"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت/ هجران روی تو دل ما را مذاب کرد"


لَهُ عامانِ لایَبکی وَ لم اَشهَد لهُ دمعةً

وَلکن حینَما غابت تَناثَر لم اُطق جَمعَه

فَهذا البُعدُ اَربکَهُ یُصَلّی ظُهرَهُ سَبعَةً

**************************************

او دو سال گریه نکرد و من اشکش را ندیدم

اما وقتی آن دختر رفت حالش بهم ریخت دیگر حتی تحمل دوستانش را نداشت

و این دوری او را آنچنان متحیر کرد که نماز ظهرش را هفت بار می خواند.

"محمد العتیق  ترجمه ی خودم"



پیرو پست بالا این شعر را هم بخوانید:

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست/ دیدم انگار دوستت دارم ، علتش را درست یادم نیست/ چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد/ خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست/ هی به عکست نگاه می کردم زیر چشمی و در خیال خودم/ می زدم بوسه ها به پیشانیت ، لذتش را درست یادم نیست/ آن شب از فکر تو میان نماز ، بین آیات سوره ی توحید/ لَم یَلد را ، یَلد وَ لَم خواندم! رکعتش را درست یادم نیست/ باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد/ پیش از اینها همیشه تنها بود مدتش را درست یادم نیست/ خواب تو خواب هر شبم شده بود، راه تعبیر آن سرودن شعر/ جای من یک نفر کنار تو بود صورتش را درست یادم نیست/ مانده بود از تمام خاطره ها شاعری در میان آیینه.../ اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست!/"مهرداد بابایی"

* عنوان پست از  محمد سهرابیخاصیت نگاه تو ما را خراب کرد/ این آفتاب، غوره  ی ما را شراب کرد/ آدم که گریه را پدرانه به ارث داد/ یادش به خیر باد که کار صواب کرد/ اندازه ی حساب شده باده می خورَد/ هر کس که رفت و آمد خود را حساب کرد/ ترسیدم اینکه یار جوابم کند ولی/ دیدم کریم بود و مرا مستجاب کرد/ روی سپید اوست چراغ هدایتی/ پیری که عشقبازی خود در شَباب کرد/ دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت/ هجران روی تو دل ما را مذاب کرد/ گریه امان دیدن روی تو را نداد/ این آب را جمال تو بر خود حجاب کرد/ جاری کن از دو دیده فراتی که غیر از این/ باید طهارتی ز رخ آفتاب کرد/ پاسخ بده به جای من از لابلای خلق/ وقتی خدا به روز جزایم خطاب کرد/ تا من،منم،ضمیر تو پیدا نمی شود/ باید برای دیدن تو انقلاب کرد...

* گفتا که دلت کجاست؟ گفتم بَرِ او/ پرسید که او کجاست؟ گفتم در دل/"ابوسعید ابوالخیر"

* از تو همه چیزت را دوست دارم/ تا دکمه های پیراهنت/ حتی بند کفش هایت/ از خودم اما/ تنها قلبم را دوست دارم/ که برای تو و هرچه متعلق به توست می تپد/"محیا طاهرنژاد"

* لحظه ی وصل به یک چشم زدن می گذرد.../ این فراق است که هر ثانیه اش یک سال است !/"محمد شیخی"

* سری چرخاند و با چشمان افسونگر نگاهم کرد/ پریزادی که من هرگز فراموشش نخواهم کرد/ مرا با خنده ای تا خواند صید لاغرش گفتم:/ نبین اینگونه ام! من کوه بودم عشق کاهم کرد/"سجاد رشیدی پور"

* من در آستانه ی چند سالگی ام؟/ با احتساب روزها/ صد سال خسته/ با احتساب شب ها/ هزار سال منتظر/ با احتساب عشق/ چند سال است که مُرده ام/"علیرضا شایگان"

* بدترین چیزی که می تواند در جریان عشق ورزیدن به کسی اتفاق بیفتد/ این است که انسان خودش را گم کند/ و فراموش کند که خودش نیز موجود گران بهایی بوده است/"ارنست همینگوی"

* مادامی که سیب با چوب باریکش به درخت متصل است/ همه ی عوامل در جهت رشدش در تلاشند/ باد، باعث طراوتش می شود/ آب، باعث رشدش می شود/ و آفتاب، پختگی و کمال می بخشد/ اما به محض منقطع شدن از درخت/ و جدایی از "اصل"/ آب، باعث گندیدگی/ باد، باعث پلاسیدگی/ و آفتاب، باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش می شود/ مراقب "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود.../"الهی قمشه ای"

* شخصیت یعنی نحوه ی برخورد تو با کسی که نمی تواند کاری برایت انجام دهد/ "گوته"

* پیدا کردن نقطه ضعف دیگران کمی هوش می خواهد ولی سوءاستفاده نکردن از آن ها مقدار زیادی شعور.../ "والت ویتمن"

* کاش می شد/ همچنان خیال کنم / پاییز/ دختر خوشبختی ست که آمدنش/ از سرِ مهر بوده است/"سعید پویا پارسا"

* "دوستت دارم" را در دستانم می چرخانم/ از این دست به آن دست/ پس چرا هر وقت می خواهم به دستت بدهم نیستی؟/ چرا اینجا نیستی تا "دوستت دارم" را از جنس خاک کنم/ از جنس تنم/ و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟/ بگذار "دوستت دارم" را از جنس نگاه کنم/ از جنس چشمانم/ و تا صبح به نفس های تو بدوزم/"عباس معروفی"

چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم/ هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم/ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق/ چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم/ گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟/ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم/ بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد/ گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم/ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست/ مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم/"سجاد سامانی"

* همه ی مردم می گویند به چیزی که قلبت می گوید عمل کن/ من این کار را کردم/ و قلبم شکست/"آگاتا کریستی"

* خسته ام دیگر از این در قامتِ غم زیستن/ با بهشتِ نسیه در نقدِ جهنّم زیستن/زندگانی نیست این، تمرینِ فراوان مُردن است/ شرم می آید مرا زینگونه کم کم زیستن/"حسین جنتی"

* عشق ما را پیِ کاری به جهان آورده است/ ادب این است که مشغول تماشا نشویم/"صائب تبریزی"

* من گمانم کشف الکل منشأش چشم تو بود/ تا نگه کردی به "رازی" باب شد مِی خوارگی/ "مهدی خداپرست"

* کمتر زنی را دیده ام/ که هنگام عبور از خیابان/ دست مردی را نگرفته باشد /حتی در خیالش.../ "بهرنگ قاسمی"

به تو افتاد محبت، تو شدی جان و روانم/"مولانا"

* ندارد....

" و من همه ی جهان را / در پیراهن گرم تو/ خلاصه می کنم"

أنا أنتَظِرُکَ 

وَ غیابُکَ

 مُمتَلیءٌ بِحضورِکَ الخَفیِّ...

