"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"باز آمد بوی ماه مدرسه..."

مدرسه برای فروش

تمامی اساتید 2000 تومان به فروش می رسند

توجه داشته باشید مدیر رایگان است

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"


* توضیح اینکه "شکل " واحد پول اسرائیل است و نصف هر شکل ظاهرا معادل 2000 تومان است.

* به اینگونه نوشته ها می گویند دیوارنوشته قابل توجه دوستانی که همش می پرسیدند دیوارنوشته یعنی چه؟ با تصویر برایتان گذاشتم که واضح باشد.

* واقعا زبان من قاصر است از اینهمه عشق و علاقه به تحصیل که در تصویر موج می زند :-)

*  امروز در اینستاگرام خواندم که پارسا پیروزفر قرار است نقش مولانا را در فیلم "مست عشق" به کارگردانی حسن فتحی بازی کند یعنی چه انتخابی به به...چه مولانایی شود...

"هزار بار قسم خورده ام که نام تو را/ به لب نیاورم اما قسم به نام تو بود"


وَعَدتُکِ أن لا أُحِبُّکِ..

ثُمَّ أمامَ القَرارِ الکَبیرِ، جَبنتُ

وَعَدتُکِ أن لا أعود...وَ عُدتُ...

وَ أن لا أموت اشتیاقاً وَ مِتُّ

وَعَدتُ مراراً

وَ قَرَرتُ أن أستَقیلُ مِراراً

وَ لا أتَذکّرُ أنّی إستقلتُ..

وَعَدتُ بِأشیاءَ أکبرَ مِنّی..

فماذا غداً سَتَقولُ الجَرائدُ عَنّی؟

أکید.. سَتَکتبُ أنّی جننتُ..

أکید.. سَتَکتبُ أنّی إنتَحَرتُ

وَعَدتُکِ..

أن لا أکون ضعیفاً... وَ کُنتُ..

وَ أن لا أقول بِعینیکِ شِعراً..

وَ قُلتُ...

وَعَدتُ بِأن لا ...

وَ أن لا..

وَ أن لا ...

وَ حینَ إکتشفتُ غبائی.. ضَحکتُ...

وَعَدتکِ..

أن لا أتلفن لیلاً إلیکِ

وَ أن لا أفکر فیکِ، إذا تمرضینَ

وَ أن لا أخاف علیکِ

وَ أن لا أقدم وَرداً...

وَ أن لا أبوس یدیکِ..

وَ تلفنتُ لیلاً.. عَلى الرّغمِ مِنّی..

وَ أرسلتُ ورداً.. عَلى الرغم مِنّی..

وَ بُستُکِ مِن بینِ عَینیکِ، حتّى شبعتُ

وَعَدتُ بِأن لا..

 وَ أن لا ..

 وَ أن لا..

وَ حینَ إکتشفتُ غبائی ضَحکتُ...

وَعَدتُکِ...

أن لا أکون هُنا بعدَ خَمس دقائقَ..

وَلکن.. إلى أینَ أذهبُ؟

إنَّ الشوارعَ مَغسولةٌ بِالمَطَرِ ...

إلى أینَ أدخلُ ؟؟..إنَّ مَقاهی المَدینةِ ...مَسکونةٌ بِالضَّجرِ ..

إلى أینَ أبحرُ وَحدی ؟؟...

وَ أنتِ البِحارُ ...

 وَ أنتِ القلوعُ ...

وَ أنتِ السفرُ ...

فَهَل مِنَ الممکنِ أن أظلَ ...لِعَشرِ دقائقَ أخرى ...لِحینِ إنقطاعِ المَطَرِ ...

أکید بِأنّی سَأرحلُ ...

بَعدَ رَحیلِ الغُیومِ ..وَ بَعدَ هُدوءِ الرّیاحِ ...

وَ إلا فَسَأنزِلُ ضَیفاً علیکِ ...

إلى أن یَجیءَ الصباحُ ...

وَعَدتُکِ أن لا أعودَ ...وَ عُدتُ ...

وَ أن لا أموتَ إشتیاقاً ....وَ مِتُّ...

وَعَدتُ بأشیاءَ أکبرَ منی ...

فماذا بنفسی فَعلتُ؟ ...

لقد کُنتُ أکذبُ ...مِن شِدّةِ الصِّدقِ ..

وَ الحمدُ للّهِ ...

أنّنی کذبتُ ...

**************************************************
قول دادم که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم بزرگ ! ترسیدم
قول دادم که برنگردم و برگشتم
و از دلتنگی نمیرم و مُردم ...
بارها قول دادم
و بارها تصمیم گرفتم که کنار بکشم
و یادم نمی‌‌آید که کنار کشیده باشم
قول هایی دادم بزرگ‌تر از خودم
فردا روزنامه‌ها درباره من چه خواهند گفت ؟
حتما خواهند نوشت دیوانه شده‌ام
حتما خواهند نوشت خودکشی کرده‌ام
قول دادم
که ضعیف نباشم... و بودم
که برای چشمانت شعری نسرایم
و سرودم ..
قول دادم  که نه ..
و نه ..
و نه ..
و وقتی به حماقتم پی بردم ... خندیدم ...
دروغ می‌گفتم از شدت راستگویی
و خدا را شکر که دروغ می‌گفتم ...
قول دادم
که هیچ شبی به تو زنگ نزنم
و به تو فکر نکنم ، وقتی بیمار می‌شوی
و دلواپست نباشم
و گلی نفرستم
و دستانت را نبوسم
و شبی زنگ زدم .. بر خلاف میلم
و گل فرستادم .. بر خلاف میلم
و وسط دو چشمانت را بوسیدم ، تا سیر شدم
قول دادم که نه ...
 و نه ...
 و نه ...
و وقتی به حماقتم پی بردم خندیدم ...
قول دادم
که بعد از پنج دقیقه دیگر اینجا نباشم
ولی کجا بروم ؟
خیابان‌ها خیس باران‌اند
به کجا بروم ؟
در قهوه‌خانه‌های شهر تشویش ساکن شده است
تنها به کجا دریانوردی کنم ؟
که تو دریایی...
تو بادبانی...
تو سفری...
می‌شود ده دقیقه دیگر هم بمانم تا باران بند بیاید ؟
ابرها که بروند ، 
حتما خواهم رفت
بادها که آرام شوند ..
وگرنه تا صبح مهمانت می‌شوم
قول دادم که برنگردم .. و برگشتم
که از دلتنگی نَمیرم و مُردم
قول هایی دادم بزرگ‌تر از خودم 
چه کردم با خودم؟
دروغ می‌گفتم از شدت راستگویی
و خدا را شکر که دروغ می‌گفتم ..

 " نزار قبانی ترجمه ی خودم" 



* عنوان پست از فصیحی هروی

* آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد/ کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد/ تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت/ از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد/ مهر با بی مهری و نامهربانی می رسد/ مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد/ بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟/ بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد/ کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز سرد/ بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد/ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟/ آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد.../"فرهاد شریفی"

* بگذر تابستان/ بگذر/ حال من با تو خوب نمی شود/ پاییز حال مرا خوب می شناسد/"محمود دولت آبادی"

* شرمی ست در نگاه من، اما هراس نه!/ کم صحـبتم میان شما، کم حواس نه/ چیزی شنیده ام که مهم نـیسـت رفتنت/ درخـواست می کنم نروی ، التماس نه/ از بی‌ ستارگی‌ ست که دلم آسمانی است/ من عابری فلک زده ام ، آس و پاس نه/ من می‌ روم ، تو باز می‌ آیی ، مـسیر ما/ با هم مـوازی است ولیکن مُـماس نه/ پـیچیده روزگار تو ، از دور واضح است/ از عـشق خسـته می شوی اما خلاص نـه/ "کاظم بهمنی"

* از همان روزی که در باران سوارم کرده‌ای/ با نگاهت هیچ می دانی چکارم کرده‌ای؟/ با تــو تنهـا یک خیابان همسفر بودم ولی/ با همان یک لحظه عمری بی‌قرارم کرده‌ای/ جرعه‌ای لبخند گیرا  از شراب جامدت/ بر دلم پاشیده‌ای  دائم خمارم کرده‌ای/ موج مویت برده و غرق خیالم کرده‌ است/ روسری روی سرت بود و دچارم کرده‌ای!/ تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر/ با نگاهت، خنده‌ات، مویت، شکارم کرده‌ای/ در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود/ در همان جایی که روزی غصه دارم کرده‌ای/ رأس ساعت می رسی، می‌بینمت، رد می شوی..../ کم محلی می‌کنی بی اعتبارم کرده‌ای/ من مهندس بوده‌ام دلدادگی شأنم نبود/ تازگی ها گل فروشی تازه‌کارم کرده‌ای/ در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده‌ام/ خوب‌ کردی آمدی....مجنون تبارم کرده‌ای/ در وَ لا الضّالین حمدم خدشه‌ای وارد نبود/ وای ِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کرده‌ای/"مهدی ذوالقدر"

* آن را که صبح و شام به روی تو منظر است/ در خانه بی بهانه، بهشتش میّسر است/ تنها دهان توست که دل را نمی زند/ قندی که در مکرّرِ خود نامکرّر است/ "حسین منزوی"

* سؤال می کنی از حس من در آغوشت/به من بگو که چه حسی تو در وطن داری؟/ "محمد رفیعی"

* کاری ندارم که کجایی چه می کنی/ بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود/ "قیصر امین پور"

* مرا دوباره به روزهای خوب ببر/سپس رها کن و برگرد/ من نمی آیم/"احسان پرسا"

* پدر .../ سوزن بان بود/ مادر .../ با قطار برای همیشه ما را ترک کرده بود/ و من .../ عاشقی بودم/ که قول آمدن معشوقه ام را/ از ریل های راه آهن گرفته بودم/ قطار .../ برای زندگی ما/ تصمیم های جدی را می گرفت./"زکیه خوشخو"

* میان قاب عکس/ لبخند تو خالیست/ کی می رسی میوه نارس پاییز؟/ "رضا کاظمی"

* چو وصلی نیست باشد٬ وصله ها ناجورتر بهتر/ و پیش چشم مردم، من همان منفورتر بهتر!/ برای من که از شیرینی لب هات محرومم/ غم  دریای شورانگیز چشمت٬ شورتر بهتر.../ تو ماه کامل و من کوچه گردی پیر و دیوانه/ من و تو هر چه از هم بی خبرتر، دورتر بهتر/ من این چشمی که رویت را نمی بیند نمی خواهم/ که یعقوبی که یوسف را نبیند کور تر بهتر/ به چشمان عسل رنگت زبانی تلخ می آید/ که هر چه چشم شیرین تر٬ زبان زنبورتر بهتر/ مگر نه هرکه بامش بیش برفش بیشتر بانو؟/ اگر دوریت رنج آور٬دلم رنجور تر بهتر.../ به چشمان تو دل بستم... ز چشم خلق افتادم/ تو با من باش٬ باشد وصله ها ناجورتر بهتر/"حسین زحمتکش"

* دوست داشتن یک آدم جذاب و کامل، کار مشکلی نیست. چنین عشقی چیزی نیست جز عکس العمل ناچیزی که خود بخود در مقابل زیبایی- که خود اتفاقی است- پدیدار می شود. اما عشقِ واقعی دقیقا می خواهد از موجودی ناکامل، محبوبی را بیافریند که بیشتر وجودی انسانی است تا وجودی ناکامل/ "میلان کوندرا"

* شادی/ نه فضیلت است نه لذت/ نه این و نه آن/ بلکه به مفهوم رشد است/ ما وقتی شاد هستیم که در حال رشد باشیم/ "گرچین رابین"

* گذشته ی حل و فصل نشده به ارتعاش درون ما ادامه می دهد. این امر به صورت کاملا غیر ارادی رخ می دهد/" از کتاب قربانی دیگرانیم و جلاد خویش -گی کورنو"

* سال هاست/ من و فراموشی/ سر تو جنگ داریم/"محمد غفاری"

* در واقع ما همه انسان بودیم/ تا اینکه نژاد ارتباطمان را برید/ مذهب جدایمان ساخت/ سیاست بینمان دیوار کشید/ و ثروت از ما طبقه ساخت/ "برتراندراسل"

* من همسفر شراب از زرد به سرخ/ من همره اضطراب از زرد به سرخ/ یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد/ چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ/"قیصر امین پور"

* من بد آورده ی دنیای پُر از بیم و امید/ نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید/"علیرضا آذر"

*  بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم.گاهی که حواسم پرت سکوت خانه می شود یا نگاهم به عکسی می افتد و فکرم پی خاطره ای می رود ،دست هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می کنند ...خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است !/"زویا پیرزاد"

* پیرو پی نوشت بالا این  دو دیوارنوشته را هم  بخوانید با ترجمه ی خودم: 

* الذِکریاتُ تَبقی لکنّ اصحابُها یَرحَلونَ/ خاطره ها می مانند ولی صاحبان خاطره ها می روند...

* سَیَظِلُّ مکانُهُ فارغاً وَ فِراغُهُ اجملَ الحاضرینَ/ جایش خالی خواهد ماند و جای خالی اش از همه ی آنها که هستند زیباتر است.

* اسمت که میاد ، حالم بد میشه/ یه تریلی غم از روم رد میشه/ مادرم میگه چته بیخودی؟/ باز اسمش اومد دیوونه شدی/ میگه چیه باز این حالِت شده/ خجالت بکش چهل سالت شده/ میگه با خودش ، باز شد عین روح/ زیرِ لب میگه این شب میره کوه/ رفیقام میگن‌ ، بسه بیچاره/ بعد پشتم میگن ، طفلی حق داره/ پشتم از تو‌ توو مهمونی میگن/ برمی گردم از گرونی میگن/ اسمت که میاد ، همه باهام بدن/ انگار سرِ صف کتکم زدن/ انگار نه انگار دیگه بزرگم/ میرم بغلِ مادربزرگم/ میرم بغلش‌ میلرزه چونم/ میگه گریه کن دردت به جونم/ گریه کن اگه غرقِ آتیشی/ اما با گریه هم خالی نمیشی/ میدونم اونم دلش رو هواست/ اونم جوونیش یکیو می خواست/ یکی که اسمش ، اونقد بزرگ نیست/ یکی که قطعاً بابابزرگ نیست.../" روزبه بمانی" کلیپ صوتی اش را برایتان گذاشتم ولی بلاگ اسکای ساپورتش نکرد کلیپ صوتیش را دانلود کنید و گوش دهید . من که خیلی دوستش دارم.

مادر مداد قرمزِ من کو؟؟ /کو لقمه های نان و پنیرم؟؟/ آخر چگونه بیست بگیرم؟؟/ وقتی که دست های فقیرم!!/ فردایِ درس آن همه باید، در جست و جوی کار بمیرند…/ ای ماه مهر زهر هلاهل، باز آ که زنگ های ثلاثه…./ روزی هزار بار بمیرند، تا کودکان به وقتِ دبستان…/ از ترس امتحان نهایی، با نمره ی چهار بمیرند!/ "محسن چاوشی"

* تن مپرور زانک قربانی ست تن/ دل بپرور دل به بالا می رود/" مولانا"

"هدف از خلقت این عضو فقط دیدن بود/ ظاهراً چشم شما میل به کُشتن دارد"


عیناک جَمیلةٌ بِجَمالِ القُدسِ

الفُ عَدُوٍّ یَتَمَنّی إحتِلالَها

******************************************

چشمانت زیباست به زیبایی قدس

و هزار دشمن در پی اشغالش

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سیروس عبدی

* این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

اعرِفُ أنّنی لستُ رائعاً

ولکنّی عَلی الأقلِّ کُنتُ أنا دائماً

****************************************

می دانم که من عالی نیستم 

ولی لااقل همیشه خودم بودم

* و پیرو دیوارنوشته ی بالا: هیچ نقشی زیرکانه تر از نقش طبیعی خود آدم نیست. زیرا هیچ کس باور نمی کند که کسی پیدا شود که صورتکی بر چهره نداشته باشد/ "فئودور داستایوفسکی"

* یادم نیست دقیقا کجا ولی توی یکی از پیج های روانشناسی بود خواندم که مردها با چشمانشان عاشق می شوند و زن ها با گوش هایشان برای همین است که زن ها آرایش می کنند و مردها دروغ می گویند...

در توبه مرا گفت که برگیر شرابی/ ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی !/ این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر/ جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی/ من عارف دلتنگم ، یا زاهد دلسنگ؟/ هر روز نقابی زده ام روی نقابی …/ یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند/ در نامه ی اعمال منِ مست صوابی/ ساقی! همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم/ آنجا که تو باشی چه حسابی؟ چه کتابی؟/"فاضل نظری"

* چشم هایت را می بوسم / می دانم هیچ کس/ هیچ گاه/ در هیچ لحظه ای از آفرینش/ آنچه را که من در گرگ و میش نگاه تو دیدم/ نخواهد دید/ "فریدون مشیری"

* چیزهایی هستند که می توانند مرا له کنند مثل آخرین بوسه/ و اولین بوسه/ مثل دست هایی که زمانی عاشق تو بودند/ و تو این ها را می دانی/ لطفا با من گریه کن/"چارلز بوکوفسکی" لعنتی چقدر دوست داشتنی هستی تو :-)

* به دوست داشتنت مشغولم/ همانند سربازی که سال هاست در مقری متروک/ بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد/ "زانیار برور"

* ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی/ بین من و دیروزم مغلوبه به پا کردی/ "علیرضا آذر"

* مرزی هست که ما فقط شبانه دل گذشتن از آن را داریم/ مرز تفاوت های خودمان با دیگران/"کارلوس فونتس"

* رفتنش رفتن جان بود نمی دانستم/ شهره ی هر دو جهان بود نمی دانستم/ هر دو عالم نتواند بکشد نازش را/ دخترِ کوچکِ خان بود نمی دانستم/ گفته هایش همگی بوی نجابت می داد/ حرف هایش هذیان بود نمی دانستم/ رفت و با رفتنِ خود هم کمرم را خم کرد/  لعنتی خنده کنان بود نمی دانستم/ و همان روز که از غصه مرا ویران کرد/ خانه اش عقدکنان بود نمی دانستم ‌/ "محمد نهاوندی"

* این که با خود می کِشم هر سو نپنداری تن است/ گورِ گردان است و در او آرزوهای من است/ "سیمین بهبهانی" ‌

غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند/ شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند/ زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست/ آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند/ جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم/ دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند/ روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟/ نقطه ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند/ دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر/ پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند/ از دل هم‌چون زغالم سرمه می‌سازم که دوست/ در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند/ نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز/ عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند/ "کاظم بهمنی"

* هزاران سال با فطرت نشستم/ به او پیوستم و از خود گسستم/ ولیکن سرگذشتم این دو حرف است/ تراشیدم،پرستیدم، شکستم/ "اقبال لاهوری"

* کسی دیوانه باشد کز سر کویت رود جایی / دل اینجا، دولت اینجا، مدعی اینجا، امید اینجا/ "عالم شیرازی"

* عاشقی دل می دهد ، معشوقه ای دل می بَرد/ بُرد در بُرد است و من مشغول حسرت بُردَنَم/ "شهریار" 

* چسبیده ام به تو/ به سان انسان به گناهش/ هرگز ترکت نمی کنم/ "مرام المصری"

* عادت، ناجوانمردانه‌ترین بیماری‌ست، زیرا هر بداقبالی را به ما می‌قبولاند، هر دردی را و هر مرگی را. در اثر عادت، در کنار افراد ِ نفرت‌انگیز زندگی می‌کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می‌دهیم، بی‌عدالتی‌ها و رنج‌ها را تحمل می‌کنیم. به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم می‌شویم. عادت، بی‌رحم‌ترین زهر زندگی‌ست. زیرا آهسته وارد می‌شود، در سکوت، کم‌کم رشد می‌کند و از بی‌خبری سیراب می‌شود و وقتی کشف می‌کنیم که چطور مسموم ِ آن شده‌ایم، می‌‌بینیم که هر ذره ی بدن‌مان با آن عجین شده است، می‌بینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ دارویی هم درمانش نمی‌کند./ "اوریانا فالاچی"

* جمعه تویی با همه ی دوری ات/خنده به لب دلخوشی زوری ات!/دوست ترم‌ داری و راهی شدی/دل بکن از رفتن مجبوری ات..!/" مریم قهرمانلو "

بی تفاوت باش/ چون هر چیزی ارزش فکر کردن ندارد/ شادی چیزی نیست / جز داشتن تن سالم و یک حافظه ی ضعیف/"آلبرت شوایتزر"

* درست مثل من از عشق خود پشیمان بود/ زنی که پشت بهار دلش زمستان بود / زنی که شعر برایش کم است و می باید/ برای لمس قدم های او خیابان بود!/ شنیدم از همه، در شهر هر که او را دید/سه هفته آب و غذایی نخورد و حیران بود!/ دو چشم داشت که از حد مرگ زیباتر/ ولی نگفت پری بود یا که شیطان بود/ دو چشم گرگ که بعد از دریدن یوسف/ دلیل کینه و خشم زنان کنعان بود/ ردای شعله به تن کرده بود اما شکر... / برای من که خلیلش شدم گلستان بود/دهان گشود گمان کردم انزلی اینجاست / هزار بحر خزر در گلوش پنهان بود/نسیم نام زن عاشقانه هایم بود / که نام واقعی اش باد بود طوفان بود /"امید صباغ نو"

* پاییز که می شود/ پناه می برم / به خدا/ به عشق/ و پناه می برم به تک درخت حیات خانه ی تو/ تا من گنجشکی شوم / هزار رنگ/ هزار امید/ روی هزار شاخه ی درخت خانه ی تو. ... /"یاشار صادقی"

کسی که می ماند پیامبر است/ به او ایمان بیاورید/ ماندن کم معجزه ای نیست در عصر ما/" مهدی شاه محمدیان"

یک دست در جیب چپ/ دست دیگر در جیب راست/ این اندوه آشنا، تصویر پاییز است/ "تورگوت اویار"

* پاییز/ فصلِ خوبی‌ برای دور شدن نیست/ و جاده‌ها رفیقِ خوبی‌ نیستند/ باران که می‌گیرد/ دهانشان می لغزد/ و خاطراتت را لو می دهند !/"بهرنگ قاسمی"

محو چشمان تو بودم که به دام افتادم/ صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی/ "مولانا"

* من عاشق این فصلم عاشق بلاتکلیفی اش و غافلگیری اش که حتی تکلیفش با خودش هم معلوم نیست وسط گریه می خندد، وسط خنده می گرید ،باران وسط آفتاب، آفتاب وسط باران. اصلا  تکلیفت با خودت هم معلوم نیست. با مانتو می روی بیرون، می بینی نصف جمعیت پالتو پوشیده اند، با پالتو می روی بیرون، می بینی بیشتر از نصف مانتو پوشیده اند، از خجالت از ماشین پیاده نمی شوی اصلا یک وضعیتی ست. در زبان عربی به پاییز می گویند خَریف از واژه ی خِرِف گرفته شده است در زبان فارسی می گوییم فلانی پیر شده خِرِف شده یعنی کارهایش از روی عقل نیست دقیقا حکایت پاییز است فصل باران های بی حساب و کتاب ناگهانی... من عاشق این غافلگیر شدن هام...

"هر یک از دایره ی جمع به راهی رفتند/ ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم"


لم أکن أتصوّر مِن قبل..
أنَّ امرأةً تقدرُ أن تعمِّرَ مدینةً..
أن تخترعَ مَدینةً..
أن تعطی مَدینةً ما..
شمسََها ، وَ  بحرَها ، و حضارتَها..
لماذا أتحدّث عن المُدُن ِو الأوطانِ؟
أنتِ وطنی..
وجهُکِ وطنی..
صوتُکِ وطنی..
تجویف یدک الصغیرة وطنی..
و فی هذا الوطن ولدتُ..
و فی هذا الوطن..
أریدُ أن أموت…

***************************************************

پیش از این باور نداشتم که زنی بتواند

شهری را بنا کند 

شهری را خلق کند

و به آن آفتاب و دریا ببخشد و تمدن

برای چه از شهرها و سرزمین ها حرف بزنم؟ 

تو وطن منی

صورتت

صدایت

دستان کوچکت وطن من است

من در این وطن متولد شده ام

و می خواهم همینجا بمیرم

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

موطن آدمی را بر هیج نقشه ای نشانی نیست/ موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می دارند/ "مارگوت بیگل"

* دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم/ همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم/ بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم/ بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم/ بجز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم/ بجز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم/ چه آرم بر در وصلت؟ که دل لایق نمی‌افتد/ چه بازم در ره عشقت؟ که جان شایان نمی‌دانم/ یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون/ کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمی‌دانم/ دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت/ چه می‌خواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم/ دل و جان مرا هر لحظه بی جرمی بیزاری/ چه می خواهی ازین مسکین سرگردان ؟ نمی دانم/ اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان/ و گر قصد دگر داری، من این و آن نمی‌دانم/ مرا با توست پیمانی، تو با من کرده‌ای عهدی/ شکستی عهد، یا هستی بر آن پیمان؟ نمی‌دانم/ تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم/ مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم/ چه بی‌روزی کسم، یارب، که از وصل تو محرومم!/ چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمی‌دانم/ چو اندر چشم هر ذره، چو خورشید آشکارایی/ چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمی‌دانم/ به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم/ چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم؟/ نمی‌یابم تو را در دل، نه در عالم، نه در گیتی/ کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمی‌دانم/ عجب‌تر آنکه می‌بینم جمال تو عیان، لیکن/ نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان؟ نمی‌دانم/ همی‌دانم که روز و شب جهان روشن به روی توست/ ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمی‌دانم/ به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد/ رها خواهم شدن یا نی، ازین زندان؟ نمی‌دانم/ "فخرالدین عراقی"

 گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل می کشد/ هرچه آدم می کشد، از خامی دل می کشد/ گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار،/ گاه مثل نوعروسان،بی خبر کِل می کشد/ کجروی های "فُضیل"این نکته را معلوم کرد:/ عشق حتی بار کج را هم به منزل می کشد/ موج های بیقرار و گوشماهیها که هیچ،/ عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد!/ دوست مست و چشم من مست است و می دانم ، دریغ،/ دست از آهو، پلنگِ مست،مشکل می کشد/"حسین جنتی

* از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم/هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشم/هنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام/نرفته است که خود را به عطر بفروشم/عجب مدار، از این جوششی که در من هست/که من به هرم نفس های توست که می جوشم/کجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم/منی که آب حیات از لب تو می نوشم/به بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه/برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم/برای آنکه بدانی که بر سر عهدم/برای آنکه بدانی نشد فراموشم/قسم به بوسه ی آخر، قسم به اشک تو/من هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشم/"حسین دلجو"

من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم/ زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم.../ از جهنّم هیچ باکی نیست وقتی سال ها/ با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم/ دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق/ من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم.../ آنچه باید می کشیدم را کشیدم، هر نفس/ آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم/ سال ها سازی به دستم بود و از بی همتی/ هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم/ زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری / فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!/ "حسین زحمتکش"

* مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش/ نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش/ آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید/ کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش/ آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش/ گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش/ یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم/ تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش/ ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو/ آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش/ آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است/ لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش/ بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او/ روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش/ گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر/ ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ../ "سعید بیابانکی"

* افتاده در این راه، سپرهای زیادی/ یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی/ بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!/ بیرون قفس ریخته پرهای زیادی/ این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است/ خورده است بدان خون جگرهای زیادی/ درد است که پرپر شده باشند در این باغ/ بر شانه تو شانه به سرهای زیادی/ از یک سفر دور و دراز آمده انگار/ این قاصدک آورده خبرهای زیادی/ راهی است پر از شور، که می بینم از این دور/ نی های فراوانی و سرهای زیادی/ هم در به دری دارد و هم خانه خرابی/ عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی/ بیچاره دل من که در این برزخ تردید/ خورده است به اما و اگرهای زیادی/ جز عشق بگو کیست که افروخته باشند/ در آتش او خیمه و درهای زیادی.../"سعید بیابانکی"

این منم، خون جگر از بد دوران خورده/ مرد رندی که رکب‌های فراوان خورده/ غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟/ فرض کن کوه شنی طعنه‌ی طوفان خورده/ عشق را با چه بسازد، به کدامین ترفند/ شاعری که همه‌ی عمر غم نان خورده/ چه به روز غزل آمد که همه منزوی‌اند/ قرعه بر معرکه‌ی معرکه‌گیران خورده/ از دهان کس و ناکس خبرش می‌آید/ شعر، این باکره‌ی دست هزاران خورده/ با چنین فرقه‌ی نسناس، یقین پاپوش است/ اتهامی که به شخصیت شیطان خورده/ دشتمان گرگ، اگر داشت نمی‌نالیدم/ نیمی از گله‌ی ما را سگ چوپان خورده/ جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین/ چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده/ شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور/ گذرش بر من ِ دیوانه‌ی دوران خورده/ "مجتبی سپید"
* در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود/ آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود/ آرزوهایم همین کاخی که برپا کرده ام/ زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود/ خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو/ دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود/ آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست/ گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود/ عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر/ یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود/"محمد سلمانی"
اما تو بگو دوستی ما به چه قیمت؟/ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟/ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تُنگ/ این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟/ یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل/ گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟/ از مضحکه ی دشمن تا سرزنش دوست/ تاوان تو را می دهم اما به چه قیمت؟/ مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود/ دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟/ "فاضل نظری"
نسبت شاعری به من دادی/ کاش دشنام می‌فرستادی!/ عاشقم، عاشقی که در غم عشق/ لذتی یافت بهتر از شادی/ منِ تنها اسیر تنگم و تو/ ماهی آب‌های آزادی ... ‌/ از پریزادگان و سنگدلان/ دل ربودی و آدمیزادی/ گرچه یادی نمی‌کنی از من/ رفتی و تا همیشه در یادی/ سایه‌ات را خدا نگه دارد/ ای غم ای نعمت خدادادی!/"سجادسامانی"
* من باشم و  وی باشد و مِی  باشد و نی/کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی/من گه لب وی بوسم وی گه لب مِی/من مست ز وی باشم و وی مست ز مِی/" مولانا"

* بوسه پس از مِی بده ، کام دلم هی بده/ زان که شعار لبت کامروا کردن است/"فروغی بسطامی"

* آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را/اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را/آشنایی‌های آن بیگانه پرور بین، که من/می‌خورم در آشنایی حسرت بیگانه را/چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست/واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را/گر گریزد عاشق از زاهد عجب نَبوَد، که نیست/الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را/کاش می‌آمد شبی آن شمع در کاشانه‌ام/تا بسوزانم ز غیرت شمع هر کاشانه را/نیم جو شادی در آب و دانه ی صیاد نیست/شادمان مرغی که گوید ترک آب و دانه را/ تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس/ نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را/ دُرِّ اشکم را عجب نَبوَد اگر لعلش خرید/جوهری داند بهای گوهر یکدانه را/ بس که دارد نسبتی با گردش چشمان دوست/ زان فروغی دوست دارد گردش پیمانه را/"فروغی بسطامی"

* خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند/ زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو/ "حسین صیامی"

* ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ/ صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ/ "عرفی شیرازی"

* ما در این شهر غریبیم و در این مُلک فقیر/به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر/ "سعدی"

* شب را از زنانی بپرس که تنها گذاشته شده اند، زیرا شب ها همه چیز چند برابر می شود/ "مسلم یوکسل"

* آدم های زندگی تان را؛ آدم های رابطه های زندگی تان را محکم؛ قوی و استوار بخواهید. آنقدر محکم که اگر بزنگاهِ جدایی فرا رسید؛ نعش شان نیفتد روی شما؛ بختک نشود روی خواب هایتان؛ آوار نشود روی زندگی تان. رابطه خواهی نخواهی تمام می شود؛ این طبیعت ارتباطات انسانی ست و بسیاری اوقات از این پایان گریزی نیست. اما خیلی فرق است بین کسی که وقتِ رفتن؛ روی پای خودش راه می رود و کسی که لاشه ای از خود را گوشه ی روح تو باقی می گذارد؛ کسی که پیش از رفتن؛ مرده است./ "دالِ دوست داشتن - حسین وحدانی"

* عارفی به حضرت مولانا پیغام فرستاد: اگر مطلوب را یافته ای سکون و قرار گیر، اگر نیافته ای این شور و رقص برای چیست؟ حضرت مولانا سرود: اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی؟/ وگر به یار رسیدی چرا طَرَب نکنی؟...

* در برابر هر زن زیبا، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است! زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهنِ تمام ِمردان است، اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است ، به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل ، می شود! عادی و گاهی هم کسالت بار / " آروین د. یالوم/ وقتی نیچه گریست "

*  ترک یاری کردی و من هم چنان یارم ترا/ دشمن جانی و از جان دوست تر دارم ترا/ گر بصد خار جفا آزرده سازی خاطرم/ خاطر نازک به برگ گل نیازارم ترا/ قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من/ جان بکف بگذارم و از دست نگذارم ترا/ گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل/ نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم ترا/ یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده/ زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم ترا/ این چنین کز صوت مطرب بزم عیشم پر صداست/ مشکل آگاهی رسد از ناله زارم ترا/ گفته ای: خواهم هلالی را بکام دشمنان/ این سزای من که با خود دوست می دارم ترا/"هلالی جغتایی"

خوب تویی عشق دل انگیز هم / باده تویی دلخوشی ام نیز هم/ کس نتواند که بگیرد تو را/ دولت جور و غم و چنگیز هم/"مریم قهرمانلو"

* ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق/ جز محنت و غم نیستی اما خوشی ای عشق/ "هوشنگ ابتهاج"

* دارد پاییز می رسد انار نیستم که برسم به دست های تو/ برگم پر از اضطراب افتادن/ "علیرضا روشن"

* کمی از پاییز یاد بگیر / دارد می آید/ تو قصدش را هم نداری/ "عماد حاج علی اکبری"

* فصلی در راه است /با اشک هایی/ که هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده  خشک می شوند/ و عشق پنهانی ترین راز پاییز است/ "شیما سبحانی"

* من یه گلدون پر از گل بودم/ وزش چشم تو پاییزم کرد/ عشق من، عشقِ به دست آوردنت با همه دنیا گلاویزم کرد/" محسن چاوشی"

* اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم/ در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو/"فروغ فرخزاد"

* اگر جایی که در آن ایستاده اید را نمی پسندید، عوضش کنید شما درخت نیستید/ "جیم ران"

یک روز از سرِ بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند فقر. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود عطر. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است.../"رویای تبت -  فریبا وفی"

وقتی شاد و خرم هستی به ژرفای قلبت نظر کن تا ببینی که این قلب همان است که تو را غمگین کرده بود و هنگامی که غم برتو چیره شده است باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که به راستی در فراق آنچه قلبت را از شادی پر کرده بود گریه می کنی. بعضی گویند شادی از غم عظیم تر است بعضی گویند چنین نیست بلکه غم بر شادی چیرگی دارد. اما من با تو می گویم که غم و شادی از هم جدایی ناپذیرند. آنها با هم نزد تو می آیند و هنگامی که یکی از آن دو در کنارت نشسته است بیاد آر که آن دیگری نیز در بستر تو به خواب رفته است./"پیامبر - جبران خلیل جبران"

* هر که گوید او منم او من نشد/خوشه ی او لایق خرمن نشد/من مشو از من بشو تا من شوی/خوشه شو تا لایق خرمن شوی /"مولانا"

* جان منی جان منی جان من/ آنِ منی آنِ منی آنِ من/ شاه منی لایق سودای من/ قند منی لایق دندان من/  نور منی باش در این چشم من/ سرو من آمد به گلستان من/"مولانا"

 * آه ای کاش روزی از غریزه ی خرگوشیت رها شوی/ و بدانی/ من شکارچی تو نیستم/ عاشق توام/ "نزار قبانی"

"نه از سرم می افتی نه از چشمم/ کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است؟!"

إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصِرتی
وَ اترکینی أعیش..
إنزعی رائحتَک مِن مَسامات جِلدی
وَ اترکینی أعیش..
إمنَحینی الفُرصةَ..
لِأتعرّف على إمرأةٍ جدیدةٍ
تشطب اسمَکِ مِن مفکّرتی
وَ تقطع خُصُلاتِ شَعرِکِ
الملتّفةِ حولَ عُنُقی..

******************************

خنجرت را از پهلویم بیرون بکش

و بگذار زندگی کنم...

 بوی تنت را از پوست تنم بگیر

 و بگذار زندگی کنم...

 به من فرصت بده

 تا با زنی جدید آشنا شوم 

که نامت را از دفتر خاطراتم پاک کند 

و طناب حلقه‌وار گیسویت را

 که به دور گردنم گره خورده 

 بگشاید...

