اُحِبُّک جدّاً
وَ أعرفُ أنّی أعیشُ بِمَنفی
وَ أنتِ بِمَنفی
وَ بَینی وَ بَیبنَکِ
ریحٌ
وَ غیمٌ
وَ برقٌ
وَ رعدٌ
وَ ثلجٌ
وَ نارٌ
وَ أعرِفُ أنَّ الوُصولَ لِعَینَیکِ وَهمٌ
وَ أعرِفُ أنَّ الوُصولَ إلیکِ إنتحارٌ
******************************
بسیار دوستت دارم
و می دانم در تبعیدگاه زندگی می کنم
و تو نیز در تبعیدگاهی
و بین من و تو
باد است
و ابر است
و برق
و رعد
و برف
و آتش
و می دانم رسیدن به چشمانت وهم و خیال است
و رسیدن به تو خودکشی ست...
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از یاسر قنبرلو
* اینها را هم بخوانید:
عَیناکَ قدری لااستطیعُ أن أهربَ مِنهما
وَ أنا أرسمُهما فی کلِّ مکانٍ
وَ أری الأشیاءَ مِن خِلالِهما
*****************************
چشمانت سرنوشت من است نمی توانم از آنها بگریزم
آنها را همه جا نقّاشی می کنم
و همه چیز را از طریق آنها می بینم
"غادة السمّان ترجمه ی خودم"
///////////////////////////////
أیّامُ اللّهِ فی ضَحکَةِ عینَیکِ
******************
أیّام اللّه در خنده ی چشم های توست
"مظفّر النواب ترجمه ی خودم"
/////////////////////////////////
* شما که او را ندیده اید! چشم هایش، چشم هایش، چشم هایش؛ باور کنید من هم سیر ندیدمش، چشم هایش نگذاشتند!/"محمد جنّت امانی"
* چشم هایش شروع واقعه بود/"علیرضا آذر"
* تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم/ ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم/ "کلیم کاشانی"
* به من می گفت: "کم حرف می زنی..." باور کنید هر کس چشمانش را می دید الفبا یادش می رفت...!/"آیدین دلاویز"
* شیفتگی آن است که شما چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن را به یاد آورید/ "گوته"
* و چشم های تو/ همان کافه ی دنجی ست که قهوه هایش/ حرف ندارد/"سوسن درفش"
* تو به نقش قهوه اعتقاد داری/ به پیش بینی/ به بازی های بزرگ/ من فقط به چشمانت/ "پل الوار"
* بیشتر از هر چیزی دلم می خواست می توانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد تا هنگام مرگم به تو نگاه کنم/"آلبر کامو"
* ادامه دار می شوی در من/ در شعر/ در آهنگ های هر شبه/ ادامه دار می شوی در هزار خیابان/ هزار کافه/ هزار عکس/ یک شهر دارد تو را ادامه می دهد/ و تو به خیالت رفته ای/"مریم قهرمانلو"
* این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست/ دیگر قدم خمیده تر از پیرمردهاست/ قلبی شکسته، قامت خسته، تمام من/ این شهر بازمانده ی بعد از نبردهاست/ جان می کند دلم، همه سر گرم می شوند/ چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست/ طوفان بُکُن! مرا بشکن! دل نمی کنم/ دریا تمام هستی دریا نوردهاست/ جای گلایه نیست اگر درد می کشم/ صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست.../"حسین دهلوی"
* یک مطلبی خواندم جالب بود شما هم بخوانید: یکی از حس هایی که موقع عاشقی تجربه می کنید وقتی ست که صدایش را می شنوید یا به او فکر می کنید بعد می گویید "هُری دلم ریخت" از نظر علمی اسمش PVC هست یعنی قلبتان یک ضربان قلبی را جا می اندازد یا به عبارتی یادش می رود بتپد و در ضربان بعدی جبران می کند که سبب می شود این حس بهتان دست بدهد... قشنگ بود...
