"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"در کلاسِ عشق ، استاد فراق این گونه گفت/ با همه شادیم ، با دل های غمگین بیشتر"

 شَوارعُنا ینقصها الحبُ و الفنُ

 وَ أُناسٌ مبتسمة 

******************

خیابا ن های ما عشق و هنر را کم دارند

و همینطور مردمی که لبخند بزنند

"جداریات عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از صادق ابراهیم زاده

* هنر اگرچه نان نمی شود ولی شراب زندگی ست/ "ژان پل سارتر"

* ادبیات  برای آنانی که به آنچه دارند خرسندند، برای آنانی که از زندگی بدان گونه که هست  راضی اند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراکِ جان های ناخرسند و عاصی ست.زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی ست که به آنچه دارند خرسند نیستند.انسان به ادبیات پناه می برد که ناشادمان و ناکامل نباشد. ادبیات تنها به گونه ی گذرا، این ناخشنودی ها را تسکین می دهد، اما در لحظه های جادویی و در همین لحظات گذرای تعلق حیات، توهّم ادبی ما را از جا می کند و به جایی فراتر از تاریخ می برد و ما بدل به  شهروندان بی زمان می شویم، نامیرا می شویم/ "ماریو بارگاس یوسا" 

* یک زندگی را چطور می شود اندازه گرفت؟ به طول سال ها؟ به مقدار پول؟ به ساعت های لذت عشق؟/ "اسماعیل فصیح"

* درویشی نه نماز و نه روزه است و نه احیای شب، این جمله اسباب بندگی است. درویشی نرنجیدن مردمان است که اگر این حاصل کنی، واصل گردی./ "نفحات الانس عبدالرحمن جامی"

* قسمت کرد حق تعالی چیزها به خلق، اندوه را نصیب جوانمردان نهاد، ایشان نیز قبول کردند/ "ذکر ابوالحسن خرقانی، تدکرةالاولیا"

* عشق از رهِ  تکلیف به دل پا نگذارد/ سیلاب نپرسد که رهِ خانه کدام است/ "صائب تبریزی"

* قرار نیست که حتما به قلبمان بخورد/ همین که تیر تو از چله شد رها ، مُردیم/ "عاصم اسدی"

*  من عاریتم در آن چه خوش نیست/ چیزی که در آن خوشم همانم/ "مولانا"

"کاش می شد از علاقه هم عکس گرفت/ تا ببینی وقتی به تو فکر می کنم/ چقدر خوب می افتم"

احبک کثیرا

احبک اکثر من عدد ذنوبی

**********************************

دوستت دارم بسیار

دوستت دارم  بیشتر از شمار گناهانم


"غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از رسول ادهمی 

* سر به زیر و  ساکت و بی دست و پا می رفت دل/ یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد/ "قیصر امین پور"

* جفا نمود و نبخشود و دل  ربود و نداد/ وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد/ "سنایی غزنوی"

* نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او/ بگویید عاشقت گفته نگاه محشری داری/ "علی ارحامی"

* در سال 1809 بتینا برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم" این جمله ی به ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید. از کلمه ی عشق مهم تر، کلمه ی "همیشه" و "تمایل" است.آنچه بین آن دو جریان داشت عشق نبود جاودانگی بود./ "میلان کوندرا"

* دلم را که مرور می کنم تمام آن از آن توست/ فقط نقطه ای از آن خودم/ روی آن نقطه هم میخ می کوبم و قاب عکس تو را می آویزم/ "نزار قبانی"

* مرا با چشمانت عاشق نشو/ چه بسا از من زیباتر بیابی/ مرا با قلبت عاشق شو/ که قلب ها هرگز مشابه هم نیستند/ "نزار قبانی"

* اولین ماجرای عشقی که در این جهان  باید آن را به کمال برسانیم رابطه با خودمان است. تنها پس از موفقیت در این رابطه است که می توانیم به دیگران عشق بورزیم/ "ناتانیل براندن"

* گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟/ بغض کردم خودخوری کردم نگفتم بارها/ "سید تقی سیدی"

* مِی حرام است ولی اهل خرد را نَسِزَد/ ترک چیزی که یکی عیب و هزارش هنر است/ "اثیرالدین اومانی"

* یک دست در جیب چپ/ دست دیگر در جیب راست/ این اندوه آشنا تصویر پاییز است/ "تورگوت اویار"

* بیماری عجیبی در جهان هست و آن خواستن چیزهایی است که نداریم و این چرخه هیچگاه پایان ندارد/" آندره ژید"

* من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو/آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی/ "فاضل نظری"

* غم بر سر غم ریخته آنجا که منم/ دل بر سر دل ریخته آنجا که تویی/ "رهی معیری"

* همه ی آدم ها مانند ماه هستند قسمت تاریکی دارند که به کسی نشان نمی دهند/"مارک تواین"

* زندگی ما همین است. دزدکی زندگی می کنیم، دزدکی یاد می گیریم، دزدکی کتاب می خوانیم، دزدکی دل می بازیم، دزدکی شعر می نویسیم و دزدکی می میریم/"غادة السمان"

* تو را دوست می داشتم/ چنان که انگار تو آخرین عزیزان من بر روی زمینی/ و تو رنجم دادی / چنان که گویی من آخرین دشمنان تو بر روی زمینم/ "غادة السمان"

* هر عارضه ای که تسکین پیدا می کند عارضه ای دیگر به وخامت می گراید. بشر یک چاه است با دو سطل.یکی پایین می رود تا پر شود دیگری بالا می آید تا خالی شود/ "ساموئل بکت"

* سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد "یونسکو" باسوادی را توانایی" تغییر" اعلام کرد. بدین معنی که دیگر تنها توانایی خواندن و نوشتن و یا تسلط بر دو زبان و یا حتی توانایی استفاده از کامپیوتر مدنظر نیست. تعریف اخیر بیانگر این است که" باسواد کسی است که بتواند از خوانده ها و آموخته های خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند".

* پدرم همیشه می گفت: یادت باشه این مملکت رو قانون اداره نمی کنه لذا نباید بذاری کار به جایی بکشه که بخوای از قانون کمک بخوای. پدرم قاضی بود... /" بافته های رنج علی محمد افغانی"

فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی/ فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی/ آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو/ خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنی/ دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ/ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی/ ای آفتاب روشن و ای سایه همای/ ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی/ من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم/ چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی/ مقدور من سریست که در پایت افکنم/ گر زآن که التفات بدین مختصر کنی/ عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم/ تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی/ دانی که رویم از همه عالم به روی توست/ زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی/ گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم/ آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی/ شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست/ خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی/ وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم/ تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی/ "سعدی"

* هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود، استاد سوالی را از لیلی پرسید لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت، استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد. لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت.بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت دیوانه! مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی؟ لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت.استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشقِ شنیدن دوباره ی صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد اما از ضربه ی آهسته ی دست تو اشکش در آمد.من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی...

* دست های من/ پیش از آنکه تو را در آغوش بگیرند/ چه می کردند؟/ "سیلویا پلات"

این مست های بی سر و پا را جواب کن/ امشب شب من است، مرا انتخاب کن/مهمان من تمامی این ها و... پای من/ قلیان و چای مشتریان را حساب کن/ تمثال شاعرانه ی درویش را بِکَن/ عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن/ هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز/ جای ذغال، روشنش از آفتاب کن/ انگورهای تازه ی عشقی که داشتم/ در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن/از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام/ ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن/ از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای/ افیون و مِی بیار، بساز و خراب کن/ دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی/ با خنده های مشتریانت حساب کن.../"مهدی فرجی" 

* هر چیز خوب پرهزینه است/ گسترش شخصیت یکی از پر هزینه ترین چیزهاست./"کارل گوستاو یونگ"

* آزادی/ در بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود/ آزادی واقعی در احترام گذاشتن به آزادی دیگران محقق می شود/ "نلسون ماندلا/"

* در انقلاب ها دو دسته از مردم وجود دارند:آنهایی که انقلاب می کنند و آن هایی که از آن سود می برند/"ناپلئون هیل"

* هر که از عشق تو پرسید به او گفتم شُکر../ پیش مردم گله از یار؟ همینم مانده ست../ "سعید صاحب علم" 

* هر کس در رنج کشیدن خود یکه و تنهاست. رنجی که فرد می کشد توسط دیگران به سنجش در نخواهد آمد و درک نخواهد شد/ "رولان بارت"

* جایی خواندم که اگر می خواهید مردم به آنچه می گویید توجه کنند صدایتان را بلند نکنید بلکه یواش حرف بزنید این در واقع توجه همه را جلب می کند/ "جولین بارنز"

* هر کس به لایقِ گُهَرِ خود گرفت یار/ "مولانا"

*عکس را در آسانسور گرفتم بهتر از این نشد...

"گاهی میان مردم/ در ازدحام شهر/ غیر از تو/ هرچه هست فراموش می کنم"

الکُلُّ مَرّوا بِجانبی

إلا انتِ مَرَرتِ مِن خِلالی

***********************************

همه از کنارم گذشتند 

به جز تو که از جانم رد شدی

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از فریدون مشیری

* گاهی تمام جمعیت شهر/ همان یک نفری ست/ که نیست/ "عباس موسوی"

* لَرُبّما فارس احلامک لم یتعلم رکوب الخیل بعد/ شاید شاهزاده ی سوار بر اسب رویاهایت هنوز اسب سواری یاد نگرفته باشد/ "دیوار نوشته ترجمه ی خودم"

* مردم به هر سمتی رفتند/ تو به سوی دیگر بگریز/" چارلز بوکوفسکی"

* اگر عنکبوتی که در اتاقت کُشتی، همه ی عمرش فکر می کرد تو رفیق و هم اتاقیش بودی آنوقت چه؟/"فئودور داستایفسکی"

* به جا خواهد ماند چایمان ته فنجان/ کودکی هامان در کوچه ها/ بغض سنگین شادمانی ها در گلویمان/ و معشوقه هایمان در دور دست ها/ "ناظم حکمت"

* درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین/ "فریدون مشیری"

* از من عبور می کنی و دم نمی زنی/ تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای/"قیصر امین پور"

* بدترین درد در میان آدمیان نصیب کسی است که بسیار می داند و هیچ نمی تواند/ "آرتور شوپنهاور"

* تمام دردهای زن با عشق درمان می شود/ "چارلز بوکوفسکی"

* امانم داد هجرِ بی مدارا تا تو را دیدم/ تو را دیدم چرا گویم که از هجران چه ها دیدم؟!/ "کلیم کاشانی"

تا ابد دوریم، چون سوگند قرآن و دروغ/دور، مانند زبان روزه داران و دروغ/ روز، پیمان بستی و شب توبه کردی ای دریغ!/ توبه‌کارا ! چیست فرق نقض پیمان و دروغ ؟/ خواستی دلتنگیم را در دلم پنهان کنم/عاشق و انکار دلتنگی؟ مسلمان و دروغ؟/ باز در جمع رقیبان صحبت از من شد، بیا!/ تا از ایشان بشنوی یک چند بهتان و دروغ/ بعد از این دیگر تو را مومن نمی‌دانم، که دوست/ گفت در یک دل نمی‌گنجند ایمان و دروغ!/ "سجاد سامانی" ‌

* قلب خاطرات بد را کنار می زند و خاطرات خوش را جلوه می دهد و درست از تصدیق همین فریب است که می توانیم گذشته را تحمل کنیم/ "از کتاب عشق سال های وبا گابریل گارسیا مارکز"

* مثل خیلی چیزهای شخصی/ هر کسی هم یک رنج شخصی دارد/که هیچ کس دیگری نمی تواند آن را بفهمد/ "آرام روان شاد"

* آدمی تا زمانی که سختی هایش را می فهمد زنده است/ ولی وقتی سختی های دیگران را درک می کند/ آنوقت یک انسان است/ "لئو تولستوی"

* آزادی/ زیباترین هدیه ای ست که می توانیم به کسی که دوست می داریم بدهیم/ "اوژن یونسکو" 

* همدیگر را دوست داشته باشیم/ به همدیگر عشق بورزیم/اما نه چسبیده به هم/ بگذاریم باد میان ما بوزد/"جبران خلیل جبران"

* دلم در دست او گیر است/ خودم از دست او دلگیر/ عجب دنیای بی رحمی/ دلم گیر است و دلگیرم/ "حسین منزوی"

* زن بدون چین و چروک زیر چشم/ مثل شراب یک ساله است/ به درد نخور/ "زویا پیرزاد"

* از هر آدم رذلی بپرسید که آیا ترجیح می دهد با رذلی مثل خودش سرو کار داشته باشد یا با آدمی بزرگوار و خوش قلب؟ بدون تردید پاسخ خواهد داد: با آدمی بزرگوار و خوش قلب! پیروزی فضیلت در همین است/ از کتاب ابله "فئودور داستایوفسکی"

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری/ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری/ بارها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت/ با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری/ چشم های سیاه سگ دارش شده آتش بیار معرکه ات/و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری/عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!/که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری/شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد/همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری/جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست جنگ باید همیشه کشته دهد/و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری/با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم/کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !/مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام/این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری .../"امید صباغ نو"

* هیچ یاری به کم آزاریِ تنهایی نیست/دلنشین تر مگر از کنج قفس جایی هست؟/ "قصاب کاشانی"

* مپرس از روزگارم، مهربان، حال مرا تنها/ عقیق اصل داند کنج بازار بدل کاران/ "حسین جنتی"

* غمگین نشو/ وقتی کسی تلاشت را نمی‌بیند/ و هنرت را درک نمی‌کند/ طلوع خورشید منظره‌ای تماشایی است/ اما بیشتر مردم/ همیشه‌ی خدا/ آن موقع صبح خواب هستند./  "جان لنون"

* آموخته ام که با پول می شود خانه خرید، ولی آشیانه نه/ رختخواب خرید، ولی خواب نه/ ساعت خرید، ولی زمان نه/ می توان مقام خرید، ولی احترام نه/ می توان کتاب خرید، ولی دانش نه/ دارو خرید، ولی سلامتی نه/ خانه خرید، ولی زندگی نه/ و بالاخره می توان قلب خرید/ ولی عشق را نه .../ "چارلی چاپلین"

* اگر کسی را دوست داری به او بگو / زیرا قلبها معمولا با کلماتی که ناگفته می مانند/ می شکنند ./ "جرج آلن" 

* یک رابطه ی دوست داشتنی رابطه ای است که در آن معشوق آزاد است/ خودش باشد و با من بخندد/ اما به من هرگز/ با من بگرید اما به دلیل من هرگز/ زندگی را دوست داشته باشد/ خودش را دوست داشته باشد/ چنین رابطه ای بر آزادی استوار است و حسادت هیچ گاه در آن رشد نمی کند/ "لئو بوسکالیا"

* اگر تخم مرغ با نیروی بیرونی بشکند/ پایان زندگی است/ ولی اگر با نیروی داخلی بشکند/ آغاز زندگی است/ بهترین چیزها و بزرگترین تغییرات/ همیشه از درون آغاز می شوند/ "جیم کویک"

