إنّی اُحِبُّکِ...
هذهِ هِیَ المِهنَةُ الوَحیدَةُ الَّتی أتقَنُها
وَ یُحسِدُنی علیها أصدِقائی وَ أعدائی...
* عنوان پست از سعدی
* ابرهای روی خانه ات / پرنده های روی بام ات / همان گیلاس های به درخت رو به پنجره ات/ من، از حسادت همین ها خواهم مُرد/" محمد برقعی"
* حسودم به انگشتهایت وقتی موهایت را مرتب میکنند/ حسودم به چشمهایت وقتی تو را در آینه میبینند/ و حسودم به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش/ رنگ پیراهنت را عوض میکند/ چه کار کنم؟/ من زنِ روشنفکری نیستم/ انسانی غارنشینم/ که قلبم هنوز در سرم میتپد/ که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد/ روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟/ و بارانی که باریده و نباریده تو را یادم میآورد/ روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟/ حسودم/ و هی میترسم از تو/ از خودم/ از او/ میترسم و هی شمارهات را میگیرم/ و صدای زنی ناشناس که شاید عطر تو از گلهای پیراهنش میچکد/ که شاید بوی تو از انگشتانش میچکد/ که شاید حروف نام تو از لبانش میچکد/ هر لحظه از دسترسم دورترت میکند/ تو دور میشوی/ من فرو میروم در غار تنهاییام/ کنار وهمِ خفّاشی که این روزها دنیایم را وارونه کردهست/"لیلا کردبچه"
* چرا می گفتند: بارون میاد جر جر پشت خونه ی هاجر/ هاجر عروسی داره دُمبِ خروسی داره؟/ واقعا چرا؟ این چه سمّی بود به ما یاد دادند؟! :-)