لیس سهلاً فی زمانِ الحربِ
أن یسترجعَ الانسانُ وجهَ إمرأةٍ یَعشقُها
فالحربُ ضدُّ الذاکرةِ
********************************
کار ساده ای نیست که انسان در زمان جنگ
چهره ی زنی را که عاشقش بوده به خاطر بیاورد
چرا که جنگ دشمن حافظه است
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از مهدی اخوان ثالث
* در جنگ جهانی دوم سربازان تصاویر خانوادگی یا معشوقه شان را با خود به جنگ می بردند و در زیر محفظه ی شفاف دسته ی تفنگ قرار می دادند که به یاد عزیزانشان باشند این اسلحه ها به" دسته ی معشوقه" معروف شدند.
* هر سربازی در جیب هایش/ در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش زنی را به میدان جنگ می برد/ آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/"مریم نظریان"
* تجلیل از یک نفر که تو جنگ کشته شده یعنی به کشتن دادن سه نفر دیگه در جنگ بعدی/ "کورت تو خولسکی"
* دیری ست زبانزد خلایق شده ایم/ قربانی افشای حقایق شده ایم / گفتیم عیان نمی شود شد...به درک/ دزدی که نکرده ایم عاشق شده ایم/ "علیرضا دهرویه"
* چون شاخه گلی که به دهان تفنگ هاست/ آرامش نگاه تو پایان جنگ هاست/ "اصغر معاذی"
* گاهی کشم سری به گریبان خویشتن/ از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است/ "حزین لاهیجی"
* نیست تار و پود راحت در لباس روزگار/ یک به یک را آزمودیم از کفن تا پیرهن/ "کلیم کاشانی"
* مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی/ که گرمای تنت در گردش خونم اثر دارد/ "زهرا بختیاری نسب"
* عشق بود و دل من داشت عبادت می کرد/ و خودِ عشق به این عشق حسادت می کرد/ کولی امروز کف دست مرا خواند و نوشت/ یک نفر داشت به چشمان تو عادت می کرد/"امید صباغ نو"
* اگر غیر از حدیث یار و جز دیدار او باشد/ چه حاصل جز ندامت از شنیدن ها و دیدن ها؟/"رهی معیری"
* مرا دفن سراشیبی ها کنید/ که تنها نمی از باران به من برسد/ اما سیلابه اش از سر گذر کند /مثل عمری که داشتم/ "بیژن الهی"
* چه کردی کز لبم جز ناله و شیون نمی آمد/ که کاری بَر زِ من جز خون دل خوردن نمی آمد/ چنان دل بسته ام کردی که با چشم خودم دیدم/ خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد/ مگر آنکه تو عریان باز پشت پنجره باشی / وگرنه هیچ سالی برف تا گردن نمی آمد/ طلب می کرد دیدن دیده ی یعقوبی ام از تو/ جهان پیراهن بخت مرا می دوخت اما باز/ نخ خیاط بیرون از دل سوزن نمی آمد/ تو را یک عمر بر لب می برم ای عشق و می دانم/ که بی نام تو در تاریخ نام زن نمی آمد/ "بنیامین دیلم کتولی"
* ای غِرّه به اینکه دهر فرمانبر توست/ وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست/ ترسم که تو را چاکر خویش پندارند/ آن مورچگان که رزقشان پیکر توست/ "خلیل الله خلیلی"
* پیچش تاک از برای تکیه بر دیوار نیست/ منشأ مستی که خود در فکر استقرار نیست/ "رضا حیدری نیا"
* دل ز تن بردی و در جانی هنوز / دردها دادی و درمانی هنوز/ "امیرخسرو دهلوی"
* لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای/ که پس از دوری بسیار به یاری برسد/ "امیر خسرو دهلوی"
* من عادت کرده ام هر صبح قبل از باز شدن چشم هایم دوستت داشته باشم و برایم مهم نباشد که تو در کجای این شهر شلوغ به فراموش کردنم مشغول هستی./"مینا آقازاده"
* به چشم من که اگر زنده ام به خاطر توست/ تمام اهل جهان مرده اند إلّا تو/ "هوشنگ ابنهاج"
* مؤمنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟/ بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش/"جواد منفرد"
*اگر نیت یک ساله دارید گندم بکارید/ اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید/ اگر نیت صد ساله دارید انسان تربیت کنید/ "امیر کبیر"
* اکثر آدم هایی که ما را رنج می دهند رنج کشیده هایی هستند که از زخم های خودشان نتوانستند عبور کنند/ "آروین دی یالوم"
* اگر واقعا می خواهی کسی را بشناسی ببین با زیردستانش چطور رفتار می کند نه با آدم های هم سطح خودش/ "جی کی رولینگ"
* بیمار غمم عین دوایی تو مرا/ "مولانا"
* چرا هستم؟ / سؤال بی جوابی بود از هستی / تو دادی با سلام خود جواب من/ سلام ای عشق/ "حسین منزوی"
*عشق / تن است / و شب/ جامه ی محبوبش/"آدونیس"
*از خود/ انسانیت به یادگار بگذارید نه انسان/ تولید مثل را هر جانوری بلد است/ "برتراندراسل"
* گیریم خنجر حرف تو بر پهلوی باورها نشست/ نوشدارویی/ شرابی/ شیونی/ شعری به کارش می کنیم/ دل که چرکین شد چکارش می کنیم؟/ " محمدرضا شفیعی کدکنی"
* نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده/ که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده/ سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت/ سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده/ ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر/ برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده/ به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون/ به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده/ ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر/ شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده/ بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس/ که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده/ به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی/ که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده/ هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را/ کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده/ فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست/ که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده/ خبر ز داغ دل «شهریار» می شوی اما/ در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده / "شهریار"