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نسترن وثوقی

* در ذهن و دلم هستی شب تا به سحر جانم/ دیوانه شدم از این خوابی که نمی آید/ "مریم قهرمانلو"

* یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار/ یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار/ یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست/ یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار/ ای مرد نباید سخن از درد بگویی/ در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار/ دور از توام و مثل تو دور و بر من نیست/ مثل من اگر دور و برت هست، نگه دار/ عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی ما را/ همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار/ " علیرضا قنبری"

در جمعشان بـودم که پـنهانی دلم رفت/باور نمی کردم به آسانی دلم رفت/از هـم سراغش را رفیقان می گرفتند/در وا شد و آمد به مهمانی... دلم رفت/رفـتم کـنارش ، صحبتم یـادم نیامد!!/پرسید: شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت/مـثل معلم ها به ذوقم آفـرین گـفـت/مــانند یک طفل دبسـتانی دلـم رفت/من از دیار «مـنزوی» ، او اهــل فردوس/یک سیب و یک چاقوی زنجانی ؛ دلم رفت/ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد/زلفش که آمد روی پـیشـانی دلم رفت/ای کـاش اصلا من نمی رفتم کنارش/امـا چه سـود از این پشیمـانی دلم رفت/دیگر دلم ــ رخت سفیدم ــ نیست در بند/ دیروز طـوفان شد،چه طـوفانی... دلم رفت/"کاظم بهمنی"

دل می رود از دست عیان جای تو خالی/ای بی خبر از درد نهان جای تو خالی/آفت زده دل همت فریاد ندارد/سردار سکوت است زبان جای تو خالی/بر مسند آشوب کمین کرده خیالی/ای آتش آشوبگران جای تو خالی/با کفر کمانش به گمان کافر افکار/ایمان مرا کرده نشان جای تو خالی/زان پیرشرابی که فشاندی به لبم دوش/امروز دلم گشته جوان جای تو خالی/من ماندم و پر سوخته پروانه و بلبل/در حلقه ی پَر سوختگان جای تو خالی/از شوق سفر نیست که آذر شده در راه/کس نیست بگوید که بمان جای تو خالی.../"حمیدرضا آذرنگ"

* این دو دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

* کَرِهتُ أفعالَکَ ملیون مَرَّة وَ لم أکرَهک مَرَّة/ یک میلیون بار از کارهایت بدم آمد و حتی یک بار هم از خودت بدم نیامد...

مولانا می گوید:ناز کُنی نَظَر کُنی، قَهر کُنی ستم کُنی/ گر که جَفا، گر که وَفا، از تو حَذَر نمی شود/داغ ِ که دارد این دلم، داغ ِ تو و خیال ِ تو/ بی همگان به سَر شود،بی تو به سَر نمی شود ... !!!

* حُبُّکَ إحتلالٌ لَم یَترُک لی شیئاً/ عشقت شبیه اِشغال شدن بود چیزی برایم باقی نگذاشت...

عبدالجبار کاکایی شعری دارد به همین مضمون: خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن/یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن/تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی/مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن/اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک/پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن/نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را/رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن/تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن.

* آنچه را که عاشقانه دوست می داری/  بیاب /و بگذار تو را بُکُشد/ "چارلز بوکوفسکی"

* آن ها که اهل صلح اند بُردند زندگی را/ وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی/" مولانا"

"من بودم و کنجی و کتابی و سرودی/ غم را که نشان داد ؟ بلا را که خبر کرد؟"

الألمُ؟

کیفَ تعرف الیَّ؟

لم اکن اضع وردةً حمراءَ علی صَدری

و لم اکن علی موعدٍ معهُ

کنتُ فقط احاولُ التخلُّصَ 

مِن آخِرِ اثرٍ لِرَجُلٍ قَد رَحَلَ...!

***********************************

اندوه؟

چگونه مرا شناخت؟

نه گل سرخی بر سینه گذاشته بودم

و نه با او قراری داشتم

من فقط داشتم تلاش می کردم 

از آخرین اثر مردی که رفته است رها شوم...!

"مرام المصری ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از بهمن محصص

عاشقی دردی ست بی درمان که بیمارش خوش است/ تلخی و شیرینی و اندوه بسیارش خوش است/ "علی کیهانی"

*  و چه شیرین است عشق وقتی که عذاب می دهد/ "محمود درویش"

عهد بستی آنچه بین ماست ابدی ست/ یادم رفت که بپرسم عشق را می گویی یا رنج را؟/" نزار قبانی"

* بدان یَل نیستم اما به شدت معتقد هستم/ که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد/ "جواد منفرد"

* من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم/ از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم/ عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شاد/ من ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم/ "زهرا سلیم"

درد می داند چگونه وارد قلبم شود/ می زند در، بعد با لحن تو می گوید: منم/"احسان پرسا"

* از همان جا که رسد درد/ همان جاست دوا/"مولانا"

* به درمانم نمی کوشی / نمی دانی مگر دردم؟/ "حافظ"

* ما را به غمِ عشق/ همان عشق، علاج است/ " بیدل دهلوی"

* این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم/ که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست/"هوشنگ ابتهاج"

* بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق/ کس با من و من هم به کسی کار ندارم/ "حزین لاهیجی"

* دل به دریا زده میلش به سر ساحل نیست/ ریشه در عشق دوانیده دلم عاقل نیست/ تا نگاهم بکنی از هیجان خواهم مرد/ هر که با چشم خود آدم بکشد قاتل نیست/ کوه سهل است بگو سینه ی خود بشکافم/ هر چه از من تو بخواهی، به خدا مشکل نیست/ " در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد"/ هر نمازی که به یادت شکنم باطل نیست/"عمران میری"

* زندگی کردن بدون اعتماد غیر ممکن است/ این زندانی شدن در بدترین سلول یعنی در خودت است/ "گراهام گرین"

* مُشک را گفتند: تو را یک عیب هست ،با هرکه نشینی از بوی خوشت به او دهی! گفت: زیرا که ننگرم با کی ام، به آن بنگرم که من کی ام.../ "مولانا- فیه ما فیه"

* داروی دردم گر تویی/ در اوج بیماری خوشم.../ "مولانا"

"گوش ِ دل می شنود آنچه که در دل باشد/ عشق را زمزمه کافی ست به آواز مگو"

حینَ یقولُ العاشقُ لمعشوقتهِ

 انّنی اَعبدُکِ

 فَإنهُ یُؤکِّدُ دونَ ان یَدری

 أنَّ الحبَّ دیانةٌ ثانیةٌ

***************************************

وقتی عاشق به معشوقش می گوید

 من تو را می پرستم

 بی آنکه خودش بداند تاکید می کند

 که عشق دین دوم  اوست

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از علیرضا بدیع: گوش دل می شنود آنچه که در دل باشد/ عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو/ آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس/ پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو/ روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من/ رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو/ من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر/ به اسیر قفس از لذت پرواز مگو/ این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را/ پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو/ بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا/ شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو/ "علیرضا بدیع"

* گاهی میان دیده و دل جنگ می شود/ گاهی غزل برای تو دلتنگ می شود/ گاهی دو کوچه فاصله ی خانه های ماست/اما همین دو کوچه دو فرسنگ می شود/ گاهی برای رفتن تو گریه می کنم/ هق هق، ترانه و نفس، آهنگ می شود/ گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود/ می ریزد و نتیجه ی آن، ننگ می شود/ گاهی میان خلوت افکار خسته ام/ شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود/ از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و ...،/ از اینکه ظالمانه دلت سنگ می شود،/ از اینکه باز هم دل من را ربوده ای/ گاهی دلم برای "خودم" تنگ می شود /"محمدعلی بهمنی"

* بر آستانت سر به خاک و جان به کف دارم/ قربانیِ مهر تو ام؛ شور و شعف دارم!/ لب هایِ تو یاقوتِ سرخند و منِ مسکین/ دلنازکم! در سینه ام دُرّ نجف دارم/ این آبرویِ رفته از ما بر نمی گردد؛/ پیغمبرم! فرزندهایی ناخلف دارم/ فرقی میان کفر و ایمان نیست تا وقتی/ از سجده هایم جز رضایِ تو هدف دارم/ دیندارها در فکرِ گندم های ری بودند!/ بی دینم اما دستِ کم یک جو شرف دارم/ آنسو اگر دشمن فراوان است، باکی نیست/ من دوستانِ سینه چاکی این طرف دارم/"علی مقیمی"

* بی قرارم، نه قراری که قرارم بشوی/ من مسافر شوم و سوت قطارم بشوی/ می شود ساده بیایی و فقط بگذری و …/ زن اسطوره ای ایل و تبارم بشوی/ ساده تر، این که تو از دور به من زل بزنی/ دارِ من را ببری، دار و ندارم بشوی/ مرگ بر هرچه به جز اسم تو در زندگی ام/ این که اشکال ندارد تو  شعارم  بشوی/ مرگ خوب است به شرطی که تو فرمان بدهی/ من "أنا الحق " بزنم ، چوبه ی دارم بشوی/ عاشقت بودم  و از درد به خود پیچیدم/ ذوالفنونی که نشد سوز سه تارم بشوی/آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم/ خواستی آنچه که من دوست ندارم بشوی/ مطمئنم که تو با اینهمه دل سنگی خود/ مستحقی که فقط سنگ مزارم بشوی/ "عمران میری"

* اندوه جهان چیست؟ تویی داغِ یگانه/دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟/ بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت/ بگذار حسادت بکند شانه به شانه/ زخم تبرت مانده ولی جای شکایت/ شادم که نگه داشته ام از تو نشانه/ از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد/ این تازه مسلمان شده با کفر میانه/ بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم/ سخت است غم عشق درآید به ترانه/ "سجاد سامانی"

* به رسم صبر،  باید مرد آهش را نگه دارد/ اگر مرد است بغض گاهگاهش را نگه دارد/ پــریـشـان است گیسویى در این باد و پــریـشـان تَر/ مسلمانى که میخواهد نگاهش را نگه دارد/ عصاى دست من عشق است عقل سنگدل بگذار/ که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد/ به روى صورتم گیسوى او مهمان شد و گفتم/ خدا دلبستگان رو سیاهش را نگه دارد/ دلم را چشم هایش تیر باران کرد، تسلیمم/ بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد/"سجاد سامانی"

دل من میخی بر دیوار نیست/ که کاغذپاره های عشق را بر آن بیاویزی/ و چون دلت خواست آن را جدا کنی ای دوست/ "غادة السمان"

* من از دوست داشتن فقط "لحظه ها" را می خواستم آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم/ "نادر ابراهیمی"

* «مردها موجودات عجیبی هستند!» زیبیله هنوز هم بر این عقیده است: شما مردها با آن جد و جهدتان! گاهی ساعت‌ها، روزها یا حتی هفته‌ها به نظر می‌رسد جز همنشینی با زن محبوب خود آرزویی ندارید، بی‌محابا می‌کوشید به او برسید، از هیچ اقدامی روگردان نیستید، ظاهرا از هیچ خطری نمی‌ترسید، از این‌که مضحکه‌ی این و آن شوید هراسی به دل راه نمی‌دهید، اگر کسی سد راهتان شود حتی از قساوت و بی‌رحمی هم ابایی ندارید، به نظر می‌رسد دنیاست و آن زن، زن محبوب شما… و بعد به یک چشم‌برهم‌زدن همه‌چیز تغییر می‌کند، ناگهان معلوم می‌شود که جلسه‌ای مهم در پیش است، جلسه‌ای چنان مهم که به‌ناچار همه‌چیز باید مطابق با آن سامان بگیرد. شما مردها یکباره به جنب‌وجوش می‌افتید، زن محبوبتان به موجودی مهربان، اما مزاحم تبدیل می‌شود. بله، من ملاحظه‌کاری مسخره‌ی شما را با غریبه‌ها خوب می‌شناسم، اما در ارتباط با زنی که دوستتان دارد از ملاحظه خبری نیست. شما مردها با آن نگاه جدی‌تان به زندگی! کنفرانس قضایی بین‌المللی، مدیریت گالری، ناگهان دوباره مسایلی مطرح می‌شوند که در موردشان هیچ‌گونه کوتاهی‌ای جایز نیست! و وای به حال آن زنی که چنین مسایلی را درک نکند و احتمالا بخواهد به آن‌ها بخندد! بعد، به یک چشم‌برهم‌زدن رفتاری پیش می‌گیرید شبیه به هانسِ کوچک موقع رعد و برق. غیر از این است؟ شما مردها برای آن‌که در ورطه‌ی ناامیدی نغلتید، برای آن‌که در این دنیای سراسر جدی به‌رغم همه‌ی دادستانی‌ها و نمایشگاه‌ها احساس بطالت نکنید، سراغ ما می‌آیید، به ما نیاز دارید… خدا می‌داند! /" از رمان اشتیلر اثر ماکس فریش"

* غزل دستان خود را سوی ذاتی فرد می گیرد/ خدا دست کسی را که دعایم کرد،می گیرد/ برایم سخت سنگین است هضم اینکه آیینه/ وجودش از نگاه سنگ ها هم درد می گیرد/ غروب آسمان حزن آور و غمناک،تلخ ِ تلخ/ ولی بدتر زمانی که دل یک مرد می گیرد/ همیشه زجر دشمن شادی آور نیست،گاهی هم/ دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد/ چرا هر کس که یک آغوش پر احساس می خواهد/ همیشه دست گرمش را دو دست سرد می گیرد؟/ سخن از بی وفایی ها که می گویم بدون شک / زبان تا عمق مغز استخوانم درد می گیرد.../ "حسین عباسیان"

* قرار ابرهای بی‌وطن بیهوده‌پیمایی‌ست/ در آغوشم بگیر ای آسمان! روح تو دریایی‌ست/ دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار/ درختی مثل من هرسال ناچار از شکوفایی‌ست/ تو هم بیچاره‌ای! بیچاره چون شیری که می‌داند/ فقط وقت عبور از حلقه‌ی آتش تماشایی‌ست/ چراغ حُسن می‌افروزی و در شهر می‌گردی/ ولی این دلربایی نیست، این تشییع زیبایی‌ست/ به مردم چون پناه آوردم از تنهایی‌ام دیدم/ که از «تنها شدن» جانکاه تر «احساس تنهایی»‌ست/"فاضل نظری"

* گفتی آیا غربت انسان دلیلی داشته/ گوش کن آری برادر جان دلیلی داشته/ نقطه چین های پس از پایان دلیلی داشته/ اینکه شیطان می شود شیطان دلیلی داشته/ بخوان شاعر بخوان و شعله ور کن خودنویست را / دوباره امتحان کن آخرین کبریت خیست را / در این شب های توخالی صدای طبل می پیچد / کماکان شیهه ی اسبی در این اسطبل می پیچد / قنات مرده را با خون ما فواره می بندند / در این اسطبل هر شب سایه ها قواره می بندند/ چنان ابر نفس دیواری از تحمیل می بندد / که اشک از چشم تا جاری شود قندیل می بندد/ از آدم های طوفان دیده مُشتی کاه می سازد / زمین از خاک باورمرده قربانگاه می سازد / یکی از آستین قرص قمر می آورد بیرون/ یکی از کوزه ها مار دو سر می آورد بیرون / یکی در مدح خاکستر دکان زرگری دارد / یکی با داس و چکش دعوی پیغمبری دارد / یکی بر نعل می کوبد، یکی بر آب می خندد / یکی هر جمعه روی اسب چوبی شرط می بندد / یکی از خواب های دیگری پروانه می دزدد / یکی در زیر باران شمع سقاخانه می دزدد / یکی با لهجه ی خفاش از خورشید می خواند / یکی بر گور خالی سوره ی توحید می خواند/ اگر صلح است و بدبینانه دارم جنگ می بینم / چرا دست تو را با خون خود یکرنگ می بینم؟/ در این پاییز حلق آویز خنجرها فروانند / برادر کور خواندی نابرادرها فراوانند!/ چرا باور کنم ترفندهای حقه بازان را / برادر می شناسم چهره ی تابوت سازان را / حباب شیشه ام حق دارم از دیوانه می ترسم / که از سنگ ترازوی عدالت خانه می ترسم / پذیرفتم که پشت میله های انزوا باشم / کبوتر نیستم تا جلد این خرپشته ها باشم / تو هستی باش من حمال بی مزدی نخواهم شد / رکاب چرک این انگشتر دزدی نخواهم شد / خرم؟ دیوانه ام؟ پالان مُشتی گورکن باشم / ذلیل ِیاوه ی رجاله های پنبه‌زن باشم / قرار این است باید با خودت هم ناتنی باشی / تو سگ دو می زنی تا سکه ی فیل آهنی باشی / تو را چون گوی بی تابانه در گردونه می خواهند / که این خفاش ها بخت تو را وارونه می خواهند / همان دستی که آخر خنجری از پشت خواهد زد / به حلوای تو در روز عزا انگشت خواهد زد / تو حالا شاخه ی انجیری اما چوب خواهی شد / که بعد از میوه دادن هیزمی مرغوب خواهی شد / برادر موج سرکش سنگ خواهد شد در این ساحل / صدف ها، لانه ی خرچنگ خواهد شد در این ساحل / نمی گویم به کاسب کاری بازار ِ چین، شک کن / به تلقینی که از افسانه می سازد یقین، شک کن / مراقب باش حوض نقره ای قلاب هم دارد / که نیلوفر شدن تنهایی مرداب هم دارد / به دست آوردن یک تیله تاوان لجن دارد / نمی دانی برادر جان چه دردی واقعا دارد / که در این شهر کولی کش غریب افتاده هم باشی / مضافاً طعمه ی سگ های بی قلاده هم باشی / برادر جان، سیاهی لشکری در صحنه سازی ها / لباس خونی ات را دیده ام در گاوبازی ها / تو هم با خشک و تر در آتش تقدیر می سوزی / بترس از پایکوبی های بعد از جشن پیروزی / بترس از آنکه دست جاده با جادو یکی باشد / مسیر خانه ی صیاد با آهو یکی باشد / بزن اما از این دیوار مشتت در نمی آید / کسی در زندگی جز مرگ پشتت در نمی آید / سکوتم را پذیرفتی دل بی طاقتم را نه / تو تنها چهره ام را می شناسی غربتم را نه / تو یادت رفته در سلول های مشترک بودیم / به رسم خالکوبی ها رفیق بی کلک بودیم / تو یادت رفته چندین بار با هم امتحان دادیم / به دور از چشم ناظم برگه هامان را نشان دادیم / صدای گرگ های قصه را تقلید می کردیم / مدرس را به قلک هایمان تبعید می کردیم / چه شب ها که شبیه چشم خواب آلوده پف کردیم / به گلدان های خالی هسته ی گیلاس تف کردیم / عصای معجزه در دست های سرد چاپلین بود / تمام زندگی در قایق هاکلبریفین بود / دو خطی کافکا خواندیم و از آیینه ترسیدیم / لبو را دور کاغذهای جنگ و صلح پیچیدیم / چه شب ها پای آن ضبط قدیمی های و هو کردیم / نوار کاست ممنوعه ای را پشت و رو کردیم / زمان از لانه ی ساعت مرتب نیش زد ما را/ پدرناکوک هی عقرب به عقرب نیش زد ما را / زمان از قلب زخمی پاره آهن های خوبی ساخت / برای نفی هم از ما چه دشمن های خوبی ساخت / نه یک سیاره ی آبی نه مراوارید کیهان است / زمین گهواره ی جامانده ای در زیر باران است / نگفتی شرقی غمگین چه وهمی تا سرابت برد / کجای رفت و آمدهای این گهواره خوابت برد / از آن شهر خیابان مرده تنها دود جامانده / کلاغی روی دست شاخه ی بدرود جامانده / تمامش می کنم، حرفی نمی ماند همین کافی است / برای انتقام از آنچه دیدم نقطه چین کافی است / به باقی مانده ی خاکسترم کبریت خواهم زد / دوباره زیر شعر آخرم کبریت خواهم زد/ "احسان افشاری"

* کسی که لکه فقط روی ماه می بیند/ مسلم است تو را روسیاه می بیند/ نرنج از اینکه فلانی بد از تو می گوید/ قفس نشین همه را راه راه می بیند/ "سعید صاحب علم"

* من راه حل های زیادی دارم تا در لحظه های مختلف چطور رفتار کنم/ اما اینها هیچ کدام به درد من نمی خورد وقتی دلم برایت تنگ می شود/ "پوریا نبی پور"

* در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست/ می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست/ می نشینی روبه رویم خستگی در می کنی/ چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست/ باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟/ باز می خندم که خیلی...!گرچه می دانی که نیست/ شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند/ یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست/ چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی/ دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟/ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو/ پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست/ می روی و خانه لبریز از نبودت می شود/ باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست/ رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است/ باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست/ "بیتا امیری"

نیمه های راه دیدم نارفیقی می کنند/ ترکشان کردم شده نامم رفیق نیمه راه/"محمد سلمانی"

* با همه زشتی ، ز دنیا چشم بستن مشکل است/ هیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیست/ "صائب تبریزی"

* دلبری کردن را از شاملو یاد بگیرید آنجا که به آیدایش می گوید: کوچک ترین لبخند تو/ مرا از همه ی بدبختی ها نجات می دهد...

اسکار عاشقانه ترین تهدید هم می رسد به صائب جان تبریزی آنجا که گفته: سر زلف تو نباشد سر زلفی دیگر/ از برای دل ما قحط پریشانی نیست/ :-)

 اما من با همه ی احترامی که برای صائب قائلم این را قبول ندارم. انسان ها منحصر به فردند. هیچ کس جای خالی کسی که آدم عاشقش هست را پر نخواهد کرد برای همیشه یک خلأیی ته وجود انسان باقی خواهد ماند برای همیشه .....

* از دیده برون مشو که نوری/ وز سینه جدا مشو که جانی/ "مولانا"

"ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی"


ماذا اقولُ لک

إنَّ النِّسیانَ هو احسنُ دواءٍ إخترعه البشر فی رحلتهم المریرةِ

و مع ذلک فأنا لن انساک!

****************************

چه بگویم به تو ؟

فراموشی بهترین دارویی است که بشریت برای این سفر تلخشان اختراع کرده اند

ولی با این وجود من هرگز فراموشت نمی کنم!

"غسان کنفانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فاضل نظری:  با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی/ روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی/ روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی/ سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی/ ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم/ بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی/ من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود/ می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی / ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی...

* می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست/ آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود/ "خلیل زکاوت"

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم/ یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم/ خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت!/ دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم/ از هم فرو مپاش، برای بنای تو/ باید بلور و چینی و مرمر بیاورم/ بر عرشه ی سرودن شعری برای تو/ من با کدام قافیه، لنگر بیاورم/ وقتش رسیده این غزل نیمه‌ سوز را/ از کوره‌ های خود‌خوری ‌ام در بیاورم/ "سید مهدی موسوی"

* مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است/ از همین رو پیرهن برعکس بر تن می کند/ "محمدحسین ملکیان"

* باز از دیار ما به سفر رفت یار ما/  ای دل دگر به هیچ نیرزد دیار ما/ سرمست و شاد رفت و خدا باد همرهش/ رحمی نکرد بر غم ما بر خمار ما/ او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد/  از هم گسست سلسله اختیار ما/ گفت از تو یاد کنم، اما وفا نکرد/  یادش بخیر یار فراموشکار ما/ "مهدی اخوان ثالث"

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی/ دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی/ هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد/ من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی/ من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار/ سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی/ مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها/ گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی/ عشق قلیانی ست با طعم خوش نعناع دوسیب/ می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی/ یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار/ یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی/ "حامد عسکری"

نه به چاھی نه به دام ھوسی افتاده/ دلم انگار فقط یاد کسی افتاده/ غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدر/ که به اقیانوس انگار خسی افتاده/ از ھمان روز خداحافظی پاییزی/ به دھان غزلم طعم گسی افتاده/ آخرین برگم در دست درختی در باد/ که اگر زود به دادش نرسی، افتاده/ گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانم/ مثل شیری که به چنگ قفسی افتاده/"سجاد رشیدی پور"

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی/ چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی/ بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی/ چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی/ بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او/ باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی/ ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/ صورت پنجره در پرده نباشد از شرم/ کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی/ من نشستم بروی مِی بخری برگردی/ ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!/ "مهدی فرجی"

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است/ من آن پیغمبری ھستم که آیینش دروغین است/ چطور از شادی و سر ِزندگی با خلق می گوید؟/ کسی که مثل من در زندگی ھمواره غمگین است/ رواج زندگی در من امیدی کاملا واھی ست/ چو دلداری به گوش ُمرده ای در حال تدفین است/ ترازو ھا تعادل در کدامین وزن می گنجد؟/ برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است/ دو تا شد قامتم چون شاخه ھا فھمیدم آسان نیست/ ھمیشه شانه  خالی کردن از باری که سنگین است/ مرا از چشم ھا انداخت خوبی ھای بی حدم / که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است/ "جواد منفرد"

* تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی/ من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم/"فریدون مشیری"

* حال و روز آنکه را امّید دادی دیده ای؟/ دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است/ آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست/ هرکه در دام تو افتاده ست، عمری بَرده است/ "آریا صلاحی"

پرسیدی: "از عُشّاق من مانده کسی دیگر؟"/ گفتم : "خدا برکت دهد؛ آری بسی دیگر"/ عاشق تر از من در جهان اما نخواهی یافت / بیهوده می‌گردی به دنبال کسی دیگر / لب‌های تو آماده‌ی جنگ و ستیزی نو / لب‌های من در حسرت آتش بسی دیگر / افتاده‌ام از بند مویت در شب چشمت / افتاده‌ام از محبسی در محبسی دیگر / ای عشق! می‌بینی که چون اسباب بازی، باز / افتاده‌ای در دست طفل نورسی دیگر../ "رضا یزدانی"

* شبحی چند شب است آفت جانم شده است/ اول اسم کسی ورد زبانم شده است/ در من انگار کسی در پی انکار من است/ یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است/ "بهروز یاسمی"

بعد از این ھرچه بگویید،جوابم شعر است /شاکی ام از ھمه و حرف حسابم شعر است/ من ھمان خسته ی بی حوصله ی غم زده ام/ آدم بد قلقی که رگ خوابم شعر است/ فکر پرواز ندارم به سرم ھیچ زمان/ تا که در دام شما ارزن و آبم شعر است/ رنگ و رو رفته ترین کاشی معماری ھام/ زرق و برق و ھمه ی رنگ و لعابم شعر است/ خشت در خشت ھمانی که مرا ساخته و/  بیت در بیت نموده ست خرابم،شعر است/ بنویسید گناھان مرا پای خودم/ از عذابم چه خیالی ست، ثوابم شعر است/"مرجان بیگی فر "

تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!/ غم تمام این جهان برابرم نمی شود../ هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی/ به سادگی نبودن تو از برم نمی شود../ چطور می شود تو رفته باشی از کنار من؟!/ که هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!/ نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!/ دگر دوام  می شود  بیاورم؟  نمی شود .../ نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!/ من این بهانه ها و حرف ها سرم نمی شود!/ جنون به حال من دچار می شود بدون تو!/ بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!/ تمام شـهر خواستند بشنوند که رفته ای/ تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!/"پرتو پاژنگ"

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم/ نباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم/ پر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رود/ تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم/ دل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دل/ ببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارم/ ملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارند/ تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم/ تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست/ شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم/ "فاضل نظری"

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست/ در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست/ در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت/ غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست/ انگار نه انگار دل شهر گرفته ست/ از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست/ ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف/ در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست/ از روز به هم ریختن رابطه ی ما/ از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!/ گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است/ از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!/ در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس/ از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!/ در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم/ جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست/ گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی/ جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست.../"امید صباغ نو"

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را...!؟/ دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را/ نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر/ تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را/ مرا در حسرت نارنج زارانت رها کردی/چراغان کن شبِ این عصرهای پرتقالی را/ دلِ تنگِ مرا با دکمه ی پیراهنت واکن/ رها کن از غم سنـجاق، موهـای شلالی را/ اناری از لبِ دیوار باغت سـرخ می خندد/ بگیر از من بگیر این دست های لاابالی را/ شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار/ بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را/ نسیمی هست... ابری هست... اما نیستی در شهر/ دلم بیهوده می گردد خیابان های خالی را...!/"اصغر معاذی"

* جایم را با کسی پر خواهی کرد/ او هم تو را خواهد بوسید/ و به تو خواهد گفت که زیبایی/ اما به مرور از تک و تا خواهی افتاد/ چون نه بوسه هایش مغناطیس بوسه های مرا خواهد داشت/ نه شعر می داند چیست/ که زیبایی مفردت را مضاعف کند در جمع/ "سجاد گودرزی"

* مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم/ چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد/"محمد مهدی شفیعی"

* همه سرخوش از وصالت من و حسرت خیالت/ همه را شراب دادی و مرا سراب دادی/ "فبض کاشانی"

گیرم اصلا که وصال تو شود نقش بر آب/ تو همانی که تو را خواستنت هم زیباست/ "ماهان یونسی"

* این دیوارنوشته ها را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

لو حبُّک مصیبةٌ أنا اعشقُ المصائب / اگر عشقت مصیبت است من عاشق مصیبت هام...

 مهدی فرجی شعری دارد با همین عنوان: بلا همیشه که بد نیست راستی دیدی؟/ تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم...

علی صفری می گوید : من از آن روز که در بند توام فهمیدم/ زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد...

الحبُّ عظیمٌ جداً لکن الحَمقی  أفسدوا / عشق خیلی بزرگ است ولی احمق ها خرابش کردند

* به نام عشق که زیباترین سرآغاز است/ هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است/ جهان تمام شد و ماهپاره های زمین/ هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است/ هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت/ که عشق حادثه ای خانمان برانداز است/ پدر نگفت چه رازی ست اینکه تنها عشق/ کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است/ به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد/ چقدر عشق شریف است و دست دل باز است/ بگو هرآنچه دلت خواست را به حضرت عشق/ چرا که سنگ صبور است و محرم راز است/ ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد/ کبوتری که زیادی بلندپرواز است/ "سعید بیابانکی"

* عجله/ همیشه عجله! کدام گوری می خواستم بروم؟/ من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام/"محمود دولت آبادی"

* الهی این بنده چه داند که چه می باید جست؟// داننده تویی هر آنچه دانی آن دِه/ "خواجه عبدالله انصاری"

* اگر زمان منتظر ما ایستاد تا ما به بلوغ برسیم قطعا زندگی با نقص های کمتری را تجربه می کردیم/ نمی دانم زندگی بدون واژه ی افسوس چه شکلی خواهد بود!؟ شیرین تر است یا مزه ی یکنواختی دارد؟/"بهومیل هرابال"

* الینا: چرا نمیذاری آدما چهره ی خوب تو رو ببینن؟ دیمن: چون وقتی آدما خوبی ببینن  انتظار خوبی دارن و من نمی خوام زندگیمو بر اساس انتظارات آدم های دیگه بنا کنم/ دیالوگ سریال خاطرات خون آشام"

*هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ  است یا آهو ، ببین رو به مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان. آدمی را نیز چون نشناسی ببین به کدام سمت می رود/" مولانا"

*فرخ: کاش به حرف پدر خدابیامرزم گوش می دادم، بهرام: عه! مگه چی می گفت؟ فرخ: چه می دونم من که گوش نمی دادم!/ "دیالوگ سریال مسافران"

* خدایا وقت کردی مسیر زندگی ما رو مجددا بررسی کن! قسمت آسفالتش دقیقا افتاده رو دهنمون/ "کلاه قرمزی- فامیل دور"

* شادی ها گذرا هستند، شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما رنج ها، داستانش فرق می کند تا عمق وجود آدم رخنه می کند و هر روز با آنها زندگی می کنیم/"اوریانا فالاچی"

* اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است/ ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید/ "الیف شافاک"

* چندوقت پیش جایی خواندم : مغز که می میرد قلب را اهدا می کنند ولی وقتی قلب می میرد مغز هم می میرد فقط در همین یک مورد است که مغز احساسی عمل می کند..!

* شب ها آدم باید یک محسن چاوشی رو میزی داشته باشد که برایش بخواند: به احترام دیازپام، بدون قصه و بوسه/ تلاش کن که بخوابی، شب است مرد حسابی/ :-)

* من برای اینکه حال خوش داشته باشم باید دوز روزانه ی ادبیات را مصرف کنم در این مورد هیچ فرقی با بیماری  که هر روز باید یک قاشق دارو مصرف کند ندارم.

* تمام امروز بعدازظهر را شرلوک هولمز تماشا کردم داشتم فکر می کردم به اینکه تقریبا همه ی کارآگاه ها مرد هستند در صورتی که خانم ها خیلی بهتر تشخیص می دهند که داری چه غلطی می کنی مثلا یکیش خود من . گاهی از همسرم می پرسم از فلان قضیه چه خبر؟ در جواب می گوید خبرها دست شماست  جناب سروان :-)

* بعضی از دوستان در ایمیل ها و کامنت های خصوصی شان اعتراض کردند که چرا کامنت ها بسته ست؟ چرا نمی توانیم کامنت بگذاریم؟  به درخواست شما کامنت این پست را باز می گذارم  اما کامنت ها نمایش داده نمی شود مگر نه اینکه برای من می نویسید؟ هرچه می خواهد دل تنگتان برایم بنویسید من می خوانم.

"من، یک جایِ دنیا/ خیلی خوشبختم/ در چارچوبِ قابِ عکسِ دونفره‌مان!"


