"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"عشق برد و باخت دارد هر که عاشق می‌شود/ در ضمیرش میل پنهان قماری داشته..."


یَقولونَ إنّ الحُبَّ قِصّةٌ 

رَواها جدٌ لأحفادِه قبلَ النَّوم..!

ولکن غَلَبَهُم النُّعاسُ

فَوَعَدَهُم أن یکملَ لَهُم القصةَ فیما بعد..!

ولکن لِلأسَفِ تُوُفِّیَ الجَدُ قبلَ أن یکمل القصةَ لِأحفادِه.. !

فبقی الحبُّ مُجَرّدَ کلمةٍ مُعَلّقةٍ لا أحدَ یعرفُ معناها ..!

***************************************

می گویند عشق قصه ای ست 

که پدر بزرگ قبل از خواب برای نوه هایش تعریف می کرد

ولی نوه ها خوابشان گرفت

و پدربزرگ به آن ها قول داد که بعدا قصه را برایشان کامل کند

ولی متاسفانه پدربزرگ فوت کرد قبل از اینکه قصه را برای نوه هایش کامل کند

در نتیجه عشق  تنها یک کلمه ی معلق باقی ماند که هیچ کس معنایش را نمی داند

 "ترجمه ی خودم"

(سال ها پیش این را در فیسبوک دیدم و ترجمه کردم هرچه گشتم نویسنده اش را پیدا نکردم)


* عنوان پست از آرش شفاعی: آمدم گفتند کاری اضطراری داشته/ با خودم گفتم خدا! یعنی چه کاری داشته/ گفت دلتنگ تو بودم حالم اصلاً خوب نیست/ گفت بی من گریه کرده حال زاری داشته/ گفت می‌خواهم کمی‌ خلوت کنم پیشم نیا/ من که می‌دانم دروغ است و قراری داشته/ از صدایش خوب می‌فهمم که از من خسته است/ خوب می‌ فهمد چه گفتم هر که یاری داشته/ گفتمش یک روز رازی داشته با غیر من؟/ در صدایش لرزه ای افتاد؛ آری داشته/ گفت در بند توام دیوانه جان! گفتم نترس/ هر که زندانی شده راه فراری داشته/ عشق برد و باخت دارد هر که عاشق می‌شود/ در ضمیرش میل پنهان قماری داشته...

* دوست داشتم معلم املای تو بودم/ تا دوستت دارم را املاء بگویم/ و هی بپرسم تا کجا گفتم؟/ تو بگویی "دوستت دارم"/ "فروغ فرخزاد"

* موی مشکی، بر سرت هم روسری آجری/ آه بانو ! باز باید محتشم خوانی کنم/" مهرداد تکلو"

* ساده از دست ندادم دل پر مشغله را/ تا تو پرسیدی و مجبور شدم مسأله را...!/ من برادر شده بودم و برادر باید/وقت دیدار رعایت بکند فاصله را/دهه ی شصتی دیوانه ی یک‌بار عاشق/ خواست تا خرج کند آن کوپن باطله را/ عشق... آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ/ دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را/ و تو خندیدی و از خاطره‌ها جا ماندم/ با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را.../ عشق گاهی سبب گم شدن خاطره‌هاست/ خواستم باز کنم با تو سر این گله را. /" عبدالجبار کاکایی"

اتفاقا که تو را دید دو چشمم دل گفت/ خاک بر سر شده ای این خودِ زندان بان است/ "امید احسان زاده"

* دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما/ هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند/" علی صفری"  :-)

* نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی/ به لطف حضرت حق تا ابد بزک داری/ به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم/ دو چشم قهوه ای تلخ و بانمک داری/ "امید صباغ نو"

* سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم/ از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم/ "سیمین بهبهانی"

* هزاران ناله سر دادم به یاد آرَد مرا گاهی/ مگر نامهربان من دلی در سینه هم دارد؟!/ "محرم زمانی"

* خوش باش که هر که راز دانَد/ دانَد که خوشی ، خوشی کشانَد/ "مولانا"

* زنی که تکلیف زندگی اش روشن نیست موهایش را روشن می کند/ و زنی که خسته می شود/ از خستگی، کوتاه/ حالا/ به زنی فکر کن که موهای روشنِ کوتاهی دارد/ "رویا شاه حسین زاده"

