زلال ترین حرف عاشقانه
همین یک جمله است: بگذار دوستت داشته باشم
نه بیشتر...
****************
الأکثرُ صفاءً مِن کلامِ الحُبِّ
هذه الجملةُ وحدَها : دَعینی أُحِبُّکِ
لا أکثَر...
"محمود معتقدى برگردان به عربی از خودم"
* عنوان پست از مهدی اشرفی
* در درون سینه ی من دل نبودی کاشکی.../"صائب تبریزی"
* تو را دوست می دارم/ و قلبم باتلاقی ست که هرچه را دوست می دارد غرق می کند/" گروس عبدالملکیان"
* دوستت دارم چنان با احتیاط مثل شاید/ چنان باورنکردنی مثل آری/ و چنان طولانی مثل تا چه پیش آید/"هرمان دکونیک"
* دوستت دارم/ و عشق تو از نامم می تراود/ مثل شیره ی تک درختی مجروح در حیاط زیارتگاهی/"شمس لنگرودی"
* من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم/ زنده بیرون آمدم امّا سپر انداختم.../ از جهنّم هیچ باکی نیست وقتی سال ها/ با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم/ دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق/ من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم.../ آنچه باید می کشیدم را کشیدم، هر نفس/ آنچه را بایست می پرداختم پرداختم/ سال ها سازی به دستم بود و از بی همّتی/ هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم/ زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری / فکر می کردم که خواهم بُرد... امّا باختم...!/ "حسین زحمتکش"
* مثل خورشیدی که دست ماه را گم می کند/ هرکه عاشق شد یقینا راه را گم می کند/ نابرادر عشق باشد یوسف صدّیق هم/ روزِ روشن راه را و چاه را گم می کند/ حق ندارد هیچ کس آهی برآرد از جگر/ گرچه این آیینه ردِّ آه را گم می کند/ جای خود در آینه باید ببینی دوست را/ عشق گورِ آدم خودخواه را گم می کند/ توبه ی عاشق سرانجامی ندارد دوستان/ قاری این سوره بسم اللّه را گم می کند/"جلیل صفربیگی"
* دل شکستهی ما ارزش شکار ندارد/ که فتح کردن ویرانه افتخار ندارد/ همیشه دود گواهی بر آتش است ولی دل/ چه آتشی ست که با دود خود قرار ندارد؟!/ به ترس گفتم: از این آشنا مباد برنجی!/ به خنده گفت: کسی با غریبه کار ندارد/ حساب کردم و دیدم تفاهم است تفاوت/ ستارههای تو و زخم من شمار ندارد/ در انتظار کدام ایستگاه تازه بمانیم؟/ بهشت و دوزخ ما سمت هم قطار ندارد/ ببخش عاشق خود را که در خزان جدایی/ گلی برای وداع تو بر مزار ندارد/"احسان افشاری"
* اسکار غم انگیزترین دیالوگ قرن هم می تواند برسد به ژاک دمی برای فیلم لولا: من هیچی از زندگی نمی خواستم تا اینکه دوباره دیدمت...
* هر وقت دل آشوب می شوم شمس لنگرودی درونم زمزمه می کند: آرام باش عزیز من، آرام باش... حکایت دریاست زندگی...
* این نفس آدمی، محلِّ شُبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان از او شُبهه و اشکال را بُردن مگر که عاشق شود/" فیه ما فیه مولانا" مقصود از این مطلب این است که نفس انسان که همیشه خواهان نشان دادن برتری خود بر دیگران است از طریق سؤال پرسیدن و شک و تردید، هرگز آرام نمی گیرد مگر زمانی که عاشق شود. از نظر مولانا کسی که عاشق است دیگر سؤال و شُبهه ای برای او باقی نمی ماند...
* عکس مربوط به چهار پنج ماه پیش است...
* همین قدر جدّی :-)