* شبی گیسو به صبح روی او ریخت/ دل من زین پریشانی فرو ریخت/"مشفق کاشانی"
* گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش/ معشوقه بودن است و بریز و بپاش ها/ "حسین زحمتکش"
* آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید/ اکنون به خانه آمده اما عوض شده/ "فاضل نظری"
* هیچ مرد اصیل قشقایی و بختیاری به زلف زنان ایل توجهی نمی کند همانگونه که مردان شالیکار به ساق برهنه ی زنان شالیکار بی اعتنایند. گرگ اگر هوس گوشت کند پوست شکار برایش مهم نیست. از نسل آلوده ی من گذشت به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید/ "حسین پناهی"
* من دلت را بدون دام و تفنگ بی هیاهو شکار خواهم کرد/ بعد از آن هم از این که صیادم به خودم افتخار خواهم کرد/ "مهتاب یغما"
* شما مردا تعهد نمیدین تا آخر عمر عاشق زنتون بمونید چون چند کیلو اضافه وزن پیدا کردن... چون صورتشون چین و چروک افتاده... چون چشماشون کم سو شده... ولی هیچ وقت نمیگید که همه ی اینا تو خونه ی شما، همراه شما و به خاطر شما اتفاق افتاده! /"هدیه تهرانی دیالوگ فیلم آبی"
* قباد : قسم بخور که دیگه بهش فکر نمی کنی شهرزاد. شهرزاد: من بهت دروغ نمیگم قباد خاطره ها که نمی میرن می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن آزادترین جای جهانه همه چی از توش میاد و میره فکر، رنگ، خیال، خاطره مهم اینه که چیو نگه میداری چیو میندازی دور من اینو یاد گرفتم قباد. قباد: شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی رو پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم نمی خوام از دستش بدم پس اگه منو بذاری بری فقط یه راه برام می مونه خودمو تموم می کنم./ "سریال شهرزاد"
* هر جا که هستی ناظری/ از دور در ما ناظری/ شب خانه روشن می شود/ چون یاد نامت می کنم/ "مولانا"
* بهترین شاهدم از حالت بی رحمی عشق/ قرص خوابی ست که با گریه ی من بیدار است/ "علی صفری"
* نه نگاه هیز دارم، نه جسارت جوانی/ که لبی بخواهم از تو به زبان بیزبانی/ نه جسارتی که یک روز بپرسم از تو نامی/ نه شجاعتی که یک شب بدهم به تو نشانی/ عطش زمینیام را تب بوسه چینیام را/ به چه حیلهای بگویم به دو چشم آسمانی/ به تبسمی لبم را به تو دادم و ندیدی/ چه کنم؟ نگفته بودم سخنی به این عیانی/ به سرم زده برایت غزلی بگویم اما/ دودلم که میگذاری به حساب مهربانی/"غلامرضا طریقی"
* گیسوانم موج موج و شانه هایت سنگ سنگ/ موج را آغوش سنگ آرام می سازد بمان/ "مژگان عباسلو"
* در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست/ چکش زدن به آهن سرد احمقانه است/ "جواد منفرد"
* شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست/ آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست/ زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای/ از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست / چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم/ چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست / بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند/ دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست / دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر/ شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست / شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر/ از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست/"فاضل نظری"
* حالم بد است جای خودت را به من بگو/ تنها علاج زندگی ام شانه های توست/ "محمد قاسملو"
* بوسه هایت بوی آتش... بوی دوزخ می دهند/ نحن اصحاب الجهنم پس مرا محکم ببوس/ "حُسنی حشمت"
* می شود روزی به نامِ عشق رامِ من شوی؟/ "شهریار"
* نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه دشنامی/ به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست/ "صائب تبریزی"
* لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست/ یا در آغوش منی یا به تو می اندیشم/"محمد سلمانی"
* من همانم که شبی عشق به تاراجم برد/"علیرضا آذر"
* بیچاره ما که هرچه کشیدیم از تو بود/ فهمیده ای چه سنگ تمامی گذاشتی؟/"متین شریفی"
* بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی خویشم/ "مولانا"
* تو جان منی وداع جان آسان نیست/ "ابوسعید ابوالخیر"
* بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست/ "هما گرامی"
* گر غایبی ز دل تو در این دل چه می کنی؟/"مولانا"
قالُوا أَ تَنْسَى الَّذی تَهْوى؟
فَقُلْتُ لَهُمْ
یا قَوْمِ مَنْ هُوَ رُوحِی کَیْفَ أَنْسَاهُ؟...