* می خواهم بدانم میتوانی حس کنی وقتی مدام به تو فکر می کنم؟/" آنا گاوالدا"
* تو آخرین نسل معشوقان جهانی/ بدون بوس و کنار/ بدون آغوش/ شاید حتّی وجود نداشته باشی/ بی این همه امّا دوستت دارم/"کامران رسول زاده"
* آدمی در هنگام ویرانی به خویش نزدیک تر و اصیل تر است/ تا به وقت آبادی/ از همین رو برای آن چیز و کسی که ویرانش می کند دلتنگ می شود/ تا آنچه که آبادش کرده است/"امیرحسین کامیار"
* آیا باید همیشه به هم رسید؟/ بی خیال شو/ بعضی چیزها وقتی نیستند زیبایند/"ازدمیر آصاف"
* تا در دل من عشق تو اندوخته شد/ جز عشق تو هرچه داشتم سوخته شد/ عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد/ شعر و غزل دوبیتی آموخته شد/"مولانا"
* شاهکار جدید محسن جان چاوشی
لو کانَ لی قلبانِ
لَعِشتُ بِواحدٍ
وَ أفرَدتُ قلباً فی هواکِ یُعَذِّبُ
******************************
اگر دو قلب داشتم
با یکی زندگی می کردم
و قلب دیگر را می گذاشتم در عشق تو عذاب بکشد
"قیس بن مُلَوَّح ترجمه ی خودم" ( قیس بن مُلَوَّح نام واقعی مجنون است)
* عنوان پست از رودکی
* پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود؟/ گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود/"سعید دبیری"
* یاد او کردم ز جان صد آه دردآلود خاست/ خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست/"وحشی بافقی"
* هر روز / یکی از من به میانِ مردم می رود/ با آنها می خندد/ هر روز/ یکی از من در خودم می ماند/ با من می گرید/ هر شب امّا/ نه کسی می رود، نه کسی می ماند/ همه می میرند، گورشان را گم می کنند/ تا تو پیدا شوی!/"نسترن وثوقی"
* آیا تا به حال کسی را در زندگیتان داشته اید که عکسش را باز کرده و تا ریزترین جزئیّات صورتش را با دقّت نگاه کنید؟/"جمال ثریّا"
* وصل او تیغ به کف دارد و مهجوری هم/تابِ نزدیکی او نیست مرا دوری هم/"طالب آملی"
* و حیات آدمی آن هنگام آغاز می گردد که دوستت دارمی می شنود که دلش می خواهد/"فاطمه صابری نیا"
* وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دست های مهتاب می گذاشت دلم می خواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نان های داغ را لای چادر گل دارش می پیچاند دلم می خواست من، آن نان های داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه می رسید و کوبه ی در را می کوبید، هوس می کردم کوبه ی در باشم. وقتی مادرش نان ها را از مهتاب می گرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکّه ای نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان می انداخت و من هزار بار آرزو می کردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم....از لب حوض بلند می شوم و هزار بار آرزو می کنم کاش آب حوض بودم و مهتاب ها در من شنا می کردند./"مصطفی مستور"
* این را هم بخوانید:
یا سَیِّدَتی الّتی تَقفِزُ کَسَنجابةٍ خائفةٍ علی اشجارِ صَدری
کُلُّ عُشّاقِ العالَمِ أحَبّوا حبیباتِهِم فی شَهر َتَموز
وَ کُلُّ مَلامِحِ العشقِ کُتِبَت فی شَهرِ تَموز
وَ کُلُّ الثَّوراتِ مِن أجلِ الحُرّیّةِ وَقَعَت فی شَهرِ تَموز
فَاسمَحی لی أن أخرُجَ علی هذا التَّوقیتِ الصّیفیِّ
وَ اُحِبُّکِ فی الشِّتاءِ...
*****************************
بانوی من که بسان سنجابی ترسو بر روی درختان سینه ام می پَری
همه ی عاشقان جهان معشوقه هایشان را در تیرماه دوست داشته اند
و همه ی حماسه های عاشقانه در تیرماه نوشته شده اند
و همه ی انقلاب های آزادی خواهانه در تیرماه اتّفاق افتاده اند
پس تو به من اجازه بده از این زمانبندی تابستانه خارج شوم
و در زمستان دوستت بدارم...