* ما جز "گفتن" هیچ چیز نیستیم/ عشق نوعی گفتن است/ و عالی ترین نوع گفتن/ "نادر ابراهیمی"

* آرامش ذهنی/ محصولِ پرهیز از تلاش برای تغییر دیگران است/ "جرالد جی چامپولسکی"

* عشق دروغ نیست/ چیز وحشت آوری نیست/ به خلاف آنچه می گویند/ به فیلم های ترسناک هم شباهت ندارد/ حقیقت دارد/ قشنگ غرقتان می کند/ "رومن گاری"

* تنهایی/ هزاران بار بهتر است از بودن با کسی که حتی حواسش هم به تو نیست/ و فقط در آن هنگام با توست که کسی را در کنارش ندارد/ "آلن بولیو"

* جهنمی بدتر از این نیست/ که مدام به یاد آوری/ بوسه ای را که هیچوقت اتفاق نیفتاده ../ "ریچارد براتیگان"

* هر کس که روی ماه تو را دیده،دیده است/ فرقی که بین دیده و بین شنیده ها ست/ "حامد عسگری"

* تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست/ تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد/ "سجاد رشیدی پور"

* دهخدا تجربه ی عشق ندارد ورنه/ معنی  مرگ و جدایی به یقین هر دو یکی ست/ "کاظم بهمنی"

* شعر همیشه یک جایش می لنگد/ وقتی حرف از نبودن تو باشد/ "سید پویا نجات فر"

* قوی‌ترین مردان جهان/ پستچی‌ها هستند که نمی‌دانند/ چه حجم عظیمی از درد و اندوه را/ با خود حمل می‌کنند/ از آنها قوی‌تر/ تویی/ که می‌توانی تنها با چند کلمه/ کمر مرا بشکنی.../ "مژگان عباسلو"

* پاییز/ فصلِ خوبی‌ برای دور شدن نیست/ و جاده‌ها رفیقِ خوبی‌ نیستند/ باران که می‌گیرد/ دهانشان می لغزد/ و خاطراتت را لو می دهند !/"بهرنگ قاسمی"

* تویی مِی واجب آید باده خوردن/ "مولانا"

"لرزه انداز است تن پوش سپید مخملت/ انزلی برف آمده؟ یا قوی تالابش تویی؟؟!!"

جَمیلةً انتِ کَأُغنیَةٍ ترکیةٍ

أَحبَبتُها 

وَلکنّی لَم أَفهَمها

*************

تو زیبایی مثل ترانه ای ترکی

 که دوستش دارم

 اما نمی فهممش

"دیوارنوشته ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از شهراد میدری: شب چه زیبا می شود وقتی که مهتابش تویی / تا مونالیزاترین لبخند ِ در قابش تویی / عشق از چشمان ِ تو باید نگهداری کند/ سرمه کوب ِ نسـخه ی ِ خطی ِ نایابش تویی / مثل ِ قرص ِ ماه در لیوان ِ آب ِ آسمان / شب که آرام است یعنی قرص ِ اعصابش تویی / نم نم ِ سنتور ِ باران کوک با چشمان ِ توست/ پلک برهم میزند هر نت که مضرابش تویی / لرزه انداز است تن پوش ِ سپید ِ مخملت / انزلی برف آمده یا قوی ِ تالابش تویی؟ / تا ابد خدمتگزار ِ ناز کردن های ِ توست /هرکسی که دختر ِ مغرور ِ اربابش تویی / ابن سیرین هم ندیده سیر در خوابش تو را / هر که شد دیوانه ات تعبیر ِ بی خوابش تویی / رستم از داغ ِ اساطیری ِ تو دلخون ِ عشق / تا شقایق هست یعنی زخم ِ سهرابش تویی / با تو بودن آرزویی تا ابد شاید محال / خوش بحال ِ هرکسی دلتنگ و بی تابش تویی / برگ های ِ دفترم یک دهکده انگور شد/ هر غزل که می سرایم خوشه ی ِ نابش تویی...

* تجربه به ما می آموزد/ که عشق/ آن نیست که به هم خیره شویم/ عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم/ "آنتوان دوسنت اگزوپری"

* از کنار مقبره ای می گذشتم/ که روی آن نوشته بود/ اینجا آرامگاه مردی راستگو و سیاستمداری بزرگ است/ این اولین بار بود/ که می دیدم/ دو نفر را در یک قبر دفن کرده اند/ "وینستون چرچیل" 

* افسردگی/ بهایی است که انسان برای شناخت خویش می پردازد/ هرچقدر عمیق تر به زندگی بنگری/ به همان اندازه عمیق تر رنج می کشی/ "آروین یالوم"

* برای زن ها/ میوه چیدن از شاخه های بلند لذت خاصی دارد/ برای همین است که وقت بوسیدن/ روی پنجه آمدن را از خود بوسه بیشتر دوست دارند/ "رسول ادهمی"
* روی زمین اگر کاغذ مچاله می دید/ بر می داشت/ می گفت همیشه نامه هایی که مردم نمی فرستند/ خواندنی تر است/ "رسول ادهمی"
* تلفیق دو عطر... زندگی یعنی این/  لبخند دو چتر... زندگی یعنی این/ پاییز برای عشق فصل خوبی ست/ نقطه سر خط زندگی یعنی این../ "امید صباغ نو" 
* از بس که خدا عاشق نقاشی بود/ هر فصل به روی بوم یک چیز کشید/ یک بار ولی گمان کنم شاعر شد/ یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید/ "شهراد میدری"
* در زندگی هر کسی/ لحظه ای هست که در مسیر اندوه و افسوس قرار می گیرد./آن وقت/ یک راه برای عبور وجود دارد: کتاب، کتاب و کتاب را فراموش نکن/ در آن لحظه ی شگفت انگیز/ "هاوارد بارکر"
*باشد که حافظه ام را از دست بدهم/ و از همه ی پل های در حال فرو ریختن عبور کنم/ اما همچنان می خواهم تو را ببینم/ "احمدرضا احمدی"
* گاهی/ یک پیراهن چهارخانه ی مردانه هم حتا/ می تواند/ خانه ی آدم باشد/ که دلتنگی هایت را در جیبش بریزی/ و دگمه هایش را برای همیشه ببندی./ "رویا شاه حسین زاده"
* تو رنگ می‌دهی/ به لباسی که می‌پوشی/ بو می‌دهی/ به عطری که می‌زنی/ معنا می‌دهی/ به کلمه‌های بی‌ربطی که شعرهای من می‌شوند …/ "ساره دستاران"
* دنیا بیستون است،اما فرهاد ندارد؛ و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.مردم می آیند و می روند،اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد. دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی کند. دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت های فرهاد کش نشسته است. هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد؛ و جهان تلخ می شود. تو اما باور نکن. عفریت فرهاد کش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست. عشق اما گاهی سخت می شود، آن قدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید. روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت؛ و گرنه هیچکس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت. ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند. ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره های این دنیا، جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم؛ از ملکوت تا مغاک. عشق، شیر، عشق،... نه در دست شیرین که در دستان خسرو است. خسرو ما اما خداوند است/ "عرفان نظرآهاری"
* اگر "هنوز" فاصله ای هست میان من و تو/ بگو "هنوز" را بردارم/ "اگر" فاصله ای هست میان من و تو/ بگو "اگر" را بردارم/ "فاصله ای" هست میان من و تو/ بگو "فاصله" را بردارم/ تو بگو/ فقط بگو/ " مجتبی هاشمی زاده"
* عشق داغی است که مرهم نکند پنهانش/ چند بر چهره ی خورشید بمالی گِل را؟/ "صائب تبریزی"
* گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم / که صد دریای آتش از شراری می شود پیدا/ "صائب"
* عشق را همان اندازه می توانی پنهان کنی که سرفه را/ "تون هرمانز"
* خودم کمتر از تو نفس می کشم/ که سهم هوامو ببخشم به تو/ "افشین مقدم"
* گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم/ هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است/ "سعدی"
* لب های تو لب نیست! عذابی ست الهی / باید که عذابی بچشم گاه به گاهی!/ "میثم قاسمی"
* زیباترین آدم هایی که می شناسیم کسانی هستند که شکست، رنج، مبارزه و خسران را شناخته و راه خود را از اعماق یافته اند. این افراد قدردان زندگی اند و نسبت به آن حساسیت و درکی دارند که آنها را از همدردی، مهربانی و عشقی عمیق سرشار می کند. آدم های زیبا اتفاقی به وجود نمی آیند/ "الیزابت کوبلر راس"
* تفاوت بین خیال و واقعیت؟ خیال حس بهتری به انسان می دهد/ "تام کلنسی"
* حقیقت، فاحشه نیست که بازوان خود را به گردن هر بی سروپایی بیاویزد، برعکس زیباروی مستوره ای است که حتی مردی که همه چیزی را فدای او کند باز نمی تواند از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد./ "آرتور شوپنهاور"
* ظالمانه ترین کار در حق کسانی که وارد زندگیمان می شوند این است که بخواهیم با آنها جای خالی قبلی ها را پر کنیم/  "فریدون فرخزاد"
* با دلبر دیوانه بگویید بیاید/ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید/ "خیام"
* گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم/ عشق گاهی مادر است و گاه هم  نامادری/ "حسین دهلوی"
تلفن هنوز ادای تو را در می آورد/ می رقصد و صدای تو را در می آورد/ تلفن کبوتری ست که از راه می رسد/ و از سرم هوای تو را در می آورد/ ما دو عروسکیم نخ جفتمان یکی ست/ اعضای من ادای تو را در می آورد/ یک روز شوهر تو مرا حدس می زند! / از جیبم عکس های تو را در می آورد.../ تو نیستی و من به خودم زنگ می زنم/ اما زنی صدای تو را در می آورد.../"شهرام میرزایی"
* تا روی نکو دیدم آرام ز کف دادم/ سرمایه ی عمرم شد صاحب نظری عمری/ "سیمین بهبهانی"
* از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم/ وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی/ "خاقانی"
* بس که این زندگی تلخ مرا داد عذاب / بخدا ای اجل از حسرت مُردن، مُردم !/ "ابوالقاسم حالت"
* با نگاهی , تبسمی , حرفی.../ در بیاور مرا از این تردید/ ای نگاهت محصل شیطان!/ اخم هایت معلم دینی!/ "غلامرضا طریقی"
* شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن؟/ دمی از جسم من بیرون مرو  شاید که یار آید.../ "هاتف اصفهانی"
* به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم/ پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟/ "امیر خسرو دهلوی" 
* شد ز تو زهر خوردنم مایه ی رشک عالمی/ بس که به شوق میکشم این مِی ناگوار را/ "وحشی بافقی"
* شدی به خواب و بهم ریخت خیل مژگانت/ گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم../  "عباس صبوحی قمی"
* دو چشم مست تو ، خوش می کشند ناز از هم/ نمی کنند دو بد مست ، احتراز از هم/ تو در نماز جماعت مرو که می ترسم/ کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم/  "عباس صبوحی قمی"
* روزی حکایت دل می گـویمش سـراسـر/ گر خوانَدَم، کند لطف ، ور رانَدَم، چه زیباست/ "عابر طالقانی"
* چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن / به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی/ "سعدی"
* امشب از پیش من شیفته دل، دور مرو / نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو/ دیگری از نظرم گر برود باکی نیست / تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو/ خانه‌ی ما چو بهشتست به رخسار تو حور / زین بهشت، ار بتوانی، مرو، ای حور، مرو/ امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم / مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو/ عاشق روی توام، خسته‌ی هجرم چه کنی؟ / نفسی از برِ این عاشق مهجور مرو/ دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا/ ای دوای دل ما، ار سرِ رنجور مرو/ اوحدی چون ز وفا خاکِ سر کوی تو شد/ سرکشی کم کن و از کوی وفا دور مرو/ "اوحدی مراغه ای"
* عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند. بی آنکه بخواهی، تو را می برند تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان ،تا پای غرور جنگیدی.../ " آنا گاوالدا" 
* سعی کنید آنچه را که دوست دارید به دست آورید./ وگرنه زمانی خواهد رسید که ناچارید آنچه را به دست آورده اید،دوست داشته باشید.../ "جورج برنارد شاو"
* فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند. نمی دانستم که نمی روند، می مانند. اثرشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.../ "فریبا وفی / رویای تبت"
* مردم می گویند که درد کشیدن آدم را شریف و پاک میکند؛این یک دروغ است،درد فقط آدمی را بی رحم میکند!!/ "کتاب پیروزی عشق- سامرست موام"
* صداقت ممکن است دوستان زیادی به تو ندهد اما همیشه نوع درستش را به تو می دهد/ "جان لنون"
* اگر دریابیم که تنها پنج دقیقه برای بیانِ آنچه می خواهیم بگوییم فرصت داریم، تمامِ باجه های تلفن از افرادی پر می شد که می خواهند به دیگران بگویند آنها را دوست دارند/ "کریستوفر مورلی"
* ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش/ به این سیاره تبعید شده ایم/ و این جا زیباترین جا براى تنهایى ست/ "شهرام شیدایی"
* کسی را دوست بدار که "دوستت دارد", حتی اگر غلام درگاهت باشد/ و دست بکش از دوست داشتن کسی که "دوستت ندارد"،حتی اگر سلطان قلبت باشد/ فراموش نکن که "زمان" آدم وفادار را مشخص می کند نه "زبان"..../ "الهی قمشه ای" 
* آنکه با خود حرف می زند دیوانه نیست، او عاقلترین است "فیودور داستایفسکی"( خُب خدا را شکر خیالم راحت شد تا امروز فکر میکردم دارم دیوانه می شوم از بس این روزها با خودم حرف می زنم مخصوصا پشت فرمان)
* عشق انسان را داغ می کند و دوست داشتن انسان را پخته.../ هر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود./ "منسوب به کورش کبیر"
* دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتن را نفهمد/ درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است!/  تو فک میزنی و او بافتنی اش را می بافد.../ "آلبرت انیشتین"
* بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی/ کو دلبری نماید و خون جگر دهد/ "مولانا"
* از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت/ هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد/ "صائب تبریزی"
* گفتم بکنم توبه ز صاحب نظری/ باشد که بلای عشق گردد سپری/ چندان که نگه می کنم ای رَشکِ پری/ بار دومین از اولین خوب تری/ "سعدی"
* آزمودم دل خود را به هزاران شیوه/ هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد/ "مولانا"
* کامنت ها همچنان بسته ست. من پیغام های خصوصی شما را می خوانم ممنونم از لطفتان به این صفحه. اگر جوابی نمی دهم حتما حرفی برای گفتن ندارم... 

"پاییز آمده است که خود را ببارمت/ پاییز نام دیگر من دوست دارمت"

إذا أتی  أیلول یا حبیبتی!

أسأل عن عینیک کلّ غیمة

کأنّ حبّی لک مربوط بتوقیت المطر...

****************

نازنینم! مهرماه که از راه  می رسد

از هر ابری سراغ چشمانت را می گیرم

انگار عشق من به تو به زمان باران بستگی دارد...