صُوَرُک القدیمة ُ
قاسَمَتنی هذه اللیلةَ
تأمّلتُها
فَلَعنتُک اولاً
لَعَنتُ عینیک ثانیاً
حاولتُ تَمزیقَها مِراراً
فَرَمیتُها عَشراً
ثُمَّ قَبَّلتُها
******************************
عکس های قدیمی ات
امشب را با من شریک شدند
به آن ها فکر کردم
پس اول تو را نفرین کردم
بعد به چشمانت لعنت فرستادم
بارها سعی کردم که پاره شان کنم
ده ها بار پرتشان کردم
و در آخر بوسیدمشان.
"دیوارنوشته عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی
نشئه ی شعرم ولی دارم خماری می کشم/ گوشه ی دنج اتاقم بی قراری می کشم/ تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام / پشت عکس یادگاری، یادگاری می کشم/ روزگارم را اگر یک روز نقاشی کنم / یک قفس با خاطرات یک قناری می کشم/ مثل گربه، دور دیزی، بی قرار و با حیا/ باهمه دارایی ام درد نداری می کشم/ خواب دیدم ماه بانوی دیار مادری/ آذری می رقصد و من هم هزاری می کشم/ بس که می سازد خرابم می کند با خاطرش / حسرت یک استکان زهر ماری می کشم/ بی جوابم هر که می پرسد (کفن پوشی چرا) / حبس سنگینی به جرم راز داری می کشم/ از ازل با من غریبی کرد، حالا غرق خواب / ملحفه روی تن بخت فراری می کشم/ باز هم پایان بازی های تکراری رسید/ شب سحر شد همچنان دارم خماری می کشم/ "مجتبی سپید"

*  دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم/ سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم/ مدار جبر هستی را فقط بیهوده می گردم/ اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم/ خرابم می کند با اخم و با لبخند می سازد/ دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم/ زمین را مثل اسکندر به حکم عشق او گشتم/ شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم/ ولی هر نقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد/ به دستش داشت پرگاری که فکرش را نمی کردم/ به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم / مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم ./"مرتضی خدمتی"
شنیدم دوستم داری، اگر آری، غلط کردی!!/ شنیدم گفته ای عشق است و ناچاری، غلط کردی/ به عهدت اعتمادی نیست، سهل انگار سرخورده/ نشد یک قلب را سالم نگهداری… غلط کردی/ نگو من دوستت دارم رفیق معصیت کارم/ از این احساس بیزارم که تو داری  غلط کردی/ شنیدم گفته ای زوری تو را بردند و، مجبوری/ بسازی با غم دوری چه اجباری؟ غلط کردی/ خبر داری که سرخورده م؟ پس از تو بارها مردم؟/ خبرداری کم آوردم؟ خبرداری؟ غلط کردی!/ دلم را زنده می بردی تو که سوگند می خوردی / دل مرده پس آوردی طلبکاری؟ غلط کردی/ دلت وحشی ست رامش کن  مرا بر او حرامش کن/  نگو لطفا تمامش کن  نکن زاری  غلط کردی/ "مجتبی سپید"
* محکم بغل بگیر مرا تا که بگویم به همه/ او فقط جان من و یار من و مال من است/ "مهسا امیری راد"
 گر غیر گفت، بهر تو مُردم دروغ گفت/ من راست گفته‌ام که برای تو زنده‌ام!./  "محمود فرخ"
* آن که از چشمِ تو افکند مرا بی‌تقصیر/ چشم دارم به همین درد گرفتار شود/ "صائب تبریزی"
*  من به تو اسلام آوردم ولی/ گریه در می‌آورد کُفرِ مرا/ "یاسر قنبرلو"
* دوباره آمدم و اشتیاق آوردم/ بمان بمان که خبرهای داغ آوردم/ رسیده ام به تو با کوله ای پر از سوغات/ بیا بگیر که نعش فراق آوردم/ بهار ما که به یک گل نمی رسد از راه/ ببین به شوق تو یک کوچه باغ آوردم/ اگر که عشق تو با اتفاق اشک خوش است/ بیا که دیده ی پر اتفاق آوردم/ نمی روی تو از این سینه شرط می بندم/ مرا قبول نداری جناغ آوردم/ در انتظار توام نبش کوچه ی خوشبخت/ فروغ گمشده ی من چراغ آوردم/"بهروز آورزمان"

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر/ نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر/ اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم/ خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر/ چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ/ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر/ چو شمع، گریه از این می کنم که غیر از رنج/ نبوده است سرم گرم عالمی دیگر/ برای مست شدن کافی است اما کاش/ برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر/ " سجاد سامانی "

درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت/ در من غزلی درد کشید و سَرِ زا رفتسجاده گشودم که بخوانم غزلم را/ سمتی که تویی، عقربه ى قبله نما رفتدر بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد/ آنگونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفتبیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:/ این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه ، کجا رفت؟/من بودم و زاهد ، به دو راهی که رسیدیم/ من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفتبا شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما /...من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفتدر محفلِ شعر آمدم و رفتم و ... گفتند:/ ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟/ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر/ سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت!!/"محمد سلمانى"

هر کسی در عمیق‌ترین جای ذهنش، یک پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن‌جا پناه می‌برد. آن‌جا می تواند بدترین احوال و سهمگین‌ترین و کمرشکن‌ترین حوادث را پشتِ سر بگذارد. مثل پناه‌گاه‌های دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون می‌آیی. شهر سوخته، خانه‌ات خراب شده اما خودت زنده‌ای. دود از زنده و مرده‌ی شهر برمی‌خیزد اما تو فرصت داری تا دوباره بسازی‌اش/ "زهرا عبدی"

* عادات بد مانند رختخواب گرم و نرم هستند. خوابیدن در آن ها راحت و بلند شدن از آن ها مشکل است/ "فرانسیس بیکن"
* روزی می رسد/ که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی/ نه از بدگویی های دیگران می رنجی/ و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت می شوی/ به آن روز می گویند پیری/ "گابریل گارسیا مارکز"
* این دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم
خَلیک مستحی لحَتّی یَجی یَلی مایستحی و َیَأخُذنی مِنک یا جحش!/ همینجوری خجالت بکش تا وقتی که یکی که خجالتی نیست بیاد و منو ازت بگیره کره خر  :-)

* ماییم ز قید هر دو عالم رسته/ جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته/ المنةلله که شدیم آخر کار/ پیوسته به جانان و ز جان بگسسته/"ملا هادی سبزواری"
*  تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسد/ "نزار قبانی"

" کاش فصل پنجمی در راه بود/ فصلِ ختم دوری از دلخواه بود/ فصل پنجم کاش می شد فصل وصل/ بعد از این هر سال می شد پنج فصل"


أنا مُؤمنٌ أنّ الفصولَ الاربعةَ

سَتَضِلُّ دوماً اربعةً

و بأنَّ شمساً واحدةً

 و بأنَّ بدراً واحداً 

فتن الوجود الی السماء السابعة

لکننی حین اکتَشَفتُکِ

کلُّ الامور تغیَّرت

فأضفتِ بدراً ثانیاً

و اضفتِ شمساً ثانیةً

و اضفتِ فصلاً خامساً

ما اروعهُ

************************

من اعتقاد دارم به اینکه شمار فصل ها چهار است

و همیشه چهار باقی خواهند ماند

و اینکه خورشید یکی است

و ماه یکی است

و زیبایی جادویی هستی به آسمان های هفت گانه است

اما وقتی تو را شناختم

همه چیز تغییر کرد

ماه دومی اضافه شد

خورشید دومی 

و فصل پنجمی افزوده شد

چه زیبا بود...

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



*  عنوان پست از  علیرضا مردانی

کاش فصل پنجمی در راه بود/ کاش نامش فصل وصل  ماه بود/ "افشین یداللهی"

*  آخرم را شنیده ای اما.../ در دلت هیچ التهابی نیست/ با تو مرگ و بدون تو مرگ است/ عشق را هیچ انتخابی نیست/"علیرضا آذر"

 در حقیقت، قُرب و بُعدِ مردم دنیا غلط/ آشنایی ها غلط، ناآشنایی ها غلط/ نسخه ی آشفته ی دیوان عمر ما مپرس/ خط غلط، معنی غلط، انشاء غلط، املاء غلط/ "اسیر شهرستانی"

* تاریک باد خانه ی مردی که نمی جنگد برای زنی که دوستش دارد/ "نیکی فیروزکوهی"

در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش/ دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش/ آسوده ام از آتش نیرنگ حسودان/ از تهمت سودابه، بَری باد، سیاوش/ ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم/ جایی که در آن شرط حیات است توحش/ ای دل! من اگر راز نگه دار تو بودم/ این چشمه خشکیده نمی کرد تراوش/ من بی تو سرافکنده و دم سردم و دلخون/ ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش/ "فاضل نظری"

* به کسی ندارم اُلفت ز جهانیان مگر تو / اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت/"سعدی"

* یکی رد شد شبیه او ، پر از ابهام و تردیدم / همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم/ به یک لحظه تمام خاطرات کهنه ام طی شد/ زمین دور سرم چرخید و من با چشم چرخیدم/ همان چادر ، همان هیبت ، همان چشمان پر شورش/ تمام ارتفاعش را به چشمم در نوردیدم/ همین که یادم آمد خنده های بی مثالش را / نمی دانم چه شد بی اختیار از خویش خندیدم/ ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد/ مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم/ قدم را تندتر کردم رسیدم در کنار او/ خودم یادم نمی آید سوالی را که پرسیدم/ حواسش پرت بود انگار چادر از سرش افتاد / خدایا کور می گشتم ولی او را نمی دیدم/ جهان تاریک شد یک لحظه دیدم رقص چادر را / چو عطرش با نسیم آمد منم در باد رقصیدم/ همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود / دو تار از موی او دیدم شبیه بید لرزیدم/ عذابی می کشم وقتی به یادش باز می افتم/ به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم/ پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی / نباید عاشقش می گشتم اما دیر فهمیدم/ "سید تقی سیدی"
* کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند/ حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند/ فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم/ کسی که شهد می خورد عسل ارائه می کند/ نشسته بین دفترم نگاه ِ لـرزه افـکنت/ و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می کند/ به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت/ به خاطر ِ معـاد تـو اجل ارائه می کند/ « رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی/ برای جذب مشتری « بغل » ارائه می کند/ بگو به کعبه از سحر درون صـف بایستد/ ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه می کند/ ظهـر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی/ که هی برای بـودنت عـلل ارائه می کند!/ و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که/ نشسته در حضـور تو غزل ارائه می کند!/ "کاظم بهمنی"
چایی که تو می‌آوری انگار شراب است/ این شاعر عاشق به همان چای، خراب است/ من عاشق عشقم، چه بسوزم، چه بسازم/ عشق است که هر کار کند عین صواب است/ معشوق اگر خون مرا ریخت به‌حق ریخت/ خون‌ریزی معشوق هم از روی حساب است/ تب کردن تو، مُردن من هر دو بهانه/ عشق است که بین من و تو در تب‌وتاب است/ صد بار تفأل زدم و فال یکی بود/ "ما را ز خیال تو چه پروای شراب است"/ "بهمن صباغ زاده"
دلسردم و قلبم کمی مرداد می خواهد/ این غم که من دارم دلی فولاد می خواهد/ دیگر سکوتی عهده دار ناله هایم نیست/ تفسیر برخی غصه ها فریاد می خواهد/ قلبی که ویران گشته قابل دار مهمان نیست / عاشق شدن هم یک دلِ آباد می خواهد/ دیگر نه مجنونی به لیلا می رسد اینجا/ دیگر نه شیرینی دلش فرهاد می خواهد/ گاهی برای دلخوشی با طعنه می گویم/ دیوانه جان! غم خوردن استعداد می خواهد/ من‌ درد هرکس را شنیدم، دستگیرم شد/ این زندگی کمتر کسی را شاد می خواهد... / "شیدا صیادی پور"
* مهم نیست فکر کنی چقدر آدم باحال، بااستعداد و ثروتمندی هستی. رفتاری که با دیگران داری همه چیز را درباره ی تو می گوید/ "هنریت کلاوسر"

* عاقل ترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریب داده اند! ولی همچنان ادعا می کنند که زن عاقل نیست/" جان میلتون"

* فساد بعد از ازدواج، بیشتر محصول عادات پیش از ازدواج است/" ویل دورانت"

* آدم ها فراموش می کنند به آنها چه گفتید/ آدم ها فراموش می کنند با آنها چه کردید/ اما آدم ها هرگز احساسی که در آنها ایجاد کرده اید را فراموش نمی کنند./ "مایا آنجلو"

* وقتی دیدید/ سایه ی انسان های کوچک در حال بلند شدن است/ بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است/"سقراط"

* همه چیز را می شود حاشا کرد جز عطر آنکه دوستش داری/ همه چیز را می شود نهان کرد جز صدای گام زنی که در درونت راه می سپرد/ با همه چیز می شود جدال کرد جز زنانگی تو/ " نزار قبانی"

* از گل شنیدم بوی او/ مستانه رفتم سوی او/ تا چون غبار کوی او/ در کوی جان منزل کنم/ "رهی معیری"

* این دیوارنوشته را هم بخوانید:

اسرحُ معَ الغَنَم ِلِأنساک وَ معَ کلِّ وجهِ عَنزٍ أتَذَکَّرُک/ با گوسفندها می چَرَم تا فراموشت کنم و قیافه ی هر بزی که می بینم تو را به یاد من می آورد...

قبل تر هم یک شعر بود که مربوط بود به عشق میان آهو و گوزن که می گفت: جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر/ یک گوزن پیر را بیچاره کرده خنده هات/"حامد عسکری"

البته من هنوزم  این روابط بین حیوانات برایم جای سؤال است که آیا شوهر آهو گوزن است؟ و یا گوزن ها با گوزن ها ازدواج می کنند و آهوها با آهوها؟  :-)

* من حلقه های زلفش از عشق می شمارم/ ورنه کجا رسد کس در حد و در شمارش/ "مولانا"


"هرچه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست/ من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری"


النسیانُ

 هُوَ ان لا تَستَیقِظَ شوقاً فی مُنتَصفِ اللیلِ 

ان لا تَنتَظِرَ اتصالاً  او  رسالةً

ان لا تَتَذَکِّرَ طِوالَ الیومِ مَن تُحاوِلُ نِسیانَه انتَ

ان لا تجزعَ کلَّ دقیقةٍ علی فِقدانِهِ

*********************************************

فراموشی

 یعنی  نیمه شب از دلتنگی بیدار نشوی

اینکه در انتظار تماس یا نامه ای نباشی

یعنی اینکه در طول روز به خاطر نیاوری کسی را  که تلاش می کنی فراموشش کنی 

یعنی هر دقیقه در نبودش بی تابی نکنی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از "فاضل نظری"ای که برداشتی از شانه ی موری باری/ بهتر آن بود که دست از سرِ من برداری/ ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولی/ من پریشان تر از آنم که تو می پنداری/ هرچه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست/ من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری/ موجم و جرأتِ پیش آمدنم نیست، مگر/ به دل سنگ تو از من نرسد آزاری/ بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار/ تو هم ای آیینه از دیدنِ من بیزاری؟

* اگر برای تو خیری داشت می ماند/ اگر دوستدارت بود حرف می زد/ و اگر مشتاق دیدنت بود می آمد/ "نزار قبانی"

* عشق در حال شکستن استخوان هایم است و من می خندم/ "چارلز بوکوفسکی"

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی/ کز عکس روی او شب هجران سر آمدی/ تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد/ ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی/ ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من/ کز در مدام با قدح و ساغر آمدی/ خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش/ تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی/ فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست/ آب خضر نصیبه اسکندر آمدی/ آن عهد یاد باد که از بام و در مرا/ هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی/ کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم/ مظلومی ار شبی به در داور آمدی/ خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق/ دریادلی بجوی دلیری سرآمدی/ آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون/ ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی/ گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم/ مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی/ "حافظ"

لبت نـه گـوید و پیداست مـی‌گـوید دلت آری/ که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری/ دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین/ تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟/ نمی‌رنجـم اگــر باور نداری عشق نابم را/ که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری/ چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من/ مبادا لحـظه‌ای حتـی مرا اینگونــه پنداری/ ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت/ بـــه شرطی کـه مرا در آرزوی خویش نگذاری/ چـه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی/ تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری/ چه فرقـی می‌کند فریاد یا پژواک جان من/ چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری/ صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت/ اگـر چـه بر صدایش زخم ها زد تیــغ تاتاری/ " محمدعلی بهمنی"

* شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند/ که قرار است کسی موی تو را شانه کند/ "متین شریفی"

* وقتی که نباشی به کما رفته ام انگار/ جان دارم و بی جان و مرا نبض حرام است/ " زری ناظمی"

* همیشه کسی را برای دوست داشتن انتخاب کن/ که آنقدر قلبش بزرگ باشد/ که نخواهی برای اینکه توی قلبش جا بگیری/ بارها و بارها خودت را کوچک کنی/ "آل پاچینو"

* اگر قلب / می توانست فکر کند/ می ایستاد.../ " فرناندو پسوا"

*چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟/ تو که قطره بارانی بر پیراهنم / دکمه ی طلایی بر آستینم / کتاب کوچکی در دستانم /و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم/ مردم از عطر لباسم می فهمند/ که معشوقم تویی / از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای / از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است/ " نزار قبانی دوست داشتنی"

*  دیوارنوشته ی بالا را امروز پشت فرمان وسط آنهمه دغدغه و گرفتاری این روزهایم دیدم و ترجمه کردم از آن متن ها بود که کلی لذتش را بردم  بعضی از پست های اینجا را خودم عجیب دوست دارم این یکی، یکی از همانهاست.دل تو دلم نبود که هرچه زودتر برسم به خانه و این را در وبلاگم  پست کنم. سرخوشم به خدا وسط اینهمه دغدغه .همه اش برای این است که من اینجا را عجیب دوست دارم :-)

* فعلا فقط همین...

"به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باش / که به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش"

 

هذا هُوَ الحُبُّ:

 إنّی أُحِبُّکِ حین أموتُ

 وَ حین أُحِبُّکِ

 أشعُرُ أنّی أموتُ

********************************

 عشق همین است:

 وقتی می میرم همچنان دوستت دارم

 و وقتی دوستت دارم حس می کنم در حال مرگم

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از مولانا

 * با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم/  ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم/ هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند/ آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم / "محتشم کاشانی"

 * بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟/ تو که ویرانه کننده است غمت می دانم/ خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟/ آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد/ شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟/ مرغ عشقی شده دل، میل پریدن دارد/ بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟/ می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو/ در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟/ اشک شب های سحر سوخته ام پیشکِشَت/ تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟/ هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده/ تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟/ این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت/ بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/ "علی نیاکوئی لنگرودی"

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی/ روزگارت خوش که از میخانه مسجد ساختی/ روی ماه خویش را در برکه می دیدی ولی/ سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی/ ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم/ بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی/ من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود/ می توانستی نتازی بر من اما تاختی/ ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی/"فاضل نظری"

در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن/ سپس به بوسه ی کارآمدی تمامم کن/ اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم ،/ تو با سیاست ابروی خویش رامم کن/ به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من/ بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن/ شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را/ به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن/ شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم.../ اگر که باب دلت نیستم حرامم کن/ لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم/ تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن/ "علیرضا بدیع"

طوریم نیست، خرد و خمیرم فقط همین! / کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین/ از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز؛/ در مرز چشم های تو گیرم فقط همین/ با دیدنت زبان دلم بند آمده است/ شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین!/"محمدعلی بهمنی" 

* دوست داشتن تو/ گذشتن از مرز کشوری بیگانه است/ بی آنکه حواسم به سرجوخه ها باشد/ به برجک های دیده بانی/ به تفنگ هایی که درست پشت جمجمه ام را نشانه رفته اند/ "بابک زمانی"

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن/ بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن/ نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد «شک»/ نتوانست، بنا کرد به توهین کردن/ زیر بار غم تو داشت کسی له می شد/ عشق بین همه برخاست به تحسین کردن/ آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام/ که نمانده است توانایی نفرین کردن/ «باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی/ گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن/ «زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست»/ خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!/ وزش باد شدید است و نخم محکم نیست!/ اشتباه است مرا دورتر از این کردن/"کاظم بهمنی"

* و خدا گفت دشمنت را دوست بدار و من اطاعت کردم و عاشق خود شدم/ " جبران خلیل جبران"

* می دونی وقتی آزاد بشم کجا میرم؟ کجا؟ زیواتنو... تو مکزیکه! یه جای کوچیک تو اقیانوس آرام... می دونی مکزیکیا راجع به این اقیانوس چی میگن؟ میگن هیچ خاطره ای نداره... دلم می خواد بقیه ی عمرمو اونجا بگذرونم... یه جای گرم که هیچ خاطره ای در اون نباشه.../ "دیالوگ فیلم رستگاری در شاوشانک"

* در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند بچه ها نمی توانند بزرگ شوند.. شاید قد بکشند اما بال و پر نخواهند گرفت/"آنا گاوالدا"

* با عقل جور درنمیاد که آدم های باهوش رو استخدام کنیم و بهشون بگیم چه کاری بکنند. ما آدم های باهوش رو استخدام می کنیم تا اونا به ما بگن چه کاری بکنیم/ "استیو جابز"

* انسان همواره به خاطر رعایت ادب، بیش از حد به دیگران میدان می دهد و آن ها هم از این موضوع برای آزار دادن انسان استفاده می کنند/ "از کتاب حیوان اندیشمند - روبر مرل"

* جهت حرکت ، بسیار مهم تر از سرعت حرکت است. خیلی ها با سرعت زیاد به سمت هیچی حرکت می کنند/"هیوبرت هامفری"

* فراموشی / تنها شیوه ی دفاعی است که برای ما انسان ها باقی مانده است/ هر آنچه که به دست فراموشی سپرده شود دیگر نمی تواند به ما آسیبی برساند/"از کتاب مرد بی زبان- دیه گو مارانی"

* شاید من بهتر می دانم که چرا بشر / تنها حیوانی است که می خندد/ زیرا تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند/ "فردریش نیچه"

* زنی که با یک کتاب.../ شعر.../ آهنگ.../یا حتی یک فنجان قهوه... /حالش خوب می شود/ هیچ کس در برابر او پیروز نمی شود/ حتی زندگی در مقابلش شکست می خورد/ "جبران خلیل جبران"

بس که آن لبخند سحر دلفریبی ساخته است/ آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است/ خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند/ عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته است/ دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است/ اعتماد ازمن برای من رقیبی ساخته است/ ((زهر)) می نوشانَد و من ((شهد)) می پندارمش/ عقل ظاهربین، چه تردید عجیبی ساخته است/ هرچه می بارد براین صحرا نمی روید گلی/ چشم شور از من چه خاک ِ بی نصیبی ساخته است/ من دوای درد خود را می شناسم !روزگار/ از دل بیمار من دیگر طبیبی ساخته است/ دل به شادی های بی مقدار این عالم مبند/ زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است/ "فاضل نظری" 

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام/ بس که خود را در دل آیینه غمگین دیده ام/ مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید/ گرگ بالان دیده هستم، برف سنگین دیده ام/ آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد/ حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟/ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند/ یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده ام/ بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود/ ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام/ "سید حمیدرضا برقعی"// بالان: نام تله (دام) ی است که شکارچیان در جنگل برای به دام انداختن گرگها و حیوانات وحشی از آن بهره می برند. گرگ بالان دیده یعنی گرگی که از این دام دهشتناک جان سالم به در برده است. به دیگر سخن گرگ بالان دیده یعنی گرگ با تجربه./ برداشتی از دهخدا...

* خوش می روی به تنها/ تن ها فدای جانت/ " سعدی"

* دیگران هم بوده اند ای دوست در دیوان من/ زان میان تنها تو اما شعر نابی بوده ای/ "حسین منزوی"

* دیده را فایده آن است که دلبر بیند/ ور نبیند چه بُوَد فایده را بینایی؟!/ "سعدی"

* یادِ رخسار تو را در دل نهان داریم ما/ در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما/ "صائب تبریزی"

* همین...


"عاشق آن نیست که هر لحظه زند لافِ محبّت/ مرد آن است که لب بندد و بازو بگشاید"


فی بلادنا ستّونَ قاعدة للحُبِّ 

قاعدة للحبِّ الاولی:

"کُن صادقاً مَعَ مَن تُحِبُّ"

التسعة و خمسون:

"تَعَلَّم کیفَ تَنساهُ

اذا خذل حُبّک"

وَ سَیخذل...

**************************

در سرزمین ما شصت قانون برای عشق وجود دارد

قانون اول عشق:

" با کسی که دوستش داری صادق باش"

پنجاه و نه قانون دیگر:

"وقتی عشقت پشتت را خالی کرد 

یاد بگیر چطور فراموشش کنی"

و او به زودی پشتت را خالی خواهد کرد

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از  قاآنی

* چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند/ فصل پاییز هــم آن منظره‌‌‌ها گل دارند/ ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم/ همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!/ تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟/ کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!/ همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند/ میش‌ هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟/ برگ با ریزش بـی‌وقفه به من می‌گوید:/ در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند/ هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است/ همـه تا دامنه‌ ی کوه تحمـل دارند/ "مژگان عباسلو"

باد اگر همراه یا همدست با تندر نبود/ دست ما هم بادبادک های بی مادر نبود/ خواهرم چتری خرید و بر لب ایوان نشست/ لکه ابری پشت بام خانه ی هاجر نبود/ مو به مو گیسوی پنهان کار داری نازنین/ روسری بر شانه می انداختی بهتر نبود ؟/ خواستم تا نامه بنویسم ، نگاهم خیس شد/ آمدم تمبری بچسبانم ، زبانم تر نبود/ عمری از پرواز گفتم عاقبت فهمیده ام/ آسمان جز میله های آبی دفتر نبود . . ./ عشق اگر در کار دل بستن کمی انصاف داشت/ من به او مومن نبودم او به من کافر نبود/ بعد روز کشتنم خوشبخت تر می بینمت .../ شکر می گویم گناهان تو بی کیفر نبود !/"احسان افشاری"

* ببخش این هردو چشمم را اگر ناگاه می خوابد/ که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد/ من از تو بوسه ی دزدانه ای می خواستم اما/ چه سود آنجا که صاحب خانه ای آگاه می خوابد/ سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را/ که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد/ چه در اندام ترد خویشتن داری که خود حتی/ پلنگ بر پتو در حسرت این ماه می خوابد/ همیشه شاعری چون من در آغوش زنی اما/ پریزادی پریخو چون تو با اشباح می خوابد/ کمی کوتاهتر از قبل می گردد شبم وقتی/ زنی مانند تو با دامنی کوتاه می خوابد ../ "بنیامین دیلم کتولی"

ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم.../ ای کاش شبی بگذری از کوچه ی ما هم!/ خورشید به اندازه ی تو جلوه ندارد.../ تا بوده به دنبال تو بوده ست نگاهم!/ منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقل.../ مغلوب نگاهت شده بی جنگ سپاهم!/ چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتار.../ انداخته گل خنده ات از چاله به چاهم!/ وابسته ی چشمت شده احوال دل من.../ هم علت لبخندی و هم علت آهم!/ تا بین تو و قبله مردد شده مُهری.../ هربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!/ دیوانه تر از این بکن ای ماه دلم را.../ بگذر شبی از دور و برِ کوچه ی ما هم!/"طاهره اباذری هریس"

* من خراب نگه نرگس شهلای توام/ بی خود از باده ی جام و می مینای توام/ تو به تحریک فلک فتنه ی دوران منی/ من به تصدیق نظر محو تماشای توام/ می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من/ که سراسیمه ی گیسوی سمن‌سای توام/ اهل معنی همه از حالت من حیرانند/ بس که حیرت‌زده ی صورت زیبای توام/ تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است/ بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام/ مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست/ من که افتاده ی بالای دلارای توام/ سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام/  تا گرفتار سر زلف چلیپای توام/ بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد/ مو به مو با خبر از عالم سودای توام/ زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت/ فارغ از کشمکش شورش فردای توام/ " فروغی بسطامی"

* سال‌ها بعد وقتی پیر شدیم/ وقتی تمام از دست دادنی‌ها را از دست دادیم/ وقتی جوانی‌مان را/ زیبایی‌مان را / امیدهایمان را/ در سپیدی موها/ و چروک صورتمان/ جا گذاشتیم دوباره عاشقت خواهم شد/ این بار/ شاید دست‌هایت بلرزد / شاید مو نداشته باشی/ دندان‌هایت مصنوعی باشد/ صدایت بلرزد/ اصلا شاید نتوانی به خوبی راه بروی/ اما عاشقت خواهم شد/ واقعی تر / عجیب تر / عاشقانه تر / فقط به خاطر خودت / و چیزهایی که برای از دست دادن نداری/ "نازنین عابدین پور"

 * یک زن تنها به مردی که دوستش دارد صدها بار شانس دوباره می دهد/"ایلهان برک"

* هر اتاقی مرکز جهان است وقتی دو نفر هم آغوش می شوند/ " اکتاویو پاز"

* هرجا هوا مطابق میلت نشد برو / فرق تو با درخت / همین پایِ رفتن است .../" سعید صاحب علم "

* نقص یا کمبود زیبایی در چهره ی یک فرد را اخلاق خوب تکمیل می کند/ اما کمبود اخلاق را هیچ چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند/ "نلسون ماندلا"

* می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می کند/ می گویند عشق دل آدم را نازک می کند /می گویند درد آدم را پیر می کند/ و من امروز کرگدن دل نازکی هستم /که پیر شده است/ "مهدی صادقی"

* ما می توانیم قلب یک انسان را از رفتارش با حیوانات داوری کنیم/ " امانوئل کانت"

* حقیقت این است که بی سوادی از میان نرفته/ فقط این روزها بی سوادها خواندن و نوشتن فرا گرفته اند/ "آلبرتو موراویا"

* نگران این نباش که زندگیت زیرو رو شود!/ از کجا معلوم زیر زندگیت بهتر از رویش نباشد/ "الیف شافاک"

* اگر قرار  بود یک کتاب اخلاقی بنویسم آن کتاب 100 صفحه ای می بود و 99 صفحه ی آن سفید و فقط در صفحه ی آخر می نوشتم تنها یک باید را می شناسم و آن هم دوست داشتن است/ " آلبر کامو"

قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا/ بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا/ از تماشا کردن باران که لذت می بری.../ روبرویم ساعتی بنشین ،تماشا کن مرا/ دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من/ بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا/ حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است/ از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا/ به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سال ها/ یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا/"سید مهدی ابوالقاسمی"

* به چنگ آورده ام گیسوی معشوقی خیالی را/ خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را/ خدا را شکر امشب هم حریفی پیش رو دارم/ که با او می توان نوشید ساغر های خالی را/ مرا در بر بگیر ای مهربان هرچند می دانم/ ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را/ ز مستی فاش می گویم تو را بوسیده ام اما/ کسی باور ندارد حرف مست لا ابالی را/ من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود/ کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را/"فاضل نظری"

* بَرِمان گردان دنیا به روزگاری که هنوز مردگان زیادی را از نزدیک نمی شناختیم/ مرگ به اندازه ی بستگان ِدور همسایه دور بود/  به روزگاری که ترانه های حزن آلود/ کسی را به یاد کسی نمی انداختند/ عطرها/ آدم ها را به یاد آدم نمی آوردند/ و در هر گوشه ی این شهر/ خاطره ای که پوست دل را بِکَنَد/ کمین نکرده بود/ "رویا شاه حسین زاده"

* پرسید زاهد: معتقد هستی به محشر؟/ گفتم که آری چشم های محشری داشت/ "سجاد شهیدی"

* او رفت و با خود برد شهرم را/ تهران پس از او توده ای خالی ست/ آن شهر رویاهای دور از دست/ حالا فقط یک مشت بقالی ست/ او رفت و با خود برد یادم را/ من مانده ام با بی کسی هایم/ خب دست کم گلدان و عطری هست/ قربان دست اطلسی هایم/ او رفت و با خود برد خوابم را/ دنیا پس از او قرص و بیداری ست/ دکتر بفهمد یا نفهمد باز/ عشق التهاب خویش آزاریست.../ جدی بگیرید آسمانم را/ من ابتدای کُندِ بارانم/ لنگر بیاندازید کشتی ها/ آرامشی ماقبل طوفانم/" علیرضا آذر"

* آشوب جهان و جنگ دنیا به کنار/ بحران ندیدن تو را من چه کنم؟/ "فرامرز عامری"

* تقصیر خود حضرت حق است که مستیم/ طراحی چشم عسلی ایده ی او بود/"علی خدابنده"

* اونجا که چاوشی می خونه " اما پسر شدم که تو را آرزو کنم..." از ته دلم حسودی می کنم به مخاطبش ! لعنتی...

* چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان/ چه خیالات دگر مست درآید به میان/سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست/ همه در همدگر افتاده و در هم نگران/ "مولانا"


"گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم/ عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری"


 الحبُّ هُوَ إثنانِ یَضحَکانِ للأشیاءِ نَفسِها،

  یَحزَنان فِی اللحظةِ نفسِها،

 یَشتَعلِانِ وَ یَنطَفِئانِ معاً بِعودِ کبریتٍ واحدٍ،

 دون تنسیقٍ أو اّتفاقٍ.

 ***************************

 عشق؛ یعنی دو نفر باهم به یک چیز بخندند،

 در یک لحظه غمگین شوند،

 با یک چوب کبریت با هم روشن و خاموش شوند،

 بدون اینکه هماهنگی یا توافقی وجود داشته باشد.

 "احلام مستغانمی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین دهلوی

* جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد/ شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد/ شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد/ یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد/ منِ دل مُرده و عشق تـو شاید منطقی باشد/ گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد/ تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت/  کسی که قصد ماندن با من بی دست و پا دارد/ خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست/ توانستن برایم معنی نا آشنا دارد/ زیاد است انتظـار معجزه از من که فرتوتم/ پِیَمبَر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد…/“جواد منفرد”

* به خونم زد رقم تا با قلم شد آشنا دستش/ پری رویی که می بردم به مکتب من کتابش را/ "صائب تبریزی"

شب دلواپسی‌ها هرقدر بی‌ماه‌تر بهتر/ که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر/ برای شانه‌های شهر ِمتروکی شبیه من/ تکان‌های گسل، یک‌دفعه و ناگاه‌تر بهتر/ چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم؟/ برای قهوه‌چی‌ها، مرد، خاطرخواه‌تر بهتر/ ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم/ نوشتی شعرهایت شادتر، کم‌آه‌تر بهتر/ نه این‌که قافیه کم بود نه! در فصل تابستان/ غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر /"حامد عسکری"

* لامروّت شانه هایت درد بی درمان کیست؟/ چشم های لوتی ات در خلوت دکان کیست؟/ پرسشی دارم که می دانی و پنهان می کنی/ بر تنت عطر دو سیب از محفل قلیان کیست؟/ بوسه ی آغشته ات دست که را لک می کند/ رد پای کوچکت این بار بر ایوان کیست؟/ چایی پر رنگ بعد از ظهرها را یادت ست؟/ حال، لیوان شرابت جفت با لیوان کیست؟/ نازنین، هذیان همسایه شبیه اسم توست/ نام تو در خواب های بی سر و سامان کیست؟/ گفته بودی یک شروع تازه می خواهی ولی/ خوب می دانی شروع تازه ات پایان کیست!!/ "مهدی فهیمی"

با دیگران از ما  بِهی، وز حالِ اغیار آگهی/ از حالِ ما پرسی اگر ... ما نیز هم بد نیستیم/ دلداده ای  گر  می خری، ور شاعری می پروری/ بگذار ما را در شُـمر ... ما نیز هم بد نیستیم/ هر جا که از آن بگذری، بازارِ  ریحان گستری/ از کوچه ما هم گذر ... ما نیز هم بد نیستیم!/"محمود نگهداری"

* بیدل منم که سخت دلم مانده پیش تو/ من جای خالی همه دل های عالمم/ "معصومه صابر"

* دیروز زنی را دیدم که مرده بود و مثل ما نفس می کشید/ راستی یک زن چطور می میرد؟/ مرگش چگونه است؟/ یا لبخند به لب ندارد/ یا آرایش نمی کند/ یا دست کسی را نمی فشارد/ یا منتظر آغوشی نیست/ یا حرف عشق که می شود پوزخند می زند/ آری زن ها اینگونه می میرند/ "گابریل گارسیا مارکز"

* و سرانجام کسی خواهد آمد / و با مهربانی هایش به تو نشان خواهد داد / که تو قبل از دیدن او اصلا زندگی نکرده ای/ "نسرین بهجتی"

* همچون دالانی بلند تنها بودم/ پرندگان از من رفته بودند/ شب با هجوم بی مروّتش سخت تسخیرم کرده بود/ خواستم زنده بمانم/ و فکر کردن به تو تنها سلاحم بود / تنها کمانم/ تنها سنگم!/ "پابلو نرودا"

* شهرزاد: آقاجون انقدر نریزین تو خودتون به خدا مریض میشین. هاشم خان دماوندی: دردمو به چاه بگم چاه می خُشکه.. شهرزاد: به من بگین... هاشم خان: چی بگم؟دلم شده کوره ی آهنگری... شهرزاد: کوره که کوره رو نمی سوزونه هر دلی که جای زخم یه عشق قدیمی روش باشه کوره ست تا آخر عمر..  من یه جورایی داشتم درد شما رو .هاشم خان: تو چقدر از من میدونی که فکر میکنی دردت با من یکیه..؟ قرص قمر همون موقع واسم مرد.. از وقتی که به من پشت کرد.. بی خداحافظی گذاشت و رفت.. به خودم گفتم هاشم اگه نکُشی خیالشو، خاطرات و حسرتش تو رو میکُشه.. کُشتمش... مرضیه به قدری هم نفسم بود که گاهی اوقات اصلن فراموش می کردم که قرص قمری هم بوده.. تا اینکه برگشت.. بگو نبش قبر.. بگو مرده ایی که زنده شد.. که کاش که برنمی گشت...می دونی عروس؟! عشق عینهو جنگ میمونه.. شروع کردنش آسونه، تموم کردنش سخته.. فراموش کردنش محاله.. تو بگو عروس تو که درس دکتری خوندی.. این چه زخمیه زخم عشق که عمریم ازش بگذره باز تازه میمونه، عفونی میشه،می خُشکه، می افته، اما باز دوباره سر باز میکنه.. بگو.. تو کتابای شما مرهمی برای این درد نیست؟!! شهرزاد: نه نیست، هیچ بارونی نمیتونه بشوره ردِ پاشو  از دل آدم.../ "سریال شهرزاد"

*عشق فقط هم آغوشی نیست. اگر اینطور بود می شد کاری کرد. عشق زندگی ست که می خواهد شما را دوباره گرفتار خودش بکند/ "رومن گاری"

* و من / شکست خورده ی عاشقانه ترین جنگ جهانم/ اسیر آغوشت/ "محمد مسعود کرمی"

* در تمام زندگی ات/ به بیرون نگاه کرده ای/ اما چیزی جز بی معنی بودن و کسالت نیافته ای/ اینک درون را بنگر/ به تو قول می دهم / که در درون گنجی پایان ناپذیر بیابی/ "اُشو"

* در کفه ی دو دستم امشب دو جام بگذار/ ای ساقی سبکدست سنگ تمام بگذار/ "محمد قهرمان"

* نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانـه می خواهد/ که راه عشق آری ! طاقتی مردانه می خواهد/ کمی  هم  لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را/ پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد/ چه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـی  است/ که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد/ تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست/  تسلی  دادن  این  فاجعه  میخانه می خواهد/ اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل/ چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد/ "سجاد رشیدی پور"

* از گلی که نچیده ام / عطری به سرانگشتم نیست/ خاری در دل است/ "محمد شمس لنگرودی"

* عشق/ مانند آن بوته ی خاری ست/ که هرچه بیشتر در کندن آن از زمین تلاش شود / آن خارها/ بیشتر در جسم و گوشت طرف مقابل نفوذ و  رسوخ می نماید/"آندره موروا"

