، از شعر ناب خوش تر/"حسین منزوی"

* در اوّلین دیدار به هیچ موزیکی گوش نکن/ و هیچ عطری نزن/ و مبادا/ مبادا جایی که برای اوّلین بار می بری اش را زیاد دوست بداری/ و از من دلیل اینها را مپرس/"نزار قبّانی"

* و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد/ و خاصیّت عشق این است/"سهراب سپهری"

* طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی/ یعنی چنان شکسته که باید دعا کنی/ گفتی یک انتخاب کنم بین عشق و شعر/ ماندم چطور از دلت آمد جدا کنی؟/ گفتی دلم یکی ست و دلدار هم یکی/ افسوس قادری که یکی را دوتا کنی/ با دیگران که دید تو را چشم، گفتمش/ هر کس خطا کند تو نباید خطا کنی/ جسمت از آهن است دلت سنگ بی بها/ حتّی اگر که رویه ی خود را طلا کنی/ با احتیاط حمل نکردم ولی دل است/ دل عهد نیست بشکنی از نو بنا کنی/ نفرین شده ست ذکرم و بی فاصله دعا/ یارب مباد حاجت ما را روا کنی/"مجتبی سپید"

* مرنج چشم اگر از تو بر نمی دارم/ که آرزوی تو بسیار بوده است مرا/"میلی مشهدی"

* عشق/ دکّانی ست که مغازه دارش مُرده است/ و تو غمناک تکّه نانی برابر چشم او می دزدی/ من کودک این مغازه دارم/"شمس لنگرودی"

* وقتی که تو دستت نمی رسد خدا شاخه ها را پایین می آورد/ من این صحنه را بارها دیده ام/"غادة السمّان"

* ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات/ بُرد و مات ما ز توست ای خوش صفات/"مولانا"

* فکر نمی کردم امروز فرصت به روز کردن اینجا را داشته باشم برای همین پست روز مادر را دیروز گذاشتم برای فردا ولی امروز هم فرصتی پیدا شد و دوباره نوشتم. 

* عشق یعنی همین بیا بشین ورِ دلِ من...

"به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد"

 مِن کثرةِ الأزهارِ و الألوانِ و الروائحِ الّتی أحاطَت بِطُفولتی

 کُنتُ أتَصَوَّرُ أنَّ أُمّی

 هِیَ مُوَظَّفَةٌ فی القِسمِ العُطورِ بِالجَنَّةِ...

 *************************************

 از فراوانی شکوفه ها و رنگ ها و عطرهایی که کودکی ام را در بر گرفته بود

 با خودم فکر می کردم که مادرم

 کارمند عطرخانه ی بهشت است...

 "نزار قبانی ترجمه ی خودم"



این ها را هم بخوانید:

 الحیاةُ بِدونِ أُمٍّ

تُشبِهُ الوقوفَ فی مُنتَصِفِ غُرفَةٍ

 لایَسمَحُ لَکَ فیها بِالإستِنادِ علی شیءٍ

*****************************

زندگی بدون مادر 

شبیه ایستادن در وسط اتاقی است 

که به تو اجازه ندادند درونش به چیزی تکیه کنی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////

السَّلامُ علی أُمّی

اوَّلُ الأوطانِ

وَ آخِرُ المَنافی..

**************

درود بر مادرم

اوّلین وطن

و آخرین تبعیدگاه

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////

 أُمّی کُلَّما خَرَجَت

أغلَقنا البابَ

وَ بَقِیَ البَیتُ فی الخارجِ

************************

هربار که مادرم از خانه بیرون رفت

در را بستیم 

و تمام خانه بیرون ماند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////////

أحیاناً فی غیابِ أبی 

کُنتُ أری القَمَرَ یَنزِلُ علی دَرجِ اللیلِ خُطوَةً خُطوَةً

لِکَی یَنامَ خَفیَّةً علی ذِراعِ أُمّی 

وَ کثیراً ما رأیتُ النُّجومَ تَذوبُ فَوقی...

************************

گاه در نبود پدرم

می دیدم که ماه از نردبان شب پلّه پلّه پایین می آید

تا پنهانی بر بازوان مادرم بیارامد

و چه بسا می دیدم ستارگان بر من می چکیدند..