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از سید مهدی موسوی: پاییز آمده ست که خود را ببارمت!/ پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»/ بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را/ یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!/ باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو.../ وقتی که در میان خودم می فشارمت/ پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من/ حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت/ اصرار می کنی که مرا زودتر بگو/ گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!/ پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!/ یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند/ با رنگ های تازه مرا آشنا کند/پاییز می رسد که همانند سال پیش/خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند/او می رسد که از پس نه ماه انتظار/راز درخت باغچه را بر ملا کند/او قول داده است که امسال از سفر/اندوه های تازه بیارد خدا کند/او می رسد که باز هم عاشق کند مرا/ او قول داده است به قولش وفا کند/پاییز عاشق است و راهی نمانده است/جز این که روز و شب بنشیند دعا کند/ شاید اثر کند و خداوند فصل ها/یک فصل را به خاطر او جا به جا کند/تقویم خواست از تو بگیرد بهار را/تقدیر خواست راه شما را جدا کند/خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر/در را به روی حضرت پاییز وا کند/ "علیرضا بدیع"

* تقویم را معطل پاییز کرده است/ در من مرورِ باغِ همیشه بهارِ تو/ "حسین منزوی"

* ریشه ی ضرب المثل جور کسی را کشیدن کنایه از مشکل کسی را به دوش کشیدن است. اما واژه ی جور آن طور که اغلب فکر می کنند به معنای ستم نیست.جور، یکی از خط های باده نوشی در قدیم است. جام های شراب دارای هفت خط بودند.1:مزور 2:فرودینه 3:اشک 4:ازرق 5:بصره 6:بغداد 7:جور... پس جور بالاترین خط جام است. کسی که شراب نوش قهار و حرفه ای بود را هفت خط می نامیدند. اگر کسی در باده نوشی به مرحله ی هفت خط نرسیده بود و از روی غرور از ساقی می خواست تا خط جور برایش پر کند، معلوم بود که درمانده می شد دوستانش برای حفظ آبرو و ضایع نشدنش جور او را می کشیدند./ "کتاب کوچه احمد شاملو" 

* کاش تا دل می گرفت و می شکست/ دوست می آمد کنارش می نشست/ "نیما یوشیج"

* زندگی را همانجا یاد گرفتم، در گلفروشی ها، دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها/" آنا گاوالدا"

* پاییز دختری ست با موهای نارنجی بافته / باران که ببارد، موهایش فر می شود و از تمام مردهای شهر دلبری می کند/"امید صباغ نو"

* رنج را دوست ندارم/ هرگز دوست نخواهم داشت/ اما باید قبول کنم آموزگار خوبی ست/ "کریستین بوبین"

* پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم/ تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست/"کاظم بهمنی"

* سال ها بعد قهرمان فیلم کسی نیست که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد/ به تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند/ و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد/ سال ها بعد  قهرمان قصه کسی ست که جرأت می کند و میان آدم ها عاشق می شود/ "نادر ابراهیمی"

* حالا که ما یاد گرفته ایم در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم و در دریا مثل یک ماهی شنا کنیم فقط یک چیز باقی مانده یاد بگیریم مثل یک انسان روی زمین زندگی کنیم/"جرج برناد شاو"

* تمدن اصلی ترین دلیل تنهایی انسان بود/"زیگموند فروید"

* حتی اگر هرگز بار دیگر تو را نبینم/ احتیاج دارم بدانم/ که جایی در این شهر کثیف ترسناک/ در گوشه ای از این جهنم سیاه/ تو/ هستی و مرا دوست داری/"ارنستو ساباتو"

* زندگی همین است/ به یک گل می ماند/ شاد و خندان توی چمن شکفته می شود/ یک بز سر می رسد/ می بلعدش و همه چیز تمام می شود/ "آنتوان چخوف"

* هر چه انسان تر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود/"اوریانا فالاچی"

* تو با نماندن خود درس زندگی دادی/ که خوب تر بشناسم خدای تنها را/ "امید صباغ نو"

* مرا با دست هایت ببوس/ با چشم هایت/ با لب هایت/ برایم حرف بزن/ با دهانت مرا تصاحب کن/ هیچ مردی با صفحه ی دوم شناسنامه مالک قلب زنی نخواهد شد/"سامان رضایی"

* آشوب همان حس غریبی ست که دارم/ وقتی که به لب های تو لبخند نباشد/ در تک تک رگ های تنم عشق تو جاری ست/ در تک تک رگ های تو هرچند نباشد/ "رویا باقری"

* تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارم/ ساعتم درد، دلم درد، جهانم درد است/ "علیرضا بدیع"

* می گویند عشق کشک است/ با خودم می گویم کاش همسایه ی ما بودی برایت آش می پختم با کشک فراوان/ "ندا عبادتگر"

* به هر کسی که می نگرم در شکایت است/ در حیرتم که گردش گردون به کام کیست؟؟!!/ "طائر شیرازی"

* فکر می کنم آسمان دختر است / چون هر وقت دلش می گیرد گریه می کند/ اگر مرد بود موهایش سپید می شد/"امیر کشاورز"

* رابطه ی آدم ها یخچال و لباسشویی نیست که گارانتی داشته باشد. یک روز هست یک روز نیست و اگر کسی تضمین بدهد دروغ گفته است/ "فریبا وفی"

* آرام تر بیایید بادها/ از نخش دل بریده ام/ اما بادبادک من است هنوز/"صبا کاظمیان"

* پدر بزرگ می گفت انتظار کار مرد نیست! یک دل قوی می خواهد که در تن مرد قرارش نداده اند. زن باید باشد تا انتظار را تاب بیاورد... مرد ، هزار و یک جور فکر می کند و در آخر می اندازدش دور... زن اما می ماند به هر جان کندنی می ماند... "سپیده امیری"

* بدترین نوع بی سوادی بی سوادی سیاسی ست، بی سواد سیاسی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمی داند هزینه های زندگی از قبیل قیمت نان ، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده سینه جلو می اندازد و می گوید از سیاست بیزار است. چنین آدم سبک مغزی نمی فهمد که بی توجهی به سیاست است که زنان روسپی و کودکان خیابانی می سازد. قتل و غارت را زیاد می کند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت می افزاید/ "برتولت برشت"

* می‌دانی دلبری چیست؟ راهی‌ست برای گرفتن جواب «بله» بدون اینکه سوال مشخصی پرسیده باشی/" سقوط - آلبر کامو" 

* ﺑﺮﺧﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ/ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﯽ ﻧﻴﺰ ﻳﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ/ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻳﻢ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻳﻢ/ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭیم ./ " ﺷﻞ ﺳﯿﻠﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﯾﻦ" 

* هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید! بپرسید می تواند بخوابد یا نه؟ اگر جواب مثبت باشد، همه چیز رو به راه است.همین کافی ست./" فردینان سلین"   

* نقص یا کمبود زیبایی در چهره یک فرد را اخلاق خوب تکمیل می کند...اما کمبود یا نبود اخلاق را، هیج چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند... پایه و بنای شخصیت انسان ها بر کردارشان می باشد، و زیباترین شخصیت ها متعلق به خوش اخلاق ترین انسان هاست.../"نلسون ماندلا" 

* آنتیگونه: تو تا حالا عاشق شدی؟تیرسیاس: عشق خطرناکه خانوم! آنتیگونه: چرا؟ تیرسیاس: چون نمی ذاره از چیزای خطرناک بترسی/ "سوفوکل / آنتیگونه" 

* ما با پولی که به سختی بدست میاد چیزهایی رو می خریم که بهشون نیاز نداریم تا آدمهایی رو تحت تاثیر قرار بدیم که از اونها خوشمون نمیاد/"fight club"

* بخند,دنیا با تو خواهد خندید...گریه کن,تنها خواهی گریست...Oldboy-2003

* فیبى: فقط بهم بگو موهاشو بو کردى یا نه؟

راس: موهاشو بو کرده باشم خب مثلا اگه کرده باشم چى؟!

فیبى: نود درصد فرومون هاى یه زن از سرش خارج میشه.واسه همینه که زنا کوتاهترن! که وقتى مردا بغلشون میکنن عاشقشون بشن!

FRIENDS 

شون ( رابین ویلیامز )

* تو در مورد دلتنگی واقعی چیزی نمیدونی چون این تنها زمانی اتفاق می افته که کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی ...

Good Will Hunting

* گاهی باید جنگید، با کسی که دوستش داری/ باید بداند آن چه را که می پسندی و آن چه که آزارت می دهد./ اگر هر آن چه که می خواهد، بپذیری/ رفته رفته رابطه رو به نابودی کشیده می شود …/" پل استر "

* آدم ها بعد از سی سالگی کمتر به موزیک های جدید گوش می دهند، دوستان جدید انتخاب نمی کنند و بیشتر با دوستان قدیمی شان می مانند. به این تغییرات، ثابت شدن سلیقه می گویند.

* چون نشان من تویی/ ای بی نشان بی من مرو/ "مولانا"

"در شعر بعدی ام که آمدی/ لباس چهارخانه ات را بپوش/ برای منِ بی خانه..."


شهریور یک دختربچه ی لوس و لجباز است.همین که از راه می رسد اضطراب و تشویش را در دل و جان آدم های لم داده ی وسط تابستان می اندازد. اصلا انگار خلق شده تا آرامش و خیال راحت را از آدم بگیرد شبیه ناظم اخموی مدرسه... یا چیزی شبیه یک تلنگر محکم و شگفت انگیز وسط یک خواب شیرین و لذت بخش. من از شهریور فقط حساسیت های فصلی اش را به یاد دارم با قرص های آنتی هیستامین و چشمانی پف کرده و خواب آلود.انصافا ماه چندان بدی هم نیست اما زیاد هم به دل آدم نمی نشیند.برای منی که از خداحافظی بیزارم می تواند بدترین اتفاق ممکن باشد... بالاخره این ته تغاری منظم و عجول تقویم هم مامور است و معذور ولی پایان تابستان با هیچ توجیهی دل انگیز نخواهد بود حتی اگر فصل بعدی فصل زیبای پاییز باشد...

پرسید فرق بین دوست و رفیق؟ گفتم دوست فقط یک آشناست یک همکار یک همکلاسی حتی یک همسایه گاهی یک همسفر شاید حتی یک همراه. یک همراه از سر کوچه تا دم خانه مثلا. دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود و گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست، بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد به روز و ماه و سال نیست. گاهی در یک آن، یک لحظه ریشه می دواند، می رود تا مغز استخوانت، توی تمام جانت،  دلت را قرص می کند. دوباره پرسید فرقش؟ گفتم به هر کس نمی گویی رفیق. رفیق یک جوری آرام جان است قرار است دنیا دنیا، دریا دریا هم که فاصله باشد از این قاره تا آن قاره، رفیق، رفیق می ماند که برای رفاقت نیازی به شباهت نیست...


* عنوان پست از مجتبی حسن زاده

* اینها که در زیر آمده از جمله جداریات عربی ست یعنی نوشته های کوتاه که روی دیوار می نویسند مثل ادبیات کامیونی یعنی نوشته های کوتاه پشت کامیون ها در اینستاگرام دیدم و خوشم آمد و ترجمه شان کردم

** لمعة عینی وقت احکی لامی عنک یتضوی بلد کاملة/ برق چشمانم هنگامی که با مادرم درباره ی تو صحبت می کنم یک شهر را کامل روشن می کند..

** حدثینی عن الثورة و الحریة والنخال ثم قبلینی/ با من حرف بزن از انقلاب، آزادی و مبارزه، بعدش مرا ببوس

** ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها ردی الی قلبی/ همانا خداوند به شما فرمان می دهد که امانات را به صاحبانش بازگردانید "سوره ی نسا آیه 58" قلب مرا به من پس بده

** انت عطلة آخر السنة و کلهم بدایة الامتحان/ تو تعطیلات آخر سالی و بقیه اول امتحانات

** کلما اردت ان اقول احبک خرجت کیف حالک و انا کیف حالک جدا/ هر وقت خواستم بگویم دوستت دارم نتوانستم و گفتم حالت چطور است و من حالا خیلی حالت چطور است؟ 

** أهلک حاسین بالنعمة الی عندهم؟ و لا اجی آخذک / خانوادت قدر نعمتی که پیش اوناست می دونن؟ یا بیام ببرمت؟

** کونی لی وطن و ساکون لک شهیدا/  برایم وطن باش برایت شهید می شوم

** عیناک قیدت قلبا کان حرا/ چشمانت دلی را گرفتار کرد که آزاد بود

** قلبی کلقدس یحترف و قلبک کعربی لا یبالی/ قلب من مثل قدس می سوزد و قلب تو مثل یک عرب عین خیالش نیست

دلم گرفته و می خواهمت چه کار کنم؟/ که از خودم که تویی تا کجا فرار کنم؟/ فرار می کنم از تو به تو به درد شدن/ به گریه های نکرده به حس مرد شدن/ "سید مهدی موسوی"

* تکلیف مرا روشن کن/ یا دوستم داشته باش/ یا همین که گفتم/ "سهیل میرزایی"

* من و دنیا همدیگر را رنگ می کنیم/ من با مداد سیاه/ دنیا با مداد سفید /من روزهای او را/ او موهای مرا.../ "احمد شاملو"

* وقتی احساس خوشحالی درونی کنی قانون جذب هم خودش را با حال و هوای درونی تو وفق می دهد و خوشحالی نامحدود را به تو ارزانی می دارد. قانون جذب می گوید هر چیزی مشابه خود را جذب می کند تو باید حس درونی خود را درک کنی تا بتوانی هر آنچه را که می خواهی مرئی کنی تو نمی توانی گله کنی و فلاکت زده باشی و توقع داشته باشی که زندگی ات تغییر کند. در این حال و هوا تو بدبختی بیشتری را به سوی خود می کشانی. تو باید شبیه همان چیزی شوی که می خواهی جذبش کنی/. "راندا برن" 

* گفتم که ای؟ به خنده درآمد که هیچ کس/ آتش به جانم آه همین هیچ کس کشید/ "سجاد رشیدی پور"

* من تلویزیون را بسیار آموزنده می دانم/ هر زمان که تلویزیون در خانه ام روشن می شود/ من به اتاق دیگر می روم و کتابی می خوانم/ "گروچو مارکس"

* برای کشتن یک جامعه ، روشی ساده به کار گیرید: بر فرهنگ آنان تمرکز کنید. ابتدا کتاب را از آنها بگیرید و بعد سرشان را درون تلویزیون فرو کنید/ "کارل پوپر"

* محبوب همه باش معشوق یکی/ مهرت را به همه هدیه کن عشقت را به یکی/ "فروغ فرخزاد"

* گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم/دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را/" اخوان ثالث"

* عشق آزمونی روحی است/ربطی به جنسیت ندارد و با کالبدها بیگانه است/ عشق با درونی ترین کانون وجود سرو کار دارد/ اما تو هنوز حتی به معبد خود قدم نگذاشته ای/ ابدا نمی دانی که کیستی؟/و با اینحال در پی آنی که چگونه عشق بورزی؟/نخست خود باش/خود را بشناس/ و دل خوش دار که عشق را پاداش خواهی گرفت/" اُشو"