*******************
گفتند: آیا معشوقت را فراموش می کنی ا؟
گفتم: ای مردم! چگونه فراموش کنم کسی را که جان من است؟
"احمد الرفاعی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از مهدی اخوان ثالث
* سرفه می کردم نه از دود و دم و حساسیت/ با هوای رفتنت شش های من سازش نداشت/ "امید احسان زاده"
* گفته بودند بترسی به سرت می آید/ لطفا از من تو کمی ترس به دل راه بده/"محمدرضا محمدی"
* رد پایت مانده روی برف های کوچه مان/ کاش نه برفی ببارد نه بتابد آفتاب/ "جلیل صفربیگی"
* کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را/ تا نگوید نیست در عالم ز هجران تلخ تر/" اصغر عظیمی مهر"
* عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی/ بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند/ "فاضل نظری"
* مرا مثل نداشتنت عمیق/ مثل قدم هایت محکم/ مثل رویاهایت باشکوه/ در آغوش بگیر/ زیباترین وداع هنوز اتفاق نیفتاده است/ "منیره حسینی"
* تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمی ماند/ چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند/ "حسین زحمتکش"
* خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پر پر بزنی آنی مرض می گیری. بدترین نوع نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی!/ "عباس معروفی"
* چرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداست/ "هوشنگ ابتهاج"
* به نظر می رسد ترس در جامعه ی امروز، بیماری واگیرداری شده است. هم از شروع می ترسیم و هم از پایان بیم داریم. هم از تغییر می ترسیم و هم از راکد بودن. هم از موفق شدن می ترسیم و هم از شکست. هم از زندگی می ترسیم و هم از مردن/ " از کتاب بترسید با این حال انجام دهید سوزان جفرز"
* جنگل از خودسوزی فرزند خود ، کبریت سوخت/ شانه گاهی باعث افتادن سر می شود/ "محسن گل کار"
* گفت: جرأت یا حقیقت؟ گفتم :مگه فرقی هم داره؟ گفت: نه. گفتم پس حقیقت. گفت: دوستم داری؟ گفتم میشه جرأت رو انتخاب کنم؟ گفت: باشه جرأت! تو چشمام زل بزن/ "از کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد( چهل دیالوگ و چهارده روایت برای نمردن) بابک زمانی"
* زن اگر دوستت داشته باشد می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه از پاریس به پیشت بیاید و اگر قلبش را به روی تو ببندد خسته تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد/ "نزار قبانی"
* بوسه/ آناتومی آدم را به هم می ریزد/ تو را که می بوسم/ من بال در می آورم/ مَردم شاخ/ " کامران خسروی"
* شش دانگ تمام چهارخانه ها را به نامت زدم/ درهایشان را ببند/ "محسن مهدی نیا"
* گاهی چنان می رویم که گلوله از تفنگ/ و گاهی چنان می مانیم که لقمه در گلو/ در هر دو حال انگار قصد کشتن داریم!/ "رضا کاظمی"
* همه جا به بی وفایی مَثَل اند خوب رویان/ تو میان خوب رویان مَثَلی به بی وفایی/ "هاتف اصفهانی"
* هرگز هیچ دو انسانی با روحیات کاملا مشترک یافت نشده است. پس اگر در یک رابطه ی دو نفره هیچ مشکل و برخوردی به وجود نیاید به این معنی ست که یکی از این دو نفر تمام حرف های دلش را نمی زند/ "آلبا دسس پدس"
* تو در من زنده ای/ من در تو/ ما هرگز نمی میریم/ "هوشنگ ابتهاج"
* از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده/ برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر/ "محمد شیخی"
* وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است، می پرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم خوشبخت است یا نه ولی اگر شاد باشد دیگر فرقی نمی کند که جوان است یا پیر، راست قامت یا گوژپشت، ثروتمند یا فقیر/ "آرتور شوپنهاور"
* آدم ها به من گفتند کاری کنم او عاشق شود/ می بایست کاری می کردم که او بخندد/ اما می دانی؟ هر بار که او می خندد /کسی که عاشق می شود خودِ منم/ "توماسو فراری"
* من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناکِ ملاقات با من آماده باشد چیز دیگری ست/ "متن سنگ قبر وینستون چرچیل" به طرز باورنکردنی وقتی این را خواندم تصمیم گرفتم که روی سنگ قبر من هم این جمله را بنویسند به جای آنکه بنویسند هر گل که بیشتر به چمن می دهد صفا/ گلچین روزگار امانش نمی دهد :-)
* پنج دقیقه بعد از تولدتان اسم ،ملیت و دین شما را تعیین می کنند و شما بقیه زندگی تان را صرف دفاع از چیزهایی می کنید که خودتان انتخابش نکرده اید/ "وینسنت بنت"
* اگر لازم باشد زنانه فکر می کنم/ و چون سوزنی در خیالت فرو می روم/ به دکمه های لباست دست می کشم/ و زندگی را بیدار بیدار می کنم/ می بوسمت/ آنقدر که دهانم را با دهان تو اشتباه بگیرند/ "غلامرضا بروسان"
* بر دهان تو بزرگ است چنان لقمه ی عشق/ نبرد موش به هر روزنه ای جارو را/ "رسول مختاری پور"
* گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود/ موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود/ یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر/ بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود/ خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما/ خواستن ها همه موقوف توانستن بود/ کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم/ که هبوط ابدم از پی دانستن بود/ چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت/ همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود/ "قیصر امین پور"