* هزار بوسه به تو بدهکارم/ هزار آغوش/ کجا؟/ کی؟/ تسویه کنیم؟/ "آبا عابدین"

* افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم/افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم/ خوشبخت، زیرا دوست می داریم/ دلتنگ، زیرا عشق نفرینی ست/ "فروغ فرخزاد"

* دل بر سر تو  بدل نجوید هرگز/ جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز/ صحرای دلم عشق تو شورستان کرد/ تا مهر کسی دگر نروید هرگز/ "مولانا"

* اگر بگویم طبیعت هر  کس را می توان از خنده اش شناخت شاید اشتباه کرده باشم/ ولی من غالبا ملاحظه کرده ام که خنده ی یک انسان خوب ، مطبوع و پسندیده است/در حالی که خنده ی انسان ِ تیره درون، عکس آن است/ "فئودور داستایفسکی"

تو مرجانی/ تو در جانی/ تو مروارید غلتانی/ اگر قلبم صدف باشد/ میان آن تو پنهانی/"مولانا"

* نیست ، ندارد...

روز عشق آمد و من غرق تمنّای توام / با حضور تو دلم شاد و جهانم عشق است"

لِأنّی أُحِبُّکَ

عادَت الأَلوانُ إلی الدُّنیا

بَعدَ أَن کانَت سَوداءَ وَ  رِمادیَّةً

کَالأَفلامِ القَدیمَةِ الصّامِتَةِ المُهتَرِئَةِ

 ****************

چون من دوستت دارم

رنگ ها به دنیا برگشتند

بعد از آنکه سیاه و خاکستری بود 

مثل فیلم های قدیمیِ بی صدا و برفکی 

"غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از پروانه حسینی

* تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم/ تو را به خاطر عطر نان گرم/ برای برفی که آب می شود دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم/ تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم/ برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت/ لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم/ تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم/ برای پشت کردن به آرزوهای محال/ به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به خاطر بوی لاله های وحشی/ به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان/ برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم/ تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم/ تو را برای لبخند تلخ لحظه ها/ پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم/ تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم/ اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم/ تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم/ تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم/ برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه/ تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم/ تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ...دوست می دارم ../ "پل الوار"

* با توام عشق قسم خورده ی پنهانی من/ با توام بی خبر از حال و پریشانی من/ با توام لعنتی خالی از احساس بفهم/ بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم/لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن/پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن/لعنتی خسته ام از حال بدم زخم نزن/بی تو محکوم به حبس ابدم زخم نزن/باورم کن که به چشمان تو معتاد منم/پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم/ قافیه باختم و شعر سرودم یعنی/به هر آنکس که تو را دید حسودم یعنی/ نفسم بند تو و درد مرا می خواند/ بعد تو حسرت دنیا به دلم می ماند/ "پویا جمشیدی"

* آوازه ات تا شهرهای ساحلی رفته/ دریا حسابت را از آدم ها جدا کرده/ پیش از تو زیبایی همیشه حد و مرزی داشت/ زیبایی تو مرزها را جابجا کرده/" امید صباغ نو"

* پرنده ها دیرشان نمی شود، هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند، گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند، فقط انسان زمان را اندازه می گیرد، فقط انسان ساعت را اعلام می کند و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند، ترس تمام شدن وقت.../ "از کتاب ارباب زمان میچ آلبوم"


* خوش بین ها و بدبین ها هر دو به بشر خدمت کرده اند/ اولی با آفریدن هواپیما و دومی با آفریدن چتر نجات/ "جرج برناد شاو"

* اصغر فرهادی: بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو. یکی از آنها پرسید:آن پسرک سر چهار راه چه می فروخت؟ مواد مخدر بود یا...؟ من پاسخ دادم فال می فروخت. پرسید فال چیه؟ گفتم شعر، شعرهای شاعر بزرگمان حافظ. با هیجان گفت: یعنی شما از کشوری می آیید که در خیابان هایش شعر می فروشند و مردم عادی پول می دهند و شعر می خرند؟!اون شخص سر میزهای مختلف می رفت و با شگفتی این را به همه می گفت و این یعنی زاویه ی دید. یکی سیاهی می بیند و یکی زیبایی... 

