"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری/ در دل نیافت راه که آنجا مکان توست"


اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

**********************************

هُوَ مَن تَرَبَّعَ فی عینی فإلی أین أَنظُرُ

هوَ من أحاطَ مدینةَ قلبی فإلی أین أسافِرُ

"مولانا برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از سعدی

*  همه در دل من جایی برای خود داشتند حال آنکه آنجا کشور تو بود/"علی لیدار"

* سخنرانی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه: من عمرم را وقف ادبیات پارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم که بگویم ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا... فردوسی هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او... سعدی، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او...حافظ با گوته ی آلمانی قابل قیاس است که خود را شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده می شمارد... امّا مولانا... در جهان هیچ چهره ای را نیافتم که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم. او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند. او فقط شاعر نیست بلکه بیشتر جامعه شناس است و به ویژه روانشناسی کامل که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید...

* عشق از آن بیماری هایی ست که دست رد به سینه ی هیچ کس نمی زند چه باهوش چه ابله/"آلبر کامو"

* عید ما تنها همان یک لحظه دیدار تو بود/ مابقی عمرمان در جستجوی دل گذشت/"حسین منزوی"

* همه تو را می بینند/ امّا من احساست می کنم/" نزار قَبّانی" اینها را در مورد نزار قبّانی بخوانید: هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که به او تحمیل شده بود، خودکشی کرد. در حین مراسم خاکسپاریِ خواهرش، تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبّب قتل خواهرش می ‌دانست بجنگد. "عشق" قسمت عمده  ی آثار نزار را در برمی گیرد.  نزار خود در این باره می گوید: من از خانواده ای هستم کـه شغل آن ها عاشـقی اسـت . عشق با کودکان این خانواده زاده می شود، همان گونه که شیرینی بـا سـیب متولّد می شـود . وقتی به یازده سالگی می رسیم عاشق می شویم و در دوازده سـالگی دل تنگ مـی شـویم و در سیزده سالگی از نو عاشق می شویم و در چهارده سالگی از نو دل گیر و دل تنگ و در خانواده ی ما هر طفلی در سن پانزده سالگی پیری است و در کار عـشق و عاشقی صاحب طریقه ای. پدربزرگم چنین بود، پدرم چنین بود و برادرانم چنین بودند و در این راه شهید مـی دهـیم ... خواهرم بخاطر این که نتوانست با مرد دل خواهش ازدواج کند خودکشی کرد . وقتی با جنازه ی خواهرم- که از عشق خودکشی کرده بود - راه می رفتم و پانزده ساله بودم، عشق با من قدم برمی داشت و دست بر شانه ی من می نهاد و می گریست... دکتر «شفیعی کدکنی» در کتاب شاعران عرب آورده است: «چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوشمان بیاید یا نه قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.» نزار در 30 آوریل ۱۹۹۸ در لندن چشم از جهان فروبست. اما مردم همچنان خاطره ی نزار را که با صدای آرام ولی پراحساسش اشعارش را می خواند به یاد دارند. جسد نزار قبانی به دستور حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه با احترام نظامی و تشریفات رسمی بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاک سپرده شد. حالا بگویید ببینم مگر می شود او را دوست نداشت؟؟ :-) 

* مولانا: پس زخم هامان چه؟ شمس: نور از محل همین زخم ها وارد می شود...

* روزِ وصال یار، بُوَد عیدِ عاشقان/ سال نو است و گِردِ تو گشتن، شگونِ ما/"حزین لاهیجی"

* کار مرا چو او کُنَد کار دگر چرا کنم؟/ چونکه چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم؟/"مولانا"

* خیره آن دیده که آبش نَبَرد گریه ی عشق/ تیره آن دل که در او شمع محبّت نَبُوَد/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که چشمانی که با گریه ای عاشقانه رسوا و بی آبرو نشده باشند، بیهوده اند و دلی که شمع محبّت در آن روشن نباشد، قلب سیاه است و به هیچ نمی ارزد... شاعران ما دلی که عاشق نباشد را دل نمی دانند. سعدی در این بیت به همین موضوع اشاره دارد و می گوید: خبر از عشق ندارد که ندارد یاری/ دل نخوانند که صیدش نکند دلداری... مصراع اوّل واضح است امّا معنای مصراع دوم این است که دلی که معشوقی آن را صید نکرده باشد و به دام عشق گرفتار نشده باشد دل نیست...

