"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" زن بود و صدای هق هق تکراری..."

ما آدم ها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایم، اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم سرعتمان را بیشتر و بیشتر می کنیم تا هرطور شده مثل قهرمان دوی ماراتن از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم؟ ...

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید...

یازده ماه تمام ، دردها ، رنج ها و حتی خوشی ها را به جان خریدن الکی که نیست، هست؟ چطور می شود با حجم این خاطرات و دلتنگی هایی که روی دل آدم سنگینی می کنند، مغازه ها را گشت یا قیمت فلان پیراهن را با مغازه ی دیگر مقایسه کرد؟ اصلا مگر میشود انقدر ساده حجم این بغض را که تمام این ماه های سال گوشه ی دلت نشسته است نادیده گرفت؟ بغضی که هر آن منتظر است تا از یک جایی خودش را پرت کند بیرون...! 

اسفند را نباید دوید 

اسفند را باید با کفش های کتانی قدم زد...

 * وقتی انسان، انسان را رعایت کند، به مهر و احترام و توجه، دیگر چه روزی به نام زن باشد چه به نام مادر، چه به نام مرد باشد چه به نام پدر! مهم رعایت انسان است انسان دیگر را، به مهر و احترام و توجه. شاید اینگونه همه ی روزها روز "زن" بشود، روز "مرد" بشود...


* عنوان پست از سید مهدی موسوی: زن بود و صدایِ هق هقی تکراری/ مَردی وسطِ هزار شب بیداری/ پایانِ شبِ سیاه تاریکی بود/ در پشتِ دری که باز شد دیواری...

* در من زنان بسیاری زندگی می کنند/ نبرد می کنند / و هربار یکی بر دیگری پیروز می شود/ با اینهمه در من زنی است که دوستت می دارد/ "مریم ملکدار"

* داشتند مدرن می شدند شعرهای من/ مگر گذاشتند سنت چشم هایت؟/ مگر گذاشتند؟/"حسن آذری"

* نمی شود بدون دوست داشتن کسی زنده ماند/ تجربه ی کهنه ام را باور کنید/ "رومن گاری"

* به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه/ خدا گرفت به دستِ تو امتحانِ مرا/" امید صباغ نو"

* تو غارگردی من غارِ بعدی/ من آستینم، تو مارِ بعدی/  من در نخ تو، تو در نخ او، سیگار بعدی.. سیگار بعدی.../ حتی مجال یک بوسه هم نیست/ از یار قبلی تا یار بعدی/ عشق آن پزشک مشهور شهر است/ یک جمله دارد: بیمار بعدی/ یک جمله کافیست تا دل بلرزد/ کاری ندارد با کار بعدی/ ای عشق سابق، ای خواب صادق/ شاید قیامت... دیدار بعدی.../ "یاسر قنبرلو"

* عشق نام دیگر حادثه بود/ و من یکی از بیشمار جان باختگان این حادثه بودم/ کاش اخبار فردا نامم را نخوانَد/ مادرم ببیند دلش می لرزد/ از موهای تو برایش گفته بودم/از حوادثش برایم گفته بود/ "سجاد افشاریان"

* تنهایی/ سیاره ی بزرگی  ست/ که پیش بینی می شود همین روزها به کره ی ناشناخته ی ما برخورد کند/ و زمین تکه تکه شود/ و ما هر کدام در قطعه هایی مستطیل شکل آواره شویم/" مجید سعدآبادی"

* تمامی مرگ ها دو دسته اند: مردی نفس نمی کشد/ و زنی که حرف نمی زند/ "مسعود عرفانیان"

* ناتالی: چه جوری تا حالا حتی به ذهنتم  نرسیده که با کسی بخوای آینده ای داشته باشی؟

رایان: ساده ست اون لحظه رو می شناسی که تو چشم یکی نگاه می کنی و احساس می کنی اونم به روحت خیره شده و همه ی دنیا یه لحظه ساکت و آروم میشه؟

ناتالی: آره

رایان: خُب من نداشتمش. 

"up in the air"

* به پاییز می مانی/ آدم نمی داند چه بپوشد وقت دیدنت/" ابوالفضل شاهی"

* به جای دوستت دارم دستم را بگیر/ همه ی رسولان با خود معجزه ای می آورند/ "محمد مرکبیان"

* عشق، پیری ست که بدجور حواسش پرت است/ یک نفر باید از این پیر حمایت بکند/" امید صباغ نو"

* ندارد...