**********************************

من منتظر توام

و جای خالی ات

پُر از حضور پنهان توست...

"غادة السمان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از احمد شاملو

* چیز زیادی برای خوشبخت شدن نمی خواستم/یک خانه ی نقلی/ گوشه ی چهارخانه ی پیراهن آبیش کافی بود/"طاهره اباذری هریس"

* پیراهنم پیراهنت را دوست دارد / پیراهنم عطر تنت را دوست دارد/ پیراهنم وقتی که می آیی سراغش/ آغوشِ گرم و ایمنت را دوست دارد/ پیراهنم ، شب در اتاق گفتگومان/ پیراهن از تن کندنت را دوست دارد/ پیراهنم چشمش تو را خیلی گرفته/ نامرد، چشمِ روشنت را دوست دارد/ خُب او حسودست و تو را از چشم مردم/ پیداست ! پنهان کردنت را دوست دارد/ پیراهنم دلتنگ می گردد برایت/ تنگِ غروب و دیدنت را دوست دارد/ آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم/ پیراهنم ، پیراهنت را دوست دارد .../ "ایرج علی نژاد"

* سیگارهای بهمنش را دوست دارم/ عطر خوش پیراهنش را دوست دارم/ گفتند : « دیوانه شنیدی زن گرفته؟؟»/ دیوانه ام حتی زنش را دوست دارم..../"نفیسه بالی"

* چه احوال خوبیست/ مثل پیراهنت.../ اسیر آغوش تو باشم.../"امیر وجود"

* گاهی/ یک پیراهن چهارخانه‌ی مردانه هم حتی/ می‌تواند/ خانه‌ی آدم باشد/ که دل‌تنگی‌هایت را در جیبش بریزی/ و دکمه‌هایش را/ برای همیشه  ببندی/"رویا شاه حسین زاده"

* پیراهنت صدها خانه داشت/ پس من چرا همیشه آواره ی آغوشت بودم؟/" مهناز نصرپور"

* دکمه ها گاهی بیشتر از پیراهن ها عمر می کنند/ پیراهن ها بیشتر از آدم ها/ دکمه ی افتاده ی پیراهنت را پیدا کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد/ آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد/ فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا/ دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد/ فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی/ عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!/ فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی/ ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد.../ فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه/ اتفاقی، دکمه ی پیراهنت افتاده باشد!/ فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد/ این که شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد/ آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن/ لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد!/"امید صباغ نو"

* مردی که پیراهن چهارخانه می پوشد/ خودش را زندانی کرده است/ مردی که پشت نرده های پنجره می ایستد/ خیابان را زندانی کرده است/ مردی که نمی خندد لب هایش را/ و مردی که جدول حل می کند کلمه را زندانی کرده است/ زندانی توام/ و دیوارها بیش از آنکه بلند باشند/ دلگیرند / وقتی عکسی از تو به آن ها نیست/ هر بوسه ات/ شورشی در زندان/ هر بوسه ات/ روزنه ای در دیوار.../ با هر بوسه ات/ آجری از دیوار/ میله ای از نرده ها/ و خطی از چهارخانه ی پیراهن من می افتد/ "سید رسول پیره"

* باید با وسواس بنشینم و/ یکی از چهارخانه های پیراهنت را/ که به قلبت نزدیک تر است / انتخاب کنم / بعد بشود خانه ی من ../ آخر می دانی ؟/ من/ به صدای قلبِ تو/ به عطرِ تنِ تو/ عادت دارم .../"زکیه خوشخو"

 این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم :

 یا ریتَنا جیران کُلَّما إشتَقتُ لَکِ أجیء آخُذ بندورةً لِأُمّی/ کاش همسایه بودیم تا هر وقت دلتنگت  شدم بیایم  و برای مادرم گوجه فرنگی بگیرم  :-)

* با نگار خویش باش و خوب ِ خوب اندیش باش/"مولانا"

"مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر/ بس که در دیده ی من ذوق تماشای تو بود"

تقولُ: مَتی نَلتَقی؟

أقولُ: بعدَ عامِ و حَربٍ..

تَقولُ: متی تَنتَهی الحربُ؟

أقولُ: حینَ نَلتقی...

***********************************

می گوید: کی همدیگر را می بینیم؟

می گویم: یک سال و یک جنگ دیگر...

می گوید: کی جنگ تمام می شود؟

می گویم: وقتی همدیگر را می بینیم...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



*  عنوان پست از حزین لاهیجی

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من/ دل من داند و من دانم و دل داند و من/ "مولانا"

هر "سربازی" در جیب هایش/ در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش/ "زنی" را به میدان "جنگ" می برد/ آمار کشته های جنگ / همیشه غلط بوده است/  هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد / "سرباز" / و "دختری" که در سینه اش می‌ تپد/"مریم نظریان"

 عشق همین است/ تنت می رود/ و دلت جایی میان دست های کسی تا ابد جا می ماند/"فاطمه جوادی"

 عکس ها/ بیانگر روزهایی هستند که دیگر تکرار نمی شوند/" بهاره باقری"

* خاطرات/ همان سرباز مفقودالاثری ست/ که تا مردنش را باور می کنی/ زنگ درب را می فشارد/ "حمیده هاشمی"

*  این دو دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

1-

أن تعشقی عُلبَةً کبیرةً مِنَ النوتیلا

أفضل مِن أن تَعشقی رَجُلاً لایَهتَمُّ بِکِ

فََزیادةُ الوزنِ أفضَلُ مِن زیادةِ الهَمِّ

***********************************

اینکه یک جعبه ی بزرگ نوتلا را دوست داشته باشی

بهتر از این است که عاشق مردی باشی که اهمیتی به تو نمی دهد

چرا که وزن اضافه بهتر از غم اضافه است

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

2-

سَأُحاولُ أن أُحِبَّ أحزانی

لعلَّها ترحلُ

کما رَحلَ کلَّ شئٍ أحبَبتُهُ...