"آدونیس ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////

* عنوان پست از حسین پناهی

* زاده ست مرا مادر عشق از اوّل/ صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد/"مولانا"

* ای کاش که تا ابد نمیرد مادر/ یا هستی جاودان بگیرد مادر/ مهر است سراپای وجودش تا هست/ ای کاش که پایان نپذیرد مادر/"نجوا کاشانی"

* دست هر نااهل بیمارت کند/ سوی مادر آ که تیمارت کند/"مولانا"

* تصویر متعلّق به مادرم است...

"همه ی روز های هفته فردند/ جمعه امّا دو نفر است/ یکی دلت را می فشارد/ یکی گلویت را"



* عنوان پست از رؤیا شاه حسین زاده: همه ی روز های هفته فردند/ جمعه امّا دو نفر است/ یکی دلت را می فشارد/ یکی گلویت را/ با جمعه ها کنار آمدیم امّا/ روزهای قرمز این سررسید را چه کنیم؟/ شنبه ای را که جمعه است/ یکشنبه ای را که جمعه...

"سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی/ عشق بر هر دل که زد آتش، چو من دیوانه بود"



هَل أعتَرِفُ بأنّی لَم اُحِب أبداً مِثلَما اُحِبُّک؟

وَ هَل اقولُ وَ لَن؟

 أریدُ أن أموتَ عَلی حُبٍّ یَجعَلُ الموتَ تافِهاً

******************

آیا اعتراف کنم که هرگز کسی را مانند تو دوست نداشتم؟

و آیا بگویم که هرگز هم دوست نخواهم داشت؟

می خواهم جان بدهم برای عشقی که مرگ را بی اعتبار می کند...

"ترکی عامر ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از وحشی بافقی

* دوست داشتن یک موجود در این است که پیر شدن با او را بپذیریم/"آلبر کامو"

* برای زیستن هنوز بهانه دارم/ من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است/ فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد/"احمدرضا احمدی"

* از آتش دل گدازه می گیرد عشق/ وز حادثه رنگ تازه می گیرد عشق/ این مستی و تردستی و گستاخی را/ گویا ز شما اجازه می گیرد عشق/" قیصر امین پور"

* پیش از آن کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند/ منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود/" حافظ" منظور حافظ از این بیت این است که پیش از آنکه این آسمان و این جهان را برپا کنند، نگاه من به ابروی زیبا و کمانی جانان خیره بود. از روز ازل عاشق زیبایی های معشوق بودم. سعدی هم در همین مضمون گفته: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...

* سعدی در یکی از شعرهایش می گوید:" رَشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خُسبَد" یعنی به پیراهنی که در آغوش تو می خوابد حسادت می کنم. داشتم فکر می کردم به اینکه چقدر ابراز علاقه و عشق ها در قدیم زیباتر بود. حالا نهایت هنری که طرف در عشق ورزیدن به خرج می دهد در حدّ بدنو ببین جون بابا/ خودتو بلرزون بابا خلاصه می شود...

* چشم/ تو که نیستی زائده ای ست برای به هر سو چرخیدن/ نیافتن و افسوس خوردن/"علیرضا روشن"

* همه در دل من جایی برای خود داشتند حال آنکه آنجا کشور تو بود/"علی لیدار"

* چون خیالی در دلت آمد نشست/ هرکجا از او گریزی با تو هست/"مولانا"

* آنکه ارزد صید را عشق است و بس/"مولانا"

* عشق است و بس...

"به فرزندانتان بیاموزید/ زن / دوست است/ وطن است/ زندگی ست"