"نزار قبّانی همیشه متفاوت من ترجمه ی خودم"
* مصلحت نیست قیاس رُخِ تو با خورشید/ شمس اگر اذنِ طلوع از تو بگیرد ادب است/"مولانا"
* در سریال خاتون یک جایی شیرزاد به خاتون می گوید:" تو شب خواستگاری تو بلند شدی بری چایی بیاری دلم برات تنگ شد همونجا فهمیدم عاشقت شدم" می بینید عشق همینقدر ساده ست :-)
* تا روی تو قبله ام شد ای جانِ جهان/ نَز کعبه نشان دارم و نَز قبله نشان/ با روی تو رو به قبله کردن نتوان/ کاین قبله ی قالبست و آن قبله ی جان/"مولانای جان"
* خوانندگان فهیم و مهربان من!
خواهش می کنم در نوشتن آدرس ایمیلتان دقّت کنید باور کنید وقتی آدرس ایمیلتان را اشتباه می نویسید یا به هر دلیل دیگری ایمیلتان درست نیست و من نمی توانم جواب شما را بدهم شرمنده می شوم شرمنده ی کامنت های پُر مهر شما. اذیّت می شوم از اینکه فکر کنید کامنت های شما را خواندم و بی توجّه از کنارش گذشتم، از طرفی هم نمی توانم همه را اینجا نمایش بدهم که متوجّه شوید من کامنت شما را خواندم. مهربانانم خواهش می کنم در نوشتن آدرس ایمیلتان دقّت کنید... در غیر این صورت اگر جوابی دریافت نکردید بر من خُرده نگیرید و مرا متهّم به بی توجّهی نکنید...
مُنذُ اللحظةِ الّتی رأیتُک بِها
أدرکتُ أنَّ قلبی لم یَعُد حُرّاً
***************************
از همان لحظه ای که دیدَمت
دانستم قلبم دیگر آزاد نیست
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از حمیدرضا حامدی: آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟/ صورتم شد خیس خیس از شوق، بارانی مگر؟/ آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای/ روح رستاخیزی من ! در تنم جانی مگر؟/ آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را/ پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟/ تا ابد دیوانه ی زنجیری موی توام/ نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟/ خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم/ ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟/ خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من/ لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟/ شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم/ خود که صاحبخانه ای ، ای خوب ! مهمانی مگر؟/ شرط کردی جز تو در من گام نگذارد کسی/ قلعه ای متروک و گمنامم، نمی دانی مگر؟/ آن قدر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم/ حس صحرا گرد شهرآشوب ! توفانی مگر؟/ گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا/ رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟....
* عید است غبار سر راه تو توان شد/ قربانی قربان نگاه تو توان شد/"بیدل دهلوی"
* بس کمالی نیست قربانی نمودن بهر عید/ عید را باید به پای دوست قربان داشتن/"قاآنی"
* فرّخ آن عیدی که جان قربانی جانان بُوَد/ خرّم آن جانی که پیش نیکوان قربان بُوَد/"امیرخسرو دهلوی"
* قربان سر و چشم و دهان و خم ابروت/ هر لحظه اگر عید نباشد تو که هستی/"نیما رودینی"
* خواستم قربان راهش جان کُنم خندید و گفت/صبر کن یک روز دیگر عید قربان می رسد/"خرّم شیرازی"
* دوش دل بردی و می خواهی که امشب خون کنی/ من بِحِل کردم، اگر حجاج قربان منی/ کافرت کردند خلقی، بس که ناحق کُشتیَم/ کافری نزدیک خلق، امّا مسلمان منی/"امیرخسرو دهلوی"( بِحِل کردن یعنی حلال کردن)
* تو ناگهان رفتی/ و من ناگهان دریافتم آدم می تواند نفس بکشد/ راه برود/ و گوری را در خود حمل کند/"یوسف صدّیق"
* فاصله ها هرگز مانعی برای دوست داشتن برای عشق نیستند درست/ امّا اگر من اینجا گریه کنم آیا در دوردست ها گونه های تو خیس خواهند شد؟/"جمال ثریّا"