**********************************

سعی می کنم غصه هایم را دوست داشته باشم

 به  امید اینکه ترکم کنند

شبیه همه ی چیزهایی که دوستشان داشتم و ترکم کردند...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////////////////

* باید یک مکانی باشد/ هر مکانی/ حتی یک مکان خیالی/ تا بتوانیم به آنجا برویم/ و از نو زاده شده برگردیم/"کارلوس فوئنتس"

* آخر معشوق را دل آرام می گویند/ یعنی که دل به وی آرام گیرد/ پس به غیر او چگونه آرام و قرار گیرد؟/ "مولانا"

* با افرادی معاشرت کنید که عادت هایی دارند که دوست دارید خودتان داشته باشید! انسان ها با هم رشد می کنند/"جیمز کلیر"

* در حقیقت وقتی دو نفر برای همدیگر ساخته شده باشند و مثل هم باشند و بتوانند خوب و خوش با هم زندگی کنند، می توانند دوستان خوبی برای همدیگر باشند اما کمتر احتمال دارد که با هم ازدواج کنند. معمولا دو نفر که از یک خمیره نباشند، زودتر جذب هم می شوند و به هم دل می بازند و ظاهراً طبیعت نمی خواهد و نمی گذارد دو نفر که همدیگر را درک می کنند و می توانند سال های سال با عقل و احتیاط در کنار هم زندگی کنند، به هم برسند/"رومن رولان"

* ما از مدت ها پیش فهمیده ایم که دیگر ممکن نیست این جهان را واژگون کرد. نه حتی شکل آن را تغییر داد! یا بدبختی پیش رونده ی آن را متوقف ساخت. یک راه مقاومت بیشتر نمانده است. جدی نگرفتن جهان./ "میلان کوندرا"

* زندگی کتابی است پر ماجرا/ هیچ گاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز/ "شکسپیر"

* من تصور می کنم بهترین تعریفی که می توان از انسان کرد این است: انسان عبارت است از موجودی که به همه چیز عادت می کند/ "داستایفسکی"

* مهربان باش، چون هر کس را که می بینی درگیر نبردی دشوار است/"افلاطون"

* همیشه درباره ی آدم هایی که عاشقشان هستیم/ دو بار خودمان را فریب می دهیم/ ابتدا برای مزیت هایشان/ و سپس برای نقایصشان/"آلبر کامو" 

* یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه، باران گرفت و گلی شد و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد. بعدها هرچه شستمش پاک نشد، حتی یک بار به خشک شویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت. آقایی که توی خشک شویی کار می کرد گفت: این لباس چرک مرده شده. گفت: بعضی لکه ها دیر که شود می میرند، باید تا زنده اند پاک شوند. چرک مُرده شد و حسرتِ دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت. بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید، حواست که نباشد لکه می شود، وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری می شود چرک. به قول صاحب خشکشویی لکه را تا تازه است تا زنده، باید شست و پاک کرد./" احمد شاملو"

* همه ی چیزهای از دست رفته یک روز برمی گردند/ اما درست وقتی که یاد می گیریم/ چطور بدون آنها زندگی کنیم/ "ژوزه ساراماگو"

* من پیر فنا بُدَم جوانم کردی/ من مُرده بُدَم ز زندگانم کردی/ می ترسیدم که گم شوم در ره تو/ اکنون نشوم گم که نشانم کردی/ "مولانا"

* همین...

"در وصیّت گفته ام هر عضو من اهداء کنید/ جز دلم تا نقش رویت را نگیرد دیگری"

أنت فی داخلی...

لِلحَدِّ الّذی 

أضَعُ یدی علی صَدری

و أشعُرُ بِک مِن بَینِ أضلُعی...

****************************

تو درون منی 

به اندازه ای که 

دستم را بر سینه ام می گذارم 

و تو را میان قفسه ی سینه ام حس می کنم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمود افهمی

پیرو دیوار نوشته ی بالا این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:

ضَع یَدَک علی صَدری/ هل تَشعُرُ بِک؟/ دستت را بر سینه ام بگذار خودت را حس می کنی؟

این سه دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

1- 

العینُ الّتی تمتلئُ بِک

لن تَنظُرَ لِغَیرِک

حاضراً کنتَ أم غائباً

***********************

چشمی که از تو لبریز شود

هرگز به دیگری نگاه نمی کند

خواه تو حاضر باشی یا غایب

++ مولانا در همین مضمون می گوید: چون نگرم به غیر تو؟ ای به دو دیده سیر تو/ خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من

2-

لاتُحِب مِن بَعدی شخصاً عادیّاً 

علی الاقلِّ أهزِمنی بِشخصٍ أفضل منّی

حتّی لا أموتُ مَرَّتَینِ

********************

بعد از من عاشق یک فرد معمولی نشو

حداقل مرا با کسی بهتر از من شکست بده

تا دوبار نمیرم...

3-

وَ أخافُ مِن عابر السّبیلِ

یُعجِبُ بِعَینَیکِ 

وَ لا یَدری أنِّهُما لی...

********************

می ترسم از آن رهگذری

 که از چشمانت خوشش بیاید

و نداند که آن ها مال من است...

++  اعظم سعادتمند در همین مضمون می گوید: نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد/ خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

* سال هاست که تو را به دل آورده ام/ اما به دست نه/"مریم قهرمانلو"

* اصفهان با آن همه هیبت شده نصف جهان/ یک وجب قد داری و کل جهانم گشته ای/"مهدی صحبتی"

* مرحبا همّت قومی که چو دلبر گیرند/ به جز از دلبر خود ، از همه دل بَر گیرند/"عباس حسینی"

* گفتی چه کسی در چه خیالی به کجایی/ بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم/"بیدل دهلوی"

* دکترم تا نبض من را اینچنین آشفته دید/ دیدن رخسار یارم صبح و شب تجویز کرد/ "محسن صحت"

* قهوه ی قاجار را بیخود شلوغش کرده اند/ تیغِ تیزِ  آن نگاهت بیشتر عاشق کُش است/ "آرش مهدی پور"

* بوعلی سینا هم این لب را اگر بوسیده بود/ جای قانون و شفا "دیوان سینا" داشتیم/ "رسول رمضانیان"

* کودکانه دوستم بدار/ مثلا اگر مادرت گفت این نه/ همان جا بنشین و برایم گریه کن/"صفا وهابی"

* او را راحت گذاشتم . نگفتم همه چیز درست می شود.برای آرام کردنش تلاشی نکردم. گاهی اوقات بهتر است همه چیز را آنطور که هست رها کرد. اندوه را گذاشت تا دوره اش را بگذراند/ "ژوان هریس"

* زادن من سفر و عشق تو باشد زادم/ تو چه حُسنی؟ که منت عاشق مادرزادم/ گردش چشم تو با من چه طلسمی انداخت/ که در این دایره ی چرخ کبود افتادم/ قصر غِلمان و سراپرده ی حورانم بود/ آدم انداخت در این دخمه ی غم بنیادم/ نقطه ی خال تو در میکده از من بِسِتاند/ آنچه در مدرسه آموخته بود استادم/ یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود/ یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم/ من اگر رشته ی پیمان تو بستم ز ازل/ پای پیمان تو هم تا به ابد استادم/ شهریارا چه غمم هست که چون خواجه ی خویش/ بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم/"شهریار"

*  از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی/ چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی/ در تمام خاله‌بازی‌های عهد کودکی/ همسرت بودم همیشه بی‌وفا نشناختی؟/ لی‌له‌باز کوچه‌ی مجنون صفت‌ها فکر کن/ جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟/دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر/ این منم تک‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟/ اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود/ ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟/ کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است/ آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی/"مجتبی سپید"