حینَما یَذوبُ الرَّجُلُ فِی المَرأةِ
یَضعَفُ وَ یُصبِحُ مثلَ ظِلِّها
وَ المرأةُ لاتُحِبُّ الرَّجُلَ الضَّعیفَ
حتّی لَو کانَت هیَ سببَ ضعفِهِ
*****************************
وقتی مردی در زنی ذوب می شود
ضعیف می شود و مثل سایه ی آن زن می شود
حال آنکه زن، مرد ضعیف را دوست ندارد
حتّی اگر خودش دلیل ضعفش باشد...
"مصطفی محمود ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نزار قبّانی دوست داشتنی من
* زن بُت است/ الهه است/ مادر است/ جادوگر است/ پری است/ امّا هرگز خودش نیست/"سیمون دوبوار"
* هر زن/ شعری ست که جهان را لطیف تر می کند/"رضا دستجردی"
* آیا مسؤول نهایی آرامش جهان آغوش عجیب حضرتی به نام زن است؟/"سیّد علی صالحی"
* زن ها زمستانند چترند بارانند/ وقتی که غمگینند آواز می خوانند/"احسان افشاری"
* اگر نتوانی به زن احترام بگذاری، نمیتوانی به هیچکس دیگری احترام بگذاری.زیرا شما از طریق زنان آمده اید. زنی که نُه ماه در بطنش بوده ای و سالها مراقب و عاشق تو بوده است. تو نمیتوانی بدون یک زن زندگی کنی. او مایه ی تسلّی توست. گرمای توست. زندگی بسیار ریاضی وار است، زن برکت و شعر زندگی ات می شود. مردی که اینها را در یک زن نبیند، به جای قلب، سنگ در سینه دارد./"اُشو"
* متأسفم بابت اینهمه تأخیر...

"اگرچه اشک مداوم به گونه ام جاری ست/ هنوز معتقدم عاشقی، خودآزاری ست"


أن تَفتحَ قلبَک لِأحدهم یعنی أن تقولَ لَهُ:

تَفَضَّل هذا مِفتاحُ دَمعی 

وَ هذهِ کلمةُ مُرورِ أوجاعی...

**************************

اینکه قلبت را به روی کسی باز کنی معنایش این است که به او بگویی:

بفرما این کلید اشک هایم

و این پسورد دردهایم...

"فواز اللعبون ترجمه ی خودم"



این را هم قبلا برایتان نوشته بودم خواندن دوباره اش خالی از لطف نیست: 

الحبُّ هُوَ أن تَختارَ مَن یُدَمِّرُکَ...

***************

عشق یعنی انتخاب کنی که چه کسی ویرانت کند...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* عنوان پست از احمدرضا امینی: اگرچه اشک مداوم به گونه ام جاری ست/ هنوز معتقدم عاشقی خودآزاری ست/ میان قرص و مسکّن بدان که بودن تو/ دوای درد و علاجی برای بیماری ست/ تو را میان زمین و هوا بغل کردم/ که بوسه مرز میان خیال و بیداری ست/ بخوان که نامه ی تازه نوشته ام امّا/ به گوش تو همه ی حرف هام تکراری ست/ درون کوه بمیرم بدان که شیرین است/ تمام مزّه ی این رابطه به دشواری ست/ تمام فکر من آن بوسه ای که وقت نشد/ تمام فکر تو درگیر آبروداری ست/ اگرچه جای تو خالی تر از همیشه شده/ لبان سرخ تو در عمق زیر سیگاری ست...

* تو وجود هر آدمی رگه هایی از دگرآزاری وجود داره... این حس زمانی بیدار میشه که میفهمی یه نفر عاشقته.../"دیالوگ فیلم bitter moon"

* احمد شاملو می گوید: حوصله ات که سر می رود با دلم با دوست داشتنم بازی نکن! من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی ها کرده ام...

* گفته بودم بی تو می میرم ولی این بار نه/ گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه/ هرچه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست/ خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه/ تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا/ دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه/ دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز/ با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه/ قصد رفتن کرده ای تا بازهم گویم بمان/ بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه/ گه مرا پس می زنی گه باز پیشم می کشی/ آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه/ می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز/ می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه/ سخت می گیری به من با این همه از دست تو/ می شوم دلگیر شاید نازنین بیزار نه/"پریناز جهانگیر عصر" با صدای محسن جان چاوشی هم که فوق العاده ست...

* این جمله ی سهراب سپهری بهترین تعریفی ست که از انسان شده: آدمیزاد این حجم غمناک...