* شازده کوچولو: وفاداری یعنی چی؟ روباه: یعنی اگه توی سیاره ات یه گل دیگه بود تو عاشق گل خودت باشی!/ " آنتوان دو سنت اگزوپری"

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی/ به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی/ ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر/ تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟/ چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین/ بِه از این در تماشا که به روی من گشادی/ تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی/ نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟/ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی؟/ همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟/ ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟/ که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟/ به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن/ نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی/ به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم/ که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟/ "هوشنگ ابتهاج- سایه"

* و مرا جز تو دگر هیچ کسی یار نشد/ هیچ کس چون تو مرا همدم و دلدار نشد/ خواستم تکیه کنم از غم بی هم نفسی/ شانه ی هیچ کسی چون تو که دیوار نشد/ آتش رفتن تو جان و دلم را سوزاند/ جز من از هجرت تو هیچ کسی خوار نشد/ "امیرعباس خالق وردی"

* انسان/ تنها آفریده ای است که نمی خواهد آن چیزی باشد که هست/ "آلبر کامو"

*  ما که هنوز نفهمیدیم در کشوری که سرانه ی مطالعه یک دقیقه هم نیست این همه روشنفکر از کجا میان؟ / "کلاه قرمزی / فامیل دور"

* افتاده بر خاک درت،خوش آنکه آیی بر سرم/ تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را/ صد بار آیم سوی تو تا آشنا گردی به من/ هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم تو را/ "هلالی جغتایی"

می دانی اولین بوسه ی جهان، چطور کشف شد؟ دستهاش تا آرنج گلی بود. گفت: "در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند .../ "سال بلوا /عباس معروفی"

دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته/ تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته/ کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل/ بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته/ ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم/ ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته/ چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من/ مرا آزاد کرد از بود ِ من آهسته آهسته/ به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم/ گسستم رشته  ی جان را ز تن آهسته آهسته/ ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر، من/ تو آمد خرده خرده، رفت من، آهسته آهسته/ سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم/ کشیدم پای از کوی ِ تو من آهسته آهسته/ جهان پر شد ز حرف فیض و رندی های پنهانش/ شدم افسانه ی هر انجمن آهسته آهسته/ "فیض کاشانی"

* من از طبیب و پرستار هر دو آزادم / دوای درد من این درد بی‌دوای من است/"وصال شیرازی"

* آخر این درد دل من به دوائی برسد/ آخر این ناله ی شبگیر به جایی برسد/"سلمان ساوجی"

* من گرفتار و تو در بند رضای دگران/ من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران/"هلالی جغتائی"

* گیرم که با تو حال بگویم ولی چه سود/ تــــو درد دل شنیده ای امّـا ندیده ای/"جلال عضدی"

* در این دیار که نام و نشان ز درمان نیست/ هزار درد به دنبال یک دل افتاده است/"حاجب شیرازی"

* گیرم ز خلق روی به هامون کند کسی/ از دست خود کجا رود و چون کند کسی؟/"حسن مشهدی"

* چون درد تو داریم  دوا پیش تو باشد/ هر جا که تو باشی دل ما پیش تو باشد/"لسانی شیرازی"

* ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود/ غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد/"هلالی جغتائی" 

* با غم ایّوب نیست رنج ِ مرا نسبتی/ صبرم از او کمتر است دردم از او بیشتر/"هلالی جغتائی"

* برجان رسید درد من از مشکلم مپرس/ رنگ مرا ببین و دگر از دلم مپرس/"مهرداد اوستا"

* در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست / ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس/"حافظ"

* دوای درد درون را هم از درون بطلب/ اگر چه درد تو افزون ز درد ایوب است/"شمس مغربی"

* من عافیت طلب نیم ای بی وفا طبیب !/ کاری بکن که درد دل من فزون شود/"میرو الهی قمی"

* از کس دوا نخواست دل ِغم نورد ما/ این است درد ما که رسد کس به درد ما/"مسیح کاشانی" 

* چند ای دل فکر درد بی‌دوای ما کنی/ از برای خود چه کردی کز برای ما کنی؟/"نرگس ابهری"

* چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم/ هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم/ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق/ چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم/ گفتم ‌ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟/ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم/ بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد/ گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم/ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست/ مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم.../ "سجاد سامانی"

من خود دلـم از مهر تو لرزید ،وگرنه/ تیرم به خطا می رود اما به هدر،نه!/ دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است/ سـرخ است ولـی سرخ تر از خون جگر ، نه/ با هرکـه توانسته کنار آمده دنیا/ با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر ؟ نه!/ بد خلقــم و بد عهد زبانبازم و مغـرور/ پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟/ یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد/ یک بار دگر ، بار دگر ، بار دگر .....نه!/ "فاضل نظری"

* پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید/ بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام/ "حسن دلبری"

* دلتنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ در چنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ یک لشکر چشم تو و یک قلب ِ منِ زار/ در جنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/"صادق ابراهیم زاده"

زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است.. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...!/"آنا گاوالدا"

* هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست./ با این حال برای حل کردن آنچه سخت است، چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد./ نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت./ همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند./انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود./ گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند/ و به هنگام مرگ خشک و شکننده./ پس هر که سخت و خشک است، مرگش نزدیک شده/ و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است./آرام زندگی کن!/ هرگز با طبیعت‌ یا همجنسان خود ستیزه مکن  و گزند را با مهربانی تلافی  کن./"لائوتسه/کتاب: تائو ت ِ چنگ"

* برخی از نظرِ آسیب‌شناسیِ پزشکی جایِ ترمیم شده‌ی زخم را تقریبن مثلِ پوستِ سالم می‌دانند، اما در زندگی چنین چیزی وجود ندارد. زخم‌هایِ بازی هستند که گاهی به‌اندازه‌ی سر سوزن کوچک می‌شوند اما هنوز  زخمِ بازند و درجه‌ی زجر دادن‌شان شبیه از دست دادنِ یک انگشت است یا از دست دادنِ بینایی یک چشم!/ "لطیف است شب، فرانسیس اسکات"

* قلب‌ها مانند دزدانی هستند که چیزی که پیش آنها بماند را پس نمی‌دهند!/  "آستور یاس"

گفتند: چرا محبت را  به بلا مقرون کردند؟/گفت: تا هر سفله‌ای دعوی محبت نکند!/"تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری"

* از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم/ یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد/ "مولانا"

"حالم بد است جای خودت را به من بگو/ تنها علاج زندگی ام شانه های توست"


دَعنا 

نَتبادَل الادوارَ 

انتَ تَنتَظِر 

وَ انا لااعود

***********************************

بگذار

نقش هایمان را عوض کنیم

تو منتظر می مانی 

و من بر نمی گردم

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از محمد قاسملوی

* دردم همه در مصرع بعد است/ من ماندم و او رفت و نیامد/ "ادیب امینی"

* چون درد تو داریم، دوا پیش تو باشد/ هرجا که تو باشی، دل ما پیش تو باشد/ "لسانی شیرازی"

* یک عمر به سودای لبش سوختم و آه/ روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد/"حامد عسکری"

* از تفأل های "حافظ" خسته ام ای شهریار/ "آمدی جانم به قربانت" نمی آید چرا؟/ "امین شاهسواری"

* به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد/ به شیوه های غریب تو آشناست دلم/"صائب تبریزی"

* حیف از آن بغض که با اشک امانش دادم/ داشت می کُشت مرا راه نشانش دادم/ "محمد عزیزی"

* این همین کوه فرو ریخته اندام من است/ ترک آغوش تو کرده است که ویران شده است/ "رضا طبیب زاده"

* بس که از بودن جان در بدنم مشکوکم/ هی صدا می زنمش :جان! که ببینم مانده؟/ "مرتضی حسنی"

* با سایه تو را نمی پسندم/ عشق است و هزار بدگمانی/"غنی کشمیری"

* بهترین منظره ترکیب سیاه است و سفید/ رنگ جو گندمی موی تو منظور من است/"زهرا بسی خاسته"

* جهان/ ساعتش را با چشمان تو تنظیم می کند/ "نزار قبانی"

* مرا نتوان به ناز سرگرانی صید خود کردن/ نگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد/ "صائب تبریزی"

* خودِ مرا ننشانید در کنار خودم /مرا که شاکیم از قلب داغدار خودم/قرار شد به کسی غیر خود نبندم دل/و اعتراف : نماندم سر قرار خودم /خودم علیه خودم داد یک شهادت و بعد/خودم به رأی خودم کرد سنگسار خودم/و شهر فاتحه ام را اگر چه می خواند/خودم نیامده حتی سر مزار خودم /تمام معجزه هایم برای قومم بود/کرامتی که نیامد ولی به کار خودم /خودم که رفت ،خودش گفت باز می گردد .../نشسته ام لب ساحل در انتظار خودم/تمام شد غزل اما نگفتم از چشمش .../خودم فدای نگاه نجیب یار خودم /"سجاد شهیدی"

* تو نبودی و به پاهای خدا افتادم/دست بی رحم ترین ثانیه ها افتادم/تو نبودی و تبِ فاصله ها پیرم کرد/عاشقِ شعر شدم، شعر زمین گیرم کرد/مثنوی کردمت و شکر به جا آوردم/توی هر بیت فقط اسم تو را آوردم/آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا/پای تو آب شده خشت به خشتم، حالا/قدِ یک خاطره گهگاه کنارم بِنِشین/نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین/گریه ی مرد غریب است، ولی حادثه نیست/غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست/" کاظم بهمنی"

خبر این است که: من نیز کمی بد شده‌ام/ اعتراف این که: در این شیوه سر‌آمد شده‌ام/ پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آن‌چه نباید شده‌ام/ عشق برخاست که شاعر‌تر از آنم بکند/ که همان لحظه‌ی دیدار تو شاید شده‌ام/ شعر و عشق، این سو و آن سوی صراط‌ اند که من/ چشم را بسته و از واهمه‌اش رد شده‌ام/ مدعی، نیستم اما هنری بهتر از این؟/ که همانی که کسی حدس نمی‌زد شده‌ام/ مادرم شاعری و عاشقی‌ام را که گریست/ باورم گشت که گم‌گشته‌ی مقصد شده‌ام/ پیرزن گر چه بهشتی‌ست، دعایم همه اوست/ یادم انداخت که چندی‌ست مردد شده‌ام/ یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت/ منِ جا‌مانده در این قرن زمان‌زد شده‌ام/ مثل آیینه که از دیدنِ خود می‌شکند/ مثل عکسم که نمی‌خواست بخندد شده‌ام/ لحظه‌ها نیش به بلعیدن روحم زده‌اند/ شکل آن سیب که از شاخه می‌افتد شده‌ام/ همسرم، حاصل جمع همه‌ی آینه‌هاست /حیف من آن‌چه که او یاد ندارد شده‌ام/ "محمدعلی بهمنی"

* نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن !/ ما اطاعت می‌کنیم از آنچه دل فرموده است .../"سجاد شهیدی"

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را/ ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را/ مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان/ که ویران می کند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را / همیشه گریه راه التیام زخم هایت نیست/ کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!/ تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا/ که حالا شهر دارد جشن می گیرد نشستت را/ تو دل بستی به معشوقی که خود معشوق ها دارد/ رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را.../ "حسین زحمتکش"

* شیطنت را در سر زلف چموش انداختی / طفل بازیگوش خود را روی دوش انداختی /انتظاری بیش از این هم از سیه بختی نبود/ خانه بر دوشیم و ما را پشت گوش انداختی /مست بودم از نگاهت بی خبر از اینکه تو / خمره های دیگران را هم به جوش انداختی /ای دل بیچاره ام! دنیا برایت تیره شد .../ تا نظر در چشم های سرمه پوش انداختی/ مرد تنهایی فرو می خورد دیشب تا سحر / بغض هایی را که هر دم در گلوش انداختی .../"سجاد شهیدی"

* نَآزار دلی را که تو جانش باشی/ معشوقه ی پیدا و نهانش باشی/ زان می ترسم که از دل آزاری تو/ دل خون شود و تو در میانش باشی/" ابوسعید ابوالخیر"

* کدام خائن است؟آن کسی که در آغوش تو میل آغوش دیگری دارد؟ یا آنکه صادقانه از به بن بست رسیدن علاقه اش با تو سخن می گوید؟ غیر از این نیست که گاهی شنیدن واقعیت چنان سخت است که ساده تر می دانیم یک احمق انگاشته شویم/"مارسل پروست"

* تو وجود هر کدوم از ما یه هیتلر هست یه ماندلا! جامعه ست که باعث میشه کدومو بیرون بیاریم/"دیالوگ فیلم لانتوری"

* مهم ترین چیزی که در مدرسه یاد گرفتم این بود که هیچ وقت مهم ترین چیزها را در مدرسه یاد نمی دهند/ "هاروکی موراکامی"

* هیچ غریبه ای در دنیا وجود ندارد تنها دوستانی هستند که شما هنوز آنها را ملاقات نکرده اید/ "ویلیام باتلر بیتس"

* شما تو این اتاق تلویزیون لازم دارین/ یکی داشتم اما گفتم بیان ببرنش/آخه من درد مفاصل دارم دلم نمی خواد بلایی هم سر مغزم بیاد/"مانوئل پوئیگ"

* دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید/ خطر متفاوت بودن را بپذیرید/ اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید/"پائولو کوئیلو"

* وقتی تلفن زنگ می زند یعنی از یاد نرفته ای/ حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند/ ببین دوست من/ در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که شماره شان حتی به اشتباه گرفته نمی شود/" رسول یونان"

* انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند/"اوریانا فالاچی"

* در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمی شود کامل گفتشان/چیزهایی که وقتی به کلمه در می آیند از ابعادشان کاسته می شود/ مثلا اگر کسی بگوید ترس یا تنهایی یا اگر بگوید من از تنهایی می ترسم /هیچ جوره نمی شود ابعاد این ترس را فهمید/ نمی شود گفت منظور ترسی است که تا عضله ی ران بالا می آید/ یا ترسی که اتاق را پر می کند یا ترسی که به اندازه ی جهان است/ ابعاد دقیق تنهایی را نمی شود معین کرد/"عطیه عطارزاده"

* می دونید چرا تا این حد در حسرت روزهای طلایی کودکی هستیم؟ نیچه: چون روزهای کودکی روزهای بی خیالی بودند، روزهای عاری از دلواپسی، روزهایی که هنوز آوار گذشته ها و خاطرات دردناک و محزون بر ما سنگینی نمی کرده اند/ "آروین دیالوم"

* این ریتم زندگی است که ما را به رقص وادار می کند اما هیچ گاه نباید فراموش کنیم که انتخاب نوع رقص با ماست/ " ژول ورن"

* صبورانه در انتظار زمان بمان/ هر چیز در زمان خودش رخ می دهد/ باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهد/ "ارنستو چگوارا" 

* در اولین مسابقه که مربیگری می کردم/ دعا کردم و از خدا خواستم که برنده باشم/ اما نبردیم/فهمیدم تیم مقابل هم خدا دارد/ پس از آن به بعد تلاش کردم/" الکس فرگوسن"

* دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم.روی همان نقطه هم میخ می کوبم و عکس تو را می آویزم/ " نزار قبانی"

این حس و حال و حالتم را دوست دارم/ یک عکس کوچک توی جیب کیف پولم / تنهاترین هم صحبتم را دوست دارم / برعکس آدمهای دلبسته به دنیا / هر تیک و تاک ساعتم را دوست دارم / امشب دوباره خاطرت مهمان من بود / مهمانی بی دعوتم را دوست دارم/ هرچند باعث میشود هر شب ببارم/ اما دل کم طاقتم را دوست دارم / عادت شده این گریه های بی تو ،هر چند / می خندی اما عادتم را دوست دارم ./ "سید تقی سیدی"

* شربتی تلخ تر از زهر فراقت باید/ تا کند لذت وصل تو فراموش مرا/"سعدی"

* در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟/"مولانا"

* من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه/ چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه/مدام پیش نگاهی/ مدام پیش نگاه/ "فریدون مشیری"

* تو گر گناه من شوی توبه نمی کنم ز تو/ جام لبت بنوشم و باز گناه می کنم/ "مولانا"

* داشتم فکر می کردم به همین روزهایم در سال قبل، اینکه برای چه چیزها دلم بیقرار بود و حالا نسبت به آنها بی تفاوتم! می دانید چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم زیاد از غصه ی امروز، دلتان نگیرد شاید یک سال دیگر یادآوریش برایتان خنده دار باشد...  سهراب سپهری حتما این را می دانست که می گفت: نه تو می مانی/ و نه اندوه/ و نه هیچ یک از مردم این آبادی…/ به حباب نگران لب یک رود قسم/ و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت/ غصه هم می گذرد؛/ آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…/ لحظه ها عریانند./ به تن لحظه ی خود،جامه ی اندوه مپوشان هرگز...

* اولین تجربه ی عشقیم بهتر بگویم اولین باری که خواسته و دوست داشته شدم، زمانی بود که کلاس دوم دبستان بودم. آن موقع ها هنوز جمله ی تو لایق بهتر از منی اختراع نشده بود یا لااقل من بلد نبودم.داشتم از مدرسه برمی گشتم پسر همسایه مان اسمش رضا بود انگار منتظر رسیدن من بود سر راه جلویم را گرفت و بدون سلام سریع گفت ببین من دوستت دارم من هم خیلی صادقانه گفتم من ندارم.

* باید یک کتاب بنویسم تحت عنوان باشگاهی که هرگز نرفتم، شنبه ای که هرگز نرسید :-)

* "هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال/ من به محض دیدن او خاطرش را خواستم "


الحبُّ 

هو ان تَختارَ 

مَن یُدَمِّرُکَ

***************

عشق

یعنی انتخاب کنی

که چه کسی ویرانت کند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد سهرابی

* روز اول که دیدمش گفتم/ آنکه روزم سیه کند این است/ " فخرالدین عراقی"

* اتفاقا که تو را دید دو چشمم دل گفت/ خاک بر سر شده ای این خود زندانبان است/ "امید احسان زاده"

* هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/ آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم/ هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر/ رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر/ "مولانا"

مست و پریشان توام موقوف فرمان توام/ اسحاق قربان توام این عید قربانی است این/ "مولانا"
ای عید غلام تو و ای جان شده قربانت/ تا زنده شود قربان پیشِ لب خندانت/ "مولانا"
* در همین کوچه گذر با یار می چسبد هنوز/ در مرور خاطرات انکار می چسبد هنوز/ غرق در اصرار باشد لحظه ی دلواپسی/ شور و شوق لحظه ی دیدار می چسبد هنوز/ این غرور نابجا را زیر پا له کن دگر/گریه های زیر این آوار می چسبد هنوز/ شب نشینی حالت و حس عجیب عاشق است/ یک نفر با یاد تو بیدار می چسبد هنوز/ طرح لبخند قشنگت بر صلیبم می کشد/آه آن لبخند بی تکرار می چسبد هنوز/دست در دست همانی که دلت را برده است/ زیر باران با دو نخ سیگار می چسبد هنوز/سال ها بر کوچه های عاشقی رد می شوم/ انتظار و تکیه بر دیوار می چسبد هنوز/من در این زندان تردیدم ولی نزدیک تو/ لابه لای این همه آزار می چسبد هنوز/ در میان برف و باران زمستان مانده ام/ فکر تو بودن زمان کار می چسبد هنوز/"یاسمین آبین"
عشقم آخر در جهان بد نام کرد/ آخرم رسوای خاص و عام کرد/ وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او/ که مرا با جلوه مفتون داشت او/ عاقبت آواره ام کرد از دیار/ نه مرا غمخواری و نه هیچ یار/ می فزاید درد و آسوده نیَم/ چیست این هنگامه، آخر من کیَم ؟/ که شده ماننده ِی دیوانگان/ می روم شیدا سَر و شیون کنان/ می روم هرجا، به هر سو، کو به کو/ خود نمی دانم چه دارم جست و جو/ سخت حیران می شوم در کاِر خود/ که نمی دانم ره و رفتار خود/ خیره خیره گاه گریان می شوم/ بی سبب گاهی گریزان می شوم/ زشت آمد در نظرها کاِر من/ خلق نفرت دارد از گفتِار من/ دور گشتند از من آن یاران همه/ چه شدند ایشان، چه شد آن همهمه ؟/ چه شد آن یاری که از یاراِن من/ خویش را خواندی ز جانبازاِن من/ من شنیدم بود از آن انجمن/ که ملامت گو بُدَند و ضدِّ من/ چه شد آن یارنکوئی کز صفا/ دم زدی پیوسته با من از وفا/ گم شد از من، گم شدم از یاد او/ ماند برجا قصّه ی بیداد او/ بی مروت یاِر من، ای بی وفا/ بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟/ بی مروت این جفاهایت چراست ؟/ یار، آخر آن وفاهایت کجاست ؟/ چه شد آن یاری که با من داشتی/ دعوی یک باطنی و آشتی ؟/ چون مرا بیچاره و سرگشته دید/ اندک اندک آشنایی را برید/ دیدمش، گفتم: منم، نشناخت او/ بی تأمل رو  زِ من برتافت او/ "نیما یوشیج"
از خواب ها پرید، از گریه ی شدید/اما کسی نبود...اما کسی ندید.../از خواب می پرم، از گریه ی زیاد/از یک پرنده که خود را به باد داد/از خواب می پری از لمس دست هاش/و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش/از خواب می پرم می ترسم از خودم/دیوانه بودم و دیوانه تر شدم/از خواب می پری سرشار خواهشی/سردرد داری و سیگار می کشی/از خواب می پرم از بغض و بالشم/که تیر خورده ام که تیر می کشم/از خواب می پری انگشت هاش در.../گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر.../از خواب می پرم خوابی که درهم است/آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است/از خواب می پری از داغی پتو/بالا می آوری... زل می زنی به او.../از خواب می پرم تنهاتر از زمین/با چند خاطره، با چند نقطه چین/از خواب می پری شب های ساکت ِ/مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!/از خواب می پرم از تو نفس، نفس.../قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس.../از خواب می پری از عشق و اعتماد!/از قرص کم شده، از گریه ی زیاد/از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!/از بوی وحشی ات لای لباس هام/از خواب می پری با جیر جیر تخت/از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت.../از خواب ها پرید در تخت دیگری/از خواب می پرم... از خواب می پری.../ چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم/از خواب می پری... از خواب می پرم.../"سید مهدی موسوی"
* آن طبیبی که مرا دید در ِگوشم گفت/ دردِ تو دوری یار است به آن عادت کن/ "مهدی گچینی"
* درختی ام که بر آن حک شده است نام کسی/ غمت مباد که یاد تو با من است هنوز/ "فاضل نظری"
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت/ تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت/ تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت/ همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال/ سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت/ روزگاریست که سودای تو در سر دارم/ مگرم سر برود تا برود سودایت/ قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری/ که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت/ دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار/ تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت/ چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص/ گر تأمل نکند صورت جان آسایت/ دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست/ هم در آیینه توان دید مگر همتایت/ روز آن است که مردم ره صحرا گیرند/ خیز تا سرو بماند خجل از بالایت/ دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت/ سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت/ عاشق صادق دیدار من آنگه باشی/ که به دنیا و به عقبی نبود پروایت/ طالب آن است که از شیر نگرداند روی/ یا نباید که به شمشیر بگردد رایت/ "سعدی"
چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم / پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم/ چمدان بسته ام از "خواستنت" کوچ کنم / تا "نبودت" بروم ، گور خودم را بکنم/ فصل پروانه شدن از سر من رد شده است / بی هدف پیله چرا بیشتر از این بتنم؟/ با تو ام میوه ی روئیده درین خارستان! / زخم ها دارم ازین عشق به اجزای تنم/ دیگر از مرگ هراسی به دلم نیست، که هست/ تاری از موی تو در جیب چپ پیرهنم/ میروم گریه کنم تا کمی آرام شود/ این جهنم که تو افروخته ای در بدنم/ چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست / فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم / میروم تا نکند گریه ی من فاش کند/ که مسافر نشده، فکر پشیمان شدنم/ شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست:/ "تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم" / "مرتضی خدمتی"
مواقعی هم هست که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند زن ها همه ی زن ها برای یک بار هم در زندگیشان که شده چمدان هایشان را بسته اند آدم این کار را می کند که نگهش دارند/"مارگریت دوراس"
* هری: می خواستم سریع ازت رد شم و برم سراغ نفر بعدی ولی نشد. شاگردم بودی بعد هم خونه شدیم و قبل از اینکه بفهمم کنترل تلویزیون هم تو دستای تو بود/ "دیالوگ فیلم Deconstructing harry" 
* مردد است که از استخاره می خواهد/ همان که قلب مرا تکه پاره می خواهد/جواب هرچه که باشد گذر مکن از من/ ستم مکن به کسی کز تو چاره می خواهد/ چه آرزوی عجیبی است در دل مرداب/ که از تو ماه فقط یک نظاره می خواهد/ به رغم سنگدلی ات چو ابر می گریم/ شبیه طفل که یک گاهواره می خواهد/ نشد که بگذرم از تو بخواه برگردم/ منم همان که فقط یک اشاره می خواهد/"جلال جاوند"
* شهر که به تسخیر نگاه تو درآید/ مایل به اسیری سپاه تو درآید/ با تیغ دو ابروی تو یک شهر شهید است/ تا پرده ز رخسار چو ماه تو درآید/ مسحور نمودی همگان را به نگاهی/ چشم همگان بر کف راه تو درآید/ با ناز و ادایی که به احوال تو داری/یک شهر فدایی و تباه تو درآید/ سائل شده سرلشکر این شهر و غم این است/ جنگاور لشکر به پناه تو درآید/ "عماد رحمتی"
* چقدر جای من در بین کتاب های تاریخ خالی ست/ بس که با چشم های تو جنگیده ام/"حمید سلاجقه"
* غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را/ دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند/ "صائب تبریزی"
* عشق نوعی ناکامی جبری همراه خودش دارد/ اگر این را پذیرفتی/ به عنوان یک نشئه و خلسه ی بسیار لذت بخش می توانی از آن لذت ببری/ همه ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمان این نشئگی را طولانی تر کنی همین./ "عباس کیارستمی"
* معیار واقعی ثروت این است که اگر پولمان را گم کنیم چقدر می ارزیم؟/ "آبراهام لینکلن"
* اثر انگشت های ما از قلب هایی که لمسشان کرده ایم هیچ وقت پاک نمی شود/ " چارلز بوکوفسکی"
* محبوب من/ برای آنکه بگویی دوستت دارم/ دست به دکمه های لباست نبر/ عریانی/ اغلب از روح آغاز می شود/ "بهروز آقاکندی"
* و گاهی زندگی خماری شرابی را نصیبت می کند که هرگز آن را ننوشیده ای و سهم تو چیزی جز درد نیست/ " امیرحسین قره سوفلو"
* تو که شیرینی محضی سر بازار نخند/ تاجران با دلِ خوش بارِ شکر آوردند/ "حمید حمزه نژاد"
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است/ که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است/ زیان اگر همه ی سود آدم از هستی است/ جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است/ اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی/ که آنچه کاخ تو را خاک می کند ستم است/ خبر نداشتن از من بهانه ی توست/ بهانه ی همه ی ظالمان شبیه هم است/کسی بدون تو باور نکرده است مرا/ که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است/ تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست/ وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است/"فاضل نظری"
* به من گرسنگی بدهید/ سخت و جانفرسا/ اما برایم عشق کوچکی باقی بگذارید/ صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید/ دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند/ و این تنهایی طولانی را بر هم زند/"کارل سندبرگ"
از قرنطینه به تبعید ببر مختاری/ تو که نمرودترین آتش این بازاری/ مُردم از بس که نمُردم ! کفنم خیس نشد/ ابر من بر سر چتر چه کسی می باری ؟/ تو فقط خاطره ایی باش و به من فکر نکن/ من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری/ من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم/ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری؟/ آه از این وحشت یک عمر به خود پیچیدن/ در زمستان پتو این همه شب بیداری/ گسلی زیر همین فرش برایم بگذار/ نامه نه خاطره نه ، زلزله ایی آواری !/ مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی/ مرگ با له شدگان تو ندارد کاری/ "احسان افشاری"
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن/ با من دم از هوای کسِ دیگری بزن/ پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت/ روزی به آشیانه ی من هم سری بزن/ ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن/ سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن/ درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت/ ای روزگار! سیلیِ محکم تری بزن/ شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم/ ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن.../ "سجاد سامانی"
* در سوگ گل و ماتم پروانه نشستیم/ ما با غمت ای دوست به یک خانه نشستیم/ هر روز ز داغ غم تو سر به گریبان/چون جغد به یک گوشه ی ویرانه نشستیم/ دارد غزلی از سر کوی تو می آید/ ما چشم به راه، عاشق و مستانه نشستیم/این خال چه خالی ست که در دام بلایش/ ما مست شدیم و پی این دانه نشستیم/ تو روسری ات را به سرت کردی و ما هم/ در حسرت گیسوی تو و شانه نشستیم/ ما چلّه نشینانِ غمِ هجرِ نگاریم/ عمری است در این چلّه غریبانه نشستیم/ عشق است که زنجیر کشیده است دلم را/ در این غل و زنجیر چو دیوانه نشستیم/ ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت/ یک شهر گواه است که مردانه نشستیم/"سید علی علوی"
* آمدی طبعم شکوفا شد ... بهارانی مگر؟/ صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟/آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای/روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟/آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را/ پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟/تا ابد دیوانه ی زنجیری موی توام/نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟/خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم/ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟/خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من/لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟/شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم/خود که صاحبخانه ای ای خوب! مهمانی مگر؟/شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی/قلعه ای متروک و گمنامم، نمی دانی مگر؟/آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم/حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟/ گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا .../ رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟/ "حمیدرضا حامدی"
* عشق می ورزم به تو دشنام بارم می کنند/ پشت سر با حرفشان بی اعتبارم می کنند/ گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام/ مردمان این زمانه سنگسارم می کنند/ چشم هایت چشم هایت چشم هایت نازنین/ بیقرارم بیقرارم بیقرارم می کنند/دوستانی را که عمری واقعی پنداشتم/ خون دل در اشک های بیشمارم می کنند/ خسته ام از تیرگی ها روز می خواهد دلم/ این جماعت راهی شب های تارم می کنند/ لاله های باغ را روزی به آتش می کشند/ با همین ترفند روزی داغدارم می کنند/ سال های سال من بر مردمان چشم تو/ عشق می ورزم ولی دشنام بارم می کنند/ "فرامرز عرب عامری"
* ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم/ بس که در پایان هر شادی درآمد پیر ما/"مجید لشکری"
* زنان کشته شده از اندوه بیشتر از مردان کشته شده در جنگند/ "انیس منصور"
*هم راه به محراب دلم را بلد است/ هم خوب رگ خواب دلم را بلد است/ دلتنگی توست می نوازد من را/ مضراب به مضراب دلم را بلد است/ "روزبه نعمت اللهی"
* کاش تعجیلی شود روزی خدا قسمت کند/ یک ملاقات خصوصی دست من با موی تو/ "چکامه کریمی"
* شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه/ بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را/ "محتشم کاشانی"
* زیرا که هر کس با معشوقش به امتحان کشیده می شود/ "رشاد نوری"
* چشم عضو مهمی است/ اگرنه زن ها اینقدر با دقت و رو به آینه زیرش را با مداد خط نمی کشیدند/ " حمید جدیدی"
* غمگینت خواهند کرد خیلی غمگین، آن وقت حتما مرا به خاطر خواهی آورد/ " جمال ثریا"
* اگر صدایی از گذشته/ تو را به روزهای قدیمی دعوت کند/ بدان که تنهایی/"عزیز نسین"
* چهره ی بعضی زن ها حتی تا میانسالی لبریز از کودکی باقی می ماند شاید کودکی ابدی آنهاست که عشق ما را ثابت نگه می دارد و از زمان جدا می کند/ "فرانسوا موریاک"
* شادکامی معمولا از دری وارد می شود که نمی دانستی باز گذاشتی/ "جان باریمور"
* نه در نگاه اول/ که عشق در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود/ آنگونه که به تو می نگرد به همان اندازه دوستت داشته است/"ناظم حکمت"
* به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟/ سر به تأییـد تکان دادی و گفتـی آری!/ عین مرگ اسـت اگر بی تو بخواهـد برود/ او که از جان خودت دوست ترش می داری/ ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من/ بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری/ من عروس توام ای از من و آغوشم دور/ خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری/ زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده/ زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری/ گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم/ به -غزل گریه- ی هر روز...به شب بیداری/ روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست/ مثل تنهایی من قد بلندی داری .../"سیده تکتم حسینی"
* آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا/ابر چشمم به هوای رخ تو بارانی ست/ مثل دریای دلت دیده من طوفانی است/ یک نظر کردی و دل گشت اسیرت اینک/ پشت مژگان دو چشمت دل من زندانی است/همچو گردون به تمنای وصالت شب و روز/ کار و دل از پی دیدار تو سرگردانی است/"مولانا"
* احمد شاملو تکیه کلامش بود، فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت "تنور دلت گرم..." معنی این جمله را بعدها فهمیدم.. هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری هرچه دلت گرم تر مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است. سلام تنور دلتان گرم... 

"تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی/ به اشغالت درآوردی دل من ، این فلسطین را"

لو أنّ ابلیسَ یوماً رآکِ

لَقَبَّلَ عینَیکِ

ثُمَّ إهتدی

*********************************

اگر ابلیس روزی تو را می دید 

بی شک بر چشمانت بوسه ای می زد 

و هدایت می شد

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کاظم بهمنی: تماشایش رقم می زد خروج از دامن دیـن را/ بنا کرده است در شم ش فلک قصر شیاطین را/ اگر دور تو می گردد نظـر بر ظاهرت دارد/ که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را/ به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش/ درختان شوم می دانند باران نخستین را/ مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد/ چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را/ به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی/ تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را/ چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!/ چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!/ تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی/ به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را/ کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد/ که در حد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را/ تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی/ بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را/ غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را/ برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را/ سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد/ به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را/ به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید/ بگویم یا نگویم «یا غیاثَ المُستغیثین » را...