++  این شعر مجتبی سپید خیلی برای من نوستالژیک است. مرا برد به دوران کودکی، سال هایی که نمی دانم چرا آنهمه عجله داشتیم که هر چه زودتر بزرگ شویم؟ مگر در دنیای بزرگترها چه خبر بود؟ جز اندوه بزرگ تر... هرچه بزرگ تر شدیم غمگین تر شدیم. پنج سالم بود که پدرم برای من یک دوچرخه ی قرمز خرید که دو چرخ کمکی هم در دو طرفش بود که اهرم تعادلش بود تا بعدها که خوب دوچرخه سواری را یاد می گرفتند آن دو چرخ کوچک حذف می شد. الآن که فکرش را می کنم می بینم من از همان کودکی رنگ قرمز را دوست داشتم. خوب یادم هست که آن موقع ها اصلا دخترها دوچرخه سوار نمی شدند و این کار من نوعی هنجارشکنی و تابو شکنی محسوب می شد. من اصلا خاله بازی بلد نبودم ، غروب ها با پسرهای همسایه دوچرخه سواری می کردیم و آخر وقت هم دعوایمان می شد و گیس و گیس کشی راه می انداختیم و در نهایت کار به خانواده ها می کشید و قهر می کردیم و قهر قهر تا روز قیامت که قیامت آن روزها دقیقا فردای همان روز بود و دوباره روز از نو روزی از نو. در همان پنج سالگی بود که به مهد کودک رفتم در مدرسه ای که پدرم مدیرش بود و دخترها و پسرها در یک کلاس سر میز می نشستیم و همسرم هم در همان کلاس هم کلاسی من بود. سال بعد همه رفتند برای کلاس اول نام نویسی کردند و معلوم شد که من سنم کم است و نمی توانم به کلاس اول بروم و دوباره مرا به مهد کودک فرستادند. همسرم رفت کلاس اول ولی من همچنان کودکستانی بودم و دیگر از آن روز ندیدمش تا زمانی که به خواستگاریم آمد و  ما یک روز به کوچه رفتیم و بازی کردیم بی آنکه بدانیم آخرین بار است. بزرگ شده بودیم...

* دیگر از شنبه و ماه جدید را بی خیال شدم منتظرم یک سال و نیم دیگر بگذرد از قرن جدید بروم باشگاه  :-)

* آمار بازدید وبلاگم را که نگاه می کنم فوق العاده است خوشحالم اینجا را دوست دارید...


"گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر/ درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد"

رجعتُ أُحبّک ِمن بعیدٍ  لِبعیدٍ

وَ إذا سألونی

قُلتُ:

 أنا ما أُحِبُّ أحداً

***********************************

برگشتم تا دورادور دوستت داشته باشم

و اگر کسی در این باره چیزی از من پرسید

در جواب بگویم:

من کسی را دوست ندارم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



این را هم بخوانید: 

النساءُ یَعشقنَ القهوةَ

لِأنها تُشبِهُهُنَّ

وَ بعضُهنَّ حُلوٌ

وَ بعضُهنَّ مُرٌّ

وَ بعضُهنَّ ثقیلٌ

وَ بعضهنُّ خفیفٌ

و لکنَّها فی مُجملِها تحتوی علی الکثیر مِن الحُبِّ

و الرجالُ یعشقونَ القهوةَ لِأنهاتُشبهُ النساءَ

لاتَقُل شَربتُ قهوتی وحیداً

فالقهوةُ هی شریکةُ الحرفِ و الکلمةِ و الشعورِ و المکانِ

**********************************************

زن ها عاشق قهوه هستند

چون قهوه شبیه زن هاست

بعضی هایشان شیرین اند

و بعضی هایشان تلخ

و بعضی هایشان سنگین

 و بعضی هایشان سبک

ولی به طور خلاصه سرشار از عشق اند

و مردها عاشق قهوه هستند

چون قهوه شبیه زن هاست

نگو که قهوه ام را تنها نوشیدم

چرا که قهوه خودش همراه حرف و کلمه و احساس و مکان است

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از احسان افشاری: :پلک بستی که تماشا به تمنا برسد/ پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد/ چشم کنعان نگران است خدایا مگذار/ بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد/ ترسم این نیست که او با لب خندان برود/ ترسم این است که او روز مبادا برسد/ عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است/ عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!/ گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر/ درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...

* خداوند شایستگی زن را در قلب او جای داده است/ "لامارتین"

* زن ها تا وقتی عاشق نشده اند بهترین روانکاوها هستند... ولی بعد از آن تبدیل می شوند به بهترین بیماران روانی!/ "دیالوگ فیلم spellbound"

* - تا حالا ترکت کردم؟

+ نه ولی بدترش رو انجام دادی..

+ گذاشتی من برم...!

"نمایشنامه در انتظار گودو/ ساموئل بکت"

* عشق برای مردها مثل یک زخم عمیق می ماند. به همین دلیل بی آنکه چرایش را بدانند از کسی که بیش از همه دوست دارند، می گریزند! آنها از این زخم می هراسند/"آلبر کامو"

* زندگی مانند یک پتوی کوتاه است. آن را بالا می کشید، انگشت شستتان بیرون می زند، آن را پایین می کشید، شانه هایتان از سرما می لرزد. ولی آدم های شاد زانوهای خود را کمی خم می کنند و شب راحتی را سپری می کنند/"ماریون هاوارد"

* به راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه وار عاشق کسی هستیم، می توانیم با گذشت و بخشنده باشیم! به محض آنکه تنها کمی از علاقه مان کاسته می شود، بدجنسی ذاتی مان به ما باز می گردد/"املی نوتومب"

* تو آن آزار شیرینی که دلخواه است تکرارت/ و من هربار از هربار بیشتر دوستت دارم/"لیلا مقربی"

* می‌توانی که فریبم بدهی با نظری/ پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری/ آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام/ که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری/ آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا/ ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری/ مرهمی‌ بهتر از این نیست که زخمم بزنی/ عشق، آماده بکن خنجر برنده تری/ هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز/ تا از آن جنگل انبوه نماند اثری/ نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد/ خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری/ "اعظم سعادتمند"

* او را دوست دارد برای اینکه دوست دارد/ دلیل دیگری نمی تواند وجود داشته باشد/"امیل زولا"

* هیچ کس نمی داند/ و نخواهد فهمید/ که من چگونه بی محابا/ هر صبح/ دوست داشتنت را در چایی ام حل می کنم/ و سر می کشم/ بگذار همه فکر کنند که فراموش شده ای/ "صفا وهابی"