* هی نگو که قار قار می کند/ تو زبان زاغ را نخوانده ای/ عاشق است و یار یار می کند/ "محمد شریف سعیدی"

* برگشت گاهی مشکلی را حل نخواهد کرد/ وقتی بدانی در دلش احساس سابق نیست/ "محمد شیخی"

* اختلاف سنی ما گر برایت مشکل است/ می روم تا ثبت احوال و کمی خواهش کنم/ "علی حیدری زاده"

* آدم هایی که دوست ندارند بروند/ وقتی می روند مسیری خلوت را انتخاب می کنند/ و آرام قدم برمی دارند/ به تو فرصت می دهند تا صدایشان کنی/ اگر در چارچوب در ایستاده ای و محبوبت دارد اینگونه می رود صدایش کن/ "رسول یونان"

* احساس می کنم کسی که نیست/ کسی که هست را از پا در می آورد/ "گروس عبدالملکیان"

* تو اهل کدام شهری؟/ من اهل دوست داشتنم/ "مهدی اخوان ثالث"

* همیشه هستند افرادی که تو را می آزارند/ با اینهمه باز به مردم اعتماد کن/ فقط مراقب باش به کسی که یک بار تو را آزرده دیگر اعتماد نکنی/"گابریل گارسیا مارکز"

* باور کن همان چیزی که از دست دادنش برای انسان سخت ترین کارهاست/ سرانجام همانی است که دیگر رغبتی به آن ندارد!/ "آلبر کامو"

* ز فرق و امتیاز کعبه و دِیرم چه می پرسی/ اسیر عشق بودم هرچه پیش آمد پرستیدم/ "بیدل دهلوی"

* گه شکایت از گُلی، گه شِکوه از خاری کنم/ من نه آن رِندم که غیر از عاشقی کاری کنم/ "رهی معیری"

 * برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت/ اگرچه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت/ "رهی معیری"

* خاطر نگیرد تیرگی هرگز اگر ما/ خود مسپریم آسان به دست تیرگی ها/ "جعفر مزروقی"

* عاشقی دین من و سوختن آیین من است/ مایه ی گریه ی شب ها دل غمگین من است/ همچو فرهاد بگریم همه شب در دل کوه/ وین همه دربدری از غم شیرین من است/ "مجید شفق"

* تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم/ ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم/"کلیم کاشانی"

* پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است/ وین جور و جفای خلق از حد بیش است/ بیگانه به بیگانه ندارد کاری/ خویش است که در پی شکست خویش است/"شیخ بهایی"

* دیده رخسار تو را دیده و خواسته است/ حق گواه است در این حادثه ما بی گنهیم/"ادیب برومند"

* من اختیار نکردم پس از تو یار دگر/ به غیر گریه که آنهم به اختیارم نیست/"شهریار"

* قسمت این بود که کامم ز تو حاصل نشود/ ورنه زین بیش شب و روز دعا نتوان کرد/"مجمر اصفهانی"

* زبانم لال میترسم به غیر از من یکی دیگر/ یکی معقول تر، معشوق تر، کلا یکی بهتر/ تو که می دانی از تو دل بریدن کار ماها نیست/ چرا هر روز بهتر می شوی؟ هر روز زیباتر؟/"وحید خضاب"

* نیا/ کمتر که باشی/ عزیزتر می شوی/ "افشین صالحی"

* فقیر منم که ندارمت/"افشین صالحی"

* فکر کن/ به ماجرای مردی/ که تمام ساعت های دنیا را دزدید/ تا معشوقه اش پیر نشود/"مهدی اشرفی"

* گاهی برای کسی که همه چیزش را از دست داده اتفاق می افتد که خودش را هم از دست بدهد/"اوریانا فالاچی"

* همه ی چیزهای از دست رفته یک روز برمی گردند/ اما درست وقتی که یاد می گیریم/ چطور بدون آنها زندگی کنیم/ "ژوزه ساراماگو"

* به هر کس می رسم نام تو را با ذوق می گویم/ شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی/"سید تقی سیدی"

* عشق، قابیل است؛/ قابیلی که سرگردان هنوز/ کشته ی خود را نمی داند کجا پنهان کند!/"نجمه زارع"

* گویند چرا ، تو دل بدیشان دادی/ والله ، که من ندادم  ایشان بردند. /"ابوسعید ابوالخیر"

* به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم !/ تو واجب را بجا آور رها کن مستحب ها را/"نجمه زارع"

* ﻋﻘﻞ ، ﺩﺭﺱ ﺣﺬﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ، ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ/ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ ﺩﻟﻢ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ  !!!/"سعید سلیمانپور"

* شک ندارم مادرم فهمیده من « میخواهمت ».../ سجده های آخرش ، اینروزها طولانی است.../"عباس رزاقی"

* گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم/ اما دلم برای همان هیچ کس گرفت/ "فاضل نظری"

* باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم/ که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم !/"محسن نظری"

* سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین/ آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی ....../"پانته آ صفا"

* پنجره را باز کن/ همه چیز را به باد گفته ام/"کامران رسول زاده"

* آقای پلیس یکی همه چیز را برداشته و رفته/ عکسش را/ عطرش را/ همه چیز را اقای پلیس همه چیز را!!/"رضا یار احمدی"

* ابرهای روی خانه ات/ پرنده های روی بام ات/ همان گیلاس های به درختِ روبه پنجره ات/ من از حسادت همین ها خواهم مُرد/"محمد برقعی"

* عزیزی می گفت جای گیاه بامبو را که عوض میکنی دیگر رشد نمی کند/ پژمرده می شود/ می دانی چرا؟ چون ریشه اش را همانجا جا می گذارد/دل آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست/ گاهی ریشه اش جا می ماند در دلی...لبخندی...بوسه ای.../ "سحر رستگار"

* گفتی زن زاده شدن گناه است در این سرزمین، گناه بودنت را دوست داشتم/ "مدیا کاشیگر"

* از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی/" مولاناجان"

* ندارد باور کنید...

"ما از برای خویش به دنیا نیامدیم/ زاییده گشته ایم که غم عاشقی کند"

الحُبُّ سلاحٌ فی یَدِ الّذینَ نُحِبُّهُم

یُعطیهِمِ القُدرةَ

عَلی أن یَجرحونا وَ یخذلونا

*********

عشق اسلحه ای است در دست کسانی که دوستشان داریم

به آنها قدرت می دهد 

که زخمیمان کنند و تنهایمان بگذارند

"غاده السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از نگار قریشی

* لازمه ی عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور/" وحشی بافقی"

* نپرس که دوستم داری؟ که داشتم و هنوز هم/" نزار قبانی"

* چیزهای زیادی بوده و هست که دوست داشتم لذت به دست آوردنشان را تجربه کنم. مثلا همیشه دلم می خواست صاحب بالن بزرگی باشم بعد در حالی که آذوقه ی یک سفر طولانی را جمع کرده ام دور دنیا را آنقدر بگردم تا هیچ جایی برای دیدن باقی نماند. دوست داشتم اولین زنی باشم که پایش را روی کره ی ماه می گذارد و از آن بالا زمین را مثل نقطه ای کوچک می بیند. دوست داشتم نویسنده ی بزرگی باشم که برای خرید کتاب هایش صف می بندند.دوست داشتم مزرعه ی آفتابگردان داشتم و صبح ها خودم شیر گاوهایم را می دوشیدم.دوست داشتم رئیس جمهور باشم ...وزیر ...پزشک... وکیل ...اما از میان تمام اینها ... تنها زنی هستم که به دوست داشتن تو اکتفاء کرده است.

* تو منکری ولی به من مهربانی ات/ می بارد از ادای نگاه نهانی ات/"وحشی بافقی"

* اگر دیداری هم نباشد/ حتی اگر لمسی هم نباشد/ بی دلیل برای بعضی ها / همیشه جایی در دل هایمان هست/ "جمال ثریا"

* نه در نگاه اول/ بلکه عشق/ در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود/ آنگونه که به تو می نگرد/ به همان اندازه دوستت داشته است./ "ناظم حکمت"

* محمود فروتن: می بینید؟/ پیر شده ام/ سنی از من نگذشته/ زنی از من گذشته...

* خواستم فرض کنم دوستم داری/ باورم شد/"پویا جمشیدی"

* لب ها/ لب ها/ انگشت ها/ پلک ها/ انسان / آسیب پذیرترین اندام ها را برای بیان عشق انتخاب می کند/"رضا ثروتی"

* کارم تمام است/ مثل نقشه ی لو رفته ی یک گنج / دوستش دارم و می داند/" رضا یار احمدی"

* کیف اهرب منه؟/ انه قدری/ هل یمکن النهر تغییرا لمجراه؟/چگونه از او بگریزم؟/ او سرنوشت من است/مگر رود می تواند مسیرش را تغییر دهد؟/" نزار قبانی"

* و من اینجا را بیشتر از آنچه فکر می کردم دوست دارم...

....

یکی از مهلک ترین بیماری های من بیماری" خو گرفتن" است. از ابتدای کودکی همینطور بوده ام. بسیار ساده دل می بندم و بسیار سخت دل می کنم.چه در روابطم با آدم ها و چه در نسبت هایم با اشیاء. یکی از مهم ترین کابوس های من این بوده که چطور باید دل بکنم؟ من ساعت ها در سوگواری دور انداختن مدادتراشی که تیغش شکسته بود گریه کرده ام. من مدّتها دلتنگ پلاستیکی شده ام که لباسم را از آن در آورده و به اجبار دورش انداخته ام. همه ی عمرم چنین گذشته است. به همین قیاس به آدم ها هم زود معتاد می شوم و سخت می توانم آنها را از زندگی ام بکنم خیلی سخت. آنقدر سخت که ممکن است سال ها با تمام ناجوانمردی ها و بی معرفتی هایشان نیز راه بیایم و دم نزنم. امّا وقتی دلم لرزید و مجبور شدم دل بکنم کار تمام است. من با التماس و تضرّع همراه مضرترین عادت ها و آدم ها می مانم. چون نمی توانم کسی یا چیزی را از زندگی ام حذف کنم امّا وقتی تضرّعم به نتیجه نرسید و مجبور شدم دل بکنم به معنای واقعی دل می کنم. دیگر تحت هیچ شرایطی هیچ چیز نمی تواند مجابم کند که به سوی دل کنده ها برگردم هیچ چیز و هیچ کس. من با آدم های مختلفی چنین بوده ام و چنین شده ام. با عادت های مضر و سود آور دیگری نیز. حالا نسبت به همین صفحه چنین حسّی دارم. در آستانه ی دل کندنم انگار. اصلا فرد یا شیء یا امکانی که گاهی باشد و گاهی نباشد به لعنت خدا هم نمی ارزد. نعمتی-تو بگو  آب زلالی- که شیر فلکه اش دست کس دیگری باشد و او هر وقت دلش خواست آن را باز کند و هر وقت دلش خواست آن را ببندد به نوشیدنش نمی ارزد حتی اگر فرجام ننوشیدنش مرگ باشد...


پی نوشت 1: آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده ام/ وای بر من آرزوی دیگرانش کرده ام/" سجاد سامانی"

پی نوشت 2: این که عاشق دست های زنی هستم در محل کار/ از سر اجبار است /اینکه عاشق چشم های زنی در تلویزیون/ موهای زنی در مجله/ ابروی زنی در محله.../ تکه تکه کرده اند تو را بمب ها /من مجبورم تکه های تو را در زنان دیگر دوست بدارم/ "ارسلان جوانبخت"

پی نوشت 3: انسان بزرگ همانند عقاب است هرچه بلندتر به پرواز درآید کمتر به چشم می آید و مجازات این اوج گرفتن تنهایی عمیق است/" از کتاب درباره ی عشق استاندال ترجمه ی گلاره عباسی"

پی نوشت 4: زن ها فقط آنچه را که در مردها زنانه است می فهمند و مردها فقط جنبه های مردانه ی زن ها را درک می کنند یعنی باید گفت هیچ کدام آن یکی را نمی فهمد. /"اریک امانوئل اشمیت"

پی نوشت 5: به زن سخت نگیرید مگر هنگام  به آغوش کشیدنش./" محمود درویش"

پی نوشت 6: آنکه بی یار کند یار شود یار تویی/ آنکه دل داده شود دل ببرد باز تویی/ "مولانا"

"من آمدم به دنیا دنیا به من نیامد/من در میان اویم اویی در این میان نیست"

امروز که بیدار شدم سی و سه ساله ام. کارهای نکرده ام کم نیست. راههای نرفته ام نیز. تردیدی ندارم که خداوند به هرکه بخواهد عزّت می دهد و من اگر مختصر عزّتی دارم مدیون مهر اویم. 

نمی دانی از کدام روز در کدام ماه از کدام سال  امّا از یکی از روزهایی که شبیه همین روزها بوده اند چیزهای زیادی اهمیتشان را برای تو از دست می دهند و البته چیزهای دیگری برایت مهم می شوند که هیچگاه مهم نبوده اند.روزی وقتی یکی از تارهای مویت به جهتی که می خواهی نچرخد از خانه بیرون نمی روی. وقتی خط اتوی لباست کمی کج باشد در خیابان اعتماد به نفس نداری. امّا از روزی که دقیقا نمی دانی کی بوده همه ی  اینها اهمّیّتشان را از دست می دهند. درست از همان روز نامعلوم همه ی اینها اهمّیّتشان را از دست می دهند و چیزهای دیگری برایت مهم می شوند چیزهایی که هیچگاه مهم نبوده اند و من نمی دانم که این ابتدای ویرانی ست یا آبادانی؟


* عنوان پست از مریم جعفری آذرمانی:  هستم که می‌ نویسم بودن به جز زبان نیست/ هرکس نمی‌ نویسد انگار در جهان نیست/من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد/ من در میان اویم، اویی در این میان نیست/ آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن/ حرفی‌ست مانده در من، می ‌سوزد و دهان نیست/ لُکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید/ بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست...

* سی و سه سالگی...

"چیزی به من بگو/ که هیچ زنی جز من/ نشنیده باشد"

لحظه ی آفرینش اول آدم خلق شد و سپس حوّا در طول تکریم نیازهای آدم خلق شد. ولی فقط همان یک بار بود. از آن پس هر انسانی که متولّد شد، اوّلین بویی که استشمام کرد بوی خوش یک زن بود. اوّلین لبخندی که دید لبخند ملیح یک زن بود. اوّلین طعامی که میل کرد شیره ی وجود یک زن بود. زن ها لایق نوازش نیستند اشتباه نکن، زن ها لایق ستایش اند. چرا که حیاتمان را با دردی که آنهامتحمّل شدند آغاز کردیم..