* خنجرش ناز است، تیرش غمزه، شمشیرش نگاه/ در جهان ای دوستان دشمن که دارد همچو من؟/"طالب آملی"

* شور شراب عشق تو آن نفسم رَوَد ز سر/ کاین سرِ پُر هوس شود خاکِ درِ سرای تو/ "حافظ" منظور حافظ از این بیت این است که هیجان و شور سرمستی عشق تو زمانی از سر من بیرون می رود که من بمیرم و سر پر شورم خاک درگاه تو شود. عاشق در این بیت امیدوار است. اصلا امید توشه ی راه عشق است. عاشق باید صبور باشد تا زمانی که بخت او بیدار شود و یار با او یار شود. عاشق حقیقی سرسخت است و تا جان دارد دست از طلب یار نمی کشد. حتّی حافظ پس از مرگ نیز از دامان معشوق دست نمی کشد و می گوید :" ندارم دستت از دامان مگر در خاک و آن دم هم/ که بر خاکم روان گردی به گِردِ دامنت گردم" یعنی تا زنده ام دست از دامانت نخواهم کشید و پس از مرگ هم اگر بر مزارم بگذری خاک وجودم که حاصل متلاشی شدن جسم من است از مزارم بلند می شود و به دور دامانت خواهد گشت و بر آن می نشیند و ماندگار می شود...

* ما پراکندگان مجموعیم/ یار ما غایب است و در نظر است/"سعدی"

* گوشه گیران زود در دل ها تصرّف می کنند/ بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است/ "صائب تبریزی" منظور صائب از این بیت این است که ما درون گراها جذّاب تر هستیم فهمیدید یا بیشتر توضیح بدهم دلیل جذّابیتمان را؟ 

* نباید به هر کسی در زندگی خوشامد گفت به عبارتی طبق توصیه ی کنفوسیوس خودتان را با کسانی که به خوبی خودتان نیستند درگیر نکنید/" لیلیان گلاس".. مولانا هم بیتی دارد با همین مضمون که می گوید: هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار/ هر کس به لایق گُهَر خود گرفت یار....

* جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند/ ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم/ "مولانا"

* همین.....

"خانه ی قلبم خراب از یکّه تازی های توست/ عشق بازی کن که وقت عشق بازی های توست"


حینَ إشتَقتُ إلیکِ

کَتَبتُ قصیدةً علی الجدارِ

هَدَّمَتها القَذیفةُ

وَ سالَ الدَّمُ مِن حروفِها...

****************************

وقتی دلتنگت شدم 

برایت شعری روی دیوار نوشتم

خمپاره ویرانش کرد 

و خون از حروفش جاری شد...

"حکمت اسعد ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فاضل نظری

* از تو آنی دل دیوانه ی من غافل نیست/ این که در سینه ی من هست تو هستی دل نیست/"عماد خراسانی"

* به دنبال این نبود که بفهمد آیا این عشق دو طرفه ست یا نه. فقط می توانست به نقل از گوته بگوید: دوستت دارم آیا این به تو ربطی دارد؟/"ژان کوکتو"

* رؤیا: اگه اون تونسته فراموش کنه منم می تونم. استاد: می بینی؟ هنوزم دوسش داری. رؤیا: از کجا معلوم؟ استاد: از اونجایی که هنوزم می خوای کارایی رو بکنی که اون کرده/"دیالوگ فیلم شب های روشن"

* عشق با سر مدارا می کند و دل را از پا در می آورد../ دلم پرتقال خونی وسط میدان جنگ/ گردوی نارسی که دست را سیاه می کند/ شاخه ای که پرندگان را رنج می دهد/ دلم باران دیوانه در پناه دو کوه/"غلامرضا بروسان"

* این را هم بخوانید:

- کُن صبوراً...

+ إلی متی؟!

- إلی الأبَدِ!

**************

- صبور باش...

+ تا کی؟!

- تا همیشه..

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

حالا پیروش این دو شعر را هم بخوانید:

** آن دل که به یاد خود صبورش کردی/ نزدیک تر تو شد، چو دورش کردی/ در ساغر ما زهر تغافل تا چند؟/ تلخیش نماند بس که شورش کردی/"مولانا"

** ای که ز من صبر طلب می کنی/ خود چو منی را چه برآید ز دست؟/ پند، که بی باده ی صافی دهی/ کِی شِنَوَد عاشقِ دُردی پرست؟/"اوحدی مراغه ای"

* چندین که برشمردم از ماجرای عشقت/ اندوه دل نگفتم إلّا یک از هزاران/"سعدی" ( منظور سعدی این است اگر از ماجرای عشق برای تو بسیار گفته ام امّا هنوز "یک هزارم" غمی را که در سینه دارم بازگو نکرده ام، از غم عشق هرچه بگویند کم است، اصلا عاشق اگر بخواهد غم عشقش را حکایت کند عمرش به سر می رسد و شرح غم عشق او به پایان نمی رسد. سعدی در بیت دیگری به "یک صدم" رضایت داده و گفته : شرح غمت تمام نگفتیم و همچنان/ این صد یکی ست کز غم دل بر زبان برفت....)