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم/ پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم/ به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را/ دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم/ مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل/ هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم/ نه مثل ساحران پستم نه چون پیغمبران والا/ عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم/ دل از بیهوده گردی‌های سابق کندم و چون گرد/ به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم/"سجاد سامانی"

* که بود؟ شهره ی عالم به سست پیمانی/ وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی/ چه گفت؟ گفت فراق تو بر من آسان است/ وداع کرد و نمی یابمش به آسانی/ چه برد؟ تاب مرا برد تاب گیسویش/ چه بود جرم تو؟ سرگشتگی، پریشانی/ چه کرد؟ عشقِ مرا کفر خواند و خونم ریخت/ چه حکمتی ست در این شیوه ی مسلمانی؟/ چه از تو خواست؟ غزل های بی رقیب مرا/ کجاست؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی/ چرا به عشقِ چنین ظالمی دچار شدی؟/ تو نیز عاشق اویی خودت نمی دانی.../ "سجاد سامانی"

* امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش/ نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش/ تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می پرسم/ از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش؟/ چه دنیایی که وقتی در دل من خانه می‌کردی/ نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی ساخت نابودش .../ درختی از درون پوسیده‌ام، کی روز ویرانی ست؟/ چه فرقی می‌کند، وقتی نباشی، دیر یا زودش؟/ جوانی دادم و حسرت خریدم، ای دل غافل!/  ضرر در عاشقی کم دیده بودم؟ این هم از سودش.../"سجاد سامانی"

* جمعه ها دیگر ندارند حال و احوال بدی/ گر که باشد دلبری سیمین بری مه پیکری/ "علی سید صالحی"

* گاهی از خود بپرسید که اگر خود را ملاقات می کردید، آیا از خودتان خوشتان می آمد؟ صادقانه به این سؤال جواب دهید خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید!/ "تونی رابینز"

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم/ گر خوار چون خارم کنی، ای گل بدان خواری خوشم/ زان لب اگر کامم دهی، یا آنکه دشنامم دهی/ با این خوشم با آن خوشم، با هر چه خوش داری خوشم/ خواهی مرا گر بینوا، درد دلم را بی دوا/ ور صد ستم داری روا، با آن ستمکاری خوشم/ والاترین گوهر تویی، داروی جان پرور تویی/ درمان دردم گر تویی، در کنج بیماری خوشم/ آرد گَرَم غم جان به لب، کی آیدم افغان به لب؟/ با هر چه خواهد یار من در عالم یاری خوشم/ ای بهتـرین غمخوار دل، وی محرم اسرار دل/ خواهی اگر آزار دل، بـا آن دل آزاری خــوشم/ تا گشته ام یار تو من، از جان برم بار تو من/ عشق است اگر بار گَران، با این گَرانباری خوشم/ گر وصل و گر هجران بود، گر درد و گر درمان بود/ شاد و خوشم با این و آن آری خوشم، آری خوشم/"مولانا"

* به غیر عشق آواز دُهُل بود/ هر آوازی که در عالم شنیدم/"مولانا"

* همین...

"به نفس های تو بند است مرا هر نفسی/ سایه ات از سر ما کم نشود حضرت یار"

می دانی کی خوشگلی دنیا کامل شد؟

زمانی که دکتر به مادرت گفت:

 قدم نو رسیده مبارک

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* این را هم بخوانید:

تَحَدّثَ معی دقیقتین

 و عندما قَرّرَ ان یَذهَبَ سَالَنِی 

کَم عُمرُک؟ 

فَقُلتُ لَه: 

"دقیقتین"

**************************************

 به اندازه دو دقیقه با من سخن گفت

 و زمانی که خواست برود پرسید:

 چند سالت است؟

 در جوابش گفتم: 

 "دو دقیقه"...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمود احمدی

* اولین باری که دیدم ماه رخسار تو را/ اشهدی خوانده و رفتم سوی تشییع دلم/ "محمد بزاز"

* دوستت دارم/ چون کودکی گریزان از مدرسه/ که گنجشک ها را در جیبش پنهان می کند/"نزار قبانی"

* حدِّ مِی هشتاد ضربه، حدِّ چشمان تو چیست؟/ مست چشمان تو را اعدام باید کرد و کُشت/ "رسول ادهمی"

منتظر می مانم/ تا عصایت شوم/ سویِ چشمانت/ یادآورِ قرص هایت/ هم بازیِ نوه هایت/ من جوانی ام را/ برای پیری ات کنار گذاشتم.../"علی قاضی نظام"

بهش گفتملااقل هفتاد هشتاد درصد خوشگلی دنیا به خاطر توئهخندیدشد صد در صد./" معید لطیفی"

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی/ لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی/ صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی/ همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی/ صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی/ دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی/"مولانا"

* خیال او چو ناگه در دل آید/ دل از جا می رود الله اکبر/"مولانا"

* فردا تولد همسرم هست مهربان ترین مهرماهی دنیا. این پست کمترین کاری هست که می توانم در حقش بکنم...

" ناف تو را با درد از روز ازل بستند/ اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی"


أُحِبُّ الخریفَ

قالت لی:

وَ مِن یَومِها وَ أنا أتَساقطُ

****************************

به من گفت:

 عاشق پاییزم

و از آن روز من شروع به فرو ریختن کردم

"سنان انطون ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سیدایمان سیدآقایی

اردیبهشتم در تب ِ پاییز، گم شد/ در برگ‌ ریزان‌های‌ وهم آمیز گم شد/"حسنا محمدزاده"

بهار به بهار/ در معبر اردیبهشت/ سراغت را از بنفشه‌های‌ وحشی گرفتم/ و میان شکوفه‌های‌ نارنج/ در جستجویت بودم/ در پاییز یافتمت/ تنها شکوفه ی جهان/ که در پاییز روییدی/"سید علی صالحی"

 منطقِ پاییز/ مثل بی‌منطقیِ زنی ست/ که وقتی دارد از زندگی مردی می رود/ موهایش را رنگ می کند/"کامران رسول زاده"

* تنهایی/ نام دیگر پاییز است/هرچه عمیق تر/ برگریزان خاطره هایت بیشتر/ "رضا کاظمی"

* این را هم بخوانید:

هل جَرَّبتَ أن تکونَ لهم ظِلّاً فِی الصَّیفِ

ثُمَّ غادَروکَ فِی الرَّبیعِ؟

أنا جَرّبتُ 

و مُنذُ ذلک الحینِ و فُصولی کُلُّها خریفٌ....

************************************

آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی 

و در بهار ترکت کنند؟

من تجربه کردم

و از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است...