* عاشقت نشدم/ که عصرها دست خودت را بگیری و ببری پارک/ انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی/ و فراموش کرده باشی/ چقدر می توانستم مادرِ بچه های تو باشم/ "لیلا کردبچه"
* بیا/ در لابلای ورقه های این کتاب همدیگر را ببوسیم/ نگران آبرو هم نباش/ اینجا هیچ کس کتاب نمی خواند/ "ناهید افضلی"
* خونابه فرستند به هم چشم و دل من/ چون کاسه که همسایه به همسایه فرستد/ "فضلی جرفادقانی"
* من درباره ی بهشت و جهنم اظهار نظر نمی کنم زیرا در هر دو دوستانی دارم/"ژان کوکتو"
* با نام کوچکم که صدا می زنی مرا/ گم می کنم مسیر رسیدن به خانه را/ "سعید شیروانی"
* دین را نگه دارید به دو چیز/ یکی به سخاوت/ دوم به نیک خویی/ "شمس تبریزی"
* تنهایی کلید خانه را دارد/ هر وقت نیستی/ به سراغم می آید/ "آرزو نوری"
* اگر بی شعوری درد داشت باز هم یک عده مسکن می خوردند و به کارشان ادامه می دادند/ "جرج کارلین"
* هزاران دوستت دارم به گوش باد نجوا شد/ رسید آیا کمی از آن به گوش دلبرم امشب؟/ یاس کرمانی"
* دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم/ تا دارمت نگاه به مردم نمی کنم/ در گیر و دار تلخ رسیدن به درد عشق/ حتی به جان خویش ترحم نمی کنم/ این فصل پا به ماه غمی ژرف گونه بود/ هرگز به این بهار تبسم نمی کنم/ من در بهشت ِعشقِ تو آدم شدم ولی/ خود را خرابِ خوردن گندم نمی کنم/ ای بهترین بهانه برای نمردنم/ دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم/ "فرامرز عرب عامری"
* شاید این بار تبر دست درختان افتاد/ کار صیاد به آهوی گریزان افتاد/ شاید امروز مرا چیدی و با خود بردی/ گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد/ کوه در دامنه ی سرد خودش چادر زد/ آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد/ قهوه ی فال مرا سر بکش امشب، شاید/ آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد/ تو بهار منی و سهم من از خاطره ات/ گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد/ آن کبوتر که فرستاده ای آمد اما/ خبرِ نامه شنید و لب ایوان افتاد/ "مهسا تیموری"
* از زحمتکشان، خارپشتان را دوست دارم/ از پستانداران، خفاشان را/ از خزندگان، ماران را دوست دارم/ از گزندگان، آدمیان را.../ "شمس لنگرودی"
* ریسمانِ پاره را میتوان دوباره گِره زد/ دوباره دوام میآورد/ اما هر چه باشد ریسمانِ پارهای است/ شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم/ اما در آنجا که ترکم کردی/ هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!/ "برتولت برشت"
* چرا هر کس که یک آغوشِ پُر احساس میخواهد/ همیشه دستِ گرمش را دو دستِ سرد میگیرد؟/"حسین متولیان"
* مرگ تنها دریست/ که تا به تو فکر میکنم، باز میشود/ و هر بار بدم میآید از خانهای که در آن نیستی/ و بعد به هر دری میزنم عزرائیل پشتش است/ و بعد/ طناب یعنی اتفاقی که نمیافتد را/ به کدام سقف بیاویزم/ و تیغ یعنی این توئی که هنوز در رگهایم جریان داری/ مرگ چیزی شبیه دستهایِ من است/ که حتا با ده انگشت نمیتوانند/ یک ذره از گرمی دستهایِ تو را نگه دارند/ و چیزی شبیه صدایم/ که هر بار دوستت دارم/ تارهایِ صوتیام را عنکبوت تنیدهاند/ و چه انتظار بزرگیست/ اینکه بدانی پشتِ هر « دوستت دارم» چقدر دوستت دارم/ اینکه بدانی چگونه سالهاست/ زیر لبخندِ مردی میپوسم/ که نمیداند هنوز در رگهایِ من کسی هست/ و هر روز جنازهی تازهای در من کشف میکند!/ "لیلا کردبچه"
* شهید نیستم اما تو کوچهی خود را / به پاسِ اینهمه سرگشتگی به نامم کن!/ "علیرضا بدیع"
* دردا که فراق ناتوان ساخت مرا/ در بسترِ ناتوانی انداخت مرا/از ضعف چنان شدم که بر بالینم/ صد بار اجل آمد و نشناخت مرا!/ "شوقی ساوهای"
* یک جام پر از شراب دستت باشد/ تا حالِ منِ خراب دستت باشد/ این چند هزارمین شب ِبیداری ست/ ای عشق فقط حساب دستت باشد/ "جلیل صفربیگی"
* توان در چشم خود صد خار دیدن/ که نتوان یار با اغیار دیدن/ "امیر خسرو دهلوی"
* خوابم بشد از دیده در این فکر ِ جگرسوز / کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت؟/ "حافظ"
* این دیوار نوشته ها را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:
* لاتراقب شیئاً لم یعد ملککَ/ حواست به چیزی که دیگر مال تو نیست نباشد.
* المرء مَعَ من لایَفهمهُ سِجینٌ/ آدمیزاد وقتی با کسی باشد که نمی فهمدش شبیه به یک زندانی ست.
* و قالوا یعیش المرء بعد حبیبه، یعیشُ ولکن سَلهُ کَیفَ یعیشَ/ گفتند آدمیزاد بعد از معشوقش زندگی می کند. زندگی می کند اما از او بپرسید چگونه زندگی می کند؟
* شفت الجنة مرتین مرة بعیونها و مرة بضحکتها/ بهشت را دو بار دیدم یک بار در چشمانش و یک بار در لبخندش
* لا اطیل النظر فی عینیک لأن الله حرّم ما یذهب العقل/ مدت طولانی به چشمانت نگاه نمی کنم چرا که خداوند هر آنچه که هوش از سر می برد را حرام کرده است
* تزوّج امرأة قویة فرُبّما یأتی الیوم و تکون هی جَیشک الوحید./ با زنی قوی ازدواج کن شاید روزی برسد که او تنها سپاهت باشد...
* از هرچه خورند کم شود جز غمِ تو/ "مولانا"
* نیست ..ندارد.. باور کنید....
أعرفُ بینَ رجالِ العالمِ رَجُلاً
یشطر تاریخی نصفَین..
أعرفُ رجلاً یستعمرنی ..
و یُحَرّرنی..
و یلملمنی ..
و یبعثرنی..
و یخبئنی بین یدیه القادرتین..
أعرف بین رجال العالم، رجلاً
یشبه آلهة الاغریق
یلمع فی عینیه البرقُ
و تهطل من فَمِهِ الأمطارُ
أعرفُ رجلاً .. حین یغنی فی أعماق الغابة
تتبعه الأشجارُ ..
أعرفُ رجلاً اسطوریاً
یخرج من مِعطَفِه القمح..
و تخضرُّ الأعشاب
و یسمع موسیقى العینین..