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم/ داشتم یک عصر بر می گشتم از عبدالعظیم/ از همان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ/ از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!/ زل زدی در آینه اما مرا نشناختی/ این منم که روزگارم کرده با پیری گریم/ رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند/ رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم/ بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق/ گفت مجری بعد " بسم الله الرحمن الرحیم" :/ یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان/ خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم :/ " سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست/ تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم "/ شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست/ زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم/ موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:/ " با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم "/ گفتم آخر شعر تلخی بود ، با یک پوزخند/ گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم . . ./ "کاظم بهمنی"

* می خواهند تو را از چشم های من بیاندازند /و نمی فهمند/ تو / چشم های منی/"محمد مصدق"

گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند/ این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند/ عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش/ لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند/ چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر/ حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند/ گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند/ عفو کن او را اگر گاهــی جوانی می‌کند/ روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست/ آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند/ عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این/ مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند/ ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش/ عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند/ "قاسم صرافان"

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد/ دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد/ نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت/ الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد/ هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»/کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد/ من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان/ محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد/ چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر/ نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد/ دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم/ فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد/ برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم/ کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد/"نجمه زارع"

* قهوه را بردار و یک قاشق شکر… سم بیشتر/ پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر/ قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست/ می شوم هر آن به نوشیدن مصمّم بیشتر/ صندلی بگذار و بنشین روبرویم،وقت نیست/ حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر/ راستش من مرد رؤیایت نبودم هیچوقت/ هرچه شادی دیدی از این زندگی ، غم بیشتر/ ما دو مرغ عشق، امّا تا همیشه در قفس/ ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر/ عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم/ عرض ِ میز ِ بینمان انگار کم کم بیشتر/ خاطرت باشد ، کسی را خواستی مجنون کنی/ زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر/ حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت/ مادرم حوّا مقصّر بود، آدم بیشتر/ سوخت نصف حرف هایم در گلو…امّا تو را/ هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر/"محمد حسین ملکیان "

* تنهایی یک درختم/ و جز این‌ام هنری نیست/ که آشیان تو باشم!/ "احمد شاملو"

غاری یک نفره ام/ در طبقه ی دوم آپارتمانی/ در محله ای شلوغ/ صبح ها/ بیرون می زنم از خودم/ دنبال کوهی/ که جا برای غاری یک نفره داشته باشد /شب ها/ بر می گردم به خودم/ آتش روشن می کنم و روی دیواره هایم/ طرحی می کشم/ از معشوقه ای/که ندارم/ " جلیل صفربیگی"

* سودایِ تو را بهانه‌ای بس باشد/ مدهوشِ تو را ترانه‌ای بس باشد/ در کشتنِ ما چه می‌زنی تیغِ جفا؟/ ما را سر تازیانه‌ای بس باشد!/ "مولوی"

* شخص رو به سنگ‌ها گفت: « انسان باشید»  سنگ‌ها گفتند: « هنوز به قدر کفایت سخت نشده‌ایم!/" اریش فرید"

* در من حسِ درختی‌است/ که دارکوبی/ برای تنش نقشه می‌کشد!/ "بهمن فاطمی"

* چه‌قدر چای که ننوشیده‌ام/ در کافه‌هایی که/ با تو نرفتم/ و چه نیمکت‌ها/ که مرا کنارِ تو/ ندیده/ فراموش کردند!/ "مژگان عباس‌لو"

* دردِ من و تمامِ تبر خورده‌ها یکی‌ست/ باور نمی‌کنیم که مُردیم مدتی‌ست/ آنها در انتظارِ دوباره ی پرنده‌ای/ من فکرِ بازگشتِ کسی که نبود و نیست!/ "مژگان عباس‌لو"

* برایِ این‌که خودتان را از بین ببرید، باید یک روحِ پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید، هر چه سطحی‌تر باشید بیشتر در امان هستید/ "عروسِ بیوه، جویس کرول اتس"

* هیچ وقت راجع به خودت زیاد حرف نزن چون به زودی گندش در میاد/ "میلان کوندرا"

از پل‌هایِ زیادی پریده‌ام/ در رودخانه‌هایِ بسیاری غرق شده‌ام/ بارها شاخ به شاخ شده‌ام با زندگی/ بارها گلوله خورده‌ام/ و بارها مرده‌ام/ عشق از من/ یک بدل‌کارِ حرفه‌ای ساخته است/ "جلیل صفر بیگی"

* یکی از دردسرهای عشق این است که دست کم برای مدتی این خطر را دارد که به طور جدی خوشبختمان کند/ "آلن دوپاتن"

* شاه و گدا به دیده ی دریادلان یکی است/ پوشیده است پست و بلندِ زمین در آب/ "صائب تبریزی"

* توانگر می توان بود/ پادشاه می توان بود/ اما اگر دلشاد نباشی /عظمت تو به سایه ی دود ناچیزی نمی ارزد/ "نمایشنامه ی آنتیگونه سوفوکل"

* انسان فقط چیزی را دوست دارد که کاملا تصاحب نکرده است/ "مارسل پروست"

* زندگی کردن با حسادت خیلی سخت است مثل این است که جهنم کوچکت را هی با خودت این طرف و آن طرف ببری/"هاروکی موراکامی"

صدایِ قلب نیست/ صدایِ پایِ توست/  که شب‌ها در سینه‌ام می‌دوی/ کافی است کمی خسته شوی/ کافی‌ست کمی بایستی!/"گروس عبدالملکیان"

* ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت:/ چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر؟/ "سجاد شهیدی"

* من خود بلای خویشم / از خود کجا گریزم؟/ "امیرخسرو دهلوی"

* اگر از دست دادنِ عشقی با دلیل باشد، ما تسلیم می‌شویم، اما اگر عشقی را بدونِ دلیل از دست بدهیم، هرگز خود را نخواهیم بخشید!/ "میلان کوندرا"

عشق آغاز دارد، اما انجام ندارد! پای در دوستیِ تو نهادم گستاخ و دلیر! همه جفا با آن‌کس کنم که دوستش می‌‌دارم، اما چندان نباشد؛ جفایِ من نیک باشد و سهل! در دعوت قهر است و  لطف، در خلوت همه لطف است!/"از مقالات شمس تبریزی"

مثلِ یک بچه‌ی ده ماهه که لیوان‌ها را/ عشق گاهی به زمین می‌زند، انسان‌ها را.../"حامد امیرنژاد"

* عشق را بی معرفت معنا مکن/ زر نداری مشت خود را وا مکن/"پریش شهرضایی"

* مرا بیدار در شب های تاریک/ رها کردی و خفتی یاد می دار/ "مولانا"

* شما هم هر وقت یکی دو سانت از نوک موهایتان را کوتاه می کنید می نشینید بالای سر موهایتان سوگواری می کنید یا فقط من خُلم؟

* بدون ذکر نام مترجم شعرها را کپی نکنید خُب؟ 

"اولش خون خوردن است و آخرش جان باختن/ نیست کاری در جهان از عاشقی دشوارتر"


الحبُّ لیس روایةً شرقیةً

بِخِتامِها یَتزَوَّجُ الابطالُ

لکنّه الإبحار دونَ سفینةٍ

و شعورنا أنّ الوصولَ محالٌ 

*********************************

عشق حکایتی شرقی نیست

که در پایانش قهرمان ها ازدواج می کنند

بلکه عشق بی کشتی به دریا زدن است

آن هم وقتی که احساس می کنیم

رسیدن محال است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از رفیع مشهدی

* عشق همین است/ تنت می رود/ و دلت جایی میان دست های کسی تا ابد جا می ماند/"فاطمه جوادی"

* عشق حد وسط ندارد/ یا نابود می کند/یا نجات می دهد/ "ویکتور هوگو"

* من جای زخم هایم را نمی دانم اما یک جایی درونم است که خیلی درد می کند/ "صباح الدین علی"

* هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن/ بخند گرچه تو با خنده هم غم انگیزی/"فاضل نظری"

* تا سالیان سال پیرشدن چیزی است که فقط درباره ی دیگران صدق می کند بعد روزی نزدیک چهل سالگی آدم روند پیر شدن را در خودش کشف می کند/"اووه تیم"

* بی‌عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟/ یعنی اگر نباشی، کارِ دلم تمام است/ با رفتن تو در دل سر باز می‌کند، باز/ آن زخمِ کهنه‌ای که در حالِ التیام است/ وقتی تو رفته باشی، کامل نمی‌شود عشق/ بعد از تو تا همیشه، این قصه ناتمام است/ از سینه بی تو شعری بیرون نیارم آورد/ بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است/ از تازیانه ها نیز، سر می‌کشد دل من/ این توسنی که از تو با یک اشاره رام است/ زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری/ شعر تو، شاعر من! کامل‌ترین کلام است/ وقتی تو رخ بپوشی دراین شب مضاعف/ هم ماه در محاق است ، هم مهر در ظلام است/ خواهی رها کن اینجا در نیمه راه، ما را/ من با تو عشقم امّا ، ای جان ! علی الدّوام است/ آری تو و صفایت ! ای جان من فدایت/ کز من به خاک پایت ، این آخرین سلام است/ می نوشم و سلامم همچون همیشه با توست/ ور شوکرانم این بار، جای شکر به جام است./ "حسین منزوی"

* مغز ناپخته ی عوام ،تمایز طبقاتی را با کوچک و بزرگی کیف پول می سنجد/ "کارل ماکس"

انسان ها دو دسته اند : بعضی از آن ها را هرچقدر بیشتر می شناسی بزرگتر می شوند و بعضی ها را هر چقدر بیشتر می شناسی حقیرتر/ "دنی دیدرو"

* دوست داشتن ، عضوی از بدن است/ درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند/ ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است/ دندان جلویی/ که هنگام لبخند برق می زند/"دیل کارنگی"

* جان ما آغشته ی حزنی است بی پایان ولی/ می شود با بوسه ای اندوه ما را کم کنی؟/ "یلدا کویر"

* به خودم آمدم انگار تویی در من بود / این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود/ "علیرضا آذر"

* به رویدادی بزرگ محتاجم/اتفاقی که بی خبر باشد/ کاش وقتی به خانه برگشتم/ کفش های تو پشت در باشد/ "مژگان عباسلو"

* گفتم خبرت از دل من هست که چون شد؟/ گفتا که چرا نیست؟ جفا کردم و خون شد/"عنایت اصفهانی"

* حال من حال مریضی است که در کشتن او/ درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند/ "حسین عباسی فر"

* مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر/ بس که در دیده ی من ذوق تماشای تو بود/ "حزین لاهیجی"

* تو را صبحی مه آلود از دل یک خواب آوردم/ تنت را ریختم در شیشه ی مهتاب، آوردم/ خریدم از پری ها جفت مروارید چشمت را/ و از اعماق دریاهای بی پایاب آوردم/ خودِ من یافتم در قصه ها تخم نگاهت را/ تو را من کاشتم، من سایه بودم، آب آوردم/ بپرس این دست های هرزه ی آماده ی چیدن/ کجا بودند وقتی کالی ات را تاب آوردم؟/ بریز از خویش زنبیل مرا از خواستن پر کن/ برای شاخه هایت یک زمستان خواب آوردم/"مهدی فرجی"

* آرامبخش ها/ حافظه ام را پاک کرده اند/ اما دلم می گوید من کسی را بسیار دوست می داشتم/ "محمد برقعی"

* به گفتار دل عادت کن/ درونت را اجابت کن/ تو درمانی مرا جانا/ بیا من را طبابت کن/ دچارم کن به احساست/ مداوای جراحت کن/ تو بارانی و من چترم/ به آغوشم اصابت کن/ به من هر کس محبت کرد/ کنارم باش حسادت کن/ کنارت غافلم از عمر/ نگاهی سمت ساعت کن/ به دل باش و به دل باش/ از ندای دل اطاعت کن/ "محمد الیاسی"

* من عشق شدم مرا نمی فهمیدند/ "علیرضا آذر"

* در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست/ اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت/ "شهریار"

* بدترین چیز دنیا به هیچ عنوان رنج کشیدن یا تنهایی نیست/ یک ترکیب است/ تنهایی رنج کشیدن/"استیو تولتز"

* در وصالت اشک شوق و در فراقت اشک غم/ پشت و روی سکه ی من هر دو یک تصویر داشت/ "ماشاالله دهدشتی"

* اینچنین دل کندنت جز مرگ ناهنگام نیست/ مرگ ِدل، جرمش چرا در دفتر احکام نیست؟/ می دهم فتوا، شود روشن که در قانون عشق/ قتل یک احساس، حکمش کمتر از اعدام نیست/ انتقامم را اگر دنیا بگیرد باز هم/ قلب بی تابم برای رفتنت آرام نیست/ گاه می خوانم تو را و گاه می رانم ز خویش/ هیچ عشقی اینچنین در پرده ی ابهام نیست/ دوزخی از عشق را در سینه ام اند اختی/ بی تفاوت بودن تو کمتر از دشنام نیست/ من اگر شیرین نماندم تلخی از حس تو بود/ راست می گفتند فرهادی در این ایام نیست/ "زهرا سلیم"

* ماهی که به جادویِ نگاه ِ تو اسیرم/ یک دم بِنِشین با من و غم های اخیرم/ چون آهوی دل خسته ی ِ جنگل زده ای که/ با پای خودش آمده در پنجه ی شیرم/ فرقی نکند مقصد من چیست، به هر حال/ هرجا که بخواهم بروم باز مسیرم/ رد می شود از کوچه ی بن بست تو ، آنگاه/ بیست و سه دقیقه لب آن پنجره خیره م/ تا شب همه شب خواب به چشمم بِنِشانم/ تا پُر شود از حسّ حضور تو ضمیرم/ باید « تو» بگویی شبت آرام عزیزم/ تا با نفس گرم تو آرام بگیرم/ یک لحظه اگر تلخ شود طعمِ نگاهت/ بر کرده و ناکرده ی خود عذر پذیرم/ من آتش ِ مردادم و تو غیرت ِ تیری / من، زاده ی مرداد ولی عاشق ِ تیرم/ معشوق ِ جفا پیشه ی بی رحم ِ دل آزار !/ زانو زدنم پیش تو بس نیست ؟ بمیرم ؟؟؟؟/ "نفیسه سادات موسوی"

* بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام/ ای همه سقف و ستون و همه آبادی من/ "حسین منزوی"

* چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم می کنی/ نامسلمان، شهر را این چاله کافر کرده است/ "علی خدابنده"

* به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران/ بنا شد با تماشای تو طبِّ دیده درمانی/ "سید محمدعلی رضازاده"

* بی تو با قافله ی غصه و غم ها چه کنم؟/"شهریار"

* به محض اینکه لبم چند لحظه خندان شد/ غمی درآمد و اشکم هزار چندان شد/ غمی که در جگرم زخم بود و سر وا کرد/ غمی که در نظرم ابر بود و باران شد/ زمانه هیچ دلی را همیشه شاد نکرد/ نسیم اگر به کسی هدیه داد طوفان شد/ "غلامرضا طریقی"

* از درد ترک خورده و از زخم کبودیم/ کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم/ او می رود و هر قدمش لاله و نسرین/ ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم/ ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم/ با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم/ تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست/ از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم/ جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم/ در حسرت پیراهن او پود به پودیم/ پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است/ دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم/ بر سقف اگر رستن قندیل فراز است/ ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم/ یک روز میاید و بماند که چه دیر است/ روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم/ بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم/ آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم/ "حامد عسکری"

* آخرش درد دلت، در به درت خواهد کرد/ مهره ی مار کسی کور و کرت خواهد کرد/ عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده است/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد/ از همان دست که دادی به تو بر خواهد گشت/ جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد/ ناگهان چشم کسی سر به سرت می ذارد/ بی محلیش ولی جان به سرت خواهد کرد/ جرم من خواستن دختر ارباب ده است/ مادر این جرم شبی بی پسرت خواهد کرد/ همه ی شهر به آواز من عادت کردند/ وقت مرگم گذری با خبرت خواهد کرد/ "امیر سهرابی"

* همدم خار می شوم/ بی کس و یار می شوم/ بر سر دار می شوم/ باز مقابلم تویی/ "مولانا"

* ندارد...

"شبیه آخرین سیگار قبل از ترک، دلچسبی / تو را می خواهمت اما گذشتن از تو الزامی ست"

کُنتُ اُدَخِّنُ مِئَةَ سیجارةٍ فی الیومِ

وَ  تَوَقَّفتُ عَنِ الاِنتِحارِ بِبُطولَةٍ

وَ الآنَ  اُحاوِلُ التَّوَقُّفَ  عَن تَدخینِ إمرأةٍ واحدةٍ 

فَلا أستَطیعُ...

*********************

 صد نخ سیگار در روز می کشیدم 

و  قهرمانانه جلوی این خودکشی را گرفتم

و  حالا تلاش می کنم تنها یک زن را ترک کنم 

و  نمی توانم...

"نزار قبانی دوست داشتنی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعید شیروانی

* دیشب دو سه نخ حسرت و سیگار کشیدم/ چشمان تو را در دل بیمار کشیدم/ پُک های من اندازه ی تنها شدنم نیست/  بی فایده از دست و لبم کار کشیدم/ تا صبح به دیوار شدم خیره و آخر/ تصویر تو را سینه ی دیوار کشیدم/ افسرده و دلتنگم و دیوانه ی عشقت/ چنگی به دلم از سرِ آزار کشیدم/ در خلوتِ تنهاییِ ایامِ جدایی/ بس زجر که از رفتنِ دلدار کشیدم/ بسیار و کمش مسئله ای نیست که دیگر/ دندان طمع از کم و بسیار کشیدم/ "یاسر رشیدپور"

* تو شبیه آخرین سیگار پدرم هستی/ که برای همیشه ناتمام ماند/ اینگونه است که می ترسم بمیرم و برای آخرین بار نبوسیده باشمت/"لیلا کردبچه"

* پدربزرگ مُرد از بس سیگار می کشید. مادربزرگ ساعت زنجیردار او را که به جلیقه اش وصل می شد به من بخشید بعدها که ساعت خراب شد ساعت ساز عکسی به من داد که در صفحه ی پشتی ساعت مخفی شده بود. دختری که شبیه جوانی مادربزرگ نبود... پدربزرگ چقدر سیگار می کشید.../لا ادری

* مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز/ مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز/"علیرضا آذر"

* بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط/ زندگی لبخند معنادار می خواهد فقط/ چشم ها به اتفاق تازه عادت می کنند/ سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط/ با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت/ حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط/ حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی/ حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط/ نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی/ انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط/ بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است/ بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط/ چشم های خیسم امشب آبروداری کنید/ مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط"علی صفری"

* عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران/ تن برون بردیم از این میدان ولی جان باختیم/ "محتشم کاشانی"

* عشق، صیدی ست که تیرت به خطا هم برود/ لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند/"سعدی"

* برایم عشق تو هرچند جز اندوه چیزی نیست/ ولی تاریخ می گوید غم فرهاد شیرین است/ "امیرعلی سلیمانی"

* دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی/ با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی/ "مولانا"

* باید چطور هم نفست بود و پیر شد؟/ باید چطور چشم تو را دید و سیر شد؟/ یک روزِ سرد، چکمه به پا آمدی به شهر/ یک روزه، شهر ِ سر  به هوا، سر به زیر شد/ با دامِ چشم خیره ی تو مانده ام چطور/ باید نگاه کرد و نباید اسیر شد؟/ مویی که زیر روسری ات موج می زند/ منجر به سیل های دو سال اخیر شد/ نزدیک می شوی و من از خواب می پرم/ ای وای وای مدرسه ام باز دیر شد!/ "حسین زحمتکش"

* کما بیش همه ی انسان ها در برابر ناملایمات پایداری می کنند اما اگر خواستید منش کسی را آزمایش کنید به او قدرت بدهید/"آبراهام لینکلن"

* عاشق که شدی کم نگذار... فکرت/ قلبت/ زبانت/ همه ات را تقدیمش کن/ به عشق، سیاست نمی آید/"فرشته رضایی"

* آن شاعران که از تو به توصیف تن خوشند/ کورند آنقدر که به یک پیرهن خوشند/ زیبایی ات وسیع تر از حد وصف ماست/ بدبخت مردمی که به اشعار من خوشند/ دلخوش به خنده های منِ خیره سر نباش/ دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند/ گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است/ آنها که بی کسند به یک در زدن خوشند/ "حسین زحمتکش"

* در دل تنگم به پا شد جنگ سرد دیگری/ بس کن ای دنیا نمانده تابِ درد دیگری/ قول دادم تا که خوشبختت کنم رفتم که بعد/ این خلأ را پر کند آغوش فرد دیگری/ مثل یک فرمانده ی مأیوس می ترسم هنوز/ از شکست دیگری بعد از نبرد دیگری/ فکر می کردم پس از یک ماه برگردی ولی/ از جدایی مان گذشته سالگرد دیگری/ قصدم از دریای عشقش صید مروارید بود/ غرق شد در چشم او دریانورد دیگری/ خاطرات ثابت و تغییر تو با من چه کرد؟/ روزگار از خاک من هم ساخت مرد دیگری/ بس کن ای شاعر زمانه فرق کرده فرق کن/ زندگی کن منتها با رویکرد دیگری/ "حسین اظهری ساجد"

* اگر روزی یقین کردی جهان جای کمی دارد/ چو من سر در گریبان کن گریبان عالمی دارد/ "حسین جنتی"

* ای که می پرسی نشان عشق چیست؟/ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست/عشق یعنی مشکلی آسان کنی/ دردی از درمانده ای درمان کنی/در میان اینهمه غوغا و شر/ عشق یعنی کاهش رنج بشر/ عشق یعنی گل به جای خار باش/ پل به جای اینهمه دیوار باش/هر که با عشق آشنا شد مست شد/ وارد یک راه بی بن بست شد/ هر کجا عشق آید و ساکن شود/ هرچه ناممکن بُوَد ممکن شود/ "مجتبی کاشانی"

* همه ی ما فکر می کنیم هنوز به اندازه ی کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آن ها چیزهایی را که می خواهیم و باید بگوییم... و بعد ناگهان اتفاقی می افتد که باعث می شود بایستیم و به کلماتی مثل اگر و ای کاش فکر کنیم/ "فدریک بکمن"

* هیچ وقت عشق ، محبت، رفاقت و هیچ چیز باارزش دیگری را از کسی گدایی نکن. چون معمولا چیز باارزش را به گدا نمی دهند/ "کریستین بوبن"

* حتی اگر هرگز بار دیگر تو را نبینم احتیاج دارم بدانم جایی در این شهر کثیف و ترسناک در گوشه ای از این جهنم سیاه تو هستی و مرا دوست داری/ "ارنستو ساباتو"

* روزی تو مرا بینی میخانه در افتاده/ دستار گره کرده بیزار ز سجاده/ من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست/ احسنت زهی شاهد، شاباش زهی باده/ لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه/ من مستک و لب مستک و آن بوسه ی قواده/ این دلبر پر فتنه با جمله دستان ها/ خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده/ این صورت ها جمله از پرتو او باشد/ وآن روح قدس پاک است از صورت ها ساده/ شمس الحق تبریزی شرحی ست مر اینها را/ و آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده/ "مولانا" 

* لازم نیست دنیا دیده باشد/ همین که تو را خوب ببیند دنیایی را دیده است/ از میلیون ها سنگ ِهمرنگ که در بستر رودخانه بر هم می غلتند/ فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد/ زیبا می شود/ تلفن را بردار/ شماره اش را بگیر/ و مأموریت کشف خود را در شلوغ ترین ایستگاه شهر/ به او واگذار کن/ از هزاران زنی که فردا پیاده می شوند از قطار/ یکی زیبا/ و مابقی مسافرند/ "عباس صفاری" 

* بوی جانی سوی جانم می رسد/ بوی یار مهربانم می رسد/ "مولانای جان" 

"شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست/ تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم"

لیس سهلاً فی زمانِ الحربِ

أن یسترجعَ الانسانُ وجهَ إمرأةٍ یَعشقُها

فالحربُ ضدُّ الذاکرةِ

********************************

کار ساده ای نیست که انسان در زمان جنگ

چهره ی زنی را که عاشقش بوده به خاطر بیاورد

چرا که جنگ دشمن حافظه است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مهدی اخوان ثالث 

* در  جنگ جهانی دوم سربازان تصاویر خانوادگی یا معشوقه شان را با خود به جنگ می بردند و در زیر محفظه ی شفاف دسته ی تفنگ قرار می دادند که به یاد عزیزانشان باشند این اسلحه ها به" دسته ی معشوقه" معروف شدند.

 * هر سربازی در جیب هایش/ در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش زنی را به میدان جنگ می برد/ آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/"مریم نظریان"

* تجلیل از یک نفر که تو جنگ کشته شده یعنی به کشتن دادن سه نفر دیگه در جنگ بعدی/ "کورت تو خولسکی"

* دیری ست زبانزد خلایق شده ایم/ قربانی افشای حقایق شده ایم / گفتیم عیان نمی شود شد...به درک/ دزدی که نکرده ایم عاشق شده ایم/ "علیرضا دهرویه"

 * چون شاخه گلی که به دهان تفنگ هاست/ آرامش نگاه تو پایان جنگ هاست/ "اصغر معاذی"

 * گاهی کشم سری به گریبان خویشتن/ از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است/ "حزین لاهیجی"

 نیست تار و پود راحت در لباس روزگار/ یک به یک را آزمودیم از کفن تا پیرهن/ "کلیم کاشانی"

 * مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی/ که گرمای تنت در گردش خونم اثر دارد/ "زهرا بختیاری نسب"

 * عشق بود و دل من داشت عبادت می کرد/ و خودِ عشق به این عشق حسادت می کرد/ کولی امروز کف دست مرا خواند و نوشت/ یک نفر داشت به چشمان تو عادت می کرد/"امید صباغ نو"

اگر غیر از حدیث یار و جز دیدار او باشد/ چه حاصل جز ندامت از شنیدن ها و دیدن ها؟/"رهی معیری"

 * مرا دفن سراشیبی ها کنید/ که تنها نمی از باران به من برسد/ اما سیلابه اش از سر گذر کند /مثل عمری که داشتم/ "بیژن الهی"

 چه کردی کز لبم جز ناله و شیون نمی آمد/ که کاری بَر زِ من جز  خون دل خوردن نمی آمد/ چنان دل بسته ام کردی که با چشم خودم دیدم/ خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد/ مگر آنکه تو عریان باز پشت پنجره باشی / وگرنه هیچ سالی برف  تا گردن نمی آمد/ طلب می کرد دیدن دیده ی یعقوبی ام از تو/ جهان پیراهن بخت مرا می دوخت اما باز/ نخ خیاط بیرون از دل سوزن نمی آمد/ تو را یک عمر بر لب می برم ای عشق و می دانم/ که بی نام تو در تاریخ نام زن نمی آمد/ "بنیامین دیلم کتولی"

* ای غِرّه به اینکه دهر فرمانبر توست/ وین ماه و ستاره و فلک چاکر توست/ ترسم که تو را چاکر خویش پندارند/ آن مورچگان که رزقشان پیکر توست/ "خلیل الله خلیلی"

* پیچش تاک از برای تکیه بر دیوار نیست/ منشأ مستی که خود در فکر استقرار نیست/ "رضا حیدری نیا"

دل  ز تن  بردی  و  در جانی  هنوز / دردها  دادی  و  درمانی  هنوز/ "امیرخسرو دهلوی"

لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای/ که پس از دوری بسیار به یاری برسد/ "امیر خسرو دهلوی"

 * من عادت کرده ام هر صبح قبل از باز شدن چشم هایم دوستت داشته باشم و برایم مهم نباشد که تو در کجای این شهر شلوغ به فراموش کردنم مشغول هستی./"مینا آقازاده"

 * به چشم من که اگر زنده ام  به خاطر توست/ تمام اهل جهان مرده اند إلّا تو/ "هوشنگ ابنهاج"

 * مؤمنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟/ بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش/"جواد منفرد"

 *اگر نیت یک ساله دارید گندم بکارید/ اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید/ اگر نیت صد ساله دارید انسان تربیت کنید/ "امیر کبیر"

 * اکثر آدم هایی که ما را رنج می دهند رنج کشیده هایی هستند که از زخم های خودشان نتوانستند عبور کنند/ "آروین دی یالوم"

 * اگر واقعا می خواهی کسی را بشناسی ببین با زیردستانش چطور رفتار می کند نه با آدم های هم سطح خودش/ "جی کی رولینگ"

* بیمار غمم عین دوایی تو مرا/ "مولانا"

 * چرا هستم؟ / سؤال بی جوابی بود از هستی / تو دادی با سلام خود جواب من/ سلام ای عشق/ "حسین منزوی"

 *عشق / تن است / و شب/ جامه ی محبوبش/"آدونیس"

*از خود/ انسانیت به یادگار بگذارید نه انسان/ تولید مثل را هر جانوری بلد است/ "برتراندراسل"

 گیریم خنجر حرف تو بر پهلوی باورها نشست/ نوشدارویی/ شرابی/ شیونی/ شعری به کارش می کنیم/ دل که چرکین شد چکارش می کنیم؟/ " محمدرضا شفیعی کدکنی"

 نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده/ که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده/ سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت/ سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده/ ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر/ برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده/ به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون/ به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده/ ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر/ شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده/ بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس/ که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده/ به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی/ که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده/ هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را/ کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده/ فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست/ که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده/ خبر ز داغ دل «شهریار» می شوی اما/ در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده / "شهریار"

 * شبی گیسو به صبح روی او ریخت/ دل من زین پریشانی فرو ریخت/"مشفق کاشانی"

 * گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش/ معشوقه بودن است و بریز و بپاش ها/ "حسین زحمتکش"

 * آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید/ اکنون به خانه آمده اما عوض شده/ "فاضل نظری"

 * هیچ مرد اصیل قشقایی و بختیاری به زلف زنان ایل توجهی نمی کند همانگونه که مردان شالیکار به ساق برهنه ی زنان شالیکار بی اعتنایند. گرگ اگر هوس گوشت کند پوست شکار برایش مهم نیست. از نسل آلوده ی من گذشت به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید/ "حسین پناهی"

 * من دلت را بدون دام و تفنگ بی هیاهو شکار خواهم کرد/ بعد از آن هم از این که صیادم به خودم افتخار خواهم کرد/ "مهتاب یغما"

 شما مردا تعهد نمیدین تا آخر عمر عاشق زنتون بمونید چون چند کیلو اضافه وزن پیدا کردن... چون صورتشون چین و چروک افتاده... چون چشماشون کم سو شده... ولی هیچ وقت نمیگید که همه ی اینا تو خونه ی شما، همراه شما و به خاطر شما اتفاق افتاده! /"هدیه تهرانی دیالوگ فیلم آبی"

 * قباد : قسم بخور که دیگه بهش فکر نمی کنی شهرزاد. شهرزاد: من بهت دروغ نمیگم قباد خاطره ها که نمی میرن می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن آزادترین جای جهانه همه چی از توش میاد و میره فکر، رنگ، خیال، خاطره مهم اینه که چیو نگه میداری چیو میندازی دور من اینو یاد گرفتم قباد.  قباد: شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی رو پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم نمی خوام از دستش بدم پس اگه منو بذاری بری فقط یه راه برام می مونه خودمو تموم می کنم./ "سریال شهرزاد"

هر جا که هستی ناظری/ از دور در ما ناظری/ شب خانه روشن می شود/ چون یاد نامت می کنم/ "مولانا"

 بهترین شاهدم از حالت بی رحمی عشق/ قرص خوابی ست که با گریه ی من بیدار است/ "علی صفری"

 * نه نگاه هیز دارم، نه جسارت جوانی/ که لبی بخواهم از تو به زبان بی‌زبانی/ نه جسارتی که یک روز بپرسم از تو نامی/ نه شجاعتی که یک شب بدهم به تو نشانی/ عطش زمینی‌ام را تب بوسه چینی‌ام را/ به چه حیله‌ای بگویم به دو چشم آسمانی/ به تبسمی لبم را به تو دادم و ندیدی/ چه کنم؟ نگفته بودم سخنی به این عیانی/ به سرم زده برایت غزلی بگویم اما/ دودلم که می‌گذاری به حساب مهربانی/"غلامرضا طریقی"

 * گیسوانم موج موج و شانه هایت سنگ سنگ/ موج را آغوش سنگ آرام می سازد بمان/ "مژگان عباسلو"

 * در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست/ چکش زدن به آهن سرد احمقانه است/ "جواد منفرد"

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست/ آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست/ زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای/ از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست / چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم/ چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست / بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند/ دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست / دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر/ شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست / شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر/ از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست/"فاضل نظری"

* حالم بد است جای خودت را به من بگو/ تنها علاج زندگی ام شانه های توست/ "محمد قاسملو"

* بوسه هایت بوی آتش... بوی دوزخ می دهند/ نحن اصحاب الجهنم پس مرا محکم ببوس/ "حُسنی حشمت"

* می شود روزی به نامِ عشق رامِ من شوی؟/ "شهریار"

* نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه دشنامی/ به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست/ "صائب تبریزی"

* لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست/ یا در آغوش منی یا به تو می اندیشم/"محمد سلمانی"

* من همانم که شبی عشق به تاراجم برد/"علیرضا آذر"

* بیچاره ما که هرچه کشیدیم از تو بود/ فهمیده ای چه سنگ تمامی گذاشتی؟/"متین شریفی"

* بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی خویشم/ "مولانا"

 * تو جان منی وداع جان آسان نیست/ "ابوسعید ابوالخیر"

 * بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست/ "هما گرامی"

 گر غایبی  ز دل تو در این دل چه می کنی؟/"مولانا"

"امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم/ وای از این حال پریشان که من امشب دارم"

 

قالُوا أَ تَنْسَى الَّذی تَهْوى؟

فَقُلْتُ لَهُمْ

 یا قَوْمِ مَنْ هُوَ رُوحِی کَیْفَ أَنْسَاهُ؟... 

*******************

گفتند: آیا معشوقت  را فراموش می کنی ا؟

گفتم: ای مردم! چگونه فراموش کنم کسی را که جان من است؟

"احمد الرفاعی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مهدی اخوان ثالث

* سرفه می کردم نه از دود و دم و حساسیت/ با هوای رفتنت شش های من سازش نداشت/ "امید احسان زاده"

* گفته بودند بترسی به سرت می آید/ لطفا از من تو کمی ترس به دل راه بده/"محمدرضا محمدی"

* رد پایت مانده روی برف های کوچه مان/ کاش نه برفی ببارد نه بتابد آفتاب/ "جلیل صفربیگی"

*  کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را/ تا نگوید نیست در عالم ز هجران تلخ تر/" اصغر عظیمی مهر"

* عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی/ بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند/ "فاضل نظری"

* مرا مثل نداشتنت عمیق/ مثل قدم هایت محکم/ مثل رویاهایت باشکوه/ در آغوش بگیر/ زیباترین وداع هنوز اتفاق نیفتاده است/ "منیره حسینی"

*  تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمی ماند/ چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند/ "حسین زحمتکش"

* خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پر پر بزنی آنی مرض می گیری. بدترین نوع نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی!/ "عباس معروفی"

* چرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداست/ "هوشنگ ابتهاج"

* به نظر می رسد ترس در جامعه ی امروز، بیماری واگیرداری شده است. هم از شروع می ترسیم و هم از پایان بیم داریم. هم از تغییر می ترسیم و هم از راکد بودن. هم از موفق شدن می ترسیم و هم از شکست. هم از زندگی می ترسیم و هم از مردن/ " از کتاب بترسید با این حال انجام دهید سوزان جفرز"

* جنگل از خودسوزی فرزند خود ، کبریت سوخت/ شانه گاهی باعث افتادن سر می شود/ "محسن گل کار"

* گفت: جرأت یا حقیقت؟ گفتم :مگه فرقی هم داره؟ گفت: نه. گفتم پس حقیقت. گفت: دوستم داری؟ گفتم میشه جرأت رو انتخاب کنم؟ گفت: باشه جرأت! تو چشمام زل بزن/ "از کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد( چهل دیالوگ و چهارده روایت برای نمردن) بابک زمانی"

* زن اگر دوستت داشته باشد می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه از پاریس به پیشت بیاید و اگر قلبش را به روی تو ببندد خسته تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد/ "نزار قبانی"

* بوسه/ آناتومی آدم را به هم می ریزد/ تو را که می بوسم/ من بال در می آورم/ مَردم شاخ/ " کامران خسروی"

* شش دانگ تمام چهارخانه ها را به نامت زدم/ درهایشان را ببند/ "محسن مهدی نیا"

* گاهی چنان می رویم که گلوله از تفنگ/ و گاهی چنان می مانیم که لقمه در گلو/ در هر دو حال انگار قصد کشتن داریم!/ "رضا کاظمی"

* همه جا به بی وفایی مَثَل اند خوب رویان/ تو میان خوب رویان مَثَلی به بی وفایی/ "هاتف اصفهانی"

* هرگز هیچ دو انسانی با روحیات کاملا مشترک یافت نشده است. پس اگر در یک رابطه ی دو نفره هیچ مشکل و برخوردی به وجود نیاید به این معنی ست که یکی از این دو نفر تمام حرف های دلش را نمی زند/ "آلبا دسس پدس"

* تو در من زنده ای/ من در تو/ ما هرگز نمی میریم/ "هوشنگ ابتهاج"

* از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده/ برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر/ "محمد شیخی"

* وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است، می پرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم خوشبخت است یا نه ولی اگر شاد باشد دیگر فرقی نمی کند که جوان است یا پیر، راست قامت یا گوژپشت، ثروتمند یا فقیر/ "آرتور شوپنهاور"

* آدم ها به من گفتند کاری کنم او عاشق شود/ می بایست کاری می کردم که او بخندد/ اما می دانی؟ هر بار که او می خندد /کسی که عاشق می شود خودِ منم/ "توماسو فراری"

* من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناکِ ملاقات با من آماده باشد چیز دیگری ست/ "متن سنگ قبر وینستون چرچیل" به طرز باورنکردنی وقتی این را خواندم تصمیم گرفتم که روی سنگ قبر من هم این جمله را بنویسند به جای آنکه بنویسند  هر گل که بیشتر به چمن می دهد صفا/ گلچین روزگار امانش نمی دهد :-)

* پنج دقیقه بعد از تولدتان اسم ،ملیت  و دین شما را تعیین می کنند و شما بقیه زندگی تان را صرف دفاع از چیزهایی می کنید که خودتان انتخابش نکرده اید/ "وینسنت بنت"

* اگر لازم باشد زنانه فکر می کنم/ و چون سوزنی در خیالت فرو می روم/ به دکمه های لباست دست می کشم/ و زندگی را بیدار بیدار می کنم/ می بوسمت/ آنقدر که دهانم را با دهان تو اشتباه بگیرند/ "غلامرضا بروسان"

* بر دهان تو بزرگ است چنان لقمه ی عشق/ نبرد موش  به هر روزنه ای جارو را/ "رسول مختاری پور"

گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود/ موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود/ یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر/ بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود/ خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما/ خواستن ها همه موقوف توانستن بود/ کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم/ که هبوط ابدم از پی دانستن بود/ چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت/ همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود/ "قیصر امین پور"

* عاشقت نشدم/ که عصرها دست خودت را بگیری و ببری پارک/ انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی/ و فراموش کرده باشی/ چقدر می توانستم مادرِ بچه های تو باشم/ "لیلا کردبچه"

* بیا/ در لابلای ورقه های این کتاب همدیگر را ببوسیم/ نگران آبرو هم نباش/ اینجا هیچ کس کتاب نمی خواند/ "ناهید افضلی"

* خونابه فرستند به هم چشم و دل من/ چون کاسه که همسایه به همسایه فرستد/ "فضلی جرفادقانی"

* من درباره ی بهشت و جهنم اظهار نظر نمی کنم زیرا در هر دو دوستانی دارم/"ژان کوکتو"

* با نام کوچکم که صدا می زنی مرا/ گم می کنم مسیر رسیدن به خانه را/ "سعید شیروانی"

* دین را نگه دارید به دو چیز/ یکی به سخاوت/ دوم به نیک خویی/ "شمس تبریزی"

* تنهایی کلید خانه را دارد/ هر وقت  نیستی/ به سراغم می آید/ "آرزو نوری"

* اگر بی شعوری درد داشت باز هم یک عده مسکن می خوردند و به کارشان ادامه می دادند/ "جرج کارلین"

* هزاران دوستت دارم به گوش باد نجوا شد/ رسید آیا کمی از آن به گوش دلبرم امشب؟/ یاس کرمانی"

* دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم/ تا دارمت نگاه به مردم نمی کنم/ در گیر و دار تلخ رسیدن به درد عشق/ حتی به جان خویش ترحم نمی کنم/ این فصل پا به ماه غمی ژرف گونه بود/ هرگز به این بهار تبسم نمی کنم/ من در بهشت ِعشقِ تو آدم شدم ولی/ خود را خرابِ خوردن گندم نمی کنم/ ای بهترین بهانه برای نمردنم/ دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم/ "فرامرز عرب عامری"

شاید این بار تبر دست درختان افتاد/ کار صیاد به آهوی گریزان افتاد/ شاید امروز مرا چیدی و با خود بردی/ گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد/ کوه در دامنه ی سرد خودش چادر زد/ آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد/ قهوه ی فال مرا سر بکش امشب، شاید/  آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد/ تو بهار منی و سهم من از خاطره ات/ گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد/ آن کبوتر که فرستاده ای آمد اما/ خبرِ نامه شنید و لب ایوان افتاد/ "مهسا تیموری"

از زحمت‌کشان، خارپشتان را دوست دارم/ از پستان‌داران، خفاشان را/ از خزندگان، ماران را دوست دارم/ از گزندگان، آدمیان را.../ "شمس لنگرودی"

* ریسمانِ پاره را می‌توان دوباره گِره زد/ دوباره دوام می‌آورد/  اما هر چه باشد ریسمانِ پاره‌ای است/ شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم/  اما در آن‌جا که ترکم کردی/ هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!/ "برتولت برشت"

* چرا هر کس که یک آغوشِ پُر احساس می‌خواهد/  همیشه دستِ گرمش را دو دستِ سرد می‌گیرد؟/"حسین متولیان" 

مرگ تنها دری‌ست/ که تا به تو فکر می‌کنم، باز می‌شود/ و هر بار بدم می‌آید از خانه‌ای که در آن نیستی/ و بعد به هر دری می‌زنم عزرائیل پشتش است/ و بعد/ طناب  یعنی اتفاقی که نمی‌افتد را/ به کدام سقف بیاویزم/ و تیغ یعنی این توئی که هنوز در رگ‌‌هایم جریان داری/  مرگ چیزی شبیه دست‌هایِ من است/ که حتا با ده انگشت نمی‌توانند/ یک ذره از گرمی دست‌هایِ تو را نگه دارند/ و چیزی شبیه صدایم/ که هر بار دوستت دارم/ تارهایِ صوتی‌ام را عنکبوت تنیده‌اند/ و چه انتظار بزرگی‌ست/ این‌که بدانی پشتِ هر  « دوستت دارم» چقدر دوستت دارم/ این‌که بدانی چگونه سال‌هاست/ زیر لبخندِ مردی می‌پوسم/ که نمی‌داند هنوز در رگ‌هایِ من کسی هست/ و هر روز جنازه‌‌ی تازه‌ای در من کشف می‌کند!/ "لیلا کردبچه"

شهید نیستم اما تو کوچه‌ی خود را / به پاسِ این‌همه سرگشتگی به نامم کن!/ "علیرضا بدیع"

دردا که فراق ناتوان ساخت مرا/ در بسترِ ناتوانی انداخت مرا/از ضعف چنان شدم که بر بالینم/ صد بار اجل آمد و نشناخت مرا!/ "شوقی ساوه‌ای"

* یک جام پر از شراب دستت باشد/ تا حالِ منِ خراب دستت باشد/ این چند هزارمین شب ِبیداری ست/ ای عشق فقط حساب دستت باشد/ "جلیل صفربیگی"

* توان در چشم خود صد خار دیدن/ که نتوان یار با اغیار دیدن/ "امیر خسرو دهلوی"

* خوابم بشد از دیده در این فکر ِ جگرسوز / کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت؟/ "حافظ"

* این دیوار نوشته ها را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:

* لاتراقب شیئاً لم یعد ملککَ/ حواست به چیزی که دیگر مال تو نیست نباشد.