"فواز اللعبون ترجمه ی خودم"

* شعر بالا مرا به یاد این آهنگ محسن چاوشی انداخت: هم دیدنی بودی/ هم خواستنی بودی/ هم چیدنی بودی/ هم باغچمون گل داشت/زنجیر می خواستم/دستاتو بخشیدی/ از من تا اون دستا/ هر دره ای پل داشت/پل بود اما ریخت/گل بود اما مُرد/عمر منم قد عشقت تحمل داشت/هر روز پاییزه/ هر هفته پاییزه/ هر ماه پاییزه/ هر سال پاییزه/ پنهونم از چشمات/ ماه پس ابرم/ من کاسه ی صبرم/ این کاسه لبریزه/ "محسن چاوشی"

پاییز آمده ست که خود را ببارمت!/ پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»/ بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را/ یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!/ باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو.../ وقتی که در میان خودم می فشارمت/ پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من/ حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت/ اصرار می کنی که مرا زودتر بگو/ گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!/ پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!/ یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!/" سید مهدی موسوی"

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند/ با رنگ های تازه مرا آشنا کند/ پاییز می رسد که همانند سال پیش/ خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند/ او می رسد که از پس نه ماه انتظار/ راز درخت باغچه را بر ملا کند/ او قول داده است که امسال از سفر/ اندوه های تازه بیارد خدا کند/ او می رسد که باز هم عاشق کند مرا/ او قول داده است به قولش وفا کند/ پاییز عاشق است و راهی نمانده است/ جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ/ شاید اثر کند و خداوند فصل ها/ یک فصل را به خاطر او جا به جا کند/ تقویم خواست از تو بگیرد بهار را/ تقدیر خواست راه شما را جدا کند/ خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر/ در را به روی حضرت پاییز وا کند/ "علیرضا بدیع"

* تقویم را معطل پاییز کرده است/ در من مرورِ باغِ همیشه بهارِ تو/ "حسین منزوی" 

آرام شده‌ ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ‌ هایش را/ باد برده باشد/"رضا کاظمی"

تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی/ چو می‌ پیچد میان شاخه‌ هایت هوی هوی باد/ به گوشم از درختان های‌ های‌ گریه می آید/ مرا هم گریه می‌ باید؛مرا هم گریه می‌ شاید/ "مهدی سهیلی"

* دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد/"فریدون مشیری"

پاییز شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست/ "فرامرز عرب عامری"

مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!/"سیدعلی میرافضلی"

* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوه‌ها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است/"ناظم حکمت"

ابرای پاییزی دلگیر من/ جوون ترای چهره پیر من/ چشم های من بی‌خبرای ساده/ منتظرای دل به جاده داده/ مردمکاتون به کجا زل زدن؟ / باز م‍ژه‌هاتون به کجا پل زدن؟/ کاشکی بدونید که دارم هنوزم/ از اشتباه قبلی‌تون می‌سوزم/ با این که هیچکس نیومد پیش من/ شب زده‌ها چشمای درویش من/ تنها نبودم حتی یک دقیقه/ با تنهایی که بهترین رفیقه/ "محسن چاوشی"

* هر لذتی که می پوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه/ یا گشاد به قد من/ هر غمی که می پوشم/ دقیق انگار برای من بافته شده/ هر کجا که باشم/ "شیرکو بیکس"

* هیچ کس از نبود رابطه ی جنسی نمی میرد/ ما از فقدان عشق است که می میریم/ "مارگارت اتوود"

هیچ‌ کس همیشه ی خدا خوشحال نیست، همان‌ طور که هیچ‌ کس همیشه ی خدا ناراحت نیست. به نظر می‌ رسد انسان‌ ها فارغ از شرایط بیرونی، مدام در حالتِ شادیِ کم اما نه‌ چندان رضایت‌ بخش به سر می‌ بردند. می‌ شود گفت اوضاع هیمشه خوب است؛ اما همیشه می‌ تواند بهترهم باشد. هرگز نمی‌ توانید از شر رنج خلاص شوید. رنج عنصر ثابت جهانی‌ ست. بنابراین تلاش برای دوری از رنج و محافظتِ افراد در برابر آسیب‌ ها تنها ممکن است نتیجه ی معکوس داشته باشد. تلاش برای حذف کردنِ رنج به جای این‌ که اندوه‌ تان را تسکین دهد، حساسیت‌ تان را بالا می‌ برَد. باعث می‌ شود در هر گوشه‌ ای، یک شبح، در هر قدرتی، استبدادی و سرکوب‌گری، و پشت هر آغوشی، نفرت و فریب ببینید. زندگی برای این‌ که معنا داشته باشد، نیازمند رنج است. وقتی به دنبال رنج هستیم، می‌ توانیم انتخاب کنیم که چه رنج‌ هایی را به زندگی خود راه دهیم و این “انتخاب” به رنج معنا می‌ دهد./"مارک منسن"

* نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است/"صائب تبریزی"

* بی‌عشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بی‌عشق، وجود، خوب و موزون نشود/"مولانا"

"سؤال می کنی از حس من در آغوشت/ به من بگو که چه حسی تو در وطن داری؟"


لَعَلّی أُریدُ فقط أن أنسی

 أنّنی أحبَبتُ مَرَّةً رَجُلاً

 خطوطُ یدِهِ خارِطَةُ وطنی

وَ أُریدُ أن أنسی 

أنّهُ حینَ سُلِبَ مِنّی 

سُلِبتُ أنا مِن وطنی...

**********************************************

 شاید من فقط می خواهم فراموش کنم

که یک بار مردی را دوست داشتم

که خطوط دستانش شبیه نقشه ی وطنم بود

 و می خواهم فراموش کنم 

که وقتی او  از من گرفته شد

من از وطنم محروم شدم...

"غادة السمان ترجمه ی خودم"



 این ر ا هم بخوانید:

 بعضُ الرّسائل کَقمیصِ یوسفَ لِأبیهِ

 تَدبُّ مِن بعدِهِنَّ الحیاةُ...

 ***********************************

بعضی پیام ها شبیه پیراهن یوسف اند برای یعقوب( پدرش)

بعد از آن پیام هاست که زندگی جریان پیدا می کند...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم" 


* عنوان پست از محمد رفیعی

* من این نقشه ی جغرافیا را قبول ندارم/ هرجا که تو رفته ای دورترین نقطه ی دنیاست/ "محسن حسینخانی"

* من کجا با که قراری ابدی داشته ام؟/ در تابوت تو را پنجره انگاشته ام/ کی کلاه از سرم افتاد زمستان آمد؟/ کی دو تا ابر به هم خورد که باران آمد؟/ کفش تردید به پا کردم و راه افتادم/ شادم از اینکه به این روز سیاه افتادم/ بعد هر نامه زدی زیر الفبای خودت/ کفش پا کردم و ... رفتی پی دنیای خودت/ خانه تابوتم و مبهوت نخواهی آمد/ سبدم پر شده از توت نخواهی آمد/ آمدی نعش غزل باخته را جان بدهی ؟/ جنگل سوخته را وعده باران بدهی ؟/ عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد/ کفش می ساید و می خندد و در می بندد/ می رسی نامه بر باد ولی بعد از مرگ/ من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ/ "احسان افشاری