أمشی معه، فوق الثلج، وفوق النار
أمشی معه، رغم جنون الریح، وقهقهة الإعصار
أمشی معه، مثل الأرنب..
لا أسأله أبدا.. «أین»؟
أعرفُ رجلاً
یَعرفُ ما فی رحم الوردة.. من أزرار
یعرف آلاف الأسرار
یعرف تاریخَ الأنهار
و یعرف أسماءَ الأزهار
ألقاه بکل محطات(المترو..)
وَ أراه بساحة کل قطار
أعرفُ رجلا حیث ذهبتُ یلاحقنی، مثل الأقدار..
أعرف بین رجال العالم رجلاً
مَرَّ بعمری کالإسراء
قد عَلَّمَنی لغةَ العُشب
و لغةَ الحُبِّ
و لغةَ الماء..
کَسَّرَ الزمنَ الیابسَ حولی
غَیَّرَ ترتیبَ الأشیاء
أعرفُ رجلاً
أیقظ فی أعماقی الأنثى
حین لَجَأتُ الیه..
و شَجَّرَ فی قلبی الصحراءَ
*************************************
من در میان مردان جهان مردی را میشناسم
که سرگذشت مرا به دو نیم کرده است...
مردی را میشناسم
که مرا مستعمرهی خود میسازد...
و آزاد میکند...
و گردهم می آورد...
و پراکنده میسازد...
و مرا بین دستان قدرتمندش پنهان میکند...
من در میان مردان جهان مردی را میشناسم
شبیه خدایان یونان...
چشمانش برق می زند
و بارانها از دهانش فرو میریزند..
من مردی را میشناسم که وقتی در اعماق جنگل آواز می خواند
درختان در پی اش روان می شوند
من مردی افسانهای را میشناسم
که از بارانی اش گندم بیرون میآورد
گیاهان را سرسبز میکند...
و موسیقی چشمها را میشنود..
با او روی برف و آتش راه میروم..
با وجود دیوانگی باد و قهقههی طوفان با او راه میروم
مثل خرگوش با او میروم
و هرگز از او نمیپرسم کجا؟...
من مردی را میشناسم
که غنچههایِ گلها را میشناسد
هزاران راز را می داند
سرگذشت رودها را میداند
و نام گلها را..
او را در تمام ایستگاههای مترو
و سالن های قطار میبینم...
من مردی را میشناسم
که هرجا رفتم، مثل سرنوشت به دنبالم آمد .
من در میان مردان جهان مردی را میشناسم
که مثل معراج از زندگی من گذشت
و زبان گیاهان
و زبان دوست داشتن
و زبان آب را به من آموخت..
روزگار سخت اطراف مرا در هم شکست
و ترتیب اشیاء را به هم ریخت ...
من مردی را میشناسم
که وقتی به او پناه بردم در وجودم زن را بیدار کرد
و بیابان قلبم را سرسبز ساخت ...
"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از احمد امیرخلیلی
* در دلم جایی برای هیچ کس غیر تو نیست/ گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود/ "سید سعید صاحب علم"
* خلیک مثلَ المخرّج یعرف القصةَ کلها و تارکهم یمثّلون/ مثل کارگردان باش با اینکه کل داستان را می داند ولی رهایشان می کند که نقششان را بازی بکنند/ دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
* آرزویم فقط این است زمان برگردد/ تیرهایی که رها شد به کمان برگردد/ سالها منتظر سوت قطارم که کسی/ با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد/ من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش/ نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد/ روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من/ باید امروز ورق های جهان برگردد/ پیرمردی به غزل های من ایمان آورد/ به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد/ "مهسا تیموری"
* سرم را رو به هر قبله/ قسم را زیر و رو کردم/ زیادت را که دزدیدند/ کم ات را آرزو کردم/ دعای بی وجودی بود/ درونم داشت می لرزید/ خودم را خوب سنجیدم/ بدون تو نمی ارزید.../ "علیرضا آذر"
* مثل یک عکس قدیمی که از آن یاد شود/ گفتم از خاطره هامان که دلم شاد شود/ می گذارم که زمان هم به عقب برگردد/ تا همان روز که چشمم به تو افتاد شود/ سال هشتاد و نمی دانمِ دلتنگی من/ عصر رویایی یکشنبه ی خرداد شود/ دختری آن همه وابسته به تنهایی خود/ ناگهان سخت به دنیای تو معتاد شود/ قلبم آشفته که نه، خانه ی ویران شده بود/ گفتم عاشق بشوم خانه ام آباد شود/ پر زد از دست ِ قفس رفت قناری و نشد/ هرگز از فکر ِ قناری، قفس آزاد شود/ "مهسا تیموری"
* به دوست داشتنت مشغولم/ همانند سربازی/ که سال هاست در مقری متروکه/ بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد/"زانیار برور"
* فکرت آمد به سرم خودت اما رفتی/ فکرت از سر برود می شود برگردی؟/ " محمد الیاسی"
* کلماتی که از دل بر می آیند هرگز بیان نمی شوند، در گلو گیر می کنند و تنها در چشم ها خوانده می شوند/" ژوزه ساراماگو"
* دیوانه ای بودم و مست، عشق تو در دلم نشست/ از آنهمه عشوه و ناز ، مهر تو در دلم نشست/ مجید کلهر"
* تنهایی بزرگت می کنه اونقدر بزرگ که شاید دیگه تو زندگی هیچ کس جا نشی/ "شوالیه ی تاریکی"
* شما نمی توانید انسانی را برده بسازید مگر آنکه او را وادار کنید احساس گناه کند. احساس گناه، نیرنگی است که با آن می توان هر کسی را به بردگی در آورد/" اُشو"
* یک ساختمان فقط یک سازه ی ساده ست ولی خونه یک احساسه/ "فیلم سینمایی خواهران"
* جز عشق نبود هیچ دمساز مرا/ نی اول و نی آخر و آغاز مرا/ جان می دهد از درونه آواز مرا/ کی کاهل راه عشق درباز مرا ؟/"مولانا"
* تا حالا شده تو ماشین باشید ناگهان چشمتان به ویترین مغازه ای بخورد که خوشتان بیاید؟ به زور جای پارک پیدا می کنید می روید به سمتش ولی انگار فقط از دور قشنگ به نظر می رسیده، بر می گردید سمت ماشین تازه می بینید جریمه هم شدید خیلی از آدم ها در زندگی مثل آن مغازه ها می مانند ...