* این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار/ شب و روز و  مَه و سالم همه فروردین است/" قاآنی"( صنم یعنی بُت، دلبر، دلدار، نگار-  عِذار یعنی چهره لاله عِذار یعنی دلبری که چهره اش از زیبایی شبیه گل لاله است) اسیر شدم از دست شما همه چیز را باید برایتان توضیح بدهم تا بفهمید :-) 


* بهار من بُوَد آنگه که یار می آید/"هوشنگ ابتهاج"

* چند روز نبودم ،خیلی به این سفر چند روزه احتیاج داشتم دلم می خواست بیشتر بمانم ولی به خاطر کار همسرم مجبور بودیم برگردیم. کمی استراحت کردم . کامنت های شما را امشب سر فرصت جواب می دهم. 

*  آمار بازدید کلیپ هایی که می گذارم حاکی از این است که کلیپ ها را دوست دارید. معمولا محسن چاوشی به خاطر سوز و بغضی که در صدایش هست سلیقه ی همگان نیست ولی همیشه اوّلین انتخاب من است. توی فلش ماشینم یک فولدر کامل به آهنگ های چاوشی اختصاص دارد شامل تمام آهنگ هایی که در این چند سال خوانده برای مواقعی که خودم تنها در ماشین هستم و یک فولدر دیگر به چند خواننده ی دیگر اختصاص دارد برای مواقعی که شخص دیگری هم در ماشین همراه من است. همسرم همیشه زحمت می کشد و آهنگ های جدید چاوشی را داغ داغ توی فلشش می ریزد و برای من آماده می کند. حتّی اگر اوّلین انتخاب خودش نباشد. می دانید می خواهم چه بگویم؟ می خواهم بگویم مگر عشق چیزی غیر از همین کارهای کوچک به ظاهر بی اهمیّت است؟ عشق یعنی یکی باشد که همیشه حواسش به کوچک ترین دوست داشتگی هایت باشد. برای دوست داشتن و دوست داشته شدن دنبال بهانه های بزرگ نگردید... اریک فروید می گوید: عشق واقعی زمانی آغاز می شود که انسان به دور از نیاز و توقّعات خود، متفاوت بودن دیگران را بفهمد و به آن احترام بگذارد...

* امّا بهار من تویی/ من ننگرم در دیگری/" مولانا"

* اگر جایی نام شاعری را اشتباه نوشتم برایم بنویسید من ناراحت نمی شوم و اصلاح می کنم. به خاطرش از من عذرخواهی نکنید. حجم مطالب خیلی وقت ها زیاد است و من تمرکزم را از دست می دهم طبیعی ست که اشتباهی رخ دهد. بعضی وقت ها بعدا که مطالب را باز خوانی می کنم متوجّه اشتباهم می شوم و اصلاح می کنم حتّی بعضی وقت ها در ترجمه هایم هم دست می برم و به نظرم می آید که اگر اینگونه ترجمه می کردم به جای فلان واژه آن یکی را به کار می بردم زیباتر می شد. اگر شما هم متوجّه اشتباهی در نام شاعر یا هر مورد دیگر شدید برایم بنویسید مطمئن که شدم اصلاح می کنم... آنچه شما اینجا در عرض حداکثر3 یا 4 دقیقه می خوانید حاصل دو سه ساعت کار من است.. ابتدا انتخاب شعر برای ترجمه و همچنین عنوان پست مرتبط با مطلب، انتخاب کلیپ یا عکس مناسب و در نهایت انتخاب پی نوشت های مرتبط. 

* دیشب یک فیلم هندی دیدم طرف طناب انداخت هلی کوپتر را گرفت حالا این هیچی هلی کوپتره می خواست برود این نمی گذاشت :-)

* خسته ام فعلا همین...