* المرء مَعَ من لایَفهمهُ سِجینٌ/  آدمیزاد وقتی با کسی باشد که نمی فهمدش شبیه به یک زندانی ست.

* و قالوا یعیش المرء بعد حبیبه، یعیشُ ولکن سَلهُ کَیفَ یعیشَ/ گفتند آدمیزاد بعد از معشوقش زندگی می کند. زندگی می کند اما از او بپرسید چگونه زندگی می کند؟

* شفت الجنة مرتین مرة بعیونها و مرة بضحکتها/ بهشت را دو بار دیدم یک بار در چشمانش و یک بار در لبخندش

* لا اطیل النظر فی عینیک لأن الله حرّم ما یذهب العقل/ مدت طولانی به چشمانت نگاه نمی کنم چرا که خداوند هر آنچه که هوش از سر می برد را حرام کرده است

* تزوّج امرأة قویة فرُبّما یأتی الیوم و تکون هی جَیشک الوحید./ با زنی قوی ازدواج کن شاید روزی برسد که او تنها سپاهت باشد...

* از هرچه خورند کم شود جز غمِ تو/ "مولانا"

* نیست ..ندارد.. باور کنید....


"من شوق قدم های رسیدن به تو هستم/ یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم"

 

أعرفُ بینَ رجالِ العالمِ رَجُلاً

یشطر تاریخی نصفَین..

أعرفُ رجلاً یستعمرنی ..

و یُحَرّرنی..

و یلملمنی ..

و یبعثرنی..

و یخبئنی بین یدیه القادرتین..

أعرف بین رجال العالم، رجلاً

یشبه آلهة الاغریق

یلمع فی عینیه البرقُ

و تهطل من فَمِهِ الأمطارُ

أعرفُ رجلاً .. حین یغنی فی أعماق الغابة

تتبعه الأشجارُ ..

أعرفُ رجلاً اسطوریاً

یخرج من مِعطَفِه القمح..

و تخضرُّ الأعشاب

و یسمع موسیقى العینین..

أمشی معه، فوق الثلج، وفوق النار

أمشی معه، رغم جنون الریح، وقهقهة الإعصار

أمشی معه، مثل الأرنب..

لا أسأله أبدا.. «أین»؟

 أعرفُ رجلاً

یَعرفُ ما فی رحم الوردة.. من أزرار

یعرف آلاف الأسرار

یعرف تاریخَ الأنهار

و یعرف أسماءَ الأزهار

ألقاه بکل محطات(المترو..)

وَ أراه بساحة کل قطار

أعرفُ رجلا حیث ذهبتُ یلاحقنی، مثل الأقدار..

أعرف بین رجال العالم رجلاً

مَرَّ بعمری کالإسراء

قد عَلَّمَنی لغةَ العُشب

و لغةَ الحُبِّ

و لغةَ الماء..

کَسَّرَ الزمنَ الیابسَ حولی

غَیَّرَ ترتیبَ الأشیاء

أعرفُ رجلاً

أیقظ فی أعماقی الأنثى

حین لَجَأتُ الیه..

و شَجَّرَ فی قلبی الصحراءَ

*************************************

من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

که سرگذشت مرا به دو نیم کرده است...

مردی را می‌شناسم

که مرا مستعمره‌ی خود می‌سازد...

و  آزاد می‌کند...

و  گردهم می آورد...

و  پراکنده‌ می‌سازد...

و مرا بین دستان قدرتمندش پنهان می‌کند...

 من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

شبیه خدایان یونان...

چشمانش برق می زند

و باران‌ها از دهانش فرو می‌ریزند..

من مردی را می‌شناسم که وقتی در اعماق جنگل آواز می خواند

درختان در پی اش روان می شوند

من مردی افسانه‌ای را می‌شناسم

که از بارانی اش گندم بیرون می‌آورد

گیاهان را سرسبز می‌کند...

و موسیقی چشم‌ها را می‌شنود..

با او روی برف و آتش راه می‌روم..

با وجود  دیوانگی باد و قهقهه‌ی طوفان با او راه می‌روم

مثل خرگوش با او  می‌روم

و هرگز از او نمی‌پرسم کجا؟...

من مردی را می‌شناسم

که غنچه‌هایِ گل‌ها را می‌شناسد

هزاران راز را می داند

سرگذشت رودها را می‌داند

و نام گل‌ها را..

او را در تمام ایستگاه‌های مترو

و سالن های قطار می‌بینم...

من مردی را می‌شناسم

که هرجا رفتم، مثل سرنوشت به دنبالم آمد .

من در میان مردان جهان مردی را می‌شناسم

که مثل معراج از زندگی من گذشت

و زبان گیاهان

و زبان دوست داشتن

و زبان آب را به من آموخت..

روزگار سخت اطراف مرا در هم شکست

و ترتیب  اشیاء را به هم ریخت ...

من مردی را می‌شناسم

که وقتی به او پناه بردم در وجودم زن را بیدار کرد

و بیابان قلبم را سرسبز ساخت ...

"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از احمد امیرخلیلی

* در دلم جایی برای هیچ کس غیر تو نیست/ گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود/ "سید سعید صاحب علم"

* خلیک مثلَ المخرّج یعرف القصةَ کلها و تارکهم یمثّلون/ مثل کارگردان باش با اینکه کل داستان را می داند ولی رهایشان می کند که نقششان را بازی بکنند/ دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* آرزویم فقط این است زمان برگردد/ تیرهایی که رها شد به کمان برگردد/ سالها منتظر سوت قطارم که کسی/ با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد/ من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش/ نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد/ روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من/ باید امروز ورق های جهان برگردد/ پیرمردی به غزل های من ایمان آورد/ به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد/ "مهسا تیموری"

سرم را رو به هر قبله/ قسم را زیر و رو کردم/ زیادت را که دزدیدند/ کم ات را آرزو کردم/ دعای بی وجودی بود/ درونم داشت می لرزید/ خودم را خوب سنجیدم/ بدون تو نمی ارزید.../ "علیرضا آذر"

* مثل یک عکس قدیمی که از آن یاد شود/ گفتم از خاطره هامان که دلم شاد شود/ می گذارم که زمان هم به عقب برگردد/ تا همان روز که چشمم به تو افتاد شود/ سال هشتاد و نمی دانمِ دلتنگی من/ عصر رویایی یکشنبه ی خرداد شود/ دختری آن همه وابسته به تنهایی خود/ ناگهان سخت به دنیای تو معتاد شود/ قلبم آشفته که نه، خانه ی ویران شده بود/ گفتم عاشق بشوم خانه ام آباد شود/ پر زد از دست ِ قفس رفت قناری و نشد/ هرگز از فکر ِ قناری، قفس آزاد شود/ "مهسا تیموری"

* به دوست داشتنت مشغولم/ همانند سربازی/ که سال هاست در مقری متروکه/ بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد/"زانیار برور"

* فکرت آمد به سرم خودت اما رفتی/ فکرت از سر برود می شود برگردی؟/ " محمد الیاسی"

* کلماتی که از دل بر می آیند هرگز بیان نمی شوند، در گلو گیر می کنند و تنها در چشم ها خوانده می شوند/" ژوزه ساراماگو"

* دیوانه ای بودم و مست، عشق تو در دلم نشست/ از آنهمه عشوه و ناز ، مهر تو در دلم نشست/ مجید کلهر"

* تنهایی  بزرگت می کنه اونقدر بزرگ که شاید دیگه تو زندگی هیچ کس جا نشی/ "شوالیه ی تاریکی"

* شما نمی توانید انسانی را برده بسازید مگر آنکه او را وادار کنید احساس گناه کند. احساس گناه، نیرنگی است که با آن می توان هر کسی را به بردگی در آورد/" اُشو"

* یک ساختمان فقط یک سازه ی ساده ست ولی خونه یک احساسه/ "فیلم سینمایی خواهران"

* جز عشق نبود هیچ دمساز مرا/ نی اول و نی آخر و آغاز مرا/ جان می دهد از درونه آواز مرا/ کی کاهل راه عشق درباز مرا ؟/"مولانا"

* تا حالا شده تو ماشین باشید ناگهان چشمتان به ویترین مغازه ای بخورد که خوشتان بیاید؟ به زور جای پارک پیدا می کنید می روید به سمتش ولی انگار فقط از دور قشنگ به نظر می رسیده، بر می گردید سمت ماشین تازه می بینید جریمه هم شدید خیلی از آدم ها در زندگی مثل آن مغازه ها می مانند ...

"چیست در فلسفه ی عشق که دور از درک است؟/یک نظر دیدن و یک عمر به فکرش بودن"


الفرقُ بینَ الحُبِّ الفاشِلِ وَ الحُبِّ النّاجِحِ

أنَّ الاَوّّلَ یُؤلِمُکَ شَهراً

فی حین أنَّ الثّانی یُؤلِمُکَ مَدَی الحَیاةِ...

**************************

فرق بین عشق ناموفق و عشق موفق

در این است که اولی برای یک ماه اندوهگینت می کند

در حالی که دومی برای تمام طول زندگی ات...

"انیس منصور ترجمه ی خودم"



  * عنوان پست از امیر اکبرزاده

* تشنه ی عرض گهر چون تنگ چشمان نیستم/ گریه ی بی اشک باشد انتخاب چشم من/ "صائب"

* حیف لب تو که باده باده/ مانده ست بدون استفاده/ من طاقت مِن و مِن ندارم/ بی فایده می کنی افاده/ عمری به هوای بوسه چرخید/ قربان زبان بی اراده/هر عضوِ تو خانه ی جنونی ست/ من عاشقِ جمع خانواده/ هرجا که گذشته ای قطاری/ ویلان شده در پی ات پیاده/ هر جا سخن تو هست هستی/ ای حیله گر حلال زاده/ با اینکه خودت خبر نداری/ عشقت خبری ست فوق العاده/ "غلامرضا طریقی"

* کاش غیر از  من و تو هیچکس با خبر از ما نشود/ نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود/ "افشین یداللهی"

* پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم/ چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد/ "طالب آملی"

* چند موی بلند/ روی بالشم جا مانده است/ درست مثل چند ترکش/ در بدن یک سرباز/ "محمدصادق یارحمیدی"

* جمالت کرد جانا هست ما را/ جلالت کرد ماها پست ما را/ دل آراما  نگارا چون تو هستی/ همه چیزی که باید هست ما را/ شراب عشق روی خرّمت کرد/ بسان نرگس تو مست ما را/ اگر روزی کف پایت ببوسم/ بود بر هر دو عالم دست ما را/ تمنای لبت شوریده دارد/ چو مشکین زلف تو پیوست ما را/ چو صیاد خرد لعل تو باشد/  سر زلف تو شاید شست ما را/ زمانه بند شستت کی گشاید/ چو زلفین تو محکم بست ما را/ "سنایی"

* ما آنچه خوانده ایم فراموش کرده ایم/ إلّا حدیث دوست که تکرار می کنیم/ "منصور ثانی"

* لیزا: تو هیچ وقت مأیوس نمی شی؟ ژیل: چرا. لیزا: اون وقت چیکار می کنی؟ ژیل: به تو نگاه می کنم و از خودم سؤال می کنم که علی ر غم تردیدها، سوء ظن ها ، خستگی ها، آیا دلم می خواد این زن رو از دست بدم؟؟ و جوابشو پیدا می کنم. با این جواب امید و شجاعتم برمی گرده./ "اریک امانوئل اشمیت"

* فرق من و زندانبانم را می دانی؟ زمانی که پنجره ی کوچک سلولم را باز می کند او تاریکی و غم را می بیند و من روشنایی و امید را. دید شما بسیار مهم است زیبا بنگرید/" نلسون ماندلا"

* زن اگر با اشک، قلبش را تسلی می دهد/ کودتا در قلب مرد از شانه خواهد شد شروع/ " علی مظفر"

* ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟/ به جفا سازد و صد جور برای تو کشد/ "وحشی بافقی"

* صبر در راه تو حلواهای ما را غوره کرد/ دلخوشی ها را هراس رفتنت دلشوره کرد/ "کاظم بهمنی"

* عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق/ نخل از جا نرود ریشه چو در گِل برود/ "محتشم کاشانی"

* شما که او را ندیده اید/ چشم هایش/ چشم هایش/ چشم هایش/ باور کنید من هم سیر ندیدمش/ چشم هایش نگذاشتند/ "محمد جنت امانی"

* گفتم خدایا دشمنانم را بگیر از من/ اینگونه شد دیگر ندیدم دوستانم را/ "محسن کاویانی"

* بهشتی می شوم وقتی شوم نقاش گیسویت/ خدا هم دوست می دارد همیشه باهنر ها را/ "رسول مختاری پور"

* عشق در حوصله پیداست نه در های و هوی/ "رسول ادهمی"

* نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی/ به لطف عشق تمرین می کنم یکتاپرستی را/ "فاضل نظری"

* ما خود شکسته ایم در این آزمون تلخ/ دیگر بگو خدا نکند امتحانمان/ "امید مهدی نژاد"

* برای من که پُرم از فراق قصه مگو/ اگر کتاب تو باشی، کتابخانه منم/ "سید تقی سیدی"

* وقتی در مورد دیگران قضاوت می کنید عمداً دارید به آنها صدمه می رسانید. احترام به تفاوت ها فراتر از کنار آمدن با دیگران است/ " از کتاب همسر خاموش/ ای اس ای هریسون"

* عکست را لای کتاب/ عطرت را بین نخ های شالگردن/ یادت را.../ کجای این خانه... پنهان کنم؟/ "فاطمه مهدی زاده"

* نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی/ نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی/ خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی/ چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی/ "سجاد سامانی"

* موسیقی/ از آن مواردی ست که بعد از رفتن آدم ها/ جا می ماند/ و نه در جسم/ که در روح خالکوبی می شود./ به گونه ای که گاهی/ آدم جرأت گوش دادن به بعضی آهنگ ها را ندارد/ حذفشان هم نمی کند/ و مدام با خودش می گوید/ بالاخره یک روز قلبم را می گذارم داخل لیوانی پُر از یخ/ و این آهنگ را گوش می دهم/ "علی سلطانی"

* دو چیز تفاوت فاحشی را بین انسان و حیوان به وجود می آورد: قدرت بیان و دروغگویی/ "آناتول فرانس"

* سمیه: داداش ابد و یک روز یعنی چی؟ مرتضی: یعنی کل عمرتو تو زندونی. حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بهت بعد ده، پونزده سال آزاد بشی ولی ابد و یک روز که بهت بخوره امکان نداره آزاد بشی. یه روز بعد مرگت آزادت می کنن./ "فیلم ابد و یک روز"

* ما دارو را برای آفریقا ارسال کردیم و این یک کار انسانی و شرافتمندانه است اما داروها یک مشکل دارد، روی آنها نوشته شده بعد از غذا/" چارلز بوکوفسکی"

* این چند دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

 * جنسُ حوّا مثلُ خط الدکتور غیرُ الله ما یفهم علیهنَّ/ جنس حوّا به خط دکتر می ماند به جز خدا کسی نمی فهمدشان.  :-)

* عِش حَیاتَک کَما تُحِبُّ سَیَبحَثُ یَوماٌ عَن کُلِّ الّذینَ عِشتَ لِأجلهم لَن تَجِدَهم/ آنگونه که دوست داری زندگی کن یک روز  به دنبال همه ی کسانی  که به خاطرشان زندگی کردی  می گردی و پیدایشان نمی کنی...

* أصبحت حیاتُنا مثلَ ناشیونال جُغرافیک کُّلُ یَومٍ  نَتَعرّفُ  علی حَیَوانٍ/ زندگی مان شبیه نشنال جئوگرافیک  شده هر روز با یک حیوان آشنا می شویم...

* دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است/ هیچ خدمت جز محبت در جهان پیوست نیست/"مولانا"

" با نام کوچکم که صدا می زنی مرا/ گم می کنم مسیر رسیدن به خانه را"


کَلُّ شَیءٍ یَبدَأُ بِالسّین جَمیلٌ

 سفر... سیاحة

 وَ  فَتاةٌ یَبدَأُ اِسمُها بِحَرفِ السّین. 

*******************************

هر چیزی که با سین شروع شود زیباست

سفر... سیاحت 

و  دختری که اسمش با حرف سین شروع می شود

"دیوار نوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

منو میگه ها :-)


* عنوان پست از سعید شیروانی
* درخت را به نام برگ/ بهار را به نام گل/ ستاره را به نام نور/ کوه را به نام سنگ/ دل شکفته ی مرا به نام عشق/ عشق را به نام درد/ مرا به نام کوچکم صدا بزن/"عمران صلاحی" 
* چو تو پنهان شوی از من/ همه تاریکی و کفرم./" مولانا"
* گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن/ آنچنان جای تو خالی ست صدا می پیچد/"شیوا فضل علی"
* روز محشر به خدا خواهم گفت/ آنکه از من تو گرفتی همه ی جانم بود/"مهران قدیری"
* هیچ چیز/ هیچ وقت /در هیچ کجای جهان/ سر جایی که باید نیست/ اسم هایی را در لیست های خداحافظی دیدیم/ که هنوز به حد کافی سلام نکرده بودند/ اسم هایی را در صفحه ی بیزاری که هنوز عاشقشان بودیم./" رویا شاه حسین زاده"
* شیرینی زندگانی بیش از یک‌بار به کام آدم نمی‌نشیند اما تلخی‌هایش هر بار تازه‌ترند، هر بار تازه‌تر !/ کلیدر/ "محمود دولت‌آبادی"

* زن اگر عاشق نباشد، نه قرمه سبزی جا می‌اُفتد نه چروک های پیراهن صاف می‌شود. زن اگر عاشق نباشد، هیچ خسته نباشی و برایت چای بریزمی حقِ مطلب را ادا نمی کند. مرد هم که عاشق نباشد چارخانه هایش نه با شعر امن می‌شود نه با آغوش .../"مریم قهرمانلو"

* خوانده ام از چشم هایش دوستم دارد ولی/ از دلش تا می رسد بر لب مهارش می کند/ "مصطفی هاشمی نسب"

* هر آشنایی تازه/ اندوهی تازه است/ مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان/ هر سلام /سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست/ "نادر ابراهیمی"

* شاه قاجارم که وقتی رقص باله می کنی/ روی کاغذ یک شبه ایران خود را می دهد/"ابراهیم جویباری"

* هر که آمد ضربه ای بر من زد و از من گذشت/ من شباهت های دردآلود با در داشتم/ "مژگان عباسلو"

* و زنان در حوالی سی سالگی شاید شاید دیگر قلبی روی شیشه نکشند/ اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند/ چنتا از دوستت دارم هایم را برایت مربای آلبالو درست کرده ام/ چنتا را گرد گرفته ام از اشیا/ با یکی از آنها پیراهنت را اتو کرده ام/ و با یکی/ و با یکی این شعر را برایت می نویسم/"رویا شاه حسین زاده"

* دندان چو در دهان نبُوَد خنده بد نماست/ دکّان بی متاع چرا وا کند کسی؟/ "قصاب کاشانی"

* فکر کردن دشوار است، به همین خاطر است که بیشتر مردم قضاوت می کنند/ "کارل گوستاو یونگ"

* می نمایی ماهِ من رخسار و پنهان می شوی/ می کنی لطف و همان ساعت پشیمان می شوی/ "صائب"

* گاه پیشم می کشی گاهی مرا پس می زنی/ برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟/"فاطمه کوهستانی"

* همه را کنار گذاشتم/ تو را کنار قلبم/ "علی سلطانی"

* من "أشهَدُ أن لا"ی همه غیر تو گفتم/ در "حَیّ َعلا"ی تو چرا خیر عمل نیست/ "عباس کریمی"

* با کلمه ی سرنوشت موافق نیستم پس اجازه بدهید این کلمه ی واقعا بی معنی را به سرگذشت تبدیل کنیم/ "احمد شاملو"

* بدترین چیز مهاجرت این نیست که از صفر شروع کنی یا در تنگنای اقتصادی باشی بدترین چیز این است که باز احساس کنی اینجا هم جای تو نیست چنانکه آنجا هم جای تو نبود/ "محمد سعید حنایی کاشانی"

* بی نمک باشد غذا طعمی ندارد ماندنی/ عشق هم بی غصه اش حرفی ندارد گفتنی/ "صمد محمدی"

* دلبرم چاق که نه باب دل یار شده/ مثل آن سوگلی دوره ی قاجار شده/ "علیرضا پناهی وفا"  :-)

* دلم شبیه درخت آنچنان پر از مهر است/ که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرد/ "سجاد سامانی"

* تو مثل هرچه هستی در درون من نمی گنجی/ مرا ویرانه کردی خانه ات آباد باور کن/ تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/ که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن/ "عبدالجبار کاکایی"

* زیاد در خاطرات کسی کنجکاوی نکنید زیرا در خاطرات هر شخص چیزهایی هست که حتی می ترسد آنها را برای خودش آشکار کند/ "داستایوفسکی"

* هیچ کس واقعا صاحب چیزی نیست. همه چیز اجاره ای یا قرضی است. اموالمان بیشتر از ما زندگی می کنند و در نهایت آنها را ترک خواهیم کرد/ "ایان مک یوون"

* به این حقیقت توجه کنیم که زندگی ای که در آن لذت کشف کردن نباشد حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراری است. بروید و عالم های ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید/" دکتر الهی قمشه ای"

* کُلُّ عَیبٍ اُحِبُّهُ فیکِ إلّا غیابکِ/ همه ی عیب هایت را دوست دارم به جز نبودنت/ "محمود درویش ترجمه ی خودم"

* ما آدمیان نقطه ضعف بسیار شناخته شده ای داریم که وقتی چیزی را از دست می دهیم به گونه ای اغراق آمیز عزیزش می داریم و چشم پوشی از آن را غیر ممکن می دانیم/ "هرمان هسه"

نزدیک نیا  با تو  مرا حادثه ای نیست/ این آدم ویران شده از دور قشنگ است/ "مریم قهرمانلو"

سال ها رو به قبله بودم و می گفتم/ دیگر هیچ کس از من عاشقانه ای نخواهد شنید/ آمدی/ رد شدی/ بند دلم پاره شد/ کاش می فهمیدی چه لذتی دارد/ پاره شدن طنابِ  یک اعدامی!/ "لیلا کردبچه"

* من پریشانم که راهِ خانه را گم کرده‌ام/ من پری؟ یا نه!  پسِ از تو شانه را گم کرده‌ام!/ می‌گذاری دام پشتِ دام و من در این قفس/ آن‌قدر ماندم که طعمِ دانه را گم کرده‌ام/ شمع‌ام اما در خودم خاموش از بس بوده‌ام/ اشتیاقِ صحبتِ پروانه را گم کرده‌ام!/ عاقلی کو تا بترساند مرا از عشقِ تو؟/  من شمارِ این‌همه دیوانه را گم کرده‌ام!/  من پری هرگز نخواهم شد ولی بر شانه‌ام/ های هایِ گریه‌ی مردانه را گم کرده‌ام!/  "مژگان عباس‌لو"

* اگر سفره‌ی دلم را برایت باز کنم/ می‌آیی با هم جمع‌اش کنیم؟!/" ایلهان برک"

* پیک معشوقه ز در می رسد اما به مرور/ عاقبت از تو خبر می رسد اما به مرور/ هر که زد زخم زبان زخم زبان خواهد دید/ سرو را حکم ِ تبر می رسد اما به مرور/ عاقبت شمع هم از شعله ی خود خواهد سوخت/ صبر پروانه به سر می رسد اما به مرور/ موی کوتاه تو را دیدم و با خود گفتم/ تا به بالای کمر می رسد اما به مرور/ ای نسیم آنچه که من کاشته ام در این باغ/ میوه هایش به ثمر می رسد اما به مرور/ "مازیار حسنی"

* من کدامم؟ پیری ام یا جوانی ام؟ وقتی مرا می بوسی به چه می اندیشی؟ به اینکه پیرزنی را بوسیده ای که زمانی زن زیبای جوانی بوده؟ یا زن جوانی را که پیر شده؟/ "رویا شاه حسین زاده"

* انتِ جمیلةٌ کَفقرةٍ راجَعتُها قبلَ الامتحانِ وَ وَجَدتُها اوّلَ سؤالٍ/ تو زیبایی مانند پاراگرافی که قبل از امتحان به سراغش می روم و در سوال اول می بینمش/ "دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی/ ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی/ ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت.../ چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی/ ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی/ هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی/ سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت/ آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی/ باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان/ عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی/ چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت/ غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی/ کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم/ سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی/"فاضل نظری"

* احسان، هنری نیست به امید تلافی/ نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید/"صائب"

* دیده ام مات نگاهت شد چو طفلی گیج که/ زنگ املاء بر سر قسطنطنیه مانده است/ "عارفه نصیری"

* با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار/ ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست/ "مهدی سهیلی"

* هرچه بیشتر به مردم نگاه می کنم و آنها را می شناسم بیشتر درک می کنم که چرا خداوند به نوح گفت اول حیوانات را نجات بده/"جیم کری"

* از مجنون پرسیدند وصال را دوست داری یا فراق را؟ گفت فراق را... چونکه در فراق امید وصال هست و در وصال بیم فراق... / "مولانا"

* بعضی آدم ها در روابطشان یک خوی مغولی دارند. باور دارند هر کس دل های بیشتری را فتح کند برنده است. این آدم ها قلبی را فتح می کنند ، کمی عیش و نوش می کنند سپس ویران می کنند و می روند سراغ قلب بعدی و عیش بعدی و ویرانه ی بعدی... و قلبی که دیروز با هزاران تلاش فتح شده بود حالا بعد رفتن ِ فاتح، بی در و پیکر می شود... محلی برای پرسه زنی یک مشت آدم بیکار. اما فاتح واقعی به تسخیر یک قلب بسنده می کند و می ماند و سال های سال از حریم این قلب حفاظت می کند تا کسی یا چیزی این دل را نلرزاند... اگر فاتح قلبی هستی حواست باشد! تو چنگیزخان نیستی که فتح کنی و ویران کنی و از قلبی به قلب دیگر بروی... و اگر کسی قلبتان را فتح کرد مراقب باشید با رفتنش دلتان نشود محل پرسه زنی دیگر آدم ها...

" ز من مپرس که چونی ؟ دلی نشسته به خونی / ز اشک پرس که افشا نموده راز درونی "


خَبّئینی بِداخِلکِ

 دعی مَن یَنظُر لِعیناکِ

 یَرانی فَیَبتَعِد

 *****************

مرا درونت پنهان کن

 بگذار کسی که به چشمانت نگاه می کند

 مرا ببیند و دور شود

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از عارف قزوینی

* این دیوار نوشته ی بالا مرا به یاد شعر نزار قبانی انداخت : من چیزی از عشق مان به کسی نگفته‌ام! ولی آنها تو را هنگامی که در اشک های چشمم تن می‌شسته ای دیده اند...

 * انتِ جمیلةٌ کوطنٍ مُحررٍ/ و انا مُتعَبٌ کوطنٍ مُحتَلٍ// تو زیبایی شبیه وطنی که آزاد شده و من خسته ام به مانند وطنی که اشغال شده../ "دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* با لحن محسن چاوشی بخوانید "خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی...!"

 * ناله را هرچند می خواهم که پنهان برکشم/سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن/ "امیرخسرو دهلوی"

* ز وحشت می پرم از خواب/ تنم بوی تو را دارد/ تو اینجا بوده ای شاید/ خیالت حرف ها دارد/ "نیلوفر علمی"

تفال می زنم امروز تا حافظ برقصاند/ به اعجاز کلامش دامن خیرالعمل با تو/ "سید مهدی نژاد هاشمی"

 چیست در فلسفه ی عشق که دور از درک است؟/یک نظر دیدن و یک عمر به فکرش بودن/ "امیر اکبرزاده"

* هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه، خداوند نشد/ "فاضل نظری"

* اجمل ما فی اللون البنیّ عیناک و القهوه/ زیباترین چیزی که در مورد رنگ قهوه ای وجود دارد یکی چشم های توست و دیگری قهوه/ "دیوارنوشته ی عربی"

 * چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیده ام/ قهوه از سیگار و قلیان اعتیادآور تر است/ "احمدمهدی درویش زاده"

 * در حسرت دیدار تو کردیم سفید / این ریش پریشان ِ به اشک آلوده/ "هوشنگ ابتهاج"

 * در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد/ همانا مرگ، پایان سرورآمیز دلتنگی ست/ "سجاد سامانی"

 * چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم/ ناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش/ "شهریار"

* نبینمت که غریبی بیا در آغوشم/ کدام خانه سزاوار توست جز وطنت// "فاطمه معصومی"

 * نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را/ تا خون بدل به باده شود در رگان من/ "حسین منزوی"

 * سؤال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟/ چرات بینم با اشکِ سرخ و با رخِ زرد؟/ جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد/ وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد/ "سنایی"

 * با دوستانی که گرسنه بودند نانمان را قسمت کردیم چون سیر گشتند دشمن شدند/ "یلماز گونای"

 * هرچه لب هایت فشرده یادگیری بهتر است/ بوسه را کی بر لبم قفل ِکتابی می کنی؟/"شهراد میدری"

 * در کنارم در امانی از گزند روزگار/ گل میان بازوان خار باشد بهتر است/ " اصغر عظیمی مهر" 

* سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن است/ کشوری هستم که گیر افتاده در تحریم ها/" حسین دهلوی"

 * آدم نباید روح خود را دو دستی تقدیم کسی کند که قصد ندارد روحش را تقدیم کند، کسی که هدیه نمی دهد قدر هدیه را نمی داند/" اوریانا فالاچی" 

* مرگ عادلانه ترین چیز تو این دنیاست. هیچ کس تا حالا نتوانسته از دستش فرار کند. زمین همه را می گیرد. مهربان ها ، ظالم ها و گناهکارها را. همه را. اما غیر از این هیچ عدالتی روی زمین نیست/ "سوتلانا الکسیویچ"

* و عمقِ عشق هیچ گاه شناخته نمی شود مگر زمان جدایی/" جبران خلیل جبران"

* با چشم های بی قرارم/ روی نقشه جست و جویت می کنم/ شهرها را یکی یکی سیل می برد/" حسین هادی نژاد"

 * با خاطرات زیادی زندگی می کنیم که اگر به خودشان بود تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند اما ما نگهشان می داریم. مدام مرورشان می کنیم. همان یک لحظه ی کوچک که روزی قلبمان را به نفس نفس انداخته. همان خاطره های ناچیز دوست داشتنی که مسکن ِ زخم های روزمرگی اند/ "سید محمد مرکبیان"

 * دیگرم گرمی نمی بخشی عشق! ای خورشید یخ بسته.../ "فروغ فرخزاد"

 * خواب دیدم ما را بریدند/ و به کارخانه ی چوب بری بردند/ آنکه عاشق بود پنجره شد/ آنکه بی رحم بود چوبه ی دار/ از من اما دری ساختند برای گذشتن/ "مهدی باجلان"

* گفتی که مستت می کنم/ پر زآنچه هستت می کنم/ گفتم چگونه از کجا؟/ گفتی که تا گفتی خودآ/ گفتی که درمانت دهم/ بر هجر پایانت دهم/ گفتم کجا کی خواهد این؟/ گفتی صبوری باید این/ "مولانا"

 * خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیست/ شیشه ها !سنگ چیز خوبی نیست/ وصله ها را به من بچسبانید/ به شما انگ چیز خوبی نیست/ های! عاشق نشو نمی دانی/ که دل ِ تنگ چیز خوبی نیست/ کَری از پیش یک سه تار گذشت/ گفت آهنگ چیز خوبی نیست/ گفته بودی شهید یعنی چه؟/ پسرم جنگ چیز خوبی نیست/ "امیرحسین الله یاری"

 * یوسفی هستم که غیر از نابرادرهای خویش / با زلیخایی هماوردم که کارش دشمنی ست/ من گناهی تازه می خواهم که در وسع تو نیست/ دل به تو بستن گناهش سخت و نابخشودنی ست/ "امید صباغ نو"

 * تو وجود هر آدمی رگه هایی از دگر آزاری و سادیسم وجود داره و می دونی چه وقت این حس بیدار میشه؟ وقتی می فهمی یه نفر وابسته ات شده./ " رومن پولانسکی"

 * اصلا بحث چرا؟ سکه می اندازیم/ خط آمد بمان، شیر آمد نرو/ "نرگس نوروزپور"

 * حتی نفرت از حقارت نیز، آدم را سنگدل می کند. حتی خشم بر نابرابری هم صدا را خشن می کند. آخ ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم خود نتوانستیم مهربان باشیم/ " برتولت برشت"

 کودکان را دوست بدارید، کودکان کار را بیشتر. چرا که از آن ها کودکی شان را دزدیده اند/ "جوزف گوبلز"

* چه زخم ها که نخوردیم از تو ناغافل/ بیا و رحم کن ای شاه از خدا غافل/ غم فراق چه کرده ست با جوانی من؟/ نمی شود نفسی دستم از عصا غافل/ "حسین دهلوی"

 * زندگی ترکیب شادی با غم است/ دوست می دارم من این پیوند را / گرچه می گویند شادی بهتر است/ دوست دارم گریه با لبخند را/ "قیصر امین پور"

 * خاطرات مثل آفتاب هستند، گرمتان می کنند، حس خوبی می دهند، اما نمی توانید آن ها را نگه دارید/ "کلر وندرپول"

 * راهی ام سوی سفر با نابرادرهای خود/ ترس دارم از کنار چاه باید بگذریم/"محمد شیخی"

 ما می توانیم خیلی چیزها به آدم های اطرافمان هدیه کنیم. مثل عشق ، لذت و محبت اما لیاقت ِ داشتن اینها را ما نمی توانیم به آنها بدهیم/ "ماشادو دِ آسیس"

 * او که همدردم شده گویا خودش هم درد بود/ او خودش زخم همان مرهم که می آورد بود/ "سید سعید صاحب علم"

* آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم/ دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز/"مهدی اخوان ثالث"

 * همه بر سر زبانند و تو در میان جانی/ "سعدی"

* وسواسی باشید در انتخاب کتابی که می خوانید ، فیلمی که می بینید صوتی که گوش می کنید آدمی که با او معاشرت می کنید موضوعی که به آن فکر می کنید و ... اینها غذای روح شما هستند

بهر آرام دلم ، نام دلارام بگو/ "مولانا"

 * دوستانی که در مورد کانال تلگرام از من پرسیده اند من کانال تلگرام ندارم در جای دیگری غیر از اینجا هم نمی نویسم هرچه هست همینجاست. خوشحالم که هنوز اینجا را دوست دارید و می خوانید. من کامنت های پر مهر شما را می خوانم. باور کنید به روز کردن اینجا در خوش بینانه ترین حالت ممکن دو ساعت وقت مرا می گیرد هر وقت که فرصت داشته باشم اینجا را به روز می کنم...