* و در پایان اینها را هم بخوانید:
الحُبُّ لا یَعنی أن تختارَ الجمیلَ وَ لا الغنیَّ و لا صاحبَ المکانةِ
الحُبُّ هوَ أن تُحِبَّ مَن تَرتاحُ له و تَشعُرُ أنَّه داخلَ قلبِکَ
************************************
عشق بدین معنی نیست که زیبا یا ثروتمند یا صاحب منصبی را انتخاب کنی
عشق یعنی کسی را دوست داشته باشی که با او راحتی و احساس می کنی درون قلبت جا دارد
"محمود درویش ترجمه ی خودم"
* برخلاف آنچه فکر می کنیم آزمونِ عشق، انتظار است نه حسادت/"عتیق رحیمی"
* لا تَحسدوا النّاسَ علی نصیبِهم مِنَ الفَرَحِ
لِمُجَرَّدِ أنَّ نَصیبَهم مِنَ الحُزنِ لایُری
*************************
به مردم به خاطر سهمشان از شادی حسادت نکنید
چرا که سهم غمشان دیده نمی شود
"ادهم شرقاوی ترجمه ی خودم"
* عید هر کس آن مَهی باشد که او قربان اوست/ عید تو ماه من آمد، ای شده قربان من/"مولانا"
لَو رَجَعنا غداً
وَ أرادَ الزّمانُ أن یَرانا کَما کُنّا
وَ إلتَقَینا
فَهَل ینبضُ المَیِّتانِ؟
خلفَ ألواحِ صَدرَینا
*******************************
اگر فردا برگشتیم
و سرنوشت خواست دوباره ما را همانگونه که بودیم با هم ببیند
و یکدیدگر را دیدیم
آیا این قلب های مُرده از پشت قفسه ی سینه هامان خواهد تپید؟
"نازک الملائکه ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از بنیامین دیلم کتولی
* و ای بسا اکنون می فهمم حسرت سایه را از اینکه نمی تواند بیشتر بگسترد/"انسی الحاج"
* این را هم بخوانید:
اریدُ الابتعادَ عنک
أتُرافِقنی؟
*****************
می خواهم از تو دور شوم
با من همراهی می کنی؟
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
* می کِشم همراه او زین شهرِ غمگین رَخت/ مردمان با دیده ی حیران زیر لب آهسته می گویند: دخترِ خوشبخت/"فروغ فرخزاد"
* من مطمئنم که نمی تپد، او را یارای تپیدن نیست... شما را نمی دانم امّا من متنفّر بودن از آدم ها را بلد نیستم. فقط ناگهان برایم بی اهمیّت می شوند، دیگر پیگیر کارهایشان نیستم، دیگر اهمیّت نمی دهم که کجا می روند، دیگر نگرانشان نیستم، من متنفّر بودن را بلد نیستم ولی بی خیال شدن و نادیده گرفتن را خوب بلدم. به اعتقاد من تنفّر، آدمی را ضعیف می کند و این ضعف سبب آسیب پذیر شدن او می شود...توی فیلم legend یک دیالوگی بود که می گفت: "بعضی آدمها یک کاری می کنند که دیگر نمی توانی دوستشان داشته باشی ولی دلت برای آن وقت هایی که دوستشان داشتی خیلی تنگ می شود" به نظر من دلت برای تصویر خودت تنگ می شود برای تصویر خودت قبل از آن اتّفاق...برای آن آدمی که بودی تنگ می شود....
* پست قبل را هم بخوانید...
* هرچقدر که بگویم از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم کم گفته ام. ..
وحیداً فی الجُبِّ لا أخوةَ لی
لا یعقوبَ لِیَبکینی
وَ لا زُلیخةَ لِتُراودینی
وَحدکِ بِئری وَ ذِئبی
ذبیحُکِ أنا
وَ لا دَمَ علی قَمیصی
***************************
تنها در چاه نه برادرانی دارم
و نه یعقوبی که بر من بگرید
و نه زلیخایی که مرا به سوی خویش بخواند
تنها تو چاه من و گرگ منی
من قربانی توام
بی آنکه خونی بر پیرهنم باشد
"زاهی وهبی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از امیرحسین الهیاری
* می روم با پای خود قربان چشمانت شوم/ هر که عاشق شد به مسلخ دلبخواهی رفته است/"محمد فرخ طلب فومنی"
* رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد/ ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم/"میرنجات اصفهانی"
* درون دل، نهان نقشی ست از تو/ که لطفش را نهان ها برنتابد/"مولانا"