پی نوشت 1: وقتی زنی زیبا می میرد/ زمین تعادل خود را از دست می دهد/ ماه صد سال عزای عمومی اعلام می کند/ و شعر بیکار می شود/"نزار قبانی"

پی نوشت 2: عشق قرار است قسمت لذّت بخش زندگی باشد/ با این حال /ما هیچ کسی را بیشتر از آنهایی که دوست داریم /آزار نمی دهیم/ و از آنان آزار نمی بینیم/ میزان ظلمی که عشّاق به هم روا می دارند/ دشمنان خونی ما را شرم زده می کند./"آلن دوباتن"

پی نوشت 3: عنوان پست از سعاد الصباح:  بگو بدانم/ پیش از من آیا زنی را دوست داشته ای؟/ زنی که در معرض عشق، خِردش را گم کند؟/بگو / بگو که زن وقتی که عاشق جنگل یاس می شود/ چه بر سرش خواهد آمد؟/ بگو بدانم شباهت فریادگون میان سایه و اصل چگونه است؟/ میان چشم و سرمه چگونه است؟/ زن برای عشقش بدل به چه خواهد شد؟/ نسخه ای برابر اصل؟/ چیزی به من بگو که هیچ زنی جز من نشنیده باشد...

پی نوشت 4: از آنجا که عشق تو/ فراتر از تمامی کلام ها بود/ تصمیم گرفتم سکوت کنم/ والسّلام... "نزار قبّانی"


"می میرم برایت یک ثانیه"

تلگرام یک قابلیّت خاص دارد به اسم سکرت چت. برای این ساخته شده که حرف های آدم ها با هم از یک درگاه امن از جایی که چشم کسی بهش نخورد گوش کسی نشنود و دست کسی نرسد منتقل شود. همین قابلیّت یک قابلیّت دیگر در خودش دارد که به فارسی می شود زمان سنج خودتخریبی یا نابودگر زمانی. کارش این است که به پیام ها زمان می دهد. زمان دیده شدن، خوانده شدن، فراموش شدن، 2 ثانیه، 10 ثانیه . هرچیزی می توانی بنویسی. می توانی بنویسی دوستت دارم تایمرش را بگذاری روی 5 ثانیه. بنویسی چقدر دلم تنگ شده برایت 3 ثانیه . بنویسی دلم دارد از دهنم میزند بیرون 4 ثانیه. آنوقت می توانی بنشینی به تماشا. ببینی که پیام ها چطور ارسال می شوند چطور می مانند و چطور نابود می شوند. تلگرام برنامه ی آدم های امروزی ست. کوچ کاربرها از وایبر و واتس آپ و لاین شروع شده. سرعتش خوب است فایلها راحت جابجا می شود و حرف ها زمان نابودی دارد. از این پس عشق واژه ی ثانیه هاست و حالا دیگر جسد بی جان همه ی عاشقان افسانه ای لای  کتاب های بیدخورده خواهد پوسید. میمیرم برایت 1 ثانیه...  



  پی نوشت1: آن کسی را که دوست داری/ نصف دیگر تو نیست/ او تویی اما جایی دیگر . /"جبران خلیل جبران" 

 پی نوشت 2: بهش گفتم: لااقل هفتاد هشتاد درصد خوشگلی دنیا به خاطر توئه/ خندید/ شد صد در صد./" معید لطیفی"    

  پی نوشت 3: دقیقا زمانی که می گویی فراموش کردم/ آهنگی نواخته می شود/ یکی مانند او می خندد/ یکی عطر او را زده بوی او را می دهد/  تمام چیزهایی که فراموش کردی بیهوده می شود/ "جمال ثریا"

پی نوشت 4: مارکو: از بوسه ی من خوشت نیومد؟ ورونیکا: کاش گناه نبود تا کاملا لذت می بردم. مارکو: ما گناه می کنیم تا خدا بخشنده بمونه./" ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو" 

پی نوشت 5: تنهایی از معدود لذت هایی است که نمی توانی با دیگری قسمتش کنی./ "ساموئل بکت"

پی نوشت 6: من از خود نیمه ای را دیده بودم عاقل اما تو/ مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی/ "محمدرضا طاهری"

پی نوشت 7: شب ها گذشت و روی تو شد ماه و ماه تر/ چشم تو دل بخواه و لبت دل بخواه تر/"سجاد شهیدی"

پی نوشت 8: گر شاخه ها دارد تری/ ور سرو دارد سروری/ ور گل کند صد دلبری/ ای جان تو چیز دیگری/ "مولانا"            

....

عمر سعد آدم عجیبی ست. یعنی شخصیتش از شدت دمِ‌دست‌ بودن و باورپذیر بودن برای قرار گرفتن توی آن جایگاه عجیب است.آدم فکر نمی کند کسی مثل او فرمانده ی تاریک ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می کنیم سردسته ی آدم هایی که مقابل امام حسین می ایستند باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهرا اما اینطور نیست. عمر سعد خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه شمر نباشیم یا نشویم هیچ وقت اما رگه هایی از شخصیت عمر سعد را خیلی هایمان داریم. رگه هایی که وسط معرکه می تواند آدم را تا لبه ی پرتگاه ببرد. از همان لحظه ی ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد عِلم دارد. عِلم دارد به اینکه حسین حق است. به اینکه جنگیدن با حسین یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت عمل می لنگاندش. زن و بچه هایش، مال و اموالش، خانه و زندگی اش و مهم تر از همه ی اینها گندم های ری، وعده ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم، امام می کِشدَش کنار، حرف می زند با او. حتی دعوتش می کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.عمر سعد اما می گوید: می ترسم خانه ام را خراب کنند، امام جواب می دهد: خانه ی دیگری می سازم برایت. می گوید:می ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می گوید: بهتر از آن ها را توی حجاز به تو می دهم. می گوید: نگران خانواده ام هستم، نکند آسیبی به آن ها برسانند. ماها هم شک داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل، با آنکه به حقانیتِ حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیتمان را خیلی دوست داریم، از دست دادنشان خیلی برایمان نگران کننده است و اینها نشانه های خطرناکی هستند. نشانه های سیاهی از شباهت ما با عمر بن سعد بن ابی وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمر سعد از آن خاکستری هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد.رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی ها و دیگر همانجا ماند... 

به من زنگ نزن/ به دیدنم بیا/ این تلفن لعنتی دکمه ی آغوش ندارد"

باران برای چه می بارد؟

وقتی همه با خود چتر دارند

من برای چه به یادت هستم ؟

وقتی تو گفتی فراموشم کرده ای

***********************************

لِماذا یَهطلُ المَطَرُ؟

حینَما یَحمِلُ الجمیعُ مَعَهُم المِظَلّاتِ

أنا لِماذا اُفَکِّرُ فیکِ؟

حینَما قلتِ: لَقَد نَسَیتِنی

"محمد شیرین زاده برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از حُسنی میرصنم

* تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟/ بدون او .../ "سیامک تقی زاده"

* کرگدن گفت: عاشق یعنی چه؟/ دُم جُنبانَک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهاش می چکد/ "شل سیلورستاین" 

* در سرزمین من خار نَکار/ شاید فردا پابرهنه به دیدارم بیایی/ "غادة السمان"

* انصاف نباشد که در این شهر ِ دَرَندَشت/ ضرب المثل ِ " سوزن ِ در کاه" تو باشی/ "رویا عابدینی"

* هر سربازی در جیب هایش/ در موهایش/ و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می برد/آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/" مریم نظریان"

* هر چه شد انبوه تر گیسوی تو/ می شود اندوه تر، اندوهِ من...!/ "قیصر امین پور"

* همیشه کسانی هستند/ که در نهایت دلتنگی/ نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم/ بدترین اتفاق شاید همین باشد/ "ایلهان برک"

* تو نباشی چرا دو تا صندلی؟/تو نباشی چرا دوتا پنجره؟/تو نباشی مثل این است که وارد بهشت شوی/ و خدا رفته باشد.../ "چیستا یثربی"

* خبرنگار می پرسه: تعریف شما از عشق چیه: بوکوفسکی: عشق؟ مثل اون حالتی می مونه که صبح از خواب بیدار میشی و همه جا مه آلوده. قبل از اینکه خورشید در بیاد فقط یه زمان کوتاهی هست قبل از اینکه نابود بشه. خبرنگار: واقعا؟ کاملا نابود میشه؟/بوکوفسکی: آره به سرعت... عشق فقط یه مه هست و با اولین پرتو واقعیت از بین میره. 

* دو گروه از مردان هرگز به زندگی عادی بر نخواهند گشت/ آنان که به جنگ رفته اند/ و آنان که عاشق شده اند/" رومن رولان"

*  بر هرچه بنگرم تو پدیدار بوده ای/ ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای/ "مولاناجان"

" زن بود و صدای هق هق تکراری..."

ما آدم ها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایم، اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم سرعتمان را بیشتر و بیشتر می کنیم تا هرطور شده مثل قهرمان دوی ماراتن از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم؟ ...

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید...

یازده ماه تمام ، دردها ، رنج ها و حتی خوشی ها را به جان خریدن الکی که نیست، هست؟ چطور می شود با حجم این خاطرات و دلتنگی هایی که روی دل آدم سنگینی می کنند، مغازه ها را گشت یا قیمت فلان پیراهن را با مغازه ی دیگر مقایسه کرد؟ اصلا مگر میشود انقدر ساده حجم این بغض را که تمام این ماه های سال گوشه ی دلت نشسته است نادیده گرفت؟ بغضی که هر آن منتظر است تا از یک جایی خودش را پرت کند بیرون...! 

اسفند را نباید دوید 

اسفند را باید با کفش های کتانی قدم زد...

 * وقتی انسان، انسان را رعایت کند، به مهر و احترام و توجه، دیگر چه روزی به نام زن باشد چه به نام مادر، چه به نام مرد باشد چه به نام پدر! مهم رعایت انسان است انسان دیگر را، به مهر و احترام و توجه. شاید اینگونه همه ی روزها روز "زن" بشود، روز "مرد" بشود...


* عنوان پست از سید مهدی موسوی: زن بود و صدایِ هق هقی تکراری/ مَردی وسطِ هزار شب بیداری/ پایانِ شبِ سیاه تاریکی بود/ در پشتِ دری که باز شد دیواری...

* در من زنان بسیاری زندگی می کنند/ نبرد می کنند / و هربار یکی بر دیگری پیروز می شود/ با اینهمه در من زنی است که دوستت می دارد/ "مریم ملکدار"

* داشتند مدرن می شدند شعرهای من/ مگر گذاشتند سنت چشم هایت؟/ مگر گذاشتند؟/"حسن آذری"

* نمی شود بدون دوست داشتن کسی زنده ماند/ تجربه ی کهنه ام را باور کنید/ "رومن گاری"

* به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه/ خدا گرفت به دستِ تو امتحانِ مرا/" امید صباغ نو"

* تو غارگردی من غارِ بعدی/ من آستینم، تو مارِ بعدی/  من در نخ تو، تو در نخ او، سیگار بعدی.. سیگار بعدی.../ حتی مجال یک بوسه هم نیست/ از یار قبلی تا یار بعدی/ عشق آن پزشک مشهور شهر است/ یک جمله دارد: بیمار بعدی/ یک جمله کافیست تا دل بلرزد/ کاری ندارد با کار بعدی/ ای عشق سابق، ای خواب صادق/ شاید قیامت... دیدار بعدی.../ "یاسر قنبرلو"

* عشق نام دیگر حادثه بود/ و من یکی از بیشمار جان باختگان این حادثه بودم/ کاش اخبار فردا نامم را نخوانَد/ مادرم ببیند دلش می لرزد/ از موهای تو برایش گفته بودم/از حوادثش برایم گفته بود/ "سجاد افشاریان"

* تنهایی/ سیاره ی بزرگی  ست/ که پیش بینی می شود همین روزها به کره ی ناشناخته ی ما برخورد کند/ و زمین تکه تکه شود/ و ما هر کدام در قطعه هایی مستطیل شکل آواره شویم/" مجید سعدآبادی"

* تمامی مرگ ها دو دسته اند: مردی نفس نمی کشد/ و زنی که حرف نمی زند/ "مسعود عرفانیان"

* ناتالی: چه جوری تا حالا حتی به ذهنتم  نرسیده که با کسی بخوای آینده ای داشته باشی؟

رایان: ساده ست اون لحظه رو می شناسی که تو چشم یکی نگاه می کنی و احساس می کنی اونم به روحت خیره شده و همه ی دنیا یه لحظه ساکت و آروم میشه؟

ناتالی: آره

رایان: خُب من نداشتمش. 

"up in the air"

* به پاییز می مانی/ آدم نمی داند چه بپوشد وقت دیدنت/" ابوالفضل شاهی"

* به جای دوستت دارم دستم را بگیر/ همه ی رسولان با خود معجزه ای می آورند/ "محمد مرکبیان"

* عشق، پیری ست که بدجور حواسش پرت است/ یک نفر باید از این پیر حمایت بکند/" امید صباغ نو"

* ندارد...

" حرف / برای گفتن زیاد بود/ وقت کم / بوسیدمت "

هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود

من 

تمام حس چشایی ام را روی لبانت جاگذاشته ام

*****************

لن یعد هناک طعم لذیذ بعد الآن

لأننی 

نسیتُ حاسّة تذوّقی باکملها علی شفاهک

"صالح اسماعیل زاده برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از سمانه سوادی

نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟/ زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟/ با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را/ خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟/ راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ/ تا غزل‌‏های شما ها، می‌‏شناسیدم؟/ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است/ من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم؟/ پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر/ اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟/ می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را/ همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم؟/ اینچنین بیگانه از من رو مگردانید/ در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم؟/ من همان دریایتان ای رهروان عشق/ رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم؟/ اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود/ عشق قِیس و حُسن لیلا می‌‏شناسیدم؟/ در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!/ من بریدم بیستون را می‌شناسیدم؟/ مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام/ با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم؟/ من همانم مهربان سال‌‏های دور/ رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟ "حسین منزوی"

* بی عشق از دنیای آدم ها چه می ماند؟/ تو فکر کن درس ریاضی بی عدد  باشد!/"اصغر عظیمی"

* مراقب من باش/ از من فقط تو مانده ای/ "افشین صالحی"

* دوستت دارم و این حادثه ی کمی نیست/ تمام مرا بر باد داده است/ "ابراهیم نوش آذر "                                                                                 

* بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم/ بیا دوباره در این باره ، اشتباه کنیم/ من و توایم که تنها گناهمان عشق است/ عجب گناه قشنگی ، بیا گناه کنیم/ تمام دفترمان را غزل غزل با عشق/ کنار نامه ی اعمالمان سیاه کنیم/ من و تویی که چنان مثل شیشه شفافیم/ که روشن است ، اگر توی سینه آه کنیم/ عزیز من ! به زمین و زمانه مدیونیم/ اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم/ بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا/ بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم/ برای رویش یک شعر عاشقانه محض/ بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم .../" امید تقوی "

* می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم دنیا تمام  تلاشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم/ "فئودور داستایوفسکی"

* گر چه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر/ درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما/ "صائب تبریزی"

* گفتی هرچه خواستم به تو بگویم/ تو را می خواهم/" افشین صالحی"

* بودن یا نبودن/ مسأله همین بودن من و نبودن توست/" کامران رسول زاده"

* باران تو هم مثل تمام شهر نامردی/ هر لحظه سرگرم توام اما چرا سردی؟/" امیرحسین آقاطاهر"

* پاییز همیشه خیلی تصادفی/ از انتهای کوچه/ سمت چپ خیابان اول نه/ خیابان دوم/ اولین چهار راه می آید دقیقا از همان جایی که تو رفتی/ "محمد صادق یار حمیدی"

* از من کارهای سخت بخواه/ مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان/ برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش/ یا من را به جنگ اژدها بفرست/ اما هرگز مخواه که دوستت نداشته باشم/" محسن حسین خانی"

* ندارد...