* منتظر می مانم/ تا عصایت شوم/ سویِ چشمانَت / یادآورِ قرص هایت/ هم بازیِ نوه هایت/ من جوانی ام را/ برای پیری ات کنار گذاشتم.../ "علی قاضی نظام"

* من همه در حکم توام/ تو همه در خون منی/ "مولانا"

* برای همسر مهربانم، همراهم، همسفرم، رفیقم به بهانه ی امروز هر چند اعتقادی به این روزها ندارم. مهم، رعایت انسان است انسان دیگر را به عشق و احترام و توجّه...

" هر روز دنبالِ تو می گردم/ آخر به غربـت می کشد کارم/ دقت کنی می بینی ام در شهر/ یک شالِ قرمـز بر سرم دارم .."

کَتَبتُ (أُحِبُّکِ) فَوقَ جِدارِ القَمَر ِ

(أُحِبُّکِ جِدّاً) 

کَما لا أَحَبَّکِ یوماً بشرٌ 

أ لَم تَقرأیها؟ 

بِخَطِّ یَدی 

فوقَ سورِ القَمَرِ 

وَ  فوقَ کُراسِی الحَدیقَةِ .. 

فوقَ جُذوعِ الشَّجرِ 

و َ فوقَ السَّنابلِ 

فوقَ الجَداولِ 

فوقَ الثَّمَرِ.. 

وَ  فَوقَ الکَواکبِ تمسحُ عَنها غبارَ السَّفرِ.. 

حفرتُ (أحِبُّکِ) فَوقَ عقیقِ السَّحر ِ
حفرتُ حُدودَ السَّماءِ 

حفرتُ القدَر.. 

أ لَم تَبصریها؟ 

على وَرَقاتِ الزَّهرِ 

على الجِسرِ  وَ  النَّهرِ  وَ  المُنحدرِ 

على صَدَفاتِ البِحارِ 

على قَطَراتِ المَطَرِ 

أ لَم تَلمَحیها؟ 

على کُلِّ غُصنٍ 

وَ  کُلّ حصاةٍ، وَ  کُلّ حَجَر 

کَتَبتُ على دفترِ الشّمسِ 

أحلى خبرٍ.. 

( أحِبُّکِ جِدّاً) 

فَلَیتَکِ کُنتِ قَرَأتِ الخَبرَ

**********************************

نوشتم  بر  دیواره ی ماه دوستت دارم

بی شک دوستت دارم

آنگونه که هیچ کس تاکنون دوستت نداشته است                                  

آیا دست خطم را نخواندی؟                         

بر حصار ماه      

بر صندلی های باغ 

بر شاخسارهای درختان                              

بر خوشه ها                                

بر جویبارها

بر میوه ها

و بر ستاره هایی که غبار سفر را  می شویند؟

حک کردم  (دوستت دارم) را بر نگین سحر

بر  مرز های آسمان

بر سرنوشت

آیا ندیدی اش؟
بر برگ های  گل
بر پل ، بر رود،  بر دره 
بر صدف های دریا
بر قطره های باران
آیا به چشمت نخورد؟
بر  شاخه ها
بر ریگ ها و سنگ ها
بر دفتر خورشید نوشتم
شیرین ترین خبر را
(بی شک دوستت دارم)
کاش  خبر را خوانده باشی

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


خداوند!

من و آسمان و زمین از نور ِ روشن توست که وجود داریم و پیداییم . من و هستی و همه اگر زیبا شده ایم و دیده می شویم اگر و اگر شایسته ی دیدنیم از آنست که منوّر از نور توایم و هر کدام که فاصله مان را با تو کم کرده باشیم نور بیشتر و سعادت بیشتری یافته ایم . دوست دارم پروردگار دوست دارم مادام که از تو نور می گیرم چونان ناب و چونان خالص و شایسته باشم که بی آنکه تمایل و انحرافی به سمت و سوی دیگر داشته باشم به صراط مستقیم و تنها به سمت تو و در جهت تو قرار گیرم و از عشق و نور تو شعله ور باشم که همه نور است و نور است و نور است بر فراز نور و نور و نور...