"اینجا به هر که دل بدهی دور می شود / یوسف همیشه فکر زلیخای دیگری ست!"

 

عِندَما یُحِبُّ الرَّجُلُ المَرأَةَ بِصُمتٍ ..

 یَخسرُ کُلَّ شیءٍ حَتّى هِیَ...

 وَ عِندَما تُحِبُّ المَرأَةُ الرَّجُلَ بِصَوتٍ..

 تَخسرُ کُلَّ شَیءٍ حَتّى هُوَ!

 فَفِی الحُبِّ الصُمتُ جریمةُ الرَّجُلِ

 وَ الصَّوتُ جریمةُ المَرأَةِ...

*********************************

وقتی  که مرد به زبان نمی‌آورد زن را دوست دارد

 همه چیز را از دست می‌دهد، حتی آن زن را...

 و وقتی که زن به زبان می‌آورد مرد را دوست دارد

 همه چیز را از دست می‌دهد، حتی آن مرد را...

 در عشق، سکوت، جنایت مرد است

 و سخن گفتن، جنایت زن...

"شهرزاد خلیج/ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از امید صباغ نو: من شاعرانه غرق تماشای او ولی/ او عاشقانه غرق تماشای دیگری ست/ تنها مرا گذاشت و تنها گذاشت رفت/ دنیای من جهنم  دنیای دیگری ست/ اینجا به هر که دل بدهی دور می شود/ یوسف همیشه فکر زلیخای دیگری ست!/ 

* درد یعنی از قضا عشقت خرافاتی شود/ خواستم بوسش کنم یک عطسه آمد ایست داد/ "سید اسماعیل رضوی"

* چه چیز کار مرا با تو می کشد به جنون؟/ منم که سد شده ام؟ یا تویی که سیلابی؟/ "احسان افشاری"

* عاشق آن است که حرفش به عمل ختم شود/ ورنه هر مدعی لاف زنی عاشق بود/ "هاتف مهدی قنبری"

* گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می میرند/ "محمود درویش"

* به کجا برم شکایت؟ به که گویم این حکایت؟/ که لبت حیاتِ ما بود و نداشتی دوامی/ "حافظ"

* وقتی انسان ببری را بکشد، نامش را تمرین مردانگی می گذارند ولی وقتی ببری انسان را بدرد، نام این کار را توحش و آدمخواری می نهند. تفاوت جنایت و عدالت هم در قاموس بشر از این بیشتر نیست/ "جرج برنارد شاو"

* من تو را امروز می خواهم نه مثل شهریار/ در خیالات ثریا غرق باشم سال ها/ عاقبت هم با دو چشم  تر بگویم عشق من!/ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!/" آرش مهدی پور"

* هر سربازی در جیب هایش / در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می برد/ آمار کُشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله  دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/ "مریم نظریان"

 پسر خاله ام بودی اگر در همان بیست سالگی عاشقت می شدم/پسر همسایه مان اگر/ نامه هایت را نخوانده پاره نمی کردم/هم خدمتت بودم/ هم خدمتت بودم اگر با تو از پادگان فرار می کردم/به آخر دنیا/ به دنیای آخر هم شاید/و هم سلولت اگر/ دیگر به آزادی حتی به آزادی هم فکر نمی کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* با دویست و چند تکه استخوانم دوستت دارم/ و چند سال باید بگذرد تا استخوان های آدم همه چیز را فراموش کنند؟/ با من بگو/ بگو/ قلب ها فراموشکارترند یا استخوان ها؟/ با من بگو/ بگو/ مثل خواب که گاهی از دست هایم شروع می شود/ گاهی از پاهایم/ پوسیدن از قلب آغاز می شود یا استخوان هایم؟/ "لیلا کردبچه"

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود/ هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست/ "سعدی"

* عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان/ آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت/ مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز/ موج می زد در "خدا پشت و پناهت" گفتنت/ "حسین منزوی"

* زندگی بر گردن افتاده ست یاران چاره نیست/ چند روزی هرچه باداباد باید زیستن!/ "بی دل دهلوی"

* من گذشته ای ندارم/ هرچه هست تویی/"غزاله علیزاده"

* ندارد....


"چنگ بر پیراهن یوسف بزن دیوانه وار / ای زلیخا عشق اگر رسوا نسازد عشق نیست"


کُنتُ اَدری قبلَ أن اولدَ انّی سَأُحِبُّکَ
بَعدَ أن جِئتُ الی العالمِ... 
مازلتُ أُحِبُّکَ
إنّ مِن اعظم ِآعمالی التی حَقَّقتُها کَإِمرأةٍ
أنّی اُحِبُّکَ...

***************************

پیش از آنکه زاده شوم 

می‌دانستم که دوستت خواهم داشت

و بعد از اینکه به این جهان پا گذاشتم

هنوز دوستت داشتم...

دوستت دارم

و این یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای من به عنوان یک زن است...

"سعاد الصباح/ ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از علیرضا ضرغامی
* خبر آمد همه جا شعر تو را می خوانَد/ شعرمان ورد لبش بود نمی دانستیم/" سید تقی سیدی"
* تو را به یُمن ِ دیدنش چه وعده ها که داده ام/ ولی نیامد آخرش دلم مرا حلال کن/ "مجتبی سپید"
* دختری از امّت عیسی دلم را برده است/ یا محمد همتی کن تا مسلمانش کنم/" عباس صبوحی"
* مرا از رنج های عاشقی بیهوده ترساندی/ فقط سربسته می گویم  طبیب از خون نمی ترسد/ "سعید صاحب علم"
* هر کاسه و بشقاب لب پَر خوب می داند/ در وقت های ظرف شستن شعر می خوانم/ "اعظم سعادتمند"
* منتظر می مانم تا عصایت شوم/ سوی چشمانت/ یادآور قرص هایت/ هم بازی نوه هایت/ من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشتم/ "علی قاضی نظام"
* روزی که احساس کردی چیزی رو از ته دل دوست داری، هیچوقت ولش نکن، ممکنه دوباره تکرار نشه. آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه بازم پیش میاد، باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمی فقط همون یه بار بوده که حالت دیگه خوب نمیشه، عشق یعنی حالت خوب باشه/" بهرام رادان- فیلم پل چوبی"
برگی شده افتاده ام از شاخه به کویی/ چون باد مرا می بَری امّا به چه سویی ؟/ این چیست که جذبش شده ام موی تو؟ هرگز !/ دلبستگی آن نیست که بسته ست به مویی !/ ای غنچه که در عمق دلم ریشه دواندی/ عشقی و عجب نیست که از سنگ برویی !/ من با تو چه باید بکنم عشق گریزان/ با صید چه باید بکند ببرِ پتویی .../  می خواهی ام اما به چه عنوان؟ به چه منطق؟/ می خواهم ات اما به چه قیمت؟ به چه رویی؟/ من بغضِ تو هستم چه بباری چه نباری/ من راز تو هستم چه بگویی چه نگویی .../ "یاسر قنبرلو"
* من/ تا آخر عمرم به این می اندیشم /که زنی که عشق را می پذیرد تا چه اندازه بی دفاع می شود/ "دافنه دوموریه"
* زن را در طول تاریخ همیشه پوشانده اند و از آن پس صبح تا شب و شب تا صبح برای دستیابی به آنچه در پسِ پوشش و پرده نهفته دویده اند/" سیمون دوبوار"
سیمون دوبوار یکی از شخصیت های دوست داشتنی من است کتاب فوق العاده اش "جنس دوم" را هر بار که می خوانم چیزی جدید به من می آموزد او به‌ عنوان یک اگزیستانسیالیست باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. او در این کتاب به‌ همین منوال استنباط می‌کند که یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود.
* ما چاره ی عالمیم و بیچاره ی تو/ ما ناظر روح و روح نظاره ی تو/ خورشید بگرد خاک سیاره ی تو/ مه پاره شده ز عشق مه پاره ی تو/ "مولانا"

"آرزوی دیدنت تنها نه اهل ذوق را / شیخ مسجد را همین رویا به بام آورده است"

اکره العیدَ الذی لا یأتینی بک

و الفرحةَ التی یَنقصُها وجودُک

و الاحتفالاتِ التی تَفتَقِدُ وجهَک

أحتاجُ صوتَک لِیَبدأ عیدی

***************************

بیزارم از آن عیدی که تو را پیش من نمی آورد

و از  شادمانی که تو را کم دارد

و از جشن هایی که چهره ی تو را از دست می دهند

من نیازمند صدای توام  تا عیدم شروع شود

"نبال قندس ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از حسین جنتی 

* ماه من طائفه ی روزه بگیران چه کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/"مهدی فرجی"

* بیهوده به دنبال هلال شب عیدند/ جز صورت ماه تو که قرص قمری نیست/"آرش مهدی پور"

* دیگران را عید اگر فرداست ما را این دم است/ روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست/ "سعدی"

* محبوب من! مثل شادمانی نباش که می گذرد و پنهان می شود. مثل غم باش و با من بمان/ "غادة السمان"

* آنقدر نیمه نماها به تنم زخم زدند/ نیمه ی گم شده ام آمد و نشناخت مرا /"فرانک فردوسی"

* گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو/ گناه توست که رخسار دلستان داری/" سعدی"

* کاترین هپبورن: مردها نمی تونن با زن ها رفاقت داشته باشند هاوارد، اونها می خوان یا صاحبشون باشن یا ولشون کنند. این یه غریزه ی قدیمی از زمان انسان های غارنشینه. صید رو شکار کن، صید رو بکش، صید رو بخور/ "دیالوگ فیلم هوانورد "

* سخت ترین و خوشبخت ترین چیزها این است که کسی در رنج هایش در رنج های ناخواسته اش عاشق این زندگی باشد/ "لئو تولستوی"

* هر کدام از ما چیزی را که برایش باارزش بوده از دست می دهد، موقعیت های از دست رفته، احساساتی که دیگر هرگز نمی توانیم به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزی است که معنی اش زنده بودن است اما درون سرمان اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه می داریم. اتاقی شبیه قفسه های این کتابخانه و برای درک عملکرد قلبمان باید مدام کارت های مرجع جدید درست کنیم. باید هر چند وقت یک بار چیزها را گردگیری کنیم.آن ها را هوا بدهیم. آب گلدان ها را عوض کنیم. تو برای ابد در کتابخانه ی خصوصی خودت زندگی می کنی/"هاروکی موراکامی"

* برای ساختن فرزندان باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت فرزندان را برای نیازهای حیوانی ، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله های وجودت پدید آورده ای. وظیفه ی تو به عنوان والد، تنها ساختن خودی دیگر نیست بلکه چیزی برتر است چیزی همانند آفریدن یک آفریننده/"آروین دی یالوم" 

* تن تو منطقه ی مین و لبم سربازی ست/ که جوان است و به سر ، شوق شهادت دارد/ "حمید بیر انوند"

* تو مرا در دردها بودی دوا/ من نمی خواهم که باشی بی نوا/ "مولانا"

" قل هو الله احد غیر از خدا نیست ولی / می پذیرم تو اگر لاف انا الحق بزنی "


بدان که نماز زیاد خواندن کار پیرزنان است/ و روزه فزون داشتن صرفه نان است/ و حج نمودن تماشای جهان است/ اما نان دادن کار مردان است./"خواجه عبدالله انصاری"


 پروردگار!

روزی اهل روزگار در این روز و هر روزگار از جانب تو و به دست روزی رسان و روزی دهنده ی تو بوده است.

من ، آدمی، روزی از تو می گیرم و شکر کرده و ناکرده روزگار می گذرانم بی آنکه بیندیشم عظمت و قدرت و اقتدار ابدی تو را که این گونه ، این گونه به قدرت و اقتدار، این خلق بی شمار را به شماره و اندازه، بی کم وکاست، روزی می دهی و کم یا زیاد ، روزگار می گذرانند و خداوند! ای کاش علاوه بر این رزق و این روزی حیات بخش و جان بخش، ذره ای از اندیشه و معرفت روزیم باشد هرچند که آن هم روزیم کرده ای و ای کاش آگاهی و درک آن، رزق ِ جانم شود تا بیندیشم و شکر کنم بزرگی و عظمت تو را که روزی رسانی و رزق دهی تنها یکی از هزار نشانه ی خداوندی و عظمت توست.

و پروردگار!

گاهی که اندکی معرفت و اندیشه می یایم تا چشم باز کنم و قدرت و اقتدار تو را ببینم باری بیشتر پی  می برم به اندکی شکرم در برابر بسیاری روزی و معرفت و اندیشه و دیگر نعمت هایت و دیگر چه بخواهم آنگاه؟ جز آنکه عفو و آمرزش روزیم کنی و ببخشایی مرا همیشه و هماره...


* عنوان پست از عمران میری

* یک عمر شکسته است دلم مثل نمازم/ ای روزه ام از خوردن غم های تو باطل/"عبدالحمید ضیایی"

* از من گرفتی سال ها بود و نبودم را/ ای گاوخونی! پس بده زاینده رودم را/از بس مکیدی شیره ی جان مرا عمری است/ پوشانده ام با برف اندام کبودم را/ من قطعه ای در دستگاه شور بودم تو/ با تلخی ات بر هم زدی اوج و فرودم را/ دنیا ترازویی به نفع توست تا بوده/ کم کرده در وجه زیان های تو سودم را/ای کاش این دنیا به من هم باز می گرداند/ چیزی که دیگر نیستم چیزی که بودم را/"کبری موسوی"

* اگر افسرده ای در گذشته زندگی می کنی/ اگر مضطربی در آینده زندگی می کنی/ و اگر با خود در صلحی در لحظه ی حال زندگی می کنی/" لائوتسه"

* احوال تو با غیر رسیده ست به گوشم/ در باخبری غصه کم از بی خبری نیست/ "محمد عزیزی"

* خودم بودم و پهنای دلم/ تو تمام جمعیتم بودی/ همه مَردُمم/ "رضا جمالی حاجیانی"

* کسی را دوست داشتن بدین معناست که روحش را از او بگیری و به او در ازای همین رُبایش بیاموزی روحش تا چه حد بزرگ ، زوال ناپذیر و روشن است. همه ی ما از همین رنج می بریم. عشق روح ما را به اندازه ی کافی ندزدیده است. از نیروهایی رنج می بریم که درونمان محبوس مانده اند. نیروهایی که هیچ کس قادر به غارتشان نیست تا آن ها را بر ما کشف کند/ "کریستین بوبن"

* زیرکی بفروش و حیرانی بخر/ زیرکی ظن است و حیرانی نظر/ "مولانا"

* تو پیام آوری از قدرت خالق شده ای/ هر کسی معجزه ای خواست بگو  چشمانم/ "سید علی علوی"

* چقدر  صورت تو از همیشه ماه تر است/ چقدر روی من از زندگی سیاه تر است/فرار می کنم از پوچی خودم به خودم/ و عشق راه جدیدی که اشتباه تر است/کدام جرعه عزیزم در این شب جادو/ گناه می کند آن کس که بی گناه تر است/ تو فرق می کنی اصلا به هم بریز و برو/ نگاه کن که نگاهت مرا نگاه تر است/چه اتهام عجیبی است من جنون دارم/فقط دلی است که از برّه سر به راه تر است/"سید مهدی موسوی"

* لعنت به عکس های تو با عکس دیگری/ حالا که می روی و دلم را نمی بری/ گاهی به دست های خودم خیره می شوم/گاهی به دست های تو در دست دیگری/سخت است اینکه بعد تو باید ببینمت/ اما فقط به شیوه ی خواهر برادری/ "سعید شیروانی"

* فروغ خیلی گریه می کرد من نمیفهمیدم چرا؟ بعدها که بزرگتر شدم و خودم با مردم زمانه طرف شدم شنیدم که چطور راجع به من قضاوت می شود گریه کردم و فهمیدم چرا فروغ گریه می کرد../ "فریدون فرخزاد"

* درماندگی یعنی تو اینجایی/ من هم همین جایم ولی دورم/ "علیرضا آذر"

* تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد/ از بس که استخاره زدم تا ببینمت/"عباس احمدی"

وقتی در جستجوی آدم ها برای استخدام هستید سه ویژگی را مد نظر قرار دهید: صداقت، هوش و انرژی و اگر اولی را نداشتند دو ویژگی دیگرشان شما را نابود خواهد کرد/ "وارن بافت"

* انسان حق دارد که انتقام جو باشد و کینه توزی کند و این حق را انسان های دیگر به او داده اند/" ماکسیم گورکی"

* درد دل با کس نمی گویم به غیر از یار خویش/ کُشته را بنگر شکایت پیش قاتل می برد/" صراف تبریزی"

* آقای مجری: پسر عمه یه کمکی به من می کنی بری دوتا نون بگیری؟ پسر عمه: کمک کردن به دیگران یه شعوری می خواد که من ندارم/ "کلاه قرمزی"

* شاید من بهتر از هر کسی بدانم که چرا انسان تنها موجودی است که می خندد تنها اوست که آنقدر عمیق رنج می برد که ناچار شده است خنده را ابداع کند/" فردریش نیچه"

* همیشه یک نفر پشت شلوغی های خیالت هست که مدام دوستت دارد که مدام دلتنگ توست و تو مدام بی خبری/ "لیلا مغربی"

* از مساحت قلبت تنها به اندازه ی دوپا را اشغال کرده ام/ دوستم بدار/ نه راه پیش دارم نه راه پس/ "حسین هادی نژاد"

* عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی/ درد تا مغز سر و جان زلیخا برود/ "علی عدالتجو"

* تنها یک چیز می دانم و آن این است که وقتی می خوابم دیگر معنای ترس را نمی دانم، معنای رنج را ، معنای سعادت را، خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است. خواب سکه ای است که بهای هر چیز را می پردازد. ترازویی است که وزن همه ی آدمیان در کفه هایش یکسان است. فقیر و غنی و دارا و ندار همه به یک اندازه/ "آندری تارکوفسکی"

* شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید/ شب را چه گُنَه؟ حدیث ما بود دراز/" مولانا"

* قیاس یک به یک شهر با تو آسان نیست/ که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی/"سجاد سامانی"

* همیشه آن که دم از عاشقی زده تنهاست/ نمازِ آن که مکبّر شود جماعت نیست/ "سعید صاحب علم"

* چند روز است که در روزه ی دیدار توام/ پُر کن این فاصله ها را که دم افطار است/"محمد شیخی"

* منظره ی ویرانی آدم ها غم انگیزترین منظره ی دنیاست/ ببینی کسی که مثل طاووس می رفته حالا مرغ نحیفی است/ پرش ریخته/ ببینی کسی خود را ملکه ای می پنداشته و تو را بنده ی زر خرید/ حالا منتظر گوشه ی چشمی است به او بکنی/ "رضا قاسمی"

* بعضی به شعر / بعضی به ترانه/ برخی به فیلم و عده ای هم به کتاب پناه می برند/ اما مدت هاست که آدم ها دیگر به همدیگر پناه نمی برند/" اُغوز آتای"

* هم دلی، هم همدلی، هم ناز دل را می بری/ناز شستت باوفا با چشم خود دل می بری/ "محمدخسرو آبادی"

* بزرگترین انتقام از ناملایمات زندگی این است که آدمی به شعر و شاعری روی بیاورد/"بختیار علی"

* از تحمل که گذشتم به تحمل خوردم/ دردم این بود که از یار خودی گل خوردم/ "سید مهدی موسوی"

* مُرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی/ چند نهان کنی که مِی، فاش کند نهان تو/ "مولانا"

* هرچه کردم خواب خوش آید به چشمانم نشد/ روزها یاد تو هستم نیمه شب ها بیشتر/ "سید صادق رمضانیان"

* یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر/ جز همان دم که دلم بود و دلت بود و دلت/ "علی علیخانی"

* من کوهم و قال من صدای یار است/ من نقشم و نقشبندم آن دلدار است/ چون قفل که در بانگ در آمد ز کلید/ می پنداری که گفت من گفتار است/" مولانا"

* آدمهایی که از رابطه های طولانی بیرون می آیند خطرناکند/چرا که آنها می فهمند می شود یک چیزهایی را از دست داد و نمُرد/ "ژوان هریس"

* هرچقدر یک انسان بدبخت تر باشد و یا هرچقدر یک ملت فقیرتر و توسری خورتر باشد به همان اندازه امیدوارتر است که در بهشت جزا و پاداش یابد/ "فئودور داستایوفسکی"

* دل در برِ من زنده برای غم توست/ بیگانه ی خلق و آشنای غم توست/ لطفی است که می کند غمت با دل من/ ورنه دلِ تنگ من چه جای غمِ توست؟/ "مولانا"

"رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد؟ / ماه من یک طرف و ماه خدا یک طرف است/"


و گفت: اگر دوزخ مرا بخشند، هرگز هیچ عاشقی را نسوزم، بهر آن‌که عشق، خود، او را صد بار سوخته است!/ " تذکرة‌الاولیا، عطار نیشابوری"


* عنوان پست از یاسر قنبرلو

* با انار سرخ لب هایش فریبم داد و من/ روزه خواری هم اگر کردم گناهم پای عشق/ "آرش مهدی پور"

* روزِ ماه رمضان زلف میفشان که فقیه/ بخورد روزه ی خود را به گمانش که شب است/ "شاطر عباس صبوحی"

* بس که خوردم غم تو روزه ی من باطل شد / نرخ کفاره ی این خوردن عمدی چند است؟/" نرگس افری"

* من در آغوش تو از خود متولد شده ام/ روزه بر مؤمنِ دور از وطنش واجب نیست/ "آرش مهدی پور"

* کار عشق است نماز من اگر کامل نیست/ آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم/ "میلاد عرفان پور"

* در قیامت چون نمازها را بیارند در ترازو نهند و روزه ها را و صدقه ها را همچنین اما چون محبت را بیارند محبت در ترازو نگنجد پس اصل محبت است/"مولانا"

* قلب ما کفن کسانی می شود که علاقه ی خاصی به آن ها داریم/"انوره دوبالزاک"

* گره انداخت به ابرو و گره زد به دلم/ که گره در گره زد جان و همه آب و گلم/" مرتضی مزروعی"

* خوب که فکر می کنی می بینی تمام خداحافظی ها سخت است حتی خداحافظی از دیوارهای یک خانه ی قدیمی/ "پتر اشتام"

* تنها یک چیز خوب در زندگی وجود دارد و آن هم عشق است و چقدر در مورد آن دچار سوء تفاهم می شوید با آن مثل یک رسم دینی جدی یا چیز قابل خریدی مثل یک لباس برخورد کرده و چقدر آن را خراب می کنید/" گیدو موپاسان"

* اولش رنج می کشی یه خرده بیشتر یا یه خرده کمتر بعد جدایی ها برات عادی می شن. زندگی همینه. دیگه هی جدایی پشت جدایی. زندگی جمع شدن نیست، جدا شدنه/ "کارلوس فوئنتس"

* گفتند که او عاشق گیسوی کمند است/ موهای من از عصر همان روز بلند است/" نفیسه سادات موسوی"

* هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست/ هر کجا پا می گذارم دامنی دل ریخته/"فاضل نظری"

* نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد/ زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد/ چه خواهش ها در این خاموشی گویاست نشنیدی؟/ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد/ "هوشنگ ابتهاج"

* تو با من حمل می شوی/ توده ای در گلوگاهم /که نه می توانم بالا بیاورم/ نه فرو دهم/ "پریسا قاسمی"

* خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر/ مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است/ "شهیدی قمی"

* رفتن کاری ساده است در حالی که فراموش کردن انقلابی است بزرگ/ "ناظم حکمت"

* ناگهان دور شدم از همه ی غم ها من/ از دعای چه کسی این همه خوبی با من؟/ "کاظم بهمنی"

* هر توقعی حتی توقع آرامش بیقراری می آورد/ "اُشو"

* بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد/ ای فاتح بی لشکر من خانه ات آباد/ تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار/ قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد/ حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی/ "دیریست که دلدار پیامی نفرستاد"/ دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم/ مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد/ دستم به جدایی برسد ، رحم ندارم/ بد شد " گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"/ با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما/ ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد/ تلخ ست اگر دوریِ شیرین به خدا شکر/ این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد/"آرش مهدی پور"

روز اول بی‌ هوا قلب مرا دزدید و رفت/ روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت/ روز سوم آخ، خالی هم کنار لب گذاشت / دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت/ روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی/ آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت/ با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت/ خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت/ فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا / هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت/ او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود/ با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت/ تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی/ جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت/ زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر/ با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت/ استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌ شب ولی/ بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت/ روز آخر بی‌ دعا، بی‌ ابر، هم باران گرفت/ دید اشکم را، نمی‌دانم چرا خندید و رفت/"قاسم صرافان"

* عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو/ دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟/ "سجاد سامانی"

* گرچه احساس من از جنس زنان است ولی/ صحبت عشق که شد "مرد" حسابم بکنید/ "شیدا صیادپور"

* روز اگر با هم نشینان غم ز دل بیرون کنم/ شب که غیر از غم ندارم هم نشینی چون کنم؟/ "میر قوام الدین حسن"

* و چه شیرین است عشق وقتی که عذاب می دهد/ "محمود درویش"

* در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است/ هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است/ از درد تو هیچ روی درمانم نیست/ درمان که کند مرا که دردم هیچ است؟/ "مولانا"

* دوتا جمله ی مقدس "به تو چه" و "به من چه" رو سرلوحه ی زندگیت قرار بده تا رستگار بشی/ "فامیل دور/کلاه قرمزی"

* وقتی رعد و برق می زند نترس/ نرو بغل او/ وقتی دلت می گیرد نخواه بغلت کند/ اجازه نده شب ها نزدیکت شود/ وقتی... وقتی .../ و اصلا چرا رفتی زنِ مردم شدی؟/ "کاظم خوشخو"

* دلم را بر می دارم/ سر قراری می آیم که با هم نداشتیم/ شاید آمدنت اتفاق افتاد/ عشق را دست کم نگیر/ "سوسن درفش"

* گویی که به تن دور و به دل با یارم/ زنهار مپندار که من دل دارم/ گر نقش خیال خود ببینی روزی/ فریاد کنی که من ز خود بیزارم/ "مولانا"

"عشق چرخی است که بر محور تن می چرخد / مثل یاد تو که دور سر من می چرخد"

 

در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر، اما محبوب ِ مجنون نبودند. مجنون را می گفتند که از لیلی خوبترانند؛ بر تو بیاریم. او می گفت که آخر من لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام شراب می نوشم. پس من عاشق شرابم که از او می نوشم و شما را نظر بر قدح است، از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرین بود مرصّع به جوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیز دیگری باشد، مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه شکسته که درو شراب باشد به نزد من بِه از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد. همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است، و سیری به روز پنج بار خورده است. هر دو در نان نظر می کنند. آن سیر صورت نان می بیند . گرسنه صورت جان می بیند. زیرا این نان همچون قدح است و لذت آن همچون شراب است در وی، و آن شراب جز به نظر اشتها و شوق نتوان دیدن. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی./" فیه ما فیه / مولانا"


 * عنوان پست از غلامرضا طریقی: عشق چرخی است که بر محور تن می چرخد/ مثل یادِ تو که دور ِ سر ِ من می چرخد/ یاد تو اسب سفیدی است که با آمدنش/ روح در عرصه ی میدان ِ بدن می چرخد/ از چه فصلی است هوای تو که تا می آیی/ باد می خشکد و گل روی چمن می چرخد/ بی گمان از تو از نام تو دم خواهم زد/ تا زبان با تب تشکیل سخن می چرخد/ زندگی دایره ی بسته ی مرگ است و در آن/ سال ها عقربه دنبال کفن می چرخد...

* گفت لیلی را خلیفه کان تویی؟/ کز تو مجنون شد پریشان و غوی/ از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت خامُش چون تو مجنون نیستی/ "مولانا" ( غوی به معنی سرگردان و گمراه)

* همه ی ما دیوانه به دنیا آمده ایم، برخی دیوانه می مانیم/"ساموئل بکت"

* سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن/ ای بغض پر از عصیان این بار صبوری کن/ "علیرضا آذر"

* و ببوس مرا بی وقفه/ باز هم بلند بلند ببوس مرا/ آری/ عشق همین سفرهای طولانی را می طلبد/ "ایلهان برک"

* عجب خطای بزرگی ست شاعری کردن / ولی به لطف همین اشتباه خوشبختم/ دهان شهر پُر است از کنایه اما من/ به عهد با تو هنوزم که هست سرسختم/ "صادق ابراهیم زاده"

* هر وقت قصد رفتن کردید بروید و هرگز برنگردید، به رفتن وفادار باشید تا ما هم به فراموش کردنتان وفادار باشیم/ "محمود درویش"

* تا زمانی که شناخت شما از خودتان بر اساس گفته ها و حرف های دیگران باشد شما درباره ی دیگران شناخت پیدا می کنید نه خودتان/ "کریشنا مورتی"

* نیمه ی دوم زندگی ما، دنباله ی طولانی عاداتی است که در نیمه ی اول حاصل کردیم/" فئودور داتایوفسکی"

* چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت/ دست در جیبت کن و جدی نگیرش بی خیال/ "محمد هروان"

* من تلخم و خراب... چه داری برای من؟/ ساقی به جز شراب، چه داری برای من؟/ کافیست وعده های دروغین عشق، آه!/ سیرابم از سراب، چه داری برای من؟/ یا رب بغیر رنج چه دیدم ز روزگار؟!/ جز وعده ی عذاب چه داری برای من؟/ باید شبیه مردم هم‌عصر خود شوم/ صورتگرا ! نقاب چه داری برای من؟/ روزی اگر بپرسمت این بود رسم عشق؟/ ای بی وفا، جواب چه داری برای من؟/" حسین زحمتکش"

* هاشم دماوندی: همیشه یه چیزی از وجود معشوق تو قلب عاشق ته نشین میشه برای همیشه، حتی اگه همدیگه رو ترک کنن اما این فقط یه طرف سکه ست. فرهاد دماوندی: و اون طرف سکه چیه؟ اینکه اگه دنیات اندازه ی یه نفر کوچیک بشه یا اون یه نفر اندازه ی خدا واست بزرگ بشه اگه یه روزی ترکت کنه و بره اونوقت دین و دنیاتو با هم می بازی/ "سریال شهرزاد"

* تا که عشقت مُطربی آغاز کرد/ گاه چنگم گاه تارم روز و شب/ "مولانا"

"جویند همه هلال و من ابرویت/ گیرند همه روزه و من گیسویت/ از جمله ی این دوازده ماه تمام/ یک ماه مبارک است و آن هم رویت"


عاشق آنم که به ماه خیره شوم

آن هنگام که هنوز هلال است

زیرا من عاشق هر چیزی هستم که آینده دارد

"نزار قبانی"


* عنوان پست از واعظ خوانساری

* زمین شناس حقیری تو را رصد می کرد/ به تو ستاره خوبم نگاه بد می کرد/ کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم/ کسی که محو تو می شد مرا لگد می کرد/ تو ماه بودی و بوسیدنت  نمی دانی/چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد/ بگو به ساحل چشم ات که من نرفته چطور/ به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟!/ چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند/ چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد/ کنون کشیده کنار و نشسته در حجله/ کسی که راه شما را همیشه سد می کرد/"کاظم بهمنی"

* وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش/ می رود انگار یک حجم وسیعی از دلم/ "حسین فروتن"

* به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش/تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندشبه تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زدبهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش!/ تو تا وقتی مرا سربار می بینی،نمی بینیدرخت میوه را سرشار خواهد کرد پیوندش!/ هنر، راه آمدن با مردمان دست و پا گیر استهمیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندشچه حالی داشتم با رفتنت؟ سر بسته می گویمشبیه حال مردی لحظه ی اعدام فرزندش/" حسین زحمتکش"

* همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمار ما/ چه قیامتی که نمی رسی ز کنار ما به کنار ما/ "بی دل دهلوی"

* زندان های پُر، خبر از حقیقتی محبوس در بیرون زندان دارد/"رازهای سرزمین من- رضا براهنی"

* اگر روزی از من بپرسند قوی ترین زنان دنیا چه کسانی هستند؟ جواب می دهم زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند/ "جمال ثریا"

* من بودم و کنجی و کتابی و سرودی/ غم را که نشان داد ؟ بلا را که خبر کرد؟ /"بهمن محصص"

* اسکیمو: اگر من چیزی درباره ی خدا و گناه ندانم آیا باز هم به جهنم میروم؟ کشیش: نه اگر ندانی نمی روی. اسکیمو: پس چرا می خواهی اینها را به من بگویی؟!/" از کتاب زائر در تینکر کریک آنی دیلارد"

* به مردم چون پناه آوردم از تنهایی ام دیدم/ که از تنها شدن جانکاه تر  احساس تنهایی ست/ "فاضل نظری"

* راز جهان یک درد پشت درد دیگر/ تا پله ای رفتیم صد پاگرد دیگر/ این رابطه از بی محلی رنج می برد/ بودی تو هم یک آدم تو زرد دیگر/ آتشفشان عشق خاموش است و من هم/ آتشفشانی خسته و دلسرد دیگر/ آه ای خیابان باز هم قلبی شکسته/ یک آدم دیوانه ی ولگرد دیگر/ امید یعنی چشم گریانم به راهت/ تقدیر یعنی بودنت با مرد دیگر/ "امیرحسین آقاطاهر"

* غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست/ لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت/" حسین زحمتکش"

* من تازگی ها کشف کرده ام روی این کره ی خاکی موجوداتی زندگی می کنند ناشناخته به نام" سخت جانان" همان هایی که عاشق اند و امیدوار و زنده...