الفرقُ بینَ الحُبِّ الفاشِلِ وَ الحُبِّ النّاجِحِ
أنَّ الاَوّّلَ یُؤلِمُکَ شَهراً
فی حین أنَّ الثّانی یُؤلِمُکَ مَدَی الحَیاةِ...
**************************
فرق بین عشق ناموفق و عشق موفق
در این است که اولی برای یک ماه اندوهگینت می کند
در حالی که دومی برای تمام طول زندگی ات...
"انیس منصور ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از امیر اکبرزاده
* تشنه ی عرض گهر چون تنگ چشمان نیستم/ گریه ی بی اشک باشد انتخاب چشم من/ "صائب"
* حیف لب تو که باده باده/ مانده ست بدون استفاده/ من طاقت مِن و مِن ندارم/ بی فایده می کنی افاده/ عمری به هوای بوسه چرخید/ قربان زبان بی اراده/هر عضوِ تو خانه ی جنونی ست/ من عاشقِ جمع خانواده/ هرجا که گذشته ای قطاری/ ویلان شده در پی ات پیاده/ هر جا سخن تو هست هستی/ ای حیله گر حلال زاده/ با اینکه خودت خبر نداری/ عشقت خبری ست فوق العاده/ "غلامرضا طریقی"
* کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود/ نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود/ "افشین یداللهی"
* پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم/ چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد/ "طالب آملی"
* چند موی بلند/ روی بالشم جا مانده است/ درست مثل چند ترکش/ در بدن یک سرباز/ "محمدصادق یارحمیدی"
* جمالت کرد جانا هست ما را/ جلالت کرد ماها پست ما را/ دل آراما نگارا چون تو هستی/ همه چیزی که باید هست ما را/ شراب عشق روی خرّمت کرد/ بسان نرگس تو مست ما را/ اگر روزی کف پایت ببوسم/ بود بر هر دو عالم دست ما را/ تمنای لبت شوریده دارد/ چو مشکین زلف تو پیوست ما را/ چو صیاد خرد لعل تو باشد/ سر زلف تو شاید شست ما را/ زمانه بند شستت کی گشاید/ چو زلفین تو محکم بست ما را/ "سنایی"
* ما آنچه خوانده ایم فراموش کرده ایم/ إلّا حدیث دوست که تکرار می کنیم/ "منصور ثانی"
* لیزا: تو هیچ وقت مأیوس نمی شی؟ ژیل: چرا. لیزا: اون وقت چیکار می کنی؟ ژیل: به تو نگاه می کنم و از خودم سؤال می کنم که علی ر غم تردیدها، سوء ظن ها ، خستگی ها، آیا دلم می خواد این زن رو از دست بدم؟؟ و جوابشو پیدا می کنم. با این جواب امید و شجاعتم برمی گرده./ "اریک امانوئل اشمیت"
* فرق من و زندانبانم را می دانی؟ زمانی که پنجره ی کوچک سلولم را باز می کند او تاریکی و غم را می بیند و من روشنایی و امید را. دید شما بسیار مهم است زیبا بنگرید/" نلسون ماندلا"
* زن اگر با اشک، قلبش را تسلی می دهد/ کودتا در قلب مرد از شانه خواهد شد شروع/ " علی مظفر"
* ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟/ به جفا سازد و صد جور برای تو کشد/ "وحشی بافقی"
* صبر در راه تو حلواهای ما را غوره کرد/ دلخوشی ها را هراس رفتنت دلشوره کرد/ "کاظم بهمنی"
* عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق/ نخل از جا نرود ریشه چو در گِل برود/ "محتشم کاشانی"
* شما که او را ندیده اید/ چشم هایش/ چشم هایش/ چشم هایش/ باور کنید من هم سیر ندیدمش/ چشم هایش نگذاشتند/ "محمد جنت امانی"
* گفتم خدایا دشمنانم را بگیر از من/ اینگونه شد دیگر ندیدم دوستانم را/ "محسن کاویانی"
* بهشتی می شوم وقتی شوم نقاش گیسویت/ خدا هم دوست می دارد همیشه باهنر ها را/ "رسول مختاری پور"
* عشق در حوصله پیداست نه در های و هوی/ "رسول ادهمی"
* نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی/ به لطف عشق تمرین می کنم یکتاپرستی را/ "فاضل نظری"
* ما خود شکسته ایم در این آزمون تلخ/ دیگر بگو خدا نکند امتحانمان/ "امید مهدی نژاد"
* برای من که پُرم از فراق قصه مگو/ اگر کتاب تو باشی، کتابخانه منم/ "سید تقی سیدی"
* وقتی در مورد دیگران قضاوت می کنید عمداً دارید به آنها صدمه می رسانید. احترام به تفاوت ها فراتر از کنار آمدن با دیگران است/ " از کتاب همسر خاموش/ ای اس ای هریسون"
* عکست را لای کتاب/ عطرت را بین نخ های شالگردن/ یادت را.../ کجای این خانه... پنهان کنم؟/ "فاطمه مهدی زاده"
* نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی/ نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی/ خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی/ چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی/ "سجاد سامانی"
* موسیقی/ از آن مواردی ست که بعد از رفتن آدم ها/ جا می ماند/ و نه در جسم/ که در روح خالکوبی می شود./ به گونه ای که گاهی/ آدم جرأت گوش دادن به بعضی آهنگ ها را ندارد/ حذفشان هم نمی کند/ و مدام با خودش می گوید/ بالاخره یک روز قلبم را می گذارم داخل لیوانی پُر از یخ/ و این آهنگ را گوش می دهم/ "علی سلطانی"
* دو چیز تفاوت فاحشی را بین انسان و حیوان به وجود می آورد: قدرت بیان و دروغگویی/ "آناتول فرانس"