قسم!

قسم به نورت پروردگار!

قسم که مرا هدایت کن تا بی نور نشوم و در ظلمت نمانم و قسم به نور داناییت که آگاه ترین و داناترینی، قسم که روشنایی و داناییم عطا کن تا از هدایت و از دانایی و از نور تو جاودان و همیشه شعله ور بمانم همیشه خداوند...

* عنوان پست از مریم قهرمانلو: در بین جمعیـت گُم ات کردم/ سالِ هزار و سیصـد و گریه/ سالی که قبل از عیدِ نوروزش/ یک شالِ قرمز کرده ای هدیه .../هر روز دنبالِ تو میگردم/ آخر به غربـت میکشد کارم/ دقت کنی میبینی ام درشهر/ یک شالِ قرمـز بر سرم دارم .../ لعنت به من که دوستت دارم/ لعنت به قرمـزهای بعد از تو/ دیروز ها همراه من بودی/ لعنت به این فـردای بعد از تو .../ میخواستم بال و پـرم باشی/ یک تاجِ گل روی سرم باشی/ عاشق کنی کلِ جهانم را/ آن نیمه ی بهـترترم باشی ../ اما نشد .. رفتی.. امان از عشق/ من هم برایت شعـر میریسم/ پاییـز غوغا میکند اینجا/ هر شب به یـادِ رفتنت خیسم .../ پس لرزه های رفتنت را هم/ بردار و از این شهر راهی شو/ هی خواستم مالِ خودم باشی/ اصلا اسیرِ هر که خواهی شو !/ مِهرِ زیادی هم زیان دارد!/ میخواهمت میخواهمت کشک است/ بیرون برو از عمـقِ احساسم/ در را به روی عشـق خواهم بست ...

این شعر را خیلی دوست داشتم ابیاتی که برای عنوان پست انتخاب می شوند معمولا از اهمیت خاصی برخوردارند و با وسواس زیادی انتخاب می شوند من رنگ قرمز را خیلی دوست دارم و همه ی آن هایی که حتی اندکی مرا می شناسند این را می دانند برای همین خیلی این شعر را دوست داشتم :-)

* سابق وقتی مردم از زندگی خود راضی نبودند انقلاب می کردند ولی الان خرید می کنند/" آرتور میلر"

* پس زدم از دلم او را که گدایش نشوم/ حال شاهم ولی افسوس که در زندانم/ "ندا اژدری"

* اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد/ مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد/" مجذوب تبریزی"

* به جز با روی خوبت عشق بازی / حرام است و حرام است و حرام است/ "مولانا"

* ناگهان بین من و تو آنقدر فاصله افتاد که نامش را می توانی سفر بگذاری/" منیره حسینی"

* حق نداری به کسی دل بدهی الا من/ پیش روی تو دو راه است فقط من یا من/ " محیا غلامی"

* ما را به غم عشق/ همان عشق علاج است/ " بیدل دهلوی"

* سکس را از رابطه های امروزی حذف کن آنوقت متوجه می شوی از بیشتر رابطه ها چیزی باقی نمی ماند/" تام هاردی"

* بودایی ها می گویند اگر تو کسی را ملاقات کنی و قلبت بکوبد دستانت بلرزد و زانویت سست شود این عشق نیست وقتی تو دلبر را می بینی آرام می شوی نه دلهره ای نه تلاطمی...

* جمعه تویی با همه ی دوری ات/خنده به لب دلخوشی زوری ات!/دوست ترم‌ داری و راهی شدی/دل بکن از رفتن مجبوری ات..!" مریم قهرمانلو "