* گوش ما هوش است چون گویا تویی/خشک ما بحر است چون دریا تویی/"مولانا"

* ما چقدر دیر متوجّه می شویم که زندگی و حیات یعنی همان دقایق و ساعاتی که با کمال شتابزدگی و بی رحمی انتظار گذشتن آن را داشتیم/"دیل کارنگی"

* یک دوش آب گرم، یک لباس راحت، یک چای تازه دم، یک موسیقی ملایم، یک فیلم خوب، به درک که بعضی مشکلات حل نمی شوند به درک/"سپیده متولّی" :-)

* همین

"تا حریمِ گرم آغوش تو تن پوشِ من است/ بیخودی دلواپسِ سوزِ زمستان نیستم"


لایُقلقُنی الثلجُ

وَ لایُزعِجُنی حِصارُ الصَّقیعِ

فَأنا اُقاوِمُهُ

حیناً بالشِّعرِ

وَ حیناً بِالحُبِّ

فَلیسَ عِندی وسیلةٌ اُخری لِلتَدفِئَةِ

سِوی أن اُحِبَّکِ

أو اَکتُبَ لَکِ قصیدَةَ حُبٍّ

******************************

برف نگرانم نمی کند

محاصره ی سرما به ستوهم در نمی آورد

من در برابر آنها ایستادگی می کنم

گاهی با شعر

و گاهی با عشق

که برای گرم شدن وسیله ی دیگری ندارم

جز آنکه دوستت داشته باشم

یا برایت شعری عاشقانه بنویسم...

"نزار قبانی دوست داشتنی من ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از هخا هاشمی

* آغوش تو برای زمستان من بس است/ من زیر بار هیچ بهاری نمی روم ../"فرامرز عرب عامری"

 چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد/ ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد/"انسیه آرزومندی"

* زمستان نام کوچک تو بود/ چگونه ای که هر بار صدایت می زنم گرمم می شود/"ریحانه جهانی"

*  بوی عطرت که شِنُفتَم به لبم جان آمد/ منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد/"مریم قهرمانلو"

* یلدا چه دارد؟/ جز اینکه یک دقیقه بیشتر از شب های قبل دلم برایت تنگ می شود/"نسترن وثوقی"

* ای لعل لبت به دلنوازی مشهور/ وی روی خوشت به ترکتازی مشهور/ با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل/ همچون شب یلدا به درازی مشهور/"عبید زاکانی"

* حرف یلدا شد که او دستی به موهایش کشید/ نرخ تعیین می کند گویا میان معرکه/ "سجاد شهیدی"

* امشب به پایان می رسد اندوه پاییز/ فردا زمستان می شود فردا چه سخت است/"محمد شیخی"

* من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم/ بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم؟/"علیرضا آذر"

* فرض بر اینکه میان من و تو هیچ نبود/ تو نباید شب یلدا به دلم سر بزنی؟/"امید احسان زاده"

* افسانه شده ورد زبان ها شده بی تو/ این نامه که با خون دل امضا شده بی تو/ ربطی به سجل و گذر عمر ندارد/ پشت من و این خانه اگر تا شده بی تو/ احساس غریبی به فراگیری ِدنیا/ در بقچه ی تنهایی من جا شده بی تو/ حوضی که نشد پُر شود از ماهی قرمز/ با اشک من اندازه ی دریا شده بی تو/ شاکی شده خورشید هم از دست نبودت/ روز است ولی روز مبادا شده بی تو/ شب ها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند/ تقویم ، سراسر شب یلدا شده بی تو/ این مسأله مبهم شده و حل شدنی نیست/ دل بوده زمانی و معمّا شده بی تو/"حسنی محمدزاده"

* تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را/ منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟/ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود/ تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را/ حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت/ وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را/ عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو/ کاش یک باد به کشفت برساند ما را/ تو همانی که شبی پر هیجان می آیی/ تا فراری دهی از پنجره ها سرما را/ فال می گیرم و می خوانی و من می خندم/ بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!/ "مهدی فرجی"

* نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست/ شبِ فراقِ تو هر شب که هست یلدایی ست/"سعدی"

* یلدای آدم ها همیشه اوّل دی نیست/ هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست/" مهدی فرجی"

* هنوز با همه دردم امیدم درمان است/ که آخری بُوَد آخر شبان یلدا را/"سعدی"

* شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری/ رُخَت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری/"اوحدی مراغه‌ای"

* شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد/ در پس و پیش هزاران شـب یلدا ببرد/" وحشی بافقی"

* این را هم بخوانید:

أنا وَ الشتاءُ نُحِبُّکِ

فَابقَ اذاً مَعَنا...

*****************

من و زمستان دوستت داریم

پس با ما بمان...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

*********************************

* حال نگاهی بیندازیم به تاریخچه ی واژه ی یلدا: 

یلدا واژه ی سُریانی به معنای تولّد و زایش است.سُریانی زبان باستانی از شاخه ی سامی و هم خانواده ی عربی ست. امّا زایش چه کسی را جشن می گیریم؟ "مِهر (میثره یا میترا) که ایزدِ روشنایی و پیمان بوده است و پیشینه ی 8 هزار ساله در فرهنگ و تمدّن ایرانی دارد." حال چرا آخرین شب پاییز؟ این شب بلندترین شب سال است. طبق علم نجوم و کیهان شناسی، از آغاز زمستان( یک دی ماه) طول روزها بلند و بلندتر می شود، یعنی غلبه ی روشنایی بر تاریکی یا به تعبیر ایرانیان باستان، شبِ زایش ایزدِ مهر و مبارزه ی او با تاریکی و پلیدی.../"فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست"

* حق تعالی به بایزید گفت: که یا بایزید چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.../"فیه ما فیه مولانا"

* گر چرخ و هزار چرخ در کینه ی ماست/ غم نیست چو مِهر یار در سینه ی ماست/"مولانا"

شمایی که به مرغا دل سپردین/ دل و دین از خروس کوچه بردین/ رسیده آخر پاییز امّا/ ببینم جوجه هاتونو شمردین؟/"علیرضا آذر"  

* عکس را دوست دارم خیلی. از آن عکس هاست که ممکن است بارها استفاده کنم. مُردم برایش. کسی زنده ماند؟ :-)

* مشکل کلیپ حل شد پی نوشت مربوط به آن قسمت را حذف کردم...

* دیرم شده باید بروم فعلا همین...

"همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت/ آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود"


مِن سوءِ حَظّی 

نَسَیتُ أنَّ اللّیلَ طویلٌ

وَ مِن حُسنِ حَظِّکِ

تَذَکَّرتُکِ حَتّی الصَّباحِ...

********************************

از بدشانسی ام 

فراموش کردم که شب بلند است

 و از خوش شانسی ات تا صبح به یادت بودم...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

خواب در عهدِ تو در چشمِ من آید هیهات/ عاشقی کارِ سری نیست که بر بالین است/ "سعدی"

* تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم/"فریدون مشیری"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/"سعدی"

* حال بی خوابی چشمِ من چه می داند کسی/ کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست/"سعدی"

* ز خواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم/ که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم/"بیدل دهلوی"

* من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم/ نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای؟/"سعدی"

* تو شیرینی چو سیگاری که قبل از ترک می چسبد/ پُر از سمِّ نفس گیری که باشی مرگ می چسبد/"پروانه حسینی"

* می نویسی که دوستت دارم بی قراری بهانه می گیری/ با همان نامه های رگباری هی خودت را نشانه می گیری/ می نویسم که دوستت دارم قلمم گریه می کند با من/ شک ندارم که آخرش یک روز یا تو دیوانه می شوی یا من/"محمدرضا طباطبایی"

چه دیدم خواب شب کامروز مستم/ چو مجنونان ز بند عقل جستم/ به بیداری مگر من خواب بینم/ که خوابم نیست تا این درد هستم/ مگر من صورت عشق حقیقی/ بدیدم خواب کو را می پرستم/ "مولانا"