تو آرزوی منی، من وبال گردن تو/ تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو.../ تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم/ رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو/ تویی نماز و منم مست، مانده‌ام چه کنم؟/ که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو/ سپرده‌ام به خدا هر چه کرده‌ای با من/ خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو/ خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد/ که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو.../"حسین زحمتکش

* به دوشم می‌کشم اندوه صدها سال یک زن را/ تو حق داری اگر دیگر نمی‌فهمی غم من را/ پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی/ که اجرا می‌کند با ناامیدی آخرین فن را/ چگونه دست برمی‌داری از من شاه مغرورم؟/ چگونه بی محافظ می‌گذاری خاک میهن را؟/ تو آن کوهی که می‌گفتند بر قلبش نفوذی نیست/ و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را/ و من آن کاشفی که خواستم تنها کَسَت باشم/ که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را/ اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن/ چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟/ به دریاها نده این بار رودت را! چه خواهد شد؟/ کمی خودخواه‌تر باش و تصاحب کن خودت من را!/" رویا باقری "

* سنگدل ، دوری محبوب چه می داند چیست ؟/ زیر سر، بالش مرطوب چه می داند چیست ؟/ گفت : این راه جنون است نرو عاقل باش/ کور و کر، فرقِ بد و خوب چه می داند چیست؟/ دست ؛ معتاد ، دلم ؛  تنگ ، لبانم ؛ آتش/ تن من ، طاقت ِایوب چه می داند چیست ؟/ محو چشمان تو با منظره ها بیگانه است/ مست موهای تو، مشروب چه می داند چیست؟/ آتش فتنه به پا کردی و رفتی به کنار/ روح خونسرد تو، آشوب چه می داند چیست ؟/ شعله شوق تو را می کشم و مجبورم/ دل آرامِ تو، سرکوب چه می داند چیست ؟/ ظاهرا خوبم و در عمق خودم می پوسم/ موریانه، تپشِ چوب چه می داند چیست؟ /"سیروس عبدی"

* آلبر کامو د ر یکی از نامه هایش به ماریا می نویسد: در کوچک ترین جزئیات حضور داری، مو به مو به درونم خزیده ای...

* تو زخم عمیقی هستی/ که هر مردی / می خواهد بر تنش داشته باشد/ "محمد عسکری ساج"

* قبلِ پاییز تو غایب بودی/بعدِ پاییز تو غایب بودی/ همه جا کافه‌نشینی کردم/ آن‌ورِ میز تو غایب بودی/ آن طرف‌تر نمِ باران هم بود/ سرفه‌ی خشکِ درختان هم بود/ ساعتِ خیره‌ی میدان هم بود/ چشمِ بد دور، دو فنجان هم بود/ آن‌ورِ میز تو غایب بودی.../ آن‌ورِ میز هوا تاریک است/ همه‌ی منظره‌ها کاغذی‌اند/ وسطِ قابِ خیابانی سرخ/ دو نفر شکلِ خداحافظی‌اند/"احسان افشاری"

* بوسه ای شاید بکاهد از ملال انگیزی ام/ قدر لب تر کردنی محتاج ناپرهیزی ام/ در ترازوی عمل، مُلای رومی نیستم/ شمس دارد می گریزد از منِ تبریزی ام/ برگ زردی از خزان جامانده ام در باغ تو/ بین این سرسبزها یک وصله ی پاییزی ام/ زردم اما پایبند سرخیِ آن گونه ات/ بوم من باشی اگر، استاد رنگ آمیزی ام/ من چه هستم؟ نوشدارو؟ شوکران؟ یا این که نه/ آبِ آن ظرفی که روزی پشت پا می ریزی ام؟/"سید مهدی موسوی"

 * اصلا عاشقی یعنی همین بیت صائب: از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان؟/ کافر است آنکه تو را بیند و بی دین نشود/ (چون در مصرع اول به معنی چگونه است)

 * این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:

 کونی جمیلةً کَسیجارةٍ دَخنها عجوزٌ علی قبرِ طبیبٍ کان قد قالَ لهُ إنَّ الدُّخانَ سَیَقتُلُکَ یوماً/ زیبا باش شبیه سیگاری که پیرمردی  بر سر قبر پزشکی دود کرد که به او گفته بود سیگار روزی تو را خواهد کشت ...

* آنجا که چاوشی می خواند: "به دست آه بسوزانم/ که شعله ور شدنم دود است/ کفن به سرفه بپوشانم/ که سر به سر بدنم دود است/ و نخ به نخ دهنم دود است/ غمت غم انگیزترین کام است!" از حجم غمش حتی اگر سیگاری نباشی هم هوس سیگار کشیدن می کنی :-)

* و عشق/ آنقدرها هم که فکر می کردیم / عادلانه نبود / زن همسایه عاشق شد / پیراهن بلندتری دوخت/ من عاشق شدم/ گریه های بلند تری سر دادم/ در عصر ما/ همه / همیشه/ دیر می رسند/ یکی به اتوبوس/ یکی به قطار/ یکی / به یکی.../ "رویا شاه حسین زاده"

* حتی اگر/ نمی ترسی از تاریکی و تنهایی/ تا بگریزی به آغوشم/ ترسیدن را بهانه کن/"حسین منزوی"

* یک جای کار می لنگد/ یا زنگ در خراب است/ یا گوشی تلفن/ وگرنه بعید می دانم/ تو فراموشم کرده باشی/ "خاطره کشاورز"

* نیمیم ز آب و گِل / نیمیم ز جان و دل/ "مولانا"

گویند که عشق چیست؟/ بگو ترک اختیار/"مولانا"

فعلا فقط همین....