* هر شب دعا کردم که برگردد/ هی بغض کردم پشتِ اشعارم/ از درد های شعر میفهمی/ زخم قشنگی در دلم ‌دارم .../وقتی نباشی جمعه می بارد/عصرِ وخیمی در دلش دارد/ انقدر می بارد که داغش را/ بر واژه های شعر بگذارد .../ اینجا تمام سال پاییز است/ وقتی که دیگر برنمیگردی/ صد سالِ دیگر تازه میفهمی/ با عشقِ امروزم چه ها کردی ../ باران پر از احوالِ دلتنگی/ پاییز از دستِ خودش خسته/ یک عصرِ جمعه با کمی قهوه / یک شاعرِ تنها و دلبسته .../این ها منم، پاییز یعنی من !/ عصری پر از ابهام یعنی من !/ یک فردِ پر درد و جدا مانده/ بر چوبه ی اعدام یعنی من .../ "من" حال و احوالش وخیم اما../ حتی نمانی دوستت دارد/ هی شعر پشتِ شعر می بارد / حتی نخوانی .. دوستت دارد / هر رهگذر از این خیابان ها / رد میشود شکلِ تو میبینم/ اندازه ی کل جهان خسته/ اندازه ی یک عمر غمگینم .../ سی سال بعد از رفتنت پیرم / یک " تـو " نوشتم روی دیوارت / سی سال رفتی همچنان هستم / در اوج این پیری گرفتارت .../" مریم قهرمانلو "

* برای مرد ایلاتی تفنگ از هرچه بالاتر/ تفنگش می شود ناموس و طفل و مادر و خواهر/ تفنگ ارثی ام را با تو سنگین دل عوض کردم/ تو رفتی و تفنگم هم، چه تقدیری از این بدتر؟/ اگر از من بریدی مفت چنگت هرچه از من رفت/ دلم می سوزد از بخت سیاه عاشق دیگر/" علیرضا آذر"

* گر من بروم/ تو با که آرام کنی؟/" مولانا"

* نگاهش می کنم شاید به سمتم سر بگرداند / سر او بر نمی گردد مگر تقدیر برگردد/ "یاسر قنبرلو"

* می خواستم همه ی کارهایم را بکنم/ سر فرصت به دنبال او بروم/ می خواستم دنیا را عوض کنم/  کتاب هایم را بنویسم/ اسم و رسم به هم بزنم/ برنده شوم/ و بعد/ با دست های پر به دنبالش بروم/ خبر نداشتم که عشق منتظر آدم ها نمی ماند/" گلی ترقی"

* گفتی که پرنده ها را دوست داری/ اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی/ تو گفتی که ماهی ها را دوست داری/ اما تو آن ها را سرخ کردی/ تو گفتی که گل ها را دوست داری/ و تو آن ها را چیدی/ پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری/ من شروع کردم به ترسیدن/" ژاک پره ور"

* از همان جا که رسد درد/ همان جاست دوا/"مولانا"

"هزار قصه نوشتیم بر صحیفه ی دل/ هنوز عشقِ تو عنوانِ سر مقاله ی ماست!"

حُبُّک شِتاءٌ طویلٌ 

وَ إنّی لا أَملِکُ مِعطفاً

******************

عشقت زمستانی طولانی ست 

و من پالتویی ندارم ...

"یامن نوبانی ترجمه ی خودم"



پروردگار! روزگارانی است که حقیقت بر دوش و نشانی تو در دست، دل به راه زده ام. ابلیس همسفرم شده است تا راهزن حقیقت ِ بر دوش و در کوله بارم باشد گاهی کمک و مدد را بهانه می کند و سنگینی حقیقت را از دوشم بر می دارد تا به قول خودش سبک تر و آسان تر سفر کنم و گاهی نشانی تو را از دستم می گیرد تا راه کوتاه تری نشانم دهد و خلاصه آنکه آزاری شده و دردسری، التفاتش .

و حالا در میانه و کمرکش مسیر، خداوند! به همان دو راهی معروف حق و باطل رسیده ام که نقشه و نشانیش در کوله بار و نشانی که از تو دارم خوب ِ خوب پیداست و روشن تر از روشن و روشنی این راه ، نعمتی شایسته ی شکر است که هدایت و سعادت در انتهای آنست و حالا که خداوند! منم و انتخاب راه حق و شکر نعمت هدایت تو و بازپس گیری کوله بار و نشانی از همسفر ِ ناشایست ِ بداندیش که می خواهد به نشانی باطل، نشان  تو را گم کنم و نعمت هدایت و سعادت را کفران کنم و من که امیدوار به حمایت و هدایت چون تو مهربان خداوندی ، راه از بی راه این دو راهی باز خواهم شناخت و به سویت خواهم آمد و تو  خداوند نزدیک تر از  رگ گردن به منی....