"پاییز یعنی تو ،تو چهار فصلِ من، من متولد هزار و سیصد بعد از توام"

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود 

و انسان با نخستین درد 

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

*******************

الجَبَلُ... یَبدَأ ُبِاوّلِ صَخرةٍ

وَ الانسانُ... بِاوّلِ اَلَمٍ

أنا بَدَأتُ بِأوّلِ نَظرَةٍ مِنکِ

"احمد شاملو برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از پویا جمشیدی

* مرا از چشم ها انداخت خوبی های بی حدم/ که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است/ "جواد منفرد"

* من از جفات نترسم ولی از آن ترسم/ که عمر من به جفات این قدر وفا نکند/" ادیب نیشابوری"

* در عکس های بعداز تو/ من شبیه عکس هوایی/ از یک شهر جنگ زده ام/"مهسا مجیدی پور" 

* مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده/قرارِ تو به منِ بی قرار می چسبد/ "مهتاب یغما"

* در من بِدَمی من زنده شوم/یک جان چه بُوَد صد جانِ منی/ "مولانا"

"زمستان/ حرفِ آخر فصل هاست / اگر از دل تنگی پاییز جانِ سالم به در بُرده باشی"

اُحِبُّ الشِّتاء جِدّاً

لأنّ فِی الشِّتاءِ أستطیعُ

 أن أکتبَ بِأصبعی إسمَکَ

عَلی زُجاجِ نافِذَتی

*************

زمستان را واقعا دوست دارم

چرا که در زمستان می توانم 

نامت را با انگشتم روی شیشه ی پنجره ام بنویسم...

"غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی: زمستان/ حرفِ آخر فصل هاست/ اگر از دل تنگی پاییز جانِ سالم به در بُرده باشی/ زمستان/ همیشه حرفِ آخر را می زند/ که فصل ها برای شنیدن اش/ این گونه با شتاب از هم می گذرند!

* دیگری از نظرم گر برود باکی نیست/ تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو/ "سعدی"

* سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد؟/ نفسم بی تو کجا نای دمیدن دارد؟/ علت کوری یعقوب نبی معلوم شد/شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟/ " شهریار"

* هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان/ آسایشی که هست مرا در کنار توست/" هوشنگ ابتهاج"

* عشق همین است ، همین که تو چاقویی هستی که من دائما در زخم هایم پیچ و تابش می دهم/ ..."کافکا"

* مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده/ هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده/ فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است/ از سرم میل به پاییز و بهار افتاده/ هر دو سرخیم ولى فاصله ی ما از هم/ پرده هایى است که در قلب انار افتاده/ پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است/ آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده/ حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست/ از همان درس که در آن دو سه بار افتاده/ سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم/دستم آنقدر تکان خورد که تار افتاده!/ "سیدسعید صاحب علم"

* می توانی ستارگان را انکار کنی/ می توانی حرکت خورشید را انکار کنی/ می توانی حقیقت را دروغ بخوانی/ در عشق من اما تردیدی نداشته باش/" ویلیام شکسپیر"

* زنان خوش شانس با دوستشان ازدواج می کنند و زنان خوشبخت با شوهرشان دوست هستند/ "فریبا مهر"

* جفت آدم یک جایی توی دنیا مشغول است فقط باید پیدایش کنی/جمعیت زیاد است و جفت ها قروقاتی/ پیدا کردنش سخت است/ بابام همیشه جوراب های لنگه به لنگه می پوشید/ مادرم حیفش می آمد جورابی را که لنگه نداشت دور بیندازد/ فکر می کرد لنگه ی دیگرش پیدا می شودهیچوقت هم پیدا نمی شد/ "فریبا وفی"

* هیچ کس هرگز کاملا آزاد نیست/ آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می شود/ از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند، دیگر فرار غیر ممکن می شود/ قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ی ثبت اسناد،  زندان ماست/ همه ی ما لابه لای اوراق آن کتاب ها له شده ایم/"آلبا دسسپدس"

* سرتا پا شعر می شوم با بوییدن، دیدن و لمس کردن هر آنچه مرا یاد تو می اندازد/"اردوان مفیدی"

* نشست تو ماشین / دستاش می لرزید بخاری رو روشن کردم/ گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!/ گفتم: ماهی خریده بودم/گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده/ گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه/ گفت: من بمیرم بوی تو رو میدم/ "سیامک تقی زاده"

* پدرم گفت: مردم دو دسته اند: بخشنده و گیرنده/ گیرنده ها بهتر می خورند/ اما بخشندگان بهتر می خوابند/" مارلو توماس"

* جرم تو بهانه ی همه کاوش ها/ انگیزه ی مستیِ همه سرخوش ها/ چشمان تو راست راست می گردند آه/ در شهر چه راحتند آدم کش ها/ "احمدرضا قدیریان"

* دستمو بالا گرفتم تو ضیافت اسیری/ تا تو تا آخر دنیا سرتو بالا بگیری/ دستمو بالا گرفتم تا تو قلبت پا بگیرم/ تا ببینی با چه عشقی این شکستو می پذیرم/ تو یه طوفان من جزیره/ من ناپلئون تو دِزیره/ جز تو کی می تونست از من همه دنیا رو بگیره/ با صدای محسن چاوشی فوق العاده ست...

* بهترین نقاش دنیا هم که باشی زیباترین انتظار را چشم ها می کشند/" بهناز رستگار نسب"

* گویند مرا که بند بر پاش نهید/ دیوانه دل است، پای در بند چه سود؟؟!!!/ "مولانا"

"در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز / استاده‌ام چو شمع، مترسان ز آتشم "


با اجازه ی بزرگتر ها بعله...


* عنوان پست از حافظ

* متاهل شدم....

" دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هات/ دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی"

   

امشب دریاها سیاه اند

بادِ زمزمه گر سیاه است

پرنده و گیلاس ها سیاه اند

دل من روشن است

تو خواهی آمد...

*****************

اللیلة البحار سوداء

الریح المغمغمة سوداء

الطیر و الکرز  بلون الاسود

لکن قلبی منیر

لأنکِ سوف تأتین

"شمس لنگرودی برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از  محمد نجفی : نازدانه دختر بی ادعای مولوی/ دختر ابروکمان انتهای مولوی/ ظهر یک روز بهاری آن حوالی دیدمت/ خوب یادم نیست اما در کجای مولوی/ ساده پرسیدی که «آقا عذر می خواهم شما/ شعر می خواندید آن شب در ثنای مولوی؟»/ ساده بود اما سؤالت شور برپا کرده بود/ در دلم افتاد بعد از آن هوای مولوی/ بعد از آن تنها دلیل شعرهایم شدی/ آنچنان که شمس تبریزی برای مولوی/ هر دومان آبستن یک عشق عرفانی شدیم/ نطفه ی این عشق بازی ها به پای مولوی/ دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هات/ دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی...

* پسر خاله ام بودی اگر در همان بیست سالگی عاشقت می شدم/پسر همسایه مان اگر/ نامه هایت را نخوانده پاره نمی کردم/هم خدمتت بودم/ هم خدمتت بودم اگر با تو از پادگان فرار می کردم/به آخر دنیا/ به دنیای آخر هم شاید/و هم سلولت اگر/ دیگر به آزادی حتی به آزادی هم فکر نمی کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* وقت اجلم ناله نه از رفتن جان است/از یار جدا می شوم این ناله از آن است/ "معروف تبریزی"

* زنان زیادی هستند که می توان با آنها خوابید/ اما با تعداد محدودی از آنها می توان بیدار ماند/"برتر اند راسل"

* سال ها بعد،/ آغوش/ تنها در بیلبوردها/ برای تبلیغ تنهایی در سطح شهر به نمایش در خواهد آمد/ "وحید پورزارع"

* بعضی ها هم هستند که به نظر فراموششان کرده ایم/ اما وقتی حرفشان به میان می آید دیگر نمی توانیم لبخند بزنیم/ "نزار قبانی"

* فاصله ات را با من رعایت کن/ من بی جنبه تر از آنم/که بتوانم در برابر وفور عطر تو مقاومت کنم/ و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم/ "نزار قبانی"

* ز هر که بد شنوم در جواب خاموشم/ در این معامله استادِ لب بُوَد گوشم/ "میرزاخان سهامی"

* مادرم همیشه می گفت شادی کلید زندگیه. وقتی رفتم مدرسه، انشاء دادند بزرگ شدی می خوای چکاره بشی؟ نوشتم شاد.. گفتند موضوع انشاء را  نفهمیدی، گفتم شما زندگی رو نفهمیدید/ "جان لنون"

* اینکه با عقاید خودمان یک ابله کم عقل باشیم بهتر از این است با عقاید دیگران یک انسان دانشمند به شمار بیاییم/ "فردریش نیچه"

* خوشبختان واقعی کسانی هستند که طبیعت پوستی کلفت به آنها عطا کرده است/ "ارنست همینگوی"

* زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله ی احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کردم/ "ویلیام فاکنر"

*  من بودم و او بود و دگر هیچ کس امشب/ غم جای تو خالی که عجب انجمنی بود/ "سنجر کاشانی"

* به قدر طاقت خود هر دلی غمی دارد/ دل من است  که اندوه عالمی دارد/  "فصیحی هروی "

 * ز روز غصّه شکایت چه می‌کنی ای دوست/ شب سیاهِ ستم تا سحر نخواهد ماند/ "مهدی سهیلی"

 * از غم جدا مشو که غنا می‌دهد به دل / امّا چه غم، غمی که خدا می‌دهد به دل/"شهریار"

 * ای اشک شوق، آینه‌ام پاک کن ولی/ رنگ غمم مبر که صفا می‌دهد به دل/ "شهریار"

 * دور از تو ماه من همه غم ها به یک طرف/ وین یک طرف که منّت دونان کشیده ام/ "شهریار"

 * ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن؟/ در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی/"شهریار "

 * ز بس که در غمت از خویش بی خبر هستم / گمان برند خلایق که روز و شب مستم/ "خازن اتابکی"

 * بیماری من چون سبب پرسش او شد/ می میرم از این غم که چرا بهترم امروز/"آفتابی ساده"

 * خواستم شرح غم دل بنویسم به قلم/ آتشی در قلم افتاد که طومار بسوخت/"احمد جامی"

 * اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم / که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است/"ذوقی ترکمان"

 * بارها گفتم به خود کز دل غمش بیرون کنم / دل نمی خواهد که باشد بی غم او چون کُنم؟/"حلمی اصفهانی" 

 * از دل من  به  کجا می‌روی ای غم دیگر؟/ تو  که  هرجا  روی  آخر به بَرم  باز آیی/"نظام وفا"

 * در دفتر شعر من این دیوان معمولی/ محبوب من ماهیست با چشمان معمولی/ برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر/ او نیز چیزی نیست جزانسان معمولی/ با پای خود دور از "پری دم" های دریایی/ عمری شنا کرده ست در یک وان معمولی/ محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر/  یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی/ او جوجه تیغی روی پلک خود نچسبانده/ تا نیزه ها سازد از آن مژگان معمولی/ محبوب من این است و من با سادگی هایش/ سر میکنم در خانه ی ارزان معمولی/ جای گلستان میتوان با بوسه ای خوش بود/ در یک اتاق ساده با گلدان معمولی/ با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت/ قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی/ عاشق اگر باشی برای بردن معشوق/ اسب سفیدت می شود پیکان معمولی/ من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم/ یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!/"غلامرضا طریقی"

 * اگر هنوز در سرت هست پس ارزشمند است/ به خاطرش خطر کن/ "پائولو کوئیلو"

* مذهب مانند یک جفت کفش می ماند/ بگرد تا آنچه اندازه ی پایت هست را پیدا کنی/ اما من را مجبور نکن تا آنها را بپوشم/ "جورج کارلین"

* گاهی اوقات زندگی شوخ طبعی ظالمانه ای دارد و چیزی را که همیشه دنبالش بوده اید در بدترین زمان ممکن به شما می دهد/" لیزا کلایپس"

* دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد/ و سالهاست برای خودش غمی دارد/ تو در کنار خودت نیستی نمی دانی/ که در کنار تو بودن چه عالمی دارد/ نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت/ بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد/ بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است/ کسی که در دل سردش جهنمی دارد/ گذر کن از من و بار دگر به چشمانم/ بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد/ دلم خوش است در این کار و زار هر "بیتی  "/برای خویش "مقام معظمی" دارد/ برام مرگ رقم می زنی به لبخندت/ که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد/ "فرامرز عرب عامری"

* وقتی خدا آدم و حوا را آفرید آنها را گفت حال مراقب یکدیگر باشید. پس از یک هفته آدم به درگاه خدا بازگشت و گفت خدایا این چیست آفریدی؟ امانم را بریده. دائم نوازش می خواهد، یک لحظه رهایم نمی کند، کارش گریه است و دائم هدایای زیبا می خواهد. لطفی کن و او را بازستان.خداوند گفت تو راز را نمی دانی ولی باشد و زن را پس گرفت. پس چون سه روز گذشت، آدم به درگاه خدا رفت و گفت: خدایا تنها شدم، یادم می آید چگونه برایم می رقصید و مرا می خنداند، تنش مایه ی آرامش جسم بود و لبخندش مایه ی آرامش روحم. عنایتی کن و او را باز پس بده. خداوند حوا را به او پس داد. چون روز تمام شد، آدم از حوا فاصله گرفت و گفت: خدایا هرچه فکر می کنم می بینم ضررش بیشتر از منفعتش است. او را باز پس بگیر. خداوند گفت: هر چه می خواهی به خود او بگو. آدم گفت: ولی من نمی توانم با او زندگی کنم. خداوند گفت: بدون او هم نمی توانی زندگی کنی . پس آدم نگاهی به حوا کرد و گفت: عزیزم همان دور بایست و لبخند بزن تا فرشته ای که از تو در ذهن خود ساخته ام تبدیل به اهریمن نشود. "برگرفته از متن سانسکریت"


* دیروز معلم انشاء کلاس دوم راهنماییم را دیدم. خانم مرزبان، معلم بداخلاقی بود و همیشه بوی صابون سیو می داد. بچه ها ازش می ترسیدند ولی من دوستش داشتم. نصف صورتش بعد از سکته فلج شده بود اما برای من دوست داشتنی بود. خوب به خاطر دارم انگشتان ظریفش را سر هر کلاس دو بار با کرم چرب می کرد و مدام با تسبیح شمار - که آن موقع ها وسیله ی عجیبی بود- ذکر می گفت. من عاشق زنگ انشاء بودم و همیشه وقتی می گفت چه کسی داوطلب می شود انشایش را بخواند من دستم بالا بود ولی همیشه می گفت تو آخر کلاس انشایت را بخوان. آخر کلاس می گفت: متولی تو بیا بخوان تا زنگ نخورده. وقتی من می خواندم می ایستاد کنار پنجره و بیرون را نگاه می کرد. خوبیه کلاسش این بود صدای نفس کسی در نمی آمد. بچه ها مجبور بودند گوش بدهند و صدای آدم توی کلاس می پیچید. خوب یادم هست ثلث دوم بعد از امتحان گفت یکی از شماها انشاء بیست شده اما نمی گویم کیست، دل تو دلم نبود مطمئن بودم من آن آدم هستم. طاقت نداشتم صبر کنم تا کارنامه ها را بدهند. زنگ آخر دنبالش دویدم، گفتم خانم تو رو خدا بگید کیه بیست شده؟ گفت: نه سپیده کارنامه که بدهند میفهمی.اصرار کردم ...گفت: فقط بدان که تو نیستی. یخ کردم، وا رفتم، گفتم: تو رو خدا بگید کیه؟ گفت: میترا بهرامی. داغ شدم، می خواستم بروم میترا را  پیدا کنم، دانه دانه آن موهای فر فری بورش را بکنم. باورم نمیشد او بیست گرفته باشد... آن هم بیست مرا. با آن همه غلط های املایی در هنگام نگارشش که خانم مرزبان خیلی به این قضیه حساس بود. تو حال خودم بودم که گفت: سپیده تو خوب می نویسی اما باید یاد بگیری قد سنت بنویسی. آن روز اصلا معنی حرفش را نفهمیدم. بعد از آن روز از میترا متنفر شدم  و دیگر هرگز داوطلبانه دستم را بالا نبردم اما نتوانستم خانم مرزبان را دوست نداشته باشم. کارنامه ها را دادند به من داد 19/75 هنوز هم نمی دانم چرا. اما دلم شکست و هیچوقت دیگر میترا را دوست نداشتم... 