* سمیه: داداش ابد و یک روز یعنی چی؟ مرتضی: یعنی کل عمرتو تو زندونی. حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بهت بعد ده، پونزده سال آزاد بشی ولی ابد و یک روز که بهت بخوره امکان نداره آزاد بشی. یه روز بعد مرگت آزادت می کنن./ "فیلم ابد و یک روز"
* ما دارو را برای آفریقا ارسال کردیم و این یک کار انسانی و شرافتمندانه است اما داروها یک مشکل دارد، روی آنها نوشته شده بعد از غذا/" چارلز بوکوفسکی"
* این چند دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم
* جنسُ حوّا مثلُ خط الدکتور غیرُ الله ما یفهم علیهنَّ/ جنس حوّا به خط دکتر می ماند به جز خدا کسی نمی فهمدشان. :-)
* عِش حَیاتَک کَما تُحِبُّ سَیَبحَثُ یَوماٌ عَن کُلِّ الّذینَ عِشتَ لِأجلهم لَن تَجِدَهم/ آنگونه که دوست داری زندگی کن یک روز به دنبال همه ی کسانی که به خاطرشان زندگی کردی می گردی و پیدایشان نمی کنی...
* أصبحت حیاتُنا مثلَ ناشیونال جُغرافیک کُّلُ یَومٍ نَتَعرّفُ علی حَیَوانٍ/ زندگی مان شبیه نشنال جئوگرافیک شده هر روز با یک حیوان آشنا می شویم...
* دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است/ هیچ خدمت جز محبت در جهان پیوست نیست/"مولانا"
کَلُّ شَیءٍ یَبدَأُ بِالسّین جَمیلٌ
سفر... سیاحة
وَ فَتاةٌ یَبدَأُ اِسمُها بِحَرفِ السّین.
*******************************
هر چیزی که با سین شروع شود زیباست
سفر... سیاحت
و دختری که اسمش با حرف سین شروع می شود
"دیوار نوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
منو میگه ها :-)
* زن اگر عاشق نباشد، نه قرمه سبزی جا میاُفتد نه چروک های پیراهن صاف میشود. زن اگر عاشق نباشد، هیچ خسته نباشی و برایت چای بریزمی حقِ مطلب را ادا نمی کند. مرد هم که عاشق نباشد چارخانه هایش نه با شعر امن میشود نه با آغوش .../"مریم قهرمانلو"
* خوانده ام از چشم هایش دوستم دارد ولی/ از دلش تا می رسد بر لب مهارش می کند/ "مصطفی هاشمی نسب"
* هر آشنایی تازه/ اندوهی تازه است/ مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان/ هر سلام /سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست/ "نادر ابراهیمی"
* شاه قاجارم که وقتی رقص باله می کنی/ روی کاغذ یک شبه ایران خود را می دهد/"ابراهیم جویباری"
* هر که آمد ضربه ای بر من زد و از من گذشت/ من شباهت های دردآلود با در داشتم/ "مژگان عباسلو"
* و زنان در حوالی سی سالگی شاید شاید دیگر قلبی روی شیشه نکشند/ اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند/ چنتا از دوستت دارم هایم را برایت مربای آلبالو درست کرده ام/ چنتا را گرد گرفته ام از اشیا/ با یکی از آنها پیراهنت را اتو کرده ام/ و با یکی/ و با یکی این شعر را برایت می نویسم/"رویا شاه حسین زاده"
* دندان چو در دهان نبُوَد خنده بد نماست/ دکّان بی متاع چرا وا کند کسی؟/ "قصاب کاشانی"
* فکر کردن دشوار است، به همین خاطر است که بیشتر مردم قضاوت می کنند/ "کارل گوستاو یونگ"
* می نمایی ماهِ من رخسار و پنهان می شوی/ می کنی لطف و همان ساعت پشیمان می شوی/ "صائب"
* گاه پیشم می کشی گاهی مرا پس می زنی/ برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟/"فاطمه کوهستانی"
* همه را کنار گذاشتم/ تو را کنار قلبم/ "علی سلطانی"
* من "أشهَدُ أن لا"ی همه غیر تو گفتم/ در "حَیّ َعلا"ی تو چرا خیر عمل نیست/ "عباس کریمی"
* با کلمه ی سرنوشت موافق نیستم پس اجازه بدهید این کلمه ی واقعا بی معنی را به سرگذشت تبدیل کنیم/ "احمد شاملو"
* بدترین چیز مهاجرت این نیست که از صفر شروع کنی یا در تنگنای اقتصادی باشی بدترین چیز این است که باز احساس کنی اینجا هم جای تو نیست چنانکه آنجا هم جای تو نبود/ "محمد سعید حنایی کاشانی"
* بی نمک باشد غذا طعمی ندارد ماندنی/ عشق هم بی غصه اش حرفی ندارد گفتنی/ "صمد محمدی"
* دلبرم چاق که نه باب دل یار شده/ مثل آن سوگلی دوره ی قاجار شده/ "علیرضا پناهی وفا" :-)
* دلم شبیه درخت آنچنان پر از مهر است/ که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرد/ "سجاد سامانی"
* تو مثل هرچه هستی در درون من نمی گنجی/ مرا ویرانه کردی خانه ات آباد باور کن/ تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/ که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن/ "عبدالجبار کاکایی"
* زیاد در خاطرات کسی کنجکاوی نکنید زیرا در خاطرات هر شخص چیزهایی هست که حتی می ترسد آنها را برای خودش آشکار کند/ "داستایوفسکی"
* هیچ کس واقعا صاحب چیزی نیست. همه چیز اجاره ای یا قرضی است. اموالمان بیشتر از ما زندگی می کنند و در نهایت آنها را ترک خواهیم کرد/ "ایان مک یوون"