* عنوان پست از  ارفع کرمانی

* تمام بدبختی هایم به خاطر یک دختر مو مشکی بود/ من یکی از بزرگترین کشف های تاریخ بشریت را انجام دادم/ قرص فراموشی/ وقتی در خدمت ارتش بودم کشفش کردم/ کافی بود یکی از آن قرص ها را بخوری/ آنوقت کل حافظه ات پاک می شد/ و بعدش یک زندگی جدید.../ به درد سربازهایی می خورد که زندگیشان در جنگ تباه شده بود/ یک ژنرال تصمیم گرفت برای اولین بار امتحانش کند/ وقتی آن را خورد تمام حافظه اش پاک شد/ جز یک چیز/ یک دختر با موهای مشکی/ مدام از او و نگاهش حرف میزد/ژنرال پاک دیوانه شد/ مرا تبعید کردند به سردترین نقطه ی کره ی زمین/ به آنتارکتیکا/ هشتادو نه درجه ی جنوبی/ آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه ی جنوبی/ "روزبه معین"

* از اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم/نام تو را دهان به دهان جمع می کنم/ من از تقابل لبم و گونه های تو/ شعری برای کل جهان جمع می کنم/ من خاطرات خوب تو را چند وقتی است/ از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم/ قلبم گرفته است تکان می دهم تو را/ از روی سینه ات ضربان جمع می کنم/ حالا که دور، دور کلاغ است و برف پیر/ از پای کاج، سارِ جوان جمع می کنم/ می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی/ بی تو لحاف را نگران جمع می کنم/از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست/ یک سال می شود چمدان جمع می کنم/ "محمد ارثی زاد"

* درست ترین شکل عشق آن است که شما چگونه با یک فرد رفتار می کنید، نه اینکه درباره ی وی چه احساسی دارید/ "آنتوان چخوف"

* و  از بین تمام روسری هایت / باد/  را بیشتر از همه دوست دارم/به موهایت می آید/" حمید جدیدی"

* بدان که هر  چیزی را کاری ست از اعضای بدن آدمی/ دیده را دیدن/ و گوش را شنیدن/ کار دل عشق است/ تا عشق نبُوَد بیکار بُوَد/ "السوانح فی العشق احمد غزالی"

* به چشمت مؤمنم اما از ایمانم پشیمانم/ از ایمانی که می گیرد گریبانم پشیمانم/ "سید تقی سیدی"

* شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید، در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافی ست/"چارلی چاپلین"

* حال مرا نو کند طرز غزل های تو/ دکمه ی پیراهنت، گردن زیبای تو/ "سعید خواجوی"

* گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تو را؟؟!!!/" شیما سبحانی"

* ای عشق ای قدیم ترین زخم روزگار/ در گوشه ی دلم سر پیری چه می کنی؟/"اصغر معاذی"

* اجملُ ما فِی اللَونِ البُنیّ عیناکَ وَ القَهوةُ/ قشنگترین چیزی که در مورد رنگ قهوه ای وجود دارد یکی چشم های توست و یکی قهوه/ "دیوارنوشته ی عربی"

افلاک که جز غم نفزایند دگر/ ننهند بجا تا نربایند دگر/ ناآمدگان اگر بدانند که ما/ از دهر چه می کشیم نایند دگر/" خیام"

* راسته که میگن هر کسی یه ستاره داره؟/ فقط چیزایی رو که به هیچ کس  نمی تونه تعلق داشته  باشه عادلانه تقسیم می کنن/ "از نمایشنامه ی گلدان/ بهمن فرسی"

* بین رنج بردن و هیچ به ما حق انتخاب داده اند/ من رنج را برداشته ام/ "ویلیام فاکنر"

* مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن/ یاد یک عشق عذابی ست که لذت دارد/" مقداد ایثاری"

* گذشته مثل یه گربه ست وقتی بیدارش می کنی، بهت پنجه می کشه. حرفم رو بشنو بذار به حال خودش باشه/ "توماس نارسژاک"