* ندارد...

"'گاهی احساس می کنم /جای تک تک این کلمه ها/ در شعرهای من نفس می کشی"

چه از تو دورم کرده اند کلمات!

کاش جای اینهمه شعر

فقط نوشته بودم

"دوستت دارم"

***************************

کَم إبتَعَدَتنی الکلماتُ عَنکِ

یا لَیتَنی بَدَلاً عَن کُلِّ هذِهِ الأشعارِ

کُنتُ قَد کَتَبتُ فَقَط

"أُحِبُّکِ"

"رضا کاظمی برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی

* به تب و لرز تلخ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن/ درد وقتی رسید و فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن/ زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمت عقب/ شده ای عضو تیم تک نفره، پس خودت را خودت حمایت کن/ بین تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در آغوش/دزدکی با خودت برو بیرون و به تنهایی ات خیانت کن/ گرچه خو کرده ای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری/ گاه و بیگاه لذت غم را با رفیقان خویش قسمت کن/ شعر تنها دلیل تنهایی ست، هر زمان خسته شد دلت برگرد/ ماشه را سمت دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن/" امید صباغ نو"

* برگ از درخت افتاد/ من از سرِ تو/ صادقانه بگویم که من هنوز ندانستم تو پاییزی/ یا پاییز، پاییز/"حبیب صلحی زاده"

* بوسه هایی که بدهکاری همینجا پس بده/ در قیامت سخت می گیرند حق الناس را/ "محمد رسولی"

* غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را/ غم یار بی خیال غم روزگار دارد/ "شهریار"

* پیش تو بسی از همه کس خوارترم من/ زان روی که از جمله گرفتارترم من/ روزی که نماند دگری بر سر کویت/ دانی که ز اغیار وفادارترم من/" وحشی بافقی" با صدای محسن چاوشی فوق العاده ست...

* لیلی نام دیگر پاییز است/ زیباست/ عاشق می کند/ می کشد/ "عباس حسین نژاد"

* مردهای خوب هرگز نصیب زن های خوب نمی شوند/ چرا که زن ها عاشق مردهای بد می شوند/ و با مردهای خوب درد و دل می کنند/ "ویکتور هوگو"

* مردی که می گوید تنها تو را دوست دارم/ درست شبیه زنی است که قول داده مغازه ها را بگردد و چیزی نخرد/ "ویکتور هوگو" ویکتور هوگو را دوست دارم خیلی می فهمید...

* هزار سال پیرتر شده ام/ نمی دانم بوسه ی تو مرا هزار ساله کرد/ یا زمین هزار بار بیشتر به دور خود گشته است/ "بیژن جلالی"

* در انتقام و عشق زن وحشی تر از مرد است/ "نیچه"

* ماجراهای احساسی خطرناک تر از جنگ هستند/ در نبرد آدم یک بار بیشتر کشته نمی شود/ ولی در عشق، چندین بار/ "اریک امانوئل اشمیت"

* رابین ویلیامز: خب الان قراره چیکار کنیم؟

آماندا پلامز: خب تو الان منو رسوندی خونه فکر کنم چشمت هم منو گرفته

احتمالا می خوای بیای بالا یه قهوه بخوری...

بعدش هم احتمالا یه مشروبی می خوریم.. حرف می زنیم...  یه کم بیشتر همدیگه رو می شناسیم. 

یه کم خودمونی تر میشیم...بعدش شب پیشم می مونی... صبح هم از خواب پا میشی خیلی سرد برخورد می کنی...برای صبحونه هم نمی تونی وایسی... بعدش شماره های همدیگه رو می گیریم ...بعدش میری و دیگه هم زنگ نمی زنی..

منم میرم سر کار و حس خوبی دارم... فقط یه ساعت اول...

بعدش شروع می کنم از توو خودمو داغون کردن!

نمی دونم چرا دارم خودمو توو این موقعیت قرار میدم؟ خوشحال شدم دیدمت شب بخیر!...

"The fisher king- Terry Gilliam"

آماندا را در این فیلم دوست داشتم دختر عاقلی بود...

* انسان هرگز نمی تواند از رویاهای خود دست بکشد رویا خوراک روح است همانطور که غذا خوراک تن است در زندگی بارها رویاهایمان را فروریخته و تمناهامان را ناکام می بینیم اما باید به دیدن رویا بپردازیم اگرنه روحمان می میرد./ "خاطرات یک مغ- پائولو کوئیلو"

* هیچوقت اجازه نده کسی بهت بگه نمی تونی کاری رو انجام بدی/ تو رویا داری و باید از رویاهات محافظت کنی/ مردم همیشه وقتی نمی تونن کاری رو انجام بدن میان و بهت میگن : تو نمی تونی. / "به دنبال خوشبختی- استیو کنراد"

* اوّلین حادثه دیدنت بود ... دومی دوست ‌داشتنت ... بعد از آن حادثه ای رخ نداد !! ... / "پژمان الماسی نیا"

* چشم های تو ادامه ی تمام شعر هایی است که سروده نشده اند .../"میـلاد مفـرد"
* از واقعه‌ای تو را خبر خواهم کرد/ وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد/ با عشق تو در خاک نهان خواهم شد/ با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد/"ابوسعید ابوالخیر"
* می بوسمت بدون سانسور/ و می گذارمت تیتر درشت روزنامه/ آن جا که حروفش را بی پروا چیده اند/ خبر هایش را محافظه کارانه/ و من همیشه زندگی را آسان گرفته ام/ عشق را سخت.../"سروناز سیدی"

* به همین سادگی آدم اسیر میشود/ و هیچ کاری هم نمیشود کرد/ نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید/ همینجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد/ و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند/ می خواهد پر بکشد/ "عباس معروفی"

 * رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان/ گفتا: از غیر دوست بَربَند زبان/ گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر/ گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان/"ابوسعید ابوالخیر"

* و همه فراموش خواهند کرد که من در تمام عمرم تنها دوبار شاعر شدم/ یک بار با دیدن تو/ بار دیگر با ندیدن ات/"سیروس جمالی"

 * می دانی؟ در بعضی طوفان های زندگی کم کم یاد می گیری نباید از کسی توقع داشته باشی مگر از خودت... یاد می گیری برخی را هرچند نزدیک نباید باور کرد... یاد می گیری جنس دل از چوب است چون هم می شکند و هم می سوزد.. یاد می گیری روی برخی هرچند صمیمی نباید حساب کرد... برخی را هرچند آشنا نمی توان شناخت چرا که گاهی انسان ها از آنچه دوست دارند باشند سخن می گویند نه از آنچه هستند از یک سنی به بعد یاد می گیری زیبایی حقیقی متعلق به فکر آدم هاست و این اصلا تلخ نیست، شکست نیست، آگاه شدن نام دارد... ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی این آگاهی دردناک است اما تلخ هرگز...

* * اگر درمان تویی دردم فزون باد/ "مولانا"

**** ندارد باور کنید...

کاش می توانستم در یک دوستت دارم کلمات بیشتری به کار برم /مثلا می شد نوشت "من تو را دوستت باران دارم"


لقد اخترقتنی کصاعقة
و شطرتنی نصفین
نصف یحبک ونصف یتعذب
لأجل النصف الذی یحبک
أقول لک نعم
و أقول لک لا
أقول لک تعال
و أقول لک اذهب 
أقول لک لا ابالی
و أقولها کلها مرة واحدة فی لحظة واحدة 
و انت وحدک تفهم ذلک کله
و لا تجد فیه أی تناقض
و قلبک یتسع للنور و الظلمة
و لکل أطیاف الضوء والظل 
لم یبق ثمة ما یقال
غیر أحبک أنت
**************
همچون صاعقه‌ای بر من فرود آمدی
و مرا به  دو نیم کردی
نیمی که دوستت دارد
و نیمی که رنج می برد
به خاطر نیمه‌ای که دوستت دارد
می‌گویم آری
می‌گویم نه
می‌گویم بیا
می‌گویم برو
می‌گویم اهمیتی ندارد
همه ی اینها را همزمان و در یک لحظه می‌گویم
و تو به تنهایی تمامی آنها را می فهمی
و هیچ تناقضی در حرف‌هایم نمی‌بینی
و قلبت به روی نور و تاریکی گشوده می‌شود
و در تمامی طیف‌های نور و سایه
چیزی برای گفتن وجود ندارد جز 
دوستت دارم...
"غادة السمان ترجمه ی خودم"

* عنوان پست از  یاور مهدی پور: کاش می توانستم در یک دوستت دارم کلمات بیشتری به کار برم مثلا می شد نوشت"من تو را دوستت باران دارم"/ گریه دارم/ ابر دارم/ اصلا چتر نخواستم/تو چرا بند آمدی ؟!/خونی که می رفت/ هوای ِتو را داشت بر می داشت/ از دلم می کند/ کاش می توانستم/ هوای بیشتری در یک نفس بگیرم/ در اعماق فرو روم/ و فکر کنم/ جهان/  همیشه بارانی ست...
آرایشگر موهایم را کوتاه می کند/ در آینه هنوز داری آن ها را می بافی/ "ساره دستاران"

* می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می کند/ می گویند عشق دل آدم را نازک می کند/ می گویند درد آدم را پیر می کند/ آدم ها خیلی چیزها می گویند/ و من امروز  کرگدن نازک دلی هستم که پیر شده است/" مهدی صادقی"

* و گونه ی راستم برای بوسه لک زده است/" ساغر شفیعی"

* وقتی که می رفتی بهار بود/ تابستان که نیامدی پاییز شد/ پاییز که برنگشتی/ زمستان که نیایی پاییز می ماند/ تو را به دل پاییزی ات فصل ها را به هم نریز/ "عباس معروفی"

* فصل عوض می شود/ جای آلو را خرمالو می گیرد/ جای دلتنگی را دلتنگی/ "علیرضا روشن"

* چه می شد اگر به هنگام جمله سازی من/ نهادِ جمله تو بودی گزاره، برگشتن/" اصغر عظیمی مهر"

* بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم/ و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم !/ نگاه و بــوسه و لبخند اگــر گناه بود/ بیا که نامه‌ی اعمال خود سیاه کنیم/ بیا به نیم نگاهی و خنده‌ای و لبی/ تمــــام آخرت خویش را تبـــاه کنیم/ به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم/ و بار کــــوه غـــــم از شور عشق کاه کنیم/ و خوش‌خوریم و خوش‌بگذریم و خوش باشیم/ و تف بـه صورت انواع شیـــخ و شـــاه کنیم !!/ و زنده‌ زنده در آغــوش هــــم کباب شویم/ و هرچه خنده به فرهنگ مرده‌خواه کنیم/ برای سرخوشی لحظه‌هات هم که شده است/ بیــــا  گنــاه ندارد  بــه هـــم نگــاه کنیم/ "فرامرز عرب عامری"

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو/ هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو/ صد دو بیتی، صد غــزل ..و حتی یک بغل/ شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو/ ضرب و آهنگ غزل هایم صدای پای توست/ این صدای پای رویایی تمامش مال تو/ وسعت آرام اقیانوس آرام دلـم/ ای پری خوب دریایی تمامش مال تو/ خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است/ بخش کردم،عشق یک بخشی تمامش مــال تو/ عشق من، عشق زمینی نیست باور کن عزیز/ عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تــو/ باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من/ بیت های خوب بالایی تمامش مال تو....!!!/ "احمدرضا نصیری"

* رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن/ ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن/ گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــو/ چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن/ آرزو کردی  کــــه دیگر بـر نگـردم  پیش تـو/ راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن/ عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی/ گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن/ خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــی/ این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن/ حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام/ رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن/ "فریبرز عرب عامری"

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را/ برای  بردن  دریـا  بیــاور  تنگ  ماهــی  را/  جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی/ به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهــی را/ مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری/ دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را/ بـرای دیدنت فرقــی  ندارد راه  و  بـی راهه/ به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را/ به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم/ زمانی  " مولوی " و  این  اواخر  هم  " پناهی " را  !/ "سورنا جوکار"

* اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو/ گفتم که یک غزل بنویسم برای تو/ احساس می کنم که کمی پیرتر شدم/ احساس می کنم کـه شدم مبتلای تو/ برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو/ دل می دهم دوباره به طعـم صدای تو/ از قـــول من بگــــو بـــه دلت نرم تر شود/ بی فایده ست این همه دوری، فدای تو/ دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد/ یک آسمان بهانه ی باران برای تو/ ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم/ رخصت بده نفس بکشم در هوای تو/"ناصر حامدی"

* تقصیر تو نیست/ هرچه هست زیر سر پاییز است/ که به نسیمی عقل را می رباید/ تا دل بی اگر و امایی تنگ تو شود/"کلوناریس"

* چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما/ همیشه منتظریم و کسی نمی آید/ "حمید مصدق"

* عدالت یعنی همین/ تو دلم را بردی/ من خیالت را/" ژیلا افلاکی"

* تو در کنار خودت نیستی نمی دانی/ که در کنار تو بودن چه عالمی دارد/ "فرامرز عرب عامری"

* امید دارویی است که شفا نمی دهد اما درد را قابل تحمل می کند/" مارسل آشار"