"ماجرای من و معشوق ِمرا پایان نیست/ هرچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام"


کُن کیفَ شئتَ مِنَ البِعادِ

فأنتَ مِن قلبی قریبٌ

******************************

هرچه می خواهی دور شو

که به قلب من نزدیکی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حافظ

هر کسی رفت از این دل به جهنم اما/ تو نباید بروی از دل من می فهمی؟/ "مجتبی سپید"

* خلاصه یک روز/ مرگ اعترا ف خواهد کرد /که تو مرا کشته ای/"محمد جنت امانی"

* از دیده افتادی ولی از دل نرفتی/"هوشنگ ابتهاج"

* قرار بود اسمم برای بچه های تو/ مادر باشد/ اسمت برای بچه های من …/ نشد/ بچه های ما، ما را نمی شناسند/ روزی دخترت از تو اسمم را می پرسد/ روزی که با ترانه ای قدیمی/ به نقطه ای دور خیره می مانی/ و من/ از چشم هایت می چکم/ "رویا شاه حسین زاده"

حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر/ سهمم از شادی تویی با اخم حالم را نگیر!/ راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌/ جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر/ کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچوقت‌/ لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر/ من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌/ خواستی دورم کن از پیشت‌، مدالم را نگیر/ خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته‌ام‌/ با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر/ زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است/ بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر/ خسته از یکرنگی ام می‌خواهم از حالا به بعد/ تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر/"مهدی فرجی"

نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد/ نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد/ نکن کاری که با خواری بیافتی در گرفتاری/ گرفتاری اگر او هم گرفتار کسی باشد/ بسوز ای دل... بساز ای دل... مریض آن کسی بودی/ که فکرش را نمی کردی پرستار کسی باشد/ اگر این عشق آزار است, عاشق نیستم دیگر/ که بیزارم از آن کاری که آزار کسی باشد../"یاسر قنبرلو"

بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم/ یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم/ بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار/ تا بسازم قفس از غصه ی بسیار خودم/ پیش پایت دو، سه خط شعر نوشتم، حالا/ متنفر شدم از تک تک اشعار خودم/ شاعری خیره سرم من، که خودم می دانم/ می زنم آخر سر، دست به انکار خودم/ بی تو بی تابی ِ هر خاطره ات یادم داد/ تک و تنها بشوم، شانه و غم خوار خودم/ لعنتی داغ ندیدی که بفهمی یک عمر/ می روم سرزده گهگاه به دیدار خودم/ فصل تنهایی من سبز که شد فهمیدم/ آنقدر مرگ عزیز است که یکبار، خودم.../"هوشنگ ابتهاج"

* با باده رخ شیخ به رنگ آوردن/ اسلام به جانب فرنگ آوردن/ ناقوس به کعبه در درنگ آوردن/ بتوان، نتوان تو را به دست آوردن/ "ابوسعید ابوالخیر"

* اخم هایت خنجر فرمانروایی ظالم است/ خنده هایت لذت مهمانی یک حاکم است/ از همان روزی که مویت را نشانم داده ای/ تار می بینم جهان را گرچه چشمم سالم است/ زیرِ دِینِ سرمه دان ها چشم هایت را نَبَر/ سرمه ی چشمان تو بی سرمه ها هم دائم است/ مزه ی سیب لبم را بار دیگر مزه کن/ فرض کن شیطان از اعمال قدیمش نادم است/ قلب خود را پیش تو جا می گذارم خوب من/ بازگشت از راه رفته گه گُداری لازم است/ "امیر سهرابی"

* چه زیبا بود اگر پاییز بودم/وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم/"فروغ فرخزاد"

برگرد! تا وقتی نمی‌آیی نمی‌چسبد/ بانوی من! پاییز، تنهایی نمی‌چسبد/ وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود.../ هر چیز زیبا و تماشایی نمی‌چسبد/ بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم!/ بر مُلک خالی، حکم‌فرمایی نمی‌چسبد/ دار و ندارم بوده‌ای، هستی و خواهی بود/ دار و ندارم! بی تو دارایی نمی‌چسبد/ کم "هیت لک" نشنیده‌ام امّا "معاذالله" / وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمی‌چسبد/ هر چند تلخی می‌کنی شیرین من! با من/ بی قند لبخندت ولی چایی نمی‌چسبد/ از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان!/ می‌بوسمت امّا مقوایی نمی‌چسبد!/"رضا احسان‌پور"

من برگ بازمانده ی پاییز سابقم/ تو سنگ فرش کوچه ی بر باد رفته ای/ با زائران صومعه ی کاج در پیِ/ آوازهای کولی از یاد رفته ای/ سهم مرا غیاب تو از چارفصل سال/ بن بست های کوچه ی تاریک می کند/ از شاخه نا امیدم و از مرگ‌ ناگزیر/ آیا خزان، مرا به تو نزدیک می کند؟/"احسان افشاری"

* بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است/ باران بزند/شعر بیاید/ تو نباشی/"علی جعفرزاده"

* پاییز/ دختری ست با موهای نارنجی بافته/ باران که ببارد/ موهایش فر می شود/ و  از تمام مردهای شهر دلبری می کند/" امید صباغ نو" 

ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد/ بر ما نظر نکرد و حیا را بهانه کرد/ دستی به دوش غیر نهاد از ره کَرَم/ ما را چو دید لغزش پـا را بهانه کرد/ آمد برون خانه چو آواز ما شنید/ بخشیدن نـواله، گدا را، بهانه کرد/ رفتـم بـه مسجدی کـه ببینم جمال او/ دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد/ زاهد نداشت تاب جمال پری رُخان/ کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه کرد/ "قتیل لاهوری"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/باشد که به دست خویش خونم ریزی/ تا جان بدهم دامن مقصود به دست/ "سعدی"

* اکنون که گل سعادتت پُر بار است/ دست تو ز جام مِی چرا بیکار است؟/ مِی خور که زمانه دشمنی غدّار است/دریافتن روزِ چنین دشوار است/ "خیام

* این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

هذه الأیدی الخجولةُ سوفَ تَقومُ بِتَفتیشِ مَلابسِک و هاتِفِک بَعدَ الزّواج/ همین دست های خجالتی بعد از ازدواج، لباس ها و گوشی ات را چک خواهند کرد/ :-)

* وقتی مجبورید در جایی که الان هستید بمانید، کتاب خواندن به شما جای دیگری برای رفتن می دهد/"میسون کولی"

* مجنون خواست که پیش لیلی نامه نویسد قلم در دست گرفت و این بیت گفت:

 خیالُکِ فی عَینی/ وَ إسمُکِ فی فَمی/ وَ ذِکرُکِ فی قلبی إلی أین أَکتُبُ؟

 خیال تو مقیم چشم من است/ و نام تو از زبان خالی نیست/ و ذکر تو در صمیم جان جای دارد/ پس نامه پیش کی نویسم؟

 چون تو در این محل ها می گردی قلم بشکست و کاغذ بدرید/ " فیه ما فیه - مولانا"

* در پی انتشار خبر همکاری جذاب شهاب حسینی در نقش شمس و پارسا پیروزفر در نقش مولانا در فیلم مست عشق جمعی از طلاب با ارسال نامه ای به دفتر آیت الله مکارم شیرازی درباره ی درستی این کار پرسیدند که ایشان در پاسخ این سوال گفتند با توجه به اینکه ساخت فیلم درباره ی شمس سبب ترویج فرقه ی ضالّه ی صوفیه می شود شرعاً جایز نیست که این فیلم ساخته شود و باید از آن خودداری کرد.حالا شما تصور کنید ترکیب این دو نفر چه هست که حتی جنتی هم تحریک می شود وای به حال جوان های ما :-)

* همین...