* من در هر شهری که باشم/ آن جا پایتخت تنهایی است!/ "جمال ثریا"

* نگرانِ من نباش/ آن دورها که ایستاده ای/ من روز به روز/ فیلسوف تر می شوم/ مثلن گریه میعانِ روح است/ خودم کشف کرده ام!/ "مهدیه لطیفی"

* ریشه از خاک برون است و ثمر می خواهی/ زهره ام را ترکاندی و جگر می خواهی!/ "نفیسه سادات موسوی"

* خسته ام بر شن زار سینه ات خم می شوم/ این کودک از زمانِ تولد تا کنون نخوابیده است!/" نزار قبانی"

*  این که با تو باشم و با من نباشی/ و با هم نباشیم/ جدایی همین است/ این که یک خانه ما را در برگیرد/ اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد/ جدایی همین است./ این که قلبم اتاقی باشد/ خاموش کننده ی صداها/ با دیوارهای مضاعف/ و تو آن را به چشم نبینی/ جدایی همین است/ این که درون جسمت تو را جست وجو کنم/ و آوایت را/ درون سخنانت جستجو کنم/ و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم/ جدایی همین است./ "غادة السمان"

* کسی که تو را نکوهش می کند، کلبه ای برایش مهیا کن تا در جوار تو زندگی کند. چون نکوهش او مددکار تو خواهد بود./ "کبیر" عارف بزرگ هند.

* اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش/ نابود شوی/ تمام زندگی‌ات را باخته‌ای/ این را/ منی می‌گویم/ که روزهایم را زنی برده است جایی دور/ پیچیده دور گیسوانش/ آویخته بر گردن/ سنجاق کرده روی سینه/ یا ریخته پای گلدان‌هاش/ باقی را هم گذاشته توی کمد/ برای روز مبادا/ "رضا ولی زاده"

* بی تو/ شهر خالی است/نه رنگی دارد/ نه لبخندی؛/ بی تو شهر/ تابوتی بزرگ است!/ "عباس حسین نژاد"

* عشق آغاز دارد، اما انجام ندارد! پای در دوستیِ تو نهادم گستاخ و دلیر! همه جفا با آن‌کس کنم که دوستش می‌‌دارم،اما چندان نباشد؛ جفایِ من نیک باشد و سهل! در دعوت قهر است و  لطف، در خلوت همه لطف است!/ "از مقالات شمس تبریزی"

* راه که می‌روم/ مدام برمی‌گردم/ پشت سرم را نگاه می‌کنم/ مدام ... / دیوانه نیستم/ محبوبم را در پشت سر گم کرده‌ام !/ "رسول یونان" 

* زن آهویی‌ست خسته که با تیر می‌خورد/ خونِ دلی که در قفسِ شیر می‌خورد/ زن آن مسافری‌ست که احساس می‌کند/ از هر طرف نرفته به تقدیر می‌خورد/ از عشق که گفته‌اند که خون‌ریز و... غافلند/ زن، زخمِ تشنه‌ایست که شمشیر می‌خورد/زن نیستی که بعدِ من این‌گونه زنده‌ای/ زن بوده‌ام که غصه مرا سیر می‌خورد!/ دیگر چه جایِ شِکوه؟ که کج آفریده‌اند/ منقارِ آن پرنده که انجیر می‌خورد.../ "مژگان عباس‌لو"

* یک شب به چشم‌های تو ایمان می آورم/در راه سبزِ آمدنت جان می‌آورم/در امتداد غربت این جاده‌ها عزیز/ایمان به بی پناهی انسان می‌آورم/گفتی که قلب‌های پریشان بیاورید/باشد به روی چشم پریشان می‌‌آورم!/عمری شبیه عابر این کوچه‌های خیس/هر شب برای پنجره باران می‌آورم/وقتی که چشم‌های تو لبخند می‌زنند/از من تو جان بخواه، به قرآن می‌آورم!/ "مرتضی مصلح"

*  گر رَوَد دیده و عقل و خِرَد و جان، تو مرو/ که مرا دیدن تو بهتر از ایشان ، تو مرو/ "مولانا"