* یک روز فردی در زندگی تان قدم خواهد گذاشت/ و خواهید فهمید چرا هرگز با هیچ شخص دیگری دوام نیاوردید/" پل سارتر"

* یک مرد معمولا برای به دست آوردن است/ که می گوید: دوستت دارم/ زن ها اما/ وقتی می گویند: دوستت دارم/ که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.../"علیرضا آدینه"

* مادرم می گفت: عشق بزرگترین هدیه ی جهان به انسان است/ اما من فکر می کنم فراموشی بزرگترین هدیه ی جهان است/ زیرا که هیچ عشقی تا ابد نمی پاید/ باید قدرت فراموش کردن آن به انسان ها داده شود/"ناتالیا گینزربورگ"

* من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه ای بیافرینم/ باور کن... من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم/ کودکانه و ساده و روستایی.../ "نادر ابراهیمی"

* بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند / قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد/ عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت/ چه سخن ها که خدا با من تنها دارد/" فاضل نظری"

* پیرزنی شوم/ آلزایمر بگیرم/ زنگ بزنم/ انگار پسرم هستی/ بگویم چقدر دلم برایت تنگ است/ "سارا محمدی اردهالی"

* تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را/ به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را/ برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ/ شبیهِ برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را/ خدا با دیدنِ چشمانِ اشک آلودِ من امروز/ برایِ حسِ همدردی فرستاده ست باران را/ نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه/ چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟!/ تو وقتی می رسی که فرصتِ لب باز کردن نیست/ و در خود می کُشم من آرزوهایِ فراوان را/ نگاهم می کنی؛ چون کوه، سرسختم ولی چشمم/ گواهی می دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را!/ من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم/ ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را/ میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن/ برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را/ تو بینِ خواب هایم با پرستو کوچ خواهی کرد/ و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!/ "فاطمه سلیمان پور"

* پاییز فصل دوستت دارم های پلاسیده نیست/ فصل عاشق شدن های ترک خورده/ ای که مشت رنگ ها پیش تو باز است و قلب سنگ ها!نامت از زبانم نمی افتد/ "سید ضیاء الدین شفیعی"

* منم و این صَنَم و عاشقی و باقی عمر/ "مولانا"

* بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟

ستار: عاشق زیاد دیده ام

بیگ محمد:راه و طریقش چطور است عشق؟

ستار: من که نرفته ام برادر

بیگ محمد: آن ها که رفته اند چی؟ آنها چه می گویند ؟

ستار:آنها که تا به آخر رفته اند برنگشته اند تا چیزی بگویند.../ "محمود دولت آبادی"

* وقتی انسان ها از تنهایی می نالند/ منظورشان این نیست که اطرافشان خلوت است/ بلکه منظورشان این است که هیچ کس نمی فهمد چه می گویند/ "آیزایا برلین"

* نزدیک توام مرا مبین دور/ پهلوی منی مباش مهجور/ "مولانا"

"در انتظار توام/ در چنان هوایی بیا/ که گریز از تو ممکن نباشد/"

و ما بین فصل الخریف، و فصل الشتاء

هنالکَ فَصْلٌ أُسَمِّیهِ فصلَ البکاءْ

تکون به النفسُ أقربَ من أیِّ وقتٍ مضى للسماء..

و فی اللحظات التی تتشابهُ فیها جمیعُ النساء

و فی اللحظاتِ التی لا مواقفَ فیها..

و لا عشقَ، لا کرهَ، لا برقَ، لا رعدَ، لا شعرَ، لا نثرَ،

لا شیءَ فیها..

أُسافرُ خلفکِ، أدخلُ کلَّ المطاراتِ،

أسألُ کلَّ الفنادق عنکِ،

فقد یتصادفُ أنَّکِ فیها..

********************************** 

فصلی ست میان  پاییز و زمستان 
من آن را فصل گریه می نامم

فصلی که جان از همیشه به آسمان نزدیک‌تر است..

و در لحظه‌هایی که همه‌ ی زن ها شبیه یکدیگرند

در لحظه‌هایی که نه ایستگاهی وجود دارد..

نه عشقی، نه نفرتی، نه برقی، نه رعدی، نه شعری، نه نثری

نه هیچ چیز دیگری..

من پشت سر تو سفر می‌کنم
به همه ‌ی فرودگاه‌ها سر می‌زنم،
از همه ی هتل‌ها  سراغ تو را می‌گیرم 
شاید ناگهان تو را یافتم...
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از اورهان ولی

* زیبایی تو/ پاییز است/ که در مردن درخت پدیدار می شود/" گروس عبدالملکیان"

* بر مستی من حد سزاوار زدند/ با شک و یقین تهمت بسیار زدند/ حلاج شدم ولی به کفرم سوگند/ دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند/ "فاضل نظری"

* هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد/ وای از این عمر که با می گذرد، می گذرد/ " فریدون فرخزاد"

* زندگی یعنی خستگی/ زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار می شود/ و در ازای لحظات شادی اش که مکث های کوتاهی بیش نیست/باید بهای گزافی پرداخت/ "اوریانا فالاچی"

* بیا قرار بگذاریم هر چندشنبه  در خوابی خیالی جایی یک دل سیر هم را ببینیم/ "افشین صالحی"

* گفتی تنها نیستی/ راست بود/ جمعیتی در من تو را صدا می زد/ "منیره حسینی"

* هم گریه ام از دست تو / هم خنده ام از تو/ ای عشق پریشان و پراکنده ام از تو/" مرتضی لطفی"

* آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند / چون فقط یک بار نمی ترسند از اینکه همه چیز خود را از دست بدهند/ اما بعد از همان یک بار ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق دیگر دور می ایستد/" آلبر کامو"

* بعضی رابطه ها هم مثل وسط بودن در صف نانوایی است/ آدم فکر می کند چون چند دقیقه ایستاده است باید حتما برسد آن جلو و نانش را بگیرد/ نه آنقدر سر صف است که بگیرد و نه آنقدر ته که راحت بزند بیرون/ با خودش می گوید من که پنج دقیقه ایستاده ام/ و هی کش می دهد/ نه این نان برای اوست و نه این صف/ نترسید باباجان آرام بزنید بیرون/ جایی دیگر کسی را دوست خواهید داشت/ "محمدرضا زمانی"

* دلم که می گیرد باران می بارد و باران چه هق هق زنانه ای دارد/ "منیره حسینی"
* در این سرما و باران یار خوش تر/ نگار اندر کنار و عشق در سر/" مولانا"

* ندارد...

"نکند پاییز تویی/ که در چهار فصل دلم پادشاهی می کنی؟"

غم‌انگیز است پاییز

و غم‌انگیزتر، وقتی تو باشی و

من برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم.

**********************************

الخریف محزن

و الأکثر حزنا، هو أن تکونی أنتِ حاضرة

و أنا أتجول وحدی على الأوراق مع ذکراک.

"رضا کاظمى برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از زهرا طراوتی

* به خودم آمدم انگار تویی در من بود/ این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود/ "علیرضا آذر"

* اسراف می‌کنی کلماتت را به  گفتن عشق/ حال که من از بوسیدنت آن را می‌فهمم/ "آتیلا ایلهان"

* شک ندارم شاه بیت شعرهایم می‌شوی/ بس که با روح و روانم خوب بازی می‌کنی/ "امید صباغ نو"

* گفتی هر چه خواستم به تو بگویم/ تو را می‌خواهم/ "افشین صالحی"

* برابر نیست این جنگی که برپا کرده‌ای ای عشق/ که تو با من گلاویزی و من با خویش درگیرم/ "حسین زحمتکش"

* گفتی بیا گفتم کجا؟ گفتی میانِ جانِ ما/ گفتی مرو گفتم چرا؟/ گفتی که می‌خواهم تو را/ "مولانا"

* متصل‌ست او/ معتدل‌ست او/ شمع دل است او/ "مولانا"

* رفتم هنگام خزان، سوی رزان، دست گزان/ "مولانا"

"دلتنگم و این درد کمی نیست/ که پشت هیچ خط تلفنی صدای تو نیست"


دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم؟

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟

****************************************

یعیبوننی اصدقائی  لماذا وهبتک قلبی؟

یجب علیهم اولا ان یسألوک لماذا انت هکذا رائعة؟

"سعدی شیرازی برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از ساره دستاران: دلتنگم/ و این درد کمی نیست/ که پشت هیچ خط تلفنی/ صدای تو نیست/ دلتنگم/ و این درد کمی نیست/ که رو برمی‌گردانم و/ جای تو خالی است ....

تنهایی من رنگ غمگین خودش را داشت/ یک جور دیگر بود، آیین خودش را داشت/ تنهایی من بوی رفتن ، طعم مُردن بود/ تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود/ بعضی مواقع دردسر میشد، زیادی بود/ بعضی مواقع یک سکوت غیرعادی بود/ هربار یک آیینه می شد، روبرویم بود/ هربار مثل استخوانی در گلویم بود/ تنهایی من تیغ سرخی توی حمام است/  تنهایی من زخمِ شعری بی سرانجام است/ تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نیست/ تنهایی من مثل تنهایی مردم نیست /"حامد ابراهیم‌پور"

* همین...

"اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟/ اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟"



بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

****************************

استمع الی النای حین یروی

شاکیا الفر اق و الهجران

"مولانا  برگردان به عربی از خودم"



** هشتم مهر روز مولانا 

 * عنوان پست از مولانا

* در دلم خواستن مرگ کسی نیست  , ولی / کاش هرکس به تو دل بست بیاید خبرش !!!/"نیما شکرکردی"

* من مردِ عمودی زمین بودم و امروز/ از مرحمت عشق , ببین زاویه ام را.../"امید صباغ نو"

* رهگذر داشت به لب سیگاری/گفت:آتش داری؟/ مـن اشاره به دلـم کـردم و گفتمآری !/"احسان پرسا"  

 زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا/ چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا/  "مولانا"

 * بگذاشتی ام غمِ تو نگذاشت مراحقا که غمت از تو وفادارتر است/ "مولانا"

 * عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش نگیر/  آب حیات است عشق در دل وجانش پذیر/ هر که شود صید عشق ، کی شود او صید مرگ؟/ چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر؟/ "مولانا"

* رفتم به او بگویم "من عاشقت شدم را" / لرزیدم از نگاهش ، گفتم عجب هوایی!!!!/ "مجتبی ناصری تهرانی"

* و عشق قافیه اش  گرچه مشکل است اما / خدا اگر که بخواهد , ردیف خواهد شد/ "نیما شکرکردی"

* خواستم پاره گریبان کنم از دست غمت/ دستم از ضعف دریغا به گریبان نرسید/ "عبدالله الفت"

* هنوز خانه ی دل وقف عشق تو است بیا/ که این خرابه همان است کاندر آن بودی/ "پژمان بختیاری"

* تو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی/ تفاوتی نکند قُربِ دل به بـُعدِ مکان /"سعدی"

* ناصحا، بیهوده می گویی که دل بردار از او !/ من به فرمان دلم، کی دل به فرمان من است؟/ "هلالی جغتایی"

* ما را فراق روی تو کشته نه روزگار !/ مرگ و جفا و گردش گردون بهانه است/ "دهقان اصفهانی"

* برای من که دلم چون غروب پاییزست/ صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است/ "مهدی سهیلی"

* خاک من زنده به تأثیر هوای لبِ توست/ سازگاری نکند آب و هوای دِگرم/ "سعدی"

* شاید بگذرم از تو/ اما حساب لبهات از تمام تو جداست/ الکی ست مگر؟/ من از آن لبها دوستت دارم شنیده ام/ "شهریار بهروز"

*  بر من گذر که بوی گلستانم  آرزوست...

شهر بزرگ است تنم/ غم طرفی/ من طرفی"

لم یستطع احد للآن ان یسأل میتاً

عن سبب موته

إذن

من أین یأتی الناس بهذه الخرافات؟

یقولون

 الوحدة لا تقتل احداً !...

**********************************

تا کنون کسی نتوانست از مُرده 

علت مرگش را بپرسد

بنابراین

مردم این خرافات را از کجا می آورند؟

که می گویند

تنهایی کسی را نمی کُشَد...

"فارس کامل ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از مولانا

* اگر دیدی کسی از تنهایی اش لذت می برد/ بدان راز قشنگی در دلش دارد/ و اگر توانستی حریم این تنهایی را بشکنی/ بدان تو از رازش قشنگ تری/ "آل پاچینو"

* احساساتی ترین آدم ها/ همان هایی هستند که ادای سنگ بودن را در می آورند/ "گابریل گارسیا مارکز"

* وفا چه می طلبی از کسی که بی دل شد؟" مولانا"

*  همین طور که سن و سالم بالا می رود به آنچه مردم می گویند کمتر توجه می کنم فقط نگاه می کنم ببینم در عمل چه می کنند..

* با این پست های کوتاه مدارا کنید من هنوز به اینجا عادت نکرده ام...

"شبی با خود ترا درخلوت میخانه می‌خواهم/ لبت را بر لبان خویش چون پیمانه می‌خواهم"

عاشق شو

 و شعرهای ناتمام مرا

 تمام کن

*****************

صیری مغرمة

و  اکملی قصائدی

غیر الکاملة

"رضا کاظمی برگردان به عربی از خودم"



*عنوان پست از ابوالحسن ورزی

*  بیماری شگفتی در جهان هست و آن خواستن چیزی ست که نداری/ "آندره ژید"

* تنهایی را ترجیح بده به تن هایی که روحشان با دیگری ست/ تنهایی / تقدیر من نیست/ ترجیح من است/ "جبران خلیل جبران"

* بی نهایت نادرست است/ که آدم ها دوستانه از هم جدا می شوند/چون اگر دوست بودند از هم جدا نمی شدند/" مارسل پروست"

* می روی/ و به دیوانه های شهر/ یکی اضافه می شود/  "رضا یار احمدی"

* در چشم هایت/ جنگجویی مغول/ کمین کرده /جرأت نمی کنم دوستت نداشته باشم/ "جلیل صفربیگی"

* نکند پاییز تویی / که در چهار فصل دلم پادشاهی می کنی؟/ "زهرا طراوتی"

* تابستان را داغِ نیامدن کردی/ پاییز را سردِ نبودن نکن/ گناه دارد/ "افشین صالحی"

* دلم می خواست دو بار زندگی می کردم/ یک بار برای تو/ و یکبار برای تو/ "یغما گلرویی"

* دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک/ نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای؟/" شهریار"

* از اینکه زنی  با تو دیوانه وار  بحث می کند خوشحال باش/ دنیای زن ها کاملا متفاوت و مرموز است/ زن اگر سکوت کرد/ بدان/ سکوتش نشانه ی پایان توست/ "هوشنگ ابتهاج"

* شازده کوچولو پرسید : غم انگیزتر از اینکه بیای و کسی خوشحال نشه چیه؟ روباه گفت: بری و کسی متوجه نشه/ "دوسنت اگزوپری"

* کس بی کسی نمانَد/ می دان تو این قَدَر/ گر با یکی نسازی/ آید یکی دِگر/ "مولانا"

* تو بیش کنی کم را/ از دل ببری غم را/" مولانا"

* ...