* به این حقیقت توجه کنیم که زندگی ای که در آن لذت کشف کردن نباشد حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراری است. بروید و عالم های ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید/" دکتر الهی قمشه ای"
* کُلُّ عَیبٍ اُحِبُّهُ فیکِ إلّا غیابکِ/ همه ی عیب هایت را دوست دارم به جز نبودنت/ "محمود درویش ترجمه ی خودم"
* ما آدمیان نقطه ضعف بسیار شناخته شده ای داریم که وقتی چیزی را از دست می دهیم به گونه ای اغراق آمیز عزیزش می داریم و چشم پوشی از آن را غیر ممکن می دانیم/ "هرمان هسه"
* نزدیک نیا با تو مرا حادثه ای نیست/ این آدم ویران شده از دور قشنگ است/ "مریم قهرمانلو"
* سال ها رو به قبله بودم و می گفتم/ دیگر هیچ کس از من عاشقانه ای نخواهد شنید/ آمدی/ رد شدی/ بند دلم پاره شد/ کاش می فهمیدی چه لذتی دارد/ پاره شدن طنابِ یک اعدامی!/ "لیلا کردبچه"
* من پریشانم که راهِ خانه را گم کردهام/ من پری؟ یا نه! پسِ از تو شانه را گم کردهام!/ میگذاری دام پشتِ دام و من در این قفس/ آنقدر ماندم که طعمِ دانه را گم کردهام/ شمعام اما در خودم خاموش از بس بودهام/ اشتیاقِ صحبتِ پروانه را گم کردهام!/ عاقلی کو تا بترساند مرا از عشقِ تو؟/ من شمارِ اینهمه دیوانه را گم کردهام!/ من پری هرگز نخواهم شد ولی بر شانهام/ های هایِ گریهی مردانه را گم کردهام!/ "مژگان عباسلو"
* اگر سفرهی دلم را برایت باز کنم/ میآیی با هم جمعاش کنیم؟!/" ایلهان برک"
* پیک معشوقه ز در می رسد اما به مرور/ عاقبت از تو خبر می رسد اما به مرور/ هر که زد زخم زبان زخم زبان خواهد دید/ سرو را حکم ِ تبر می رسد اما به مرور/ عاقبت شمع هم از شعله ی خود خواهد سوخت/ صبر پروانه به سر می رسد اما به مرور/ موی کوتاه تو را دیدم و با خود گفتم/ تا به بالای کمر می رسد اما به مرور/ ای نسیم آنچه که من کاشته ام در این باغ/ میوه هایش به ثمر می رسد اما به مرور/ "مازیار حسنی"
* من کدامم؟ پیری ام یا جوانی ام؟ وقتی مرا می بوسی به چه می اندیشی؟ به اینکه پیرزنی را بوسیده ای که زمانی زن زیبای جوانی بوده؟ یا زن جوانی را که پیر شده؟/ "رویا شاه حسین زاده"
* انتِ جمیلةٌ کَفقرةٍ راجَعتُها قبلَ الامتحانِ وَ وَجَدتُها اوّلَ سؤالٍ/ تو زیبایی مانند پاراگرافی که قبل از امتحان به سراغش می روم و در سوال اول می بینمش/ "دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
* ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی/ ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی/ ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت.../ چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی/ ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی/ هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی/ سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت/ آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی/ باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان/ عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی/ چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت/ غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی/ کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم/ سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی/"فاضل نظری"
* احسان، هنری نیست به امید تلافی/ نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید/"صائب"
* دیده ام مات نگاهت شد چو طفلی گیج که/ زنگ املاء بر سر قسطنطنیه مانده است/ "عارفه نصیری"
* با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار/ ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست/ "مهدی سهیلی"
* هرچه بیشتر به مردم نگاه می کنم و آنها را می شناسم بیشتر درک می کنم که چرا خداوند به نوح گفت اول حیوانات را نجات بده/"جیم کری"
* از مجنون پرسیدند وصال را دوست داری یا فراق را؟ گفت فراق را... چونکه در فراق امید وصال هست و در وصال بیم فراق... / "مولانا"
* بعضی آدم ها در روابطشان یک خوی مغولی دارند. باور دارند هر کس دل های بیشتری را فتح کند برنده است. این آدم ها قلبی را فتح می کنند ، کمی عیش و نوش می کنند سپس ویران می کنند و می روند سراغ قلب بعدی و عیش بعدی و ویرانه ی بعدی... و قلبی که دیروز با هزاران تلاش فتح شده بود حالا بعد رفتن ِ فاتح، بی در و پیکر می شود... محلی برای پرسه زنی یک مشت آدم بیکار. اما فاتح واقعی به تسخیر یک قلب بسنده می کند و می ماند و سال های سال از حریم این قلب حفاظت می کند تا کسی یا چیزی این دل را نلرزاند... اگر فاتح قلبی هستی حواست باشد! تو چنگیزخان نیستی که فتح کنی و ویران کنی و از قلبی به قلب دیگر بروی... و اگر کسی قلبتان را فتح کرد مراقب باشید با رفتنش دلتان نشود محل پرسه زنی دیگر آدم ها...