* کافر صد ساله چو بیند تو را/ سجده کند زود مسلمان شود/ جان و دل از جذبه ی میل و هوس/ هم صفت دلبر و جانان شود/ "مولانا"

"مگر تولد توست امروز که اطلسی ها گل داده اند؟"

مازلت تسألنی عن عید میلادی

سجل لدیک اذن... ما انت تجهله

تاریخ حبک لی... تاریخ میلادی

*****************************

همیشه از من درباره ی روز تولدم می پرسی

پس  یادداشت  کن آنچه را که نمی دانی

روزی که عاشقت شدم روز تولد من است

" نزر قبانی ترجمه ی خودم"


 * عنوان پست از رضا کاظمی

* دلرُبا ماه من/ اردی بهشت من / اردی بعشق من/" زهرا اسلامی"

* تو پیرتر شده ای این که عیب نیست عزیز/ شراب کهنه که گیرایی اش شدیدتر است/"بنیامین دیلم کتولی"

* شناسنامه ی من یک دروغ تکراری ست/ هنوز تا متولد شدن مجالم هست/ "محمدعلی بهمنی"

* فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست/ اردی جهنم است زمانی که یار نیست/ "علیرضا بدیع"

* سرد مثل روزهای زمستان شده ای/ اردیبهشت هایت کو؟/ "سارا شاهدی"

* راه می روی و شهر اردیبهشت می شود/ کمی رحم کن لامصّب/ اینگونه که راه می روی به ناز/ شهر بیچاره می شود/ "رضا کاظمی"

* مراقب شمعدانی هایت باش/ اردیبهشت/ ماه عاشقی های بی ملاحظه ست/ "مجتبی تقوی زاد "

* چمن حکایت اردیبهشت می گوید/ "حافظ"

* می فهمی داری پیر می شوی/ وقتی قیمت شمع های روی کیک از خود کیک بیشتر است/ "باب هاپ"

* ققنوس من دردا که پرپر، پرپرت کردم/ وقتی به دنیا آمدم خاکسترت کردم/ قول بهشت زیر پا نقل جهنم بود/ آتش شدم دامن گرفتم مادرت کردم/ نُه ماه کامل از دل ِ خون تو خون خوردم/ تو ماه کامل بودی و من لاغرت کردم/ با تاء تانیث ته اسمم سند خوردم/سی سال محکوم عذاب دیگرت کردم/ ای رفته از خود سال ها تا آمده با من/ تنهاتر و تنهاتر و تنهاترت کردم/ آتش گرفتم زیر خاکستر حلالم کن/ افتادم از پای نفس دیگر حلالم کن/ حرفی نمانده جز حلالم کن حلالم کن/ صدبار بخشیدی مرا از سر حلالم کن/ آه این نهنگ مرده قصد خودکشی دارد/ آبی اقیانوس پهناور حلالم کن/ آغوش می خواهم برای گریه ی سی سال/ هق هق تر از آنم که آرامم کنی مادر/ من زهر مارم تلخ کردم روزگارت را/ با بند نافم کاش اعدامم کنی مادر/ "طاهره خنیا"

دوستان را در دل/ رنج ها باشد/ که آن با هیچ دارویی خوش نشود/ نه به خفتن/ نه به گشتن/ و نه به خوردن/ الا به دیدار دوست/ "مولانا"

* تولد تنها روزی ست که مادر در برابر گریه های شما لبخند می زند / "دکتر عبدل"

*رونق پیری ست بی دل از جوانی دم زدن/جنس گرمی زینت دکان خاکستر بود/" بیدل دهلوی"

* گفتی که برمی گردی و چشمت به سوی غیر نیست/ فالی به حافظ می زنم اما جوابش خیر نیست/" محسن صحت"

* از جنگ از جدایی و نفرت دلم گرفت/ دلتنگ بازوان توام صلح تن به تن ! /"جواد گنجعلی"

* برایم نیمه شب تک بیت صائب می فرستد باز/ رگ خواب من افتاده به دست مردم آزاری/"حمیدرضا برقعی"

* انسان از سه چیز تشکیل شده/ رنج/ کار/ عشق/ما به خاطر عشق رنج می کشیم/ از سر رنج کار می کنیم/ و  در پی کار عاشق می شویم/ " محمود دولت آبادی"

* آراسته ظاهریم و باطن نه چنان/ القصه چنان که می نماییم نه ایم/ "شیخ بهایی"

* عهد بستی آنچه بین ماست ابدی ست/ یادم رفت که بپرسم عشق را می گویی یا رنج را؟/" نزار قبانی"

* دلتنگی همیشگی نیست/ قلب هم شبیه لباس/ روزی برای خریدارش جا باز می کند/"رسول ادهمی"

* نفرت/ حسادت /و خشم / تنها در پیرامون وجودی توست/ در عمیق ترین لایه های وجودت/ تنها عشق است که خانه دارد/" اشو"

* در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی/ لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم/ "عطار نیشابوری"

* اگر هنوز در رنجی/ بدان/ به آنجا که باید نرسیده ای/درخت شکوفه می دهد و خشنود است/تنها تخم در رنج و سختی است/درخت شو  و جشن بگیر/" اشو"

* در مرام جوجه هایم عشق بازی را ببین/ این یکی دق کرد وقتی آن یکی را گربه برد/"مجتبی سپید"

* من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم/ من در جهان ندانم جز چشم پر خمارش/"مولانا"

* جان تو و جان من گویی که یکی بوده است/سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم/ "مولانا"

* من فکر می کردم سال ها باید یکی یکی سپری شوند تا هر بار آدم یک سال بزرگتر شود اما اینطور نیست این اتفاق یک شبه رخ می دهد...

* سی و چهار سالگی

"به هر که خواست مرا سرزنش کند گفتم : / که عشق، عزیزترین اشتباه عمرم بود"


أشهد

بالعصافیر تطیر من عینیک، إلى قلبی..

 أشهد أننی أحببتک مرة ..

 و ما زلت ...

 *********************  

گواهی می دهم

به گنجشکانی  که از چشم های تو تا قلب من پرواز می کنند

 گواهی می دهم که من یک بار عاشقت شدم

و هنوز هم ...

 "غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از محمدمهدی درویش زاده

* مسپار دل به هر کس که رُخ ِ چو ماه دارد/ به کسی سپار دل را که دلت نگاه دارد/"سلمان ساوجی"

من هرچه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد/ ای شمسِ ناتبریزی ام هرگز فراموشم نکن/ "رزیتا نعمتی"

* دانی که چرا سِرِّ نهان با تو نگویم؟/ طوطی صفتی! طاقت اسرار نداری.../ " مولانا"

* گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو/ چشم هایم بی تو بارانی ست حرفش را نزن/ " فرامرز عرب عامری"

* ریشه که داشته باشی، به لبه ی پرتگاه میایی ولی سقوط نمی کنی، ریشه، شعور، تربیت، شخصیت، انسانیت و شرف واقعی یک انسان است و ربطی به پول و تحصیلات ندارد/ "گوته"

احساس می کردم نداری هیچ مانندی/ بعد از تو دیگر هیچ کس با هیچ لبخندی.../ سخت است در چنگال این تقدیر جان دادن !/ حال مرا شاید بفهمد شیر دربندی/ من سردی این دست ها را خوب می فهمم/ وقتی که چشمان مرا از پشت می بندی/ وقتی کنارم می نشینی باز هم دوری/ داری تظاهر می کنی خوبی که می خندی/ طوری برو از سرنوشت روسیاهم که/ انگار از اول نبوده هیچ پیوندی/ حرفی نزن از این درام تلخ ! راهی شو/ حتی نگو خوشبختی ام را آرزومندی !/ آهو فقط یک بار در یک دام می افتد !/ بعد از تو دیگر هیچ کس...با هیچ ترفندی.../ "رویا باقری"

* عشق تقویم بی انتهایی است، برگهایش رنگ قرمز ندارد/ عشق هر روز شنبه ست جمعه هرگز ندارد/ "سید علی میرافضلی"

* تنها عشق عیان می کند تفاوتها/ وگرنه عین هم اند آغوش ها/ "کیوان عطار"

* ما را چه به آزادی؟ وقتی پرفروش ترین کتاب های ما، کتاب های آشپزی و تعبیر خواب هستند، یعنی که ما ملت خوردن و خوابیدنیم/ " نزار قبانی"

* باقر: اینها که گفتند روزهای خوبی در راه است! یادت نیست؟ خودشان گفتند توی چشم هایمان زل زدند و گفتند روزهای خوب در راه است پس چه شد؟ یونس: یادم هست خوب هم یادم هست. گفتند روزهای خوب، اما نگفتند برای چه کسی! روزهای خوب نه برای ما ، برای خودشان... دروغ که نگفته اند/" بابک زمانی"

* هنوز زنی در جهان دست در کیف لوازم آرایشش می برد/ رژ قرمزش را بر می دارد/ هنوز مردی هست/ که او را سیراب محبتش نکرده است/ و خیابان ها این روزها پر شده از زن هایی با رژ قرمز/ "سحر رستگار"

* غلام دولت آنم که پایبند یکی ست/ "سعدی"

* عاشقی دردی ست بی درمان که بیمارش خوش است/ تلخی و شیرینی و اندوه بسیارش خوش است/ "علی کیهانی"

* چه امیدی به اثربخشی مُشتی پند است/ عشق تنها به قوانین خودش پابند است/ گفت گمراهی محض است نظربازی و خاک/ بر سری کز نظر ِشیخ، سعادتمند است/ از نظرگاه من او را بنگر ...بعد بگو/ که بهشتت به چه ارزد و دوزخ چند است؟/ تا خدا راه، پریشان و سیاه است و بلند/ ارتباط من و معبود به مویی بند است/ که کشیده ست از این دام دمی بیرون پای؟/ که رسانیده ست به تزویر بر آن دامن دست؟/ با چنین چشمی و ابرویی و مویی در هم/ هر که عاشق بشود گور خودش را کنده ست/ دل به تو بستم و پیداست از این شعر که عشق/ از به هم ریختن قاعده ها خرسند است/ عشق قانون شکن و سرکش و بی قاعده نیست/ بلکه تنها به قوانین خودش پابند است/ "عبدالمهدی نوری"

* برای مردم غمگین، زندگی در شهر آسانتر است، در شهر، شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مُرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است/ "لئو تولستوی"

* بی‌قرارت می‌کند صدها چرای لعنتی/ کی به پایان می‌رسد این ماجرای لعنتی؟/ لب‌به‌لب سیگار تا بیت الغزل سوزان شود/ کی صدایم می‌کنی؟ پس کی!؟ صدای لعنتی/ دل بریدن در میان بُهت و گریه ساده نیست/ بوی رفتن می‌دهد این لحظه‌های لعنتی/ فرض کن!/ تنهایی‌ات را با خودت قسمت کنی/ فرض کن!/ تنها شوی در یک هوای لعنتی/ من زمستان‌زاده‌ام از سوز می‌ترسانی‌ام!؟/ من زمستانم، بیا بر من، بلای لعنتی/ با دو زانوی در آغوشم خیالت می‌کنم/ بغض غوغا می‌کند، این آشنای لعنتی/"پویا جمشیدی"

* برای خانه ای که تو نیستی در اضافی ست/ پنجره اضافی ست/ برای این خانه یک گوشه ی دنج کافی ست../" نیما یوشیج"

* شبِ بی شعر مرا عکس تو فریادرس است/ ورنه بی روی تو تا مرگ مرا یک نفس است/ "حامد فلاحی راد"

* دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته/ جان نیز گشت خسته، از تو کجا گریزم؟/ "مولانا"

* نیست... ندارد

"هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی/ ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی"


آسانتر نگاهم کن 

من تا عشق، بیشتر نخوانده ام

"نزار قبانی"


* عنوان پست از سعدی

* سیزده  را  همه  عالم  به  در  امروز  از  شهر/  من  خود  آن  سیزدهم  کز  همه  عالم  به  درم/"شهریار

* سبزه ها را گره زدم به غمت/ غم از صبر، بیشتر شده ام/ سال تحویل زندگیت به هیچ/ سیزده های در به در شده ام/ سفره ای از سکوت می چینم/ خسته از انتظار و دوری ها/ سال هایی که آتشم زده اند/ وسط چارشنبه سوری ها/ بچه بودم... و غیر عیدی و عشق/ بچه ها از جهان چه داشته اند؟/ در گوشم فرشته ها گفتند/ لای قرآن «تو» را گذاشته اند/ خواستی مثل ابرها باشی/ خواستم مثل رود برگردی/ سیزده روز تا تو برگشتم/ سیزده روز گریه ام کردی/ ماه من بود و عشق دیوانه/ تا که یکدفعه آفتاب آمد/ ماهی قرمزی که قلبم بود/ مُرد و آرام روی آب آمد/ پشت اشک و چراغ قرمزها/ ایستادم! دوباره مرد شدم/ سبزه ای توی جوی آب افتاد/ سبز ماندم اگرچه زرد شدم/ و إنْ یکادی که خواندم و خواندی/ وسط قصه ی درازی ها/ باختم مثل بچه ای مغرور/ توی جدی ترین بازی ها/ سبزه ها را گره زدم اما/ با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟/ مثل من ذره ذره می میرند/ همه ی سال های بی تحویل/ "سید مهدی موسوی"

* موهایم را می بافی/ به آرزوهایم گره کور می زنی/ حالا تو بهار را تا سیزده بشمار/ من بهار را در آخرین سطر همین شعر به در می کنم/ " تکتم آقابالا زاده"

* غم که از حد بگذرد دل حس پیری می کند/ سن هر کس را غمش اندازه گیری می کند/ "شیدا صیادی پور" 

* ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش/ یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش/"وحشی بافقی"

* عشق می خواهم و تو مایه ی این ننگ بشو/ بهترین ترجمه ی واژه ی نیرنگ بشو/ مهربان باش کمی با دل من ای بانو/ گاهی از دور کمی نرم تر از سنگ بشو/ سومین جنگ جهانی سر چشمان شماست/ تو به من تکیه کن و مانع این جنگ بشو/ چادری سر کن و مشکی شو سیاهی خوب است/ با من و روز و شبم یکدل و یکرنگ بشو/ تو که عاشق نشدی عشق چه می فهمی چیست؟/ لااقل هفته ای یک مرتبه دلتنگ بشو/ "امیرحسین آقا طاهر"

* بدان یَل نیستم اما به شدت معتقد هستم/ که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد/ "جواد منفرد"

* آنگونه تو را در انتظارم که اگر/ این چشم بخوابد آن یکی بیدار است/"ایرج زبردست"

* آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند/ ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم/ "عبید زاکانی"

* رامبد این دل کجای آدمه ؟ مثلا گردن آدم دیدی یه موقع می گیره؟ یه دیکلوفناکی یه پیروکسیکامی یه چیزی می مالی بعد ول می کنه یا مثلا سرت تیر می کشه مثلا ژلوفن می دونم نباید بخوری ولی مثلا حواست نیست و یکی می خوری آروم می شه ول می کنه این دل کجاست که بعضی وقتا یه جوری می گیره که نه ژلوفن نه پیروکسیکام نه نوافن نه رانیتیدین نمی تونه خوبش کنه؟.../ "خندوانه "

* چند بار بهتان گفتم اشتباه اساسی شما، کم بها دادن به اهمیت چشم است زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند ولی چشم ها هرگز/ "میخائیل بولگاکف"

* رناتو: زمان گذشت و من عاشق زن های بسیاری شدم هنگامی که مرا در آغوش می گرفتند می پرسیدند آیا فراموششان خواهم کرد؟ و من می گفتم نه فراموشت نخواهم کرد. اما تنها کسی که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد کسی است که هرگز نپرسید/ "بخشی از دیالوگ فیلم مالنا"

* زندگی اما اینگونه می گذرد انسان تصور می کند در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر بدهند صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد/ " عشق های خنده دار میلان کوندرا" 

* زندگی چیزی است که برایت اتفاق می افتد وقتی که داری برای چیز دیگری برنامه ریزی می کنی/" سام شپرد"

* جان و روانِ من تویی، فاتحه خوانِ من تویی/ فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت!/" مولوی"

* دغدغه ی یک جهان اولی این است که به جای کیسه های پلاستیکی از کیسه های بازیافتی استفاده شود ولی اینجا در جهان سوم دغدغه ی تمام دوست داران طبیعت  این است که در روز طبیعت زباله در طبیعت ریخته نشود رفته رفته این روز دارد از روز طبیعت تبدیل می شود به روز حمله به طبیعت. حالا خودتان ببینید جهان چندمی هستید؟

"عاشقی شیوه ی چشمان کسی چون من نیست/ یارم آنقدر عزیز است که عشقم هیچ است"


گفت از جای ها کجا بهتر؟

گفت جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد

"فیه ما فیه / حضرت مولانا"


* به فرزندانتان بیاموزید زن / دوست است/ وطن است/ زندگی ست .../ "نزار قبانی دوست داشتنی من"

زن شعر است! فروغ است! پروین است! ناز کردنش! راه رفتنش ، خندیدنش حتی اشکی که به دروغ می ریزد بی ادعا شعر است..! وای که اگر عاشق هم باشد...!/ " رضا صمدی"

* آدمی باید اخلاق را از خانواده، روش زندگی را از اجتماع، دانش را از دانشگاه و البته انسانیت را از جانوران بیاموزد/ "آرتور شوپنهاور"

* زنان می دانند که عشق شکیبایی ست یا به تعبیر دیگر عشق تقوای زن است ، از این رو به شیوه ای تسلیم عشق می شوند که از درک مردان خارج است/ "تونی گرت"

* قشلاق کرده ام به تو از دستِ زندگی/ چندی ست پایتختِ جهانم اتاقِ توست.../"علیرضا بدیع"

* گویند اگر مِی بخوری عرش بلرزد/ عرشی که به یک جام بلرزد به چه ارزد؟/ در خانه ی ما زیرزمینی ست که در آن/ یک خم بخوری خشتی از آن نیز نلرزد/ "خیام"

* آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار/ وای از آن سال که بی یار بهارش برسد/ " علی سید صالحی"

* آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار/ هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است/ "سعدی"

* ناگهان شیشه های خانه بی غبار شد/ آسمان نفس کشید.. دشت بی قرار شد... بهار شد/ "سعید بیابانکی"

* نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟/ تو گر آیی طرب آید... بهشت آید... بهار آید/ "بیدل دهلوی"

* صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام/ ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم/ "وحشی بافقی"

* بهار بی رخ گلرنگ تو چه کار آید؟/ مرا یک آمدنت بِه که دَه بهار آید/ "امیر خسرو دهلوی"

* و شکارچی مهربانی دارد می آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است/ " ریچارد براتیگان"

* موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است/ آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است/ "غنی کشمیری"

* تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت/ روزگاری ست که سودای تو در سر دارم/ مگرم سر برود تا برود سودایت/ چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص/ گر تأمل نکند صورت جان آسایت/ "سعدی"

* تقویم تمام سالهایم بی تو / تکرار هزار و سیصد و تنهایی ست/ "علی صفری"

* اگرچه عید نوروز است وقت گفتن از غم نیست/ به قرآن عید من بی تو کم از ماه محرّم نیست/ "مجتبی سپید"

* کسانی که ما را دوست‌ دارند، از آنها که از ما نفرت دارند، خطرناک‌ترند! زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد...هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست.../ "کریستین بوبن" از کتاب دیوانه وار

* اگر شما در اسرائیل به دنیا می آمدید به احتمال زیاد یهودی می شدید، اگر در عربستان به دنیا می آمدید قطعا مسلمان می شدید، اگر در ژاپن به دنیا می آمدید شینتو می شدید... دین پدیده ای ست که جغرافیا برای شما تعیین می کند پس آنچه مهم است انسانیت است که به جغرافیا و زمان محدود نیست/ "ریچارد داو کینز"

* گفتم بسته ست دلم/ گفت منم قفل گشا/" مولانا"

* گر عید وصل توست منم خود غلام عید/ "مولانای دوست داشتنی"

"موش و خرگوش و خروس و خوک و مار و اژدها / کاش سالی هم برای آدمیت داشتیم"

منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و گوشی از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دوتا گوشی دارد. آنکه بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود، باتری اش یک طرف در و پیکرش یک طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد خم شد و لبخند به لب اجزای جدا شده را روی زمین جمع کرد و باتری را سر جایش گذاشت و گفت خیلی موبایل خوبی است تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته. موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد اگر این یکی بود همان دفعه ی اول داغون شده بود این یکی اما سگ جان است دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم توی زندگی هم همین کار را می کنیم. همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مراقب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم، چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم اما آن آدمی که نجیب است و حیا دارد، آنکه اهل مداراست و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است، حرفمان، رفتارمان، حرکتمان، چه خطی می اندازد روی دلش. چیزی نگفت فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد.


* عنوان پست از محمود افهمی

"من چگونه بروم در ورق سال جدید؟/ که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم"

إنّنی أُحِبُّکِ

وَ  لَن أَترککِ وَحدَکِ على ورقةِ ۳۱ دیسمبر أبداً

سَأَحمِلُکِ عَلى ذِراعی

وَ  أَتَنَقَّلُ بِکِ بَینَ الفُصولِ الأربعةِ

*********************************

تو را دوست دارم 

و  هرگز رهایت نمی کنم

در برگه ی تقویم آخرین روز سال در آغوش می گیرمت

و  در چهار فصل سال می چرخانمت

"نزار قبانی"


* عنوان پست از ساناز یوسفی

* دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی/ مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من/ "کاظم بهمنی"

* حیف از امسال که بی دوست گذشت/ حیف تر سال جدیدی که تو را کم دارم/ "صادق هوشیار"

* عقل لامذهب به حرفم گوش کن عاشق نشو/ این دو چشم قهوه ای آن قدر هم معصوم نیست/ "مهدی غفوری"

* مثل گل های ترک خورده ی کاشی شده ام/ بعد تو پیر که نه من متلاشی شده ام/ "مهدی نظام آبادی"

* در دیده ی من خوب ترین مرد زمینی / هرچند که در چشم همه مسأله داری/ " نفیسه سادات موسوی"

* زنی با گونه های خیس امشب می رود از من/ به جای کوه، شیرین را شکستی حضرت فرهاد/ "مریم عظیمی"

* یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد/ بلکه دست از سر آزردن ما بردارد/ "شیما صیادپور"

* خواب نمی برد مرا یار نمی خرد مرا/ مرگ نمی درد مرا، آه چه بی بها شدم/  "عباس معروفی"

* خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند/ من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا/ "علیرضا بدیع"

* نسبت عشق به من، نسبت جان است به تن/ تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟/ "فاضل نظری"

* هزار بار به تو گفته بودم دلیل شیدایی یک زن ، زیبایی مرد نیست. یک مرد همیشه زیباست وقتی که زخم های دل مجروح زنی را می بوسد/" نسرین بهجتی"

* سنجاق کن/ دوستت دارم های مرا سمت غرب سینه ات/ تا قلبت بشنود/ بلرزد/ بتپد تنها برای من/ "باران قیصری"

* ما که دل کندیم از او دیگر چه فرقی می کند/ با سگان زرد باشد یا شغالان سیاه؟/ "علی اکبر یاغی تبار"

* دن پائولو می گوید: شنیده ام که در این کوه معدن است. بونیفیاتسیو جواب می دهد: خدا نکند که معدن باشد. دن پائولو نمیفهمید که چرا. چوپان توضیح می دهد: مادام که کوه فقیر است از آن ماست، اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب خواهد کرد.دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند./ " نان و شراب- اینیاتسیو سیلونه"

* تو بیایی همه ی ثانیه ها ، ساعت ها/ از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند/ "قیصر امین پور"

* سایه اش خانه ی امنی ست پر از آرامش/ من دلم گرم عزیزی ست که نامش پدر است/" پروانه حسینی"

*هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه پدر نیست/ "کریستین بوبن"

*  گفته ام بارها و می گویم بی وجودش حیات مکروه است / همه ی عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است/" امید صباغ نو"

* مرد ... فقط پدر نیست، جنسیت نیست... میتواند یک مادر باشد که هم جای پدر است هم یک مادر... می تواند برادری باشد که مثل یک پدر تکیه گاهت باشد... می تواند همسرت باشد که کنارت است ...


"مرا هر گه بهار آید به خاطر، یادِ یار آید/ به خاطر یادِ یار آید مرا هر گه بهار آید"


بعضُ النساء 

وُجوهُهُنَّ جمیلةٌ

وَ  تَصیرُ  اجملَ عِندَما تَبکینَ

*******************

بعضی  زن ها 

صورت هاشان زیباست

و با گریه زیباتر هم می شود

"نزار قبانی"


* عنوان پست از شهریار

* آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟/ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد/ " مهدی کمانگر"

* حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند/ ای مثل من غریب در این روزها بهار/" محمدعلی بهمنی"

* شکفتن از در این خانه تو نمی آید/ بهار منتظر من همیشه پشت در است/" حسین منزوی"

* که ام؟ مبارز سستی که در میانه ی جنگ/ به دست دشمنم افتاده است شمشیرم/  بهار بی تو رسیده ست و من چو مشتی برف/اگرچه فصل شکوفایی است می میرم/ "سجاد سامانی"

* جای دارو دکترم تنها سفر تجویز کرد/ گفت گاهی دل بریدن رو به راهت می کند/ "مریم عمرانی"

* در حیرتم از این همه تعجیل شما/ از این همه صبر و طول و تفصیل شما/ ما خیر ندیده ایم از سال قدیم/این سال جدید نیز تحویل شما/ "جلیل صفربیگی"

* دلم به حال شاخه های نورس می سوزد/ آتشی که در دلم افروختی/  تر و خشک را با هم می سوزاند /حالا چهارشنبه ی کداممان مبارک باشد ؟/ تویی که دل مرا سوزاندی/ یا منی که دل جهانی را می سوزانم؟/ "نسترن وثوقی"

* آتشی است در دلم/ که هیچ کس را جرأت گذشتن از آن نیست/ نترس ابراهیم من!/ بگذر /آتشی که تو از آن بگذری سرد می شود/ "نسترن وثوقی"

* اگر مثل آدم خداحافظی کنی ، غصه می خوری، ولی خیالت راحت است. اما جدایی بدون خداحافظی بد است، خیلی بد، یک دیدار ناتمام است. ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود. انگار بروی به سینما و آخر فیلم را ندیده باشی/ " فریبا وفی"

* چند روزی است که چشمان تو را می جویم/ هر دم از تنگی دل شال تو را می بویم/ دور هستی و دلم ناز تو را می خواهد/ عاشقم کردی و من وصل تو را می بویم/ "مسعود رادور"

* با سمباده هایی که روی صورت ام کشیدی تمام شدم/ سلام پدر/ من آمدم تا پینوکیو دروغگوی تو باشم./ قلبم را درست کار گذاشته بودی/ مثل ساعت کار می کرد/ زود به زود عاشق می شد/ حتی/ عاشق فرشته‌‌ی مهربانی که همیشه مواظبم بود/ مثل فانتزی هایی که در هالیوود هم مخاطب نداشت/ قصه من شروع شده بود پدر!/ خیال های شیرین ام را فروختم/ تا برای تو قند رژیمی بخرم/ تا دیابت دست از سرت بردارد/ و شماره عینکت هی بالا نرود/ غصه نخور پدر!/ درست است که من هیچوقت آدم نمی شوم/ و دماغم هر روز بزرگ تر می شود/ اما قول می دهم/ وقتی که سردت شد/ خودم/ خودم را/ توی شومینه بیاندازم/ "بهاره رضایی"

* برای درخت های کنار جاده فرقی ندارد کسی که در سفر است می رود یا می آید/ برای من اما فرق زیادی دارد/ درختان مسیری که از تو دورم می کنند/ و درختان مسیری که به تو نزدیکم/ "لیلا کردبچه"

* گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر/ عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت/ "محتشم کاشانی"

* همه با یار خوش و من به غم یار خوشم/ سخت کاری ست ولی من به همین کار خوشم/ "عماد خراسانی"

* جانا غم تو ز هر چه گویی بَتَر است / رنجِ دل و تابِ تن و سوزِ جگر است/ "مولانا"

شادند جهانیان به نوروز و به عید/ عید من و نوروز من امروز تویی/ "مولانا"

" نوشتی سال خوبی را برایت آرزو دارم/ چه می دانی از این بغضی که بی تو در گلو دارم"


اُریدکَ دائماً بِقُربی

إن وَقَعَ حُزنُ الارضِ علی کَتِفی

أمیلُ إلیک...

*************************************

می خواهم همیشه کنارم باشی

تا اگر اندوه زمین روی شانه هایم افتاد

به سمت تو کج شوم...

"زهرا الحجاج"


* عنوان پست از امیر اکبرزاده

دیرگاهی است که افتاده ام  از خویش  به دور/ شاید این  عید به دیدار خودم  هم  بروم/"قیصر امین پور"

* بس که بد می گذرد زندگی اهل  جهان/ مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند/"صائب تبریزی" 

* هرچند عیان کردی این عشق نهانی را/ برهم زده این قصه یک نظم جهانی را/ هر نقطه از این خانه یک خاطره است از تو/ بگذار کنار امسال این خانه تکانی را/  ما را که به کم دادی/ خود را نفروش ارزان/ این گونه تکان دادی بازار گرانی را/ بوی نم گیسویت برده ست حواسم را/ مشغول تو بودم که بردند جوانی را/ می گفت که در قلبم غیر تو کسی هرگز../ هرچند که در دل داشت او عشق فلانی را.../ " صادق ابراهیم زاده"

* ماجرای شاد باد و بید را باور ندارم/ عطر موهایت نباشد عید را باور ندارم/ عید باید لا‌به‌لای جنگل موی تو باشم/ عید در آبادی تبعید را باور ندارم/ من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت/ بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم/ با تو می‌پنداشتم زیباترین صبح جهان را/ آه، این نوروز بی امید را باور ندارم/ من شهید بوسه های تلخ و شیرین تو هستم/ دیگری جز من تو را بوسید را باور ندارم/ " ناصر حامدی"

* من خواب دیده ام که تو آغاز می شوی/ بنیانگذار سلسله ی  ناز می شوی/ بر شاخه ی شکسته ی  این سرو بی رمق/با مرغکان پر شکسته هم آواز می شوی/ "منوچهر آتشی"

* شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد/ چون کودکان زِ خوش دلی روز عید خویش/ "نظیری نیشابوری"

* از زلیخا آبرو را بُرد و از یعقوب، چشم/ عشق را بخشنده می دیدم ولیکن نیست نه/ "محمد عزیزی"

* کسانی که بی پروا شجاع بودند/ پیش از آنکه بتوانند ژن خود را به نسل بعدی منتقل کنند کشته شدند/ باقی افراد یعنی ترسوها و ملاحظه کارها زنده ماندند/ ما نوادگان آن هاییم/ "رولف دوبلی"

* جز یاد تو دل به هرچه بستم توبه/ بی ذکر تو هر جای نشستم توبه/ در حضرت تو توبه شکستم صدبار/ زین توبه که صد بار شکستم توبه/ "ابوسعید ابوالخیر"

* آرامش آغوش تو از چشم من انداخت/ امنیتی که بیمه های معتبر دارند/ مردی به اینکه عشقِ دَه زن بوده باشی نیست/ مردان قدرتمند تنها یک نفر دارند/ "امید صباغ نو"

* گُزیدم در میان مرگ ها اینگونه مُردن را/ تو را چون جان، فشردن در بَر، آن گه جان سپردن را/ "حسین منزوی" 

* من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم/ از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم/ عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شاد/ من ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم/ "زهرا سلیم"

وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت/ با من تمام عالم و آدم عزا گرفت/ شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال :/ این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟/ در چشم های تیره ی تو درد خانه کرد/ در چشم های روشن من غصّه پا گرفت/ هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر/ هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت/ بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود/ هی التماس و گریه و هی نذر....تا گرفت/ حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای/ اصلا! خدا دوباره تو را داد ؟ یا... گرفت؟/ "بیتا امیری"

* آنقدر شعر نوشتم وَ نخواندی که قلم/ گفت اینقدر عبث قامت ما را متراش/ " مهدی خداپرست"

* پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!/ تا که بگویم غم دل بیشتر/ دوست ترت دارم از هر چه دوست/ ای تو به من از خود من خویشتر/ دوست تر از آنکه بگویم چقدر/ بیشتر از بیشتر از بیشتر/ داغ تو را از همه داراترم/ درد تو را از همه درویشتر/ هیچ نریزد به جز از نام تو/ بر رگِ من گر بزنی نیشتر/ فوت و فن عشق به شعرم ببخش/ تا نشود قافیه اندیشتر/ "قیصر امین پور"

* با من کنار بیا/ همچون ماه/ با نیمه ی تاریکش/ "سالار مرتضوی"

* غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت؟/ تا خلق نفهمند که معشوقه چه نام است/ "سعدی"

* بعضی ها هر قدر که بروند بیشتر می مانند / بعضی ها هم هر قدر که بمانند بیشتر می روند/ "ازمیر آصف"

* و من گاهی/ نه صورتت/ نه چشمانت/ که دلم می خواهد صدایت را ببینم/ "جمال ثریا"

خوش آن زمان که به عشق و غزل به سر می‌شد / تمام خستگی عمرمان به در می‌شد/ خوش آن زمان که برای گلایه وقت نبود/ هزار شکوه به یک بوسه مختصر می‌شد/ چه سِحر بود که شب های هم‌کلامی ما / همین که چشم به هم می‌زدم سحر می‌شد/ نگاهمان خبر از شورش درون می‌داد/ زمانه از دل ما داشت با خبر می‌شد/ شکوفه بودی و شادابی بهاری تو / به پای رخوت پاییز من هدر می‌شد/ ادامه دادن این ماجرا صلاح نبود/ قبول کن که برای تو دردسر می‌شد/ درست لحظه ی از دست رفتن من بود / که دست‌های تو آماده ی سفر می‌شد/ دو عاشقیم ولی در دو داستان جدا/ به هم رسیدن ما خوب بود اگر می‌شد.../ "سجاد سامانی"

عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار است/ وقت یادآوری خاطره ها هوشیار است!/ گریه های سر خود، خوب به من فهماندند/ بدترین قسمت دلسوختگی، انکار است/ تا خداحافظی اش هیچ نمی دانستم/ زندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار است/ از همان روز که او رفت، خودم فهمیدم/ زنده مانی خود مرگ است که بالاجبار است/ دست ما نیست، فقط تجربه ثابت کرده/ زندگی کردن بی عشق، ادا اطوار است/ بخت هر جا که به دست کسی انگشتر داد/ آن طرف قسمت دستان کسی سیگار است/ "علی صفری"

* داشتم دردهایم را می شمردم/ نداشتنت/ نخواستنت/ ندیدنت/ نماندنت.../ این نون اول فعل ها را کاش می شد بکنی/جمعشان کنی یکجا/ بچسبانی به فعل رفتنت/ "رضا کاظمی"

* مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر/ و مسیری که فقط با یکی از ما دو نفر.../ یکی از ما دو نفر خواب عجیبی دیده است/ ترسش این است مبادا یکی از ما دو نفر.../  قول دادیم به هم عاشق هم می‌مانیم/ به نظر می‌رسد اما یکی از ما دو نفر.../ گله‌ای نیست خدا خواست که آواره کند/ یکی از ما دو نفر را یکی از ما دو نفر/ چقدر سخت گذشت و چقدر پیر شده است/ پشت این پنجره حالا یکی از ما دو نفر/ آخرین حرف دلش نامه‌ی کوتاهی بود/ "دوستت داشتم" امضا: یکی از ما دو نفر/ "جواد محمدی فارسانی"

* جای رسم دایره گاهی مربع می کشد/ عقل را پَر داده عشقت از سرِ پرگارها/" سورنا جوکار"

* دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست/ داروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟/ "خواجوی کرمانی"

* شنیده ام که تو پرسیده ای نمُرده هنوز؟/ خبر گرفته ای از حال من عجب دارد!/ "محمد عزیزی"

* اگر داستان را از قبل بدانی، به یک ماشین تبدیل می شوی. آنچه باعث می شود انسان ها انسان باشند دقیقا همین است که از آینده خبر ندارند/ "لوری مور"

* گر تو را بخت، یار خواهد بود/ عشق را با تو کار خواهد بود/ "مولانا"

" ای یار مرا موافقی وقتت خوش/ بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش/ خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند/ ور زان که تو نیز عاشقی وقتت خوش"


الحبُّ 

موتٌ صغیرٌ

******************

مرگی کوچک است

عشق 

"ابن عربی"


* عنوان پست از مولانا 

* من دلم را که می تپد با تو/ ـ گرچه گمراه ـ دوست می دارم/ با تو معدود خنده هایم را/ ـ گرچه کوتاه ـ دوست می دارم/ چشم خود را که دیده بود تو را/ دست خود را که چیده بود تو را/ پای خود را که مدتی شده بود/ با تو همراه، دوست می دارم/هر کسی را که دارد از تو نشان/ همه را فارغ از زمان و مکان/ مثل عکس عروسی ات که در آن/ شده ای ماه، دوست می دارم/ غصه را در پی رمیدن تو/ گریه را در پس ندیدن تو / لحظه ای را که بعد دیدن تو/ می کشم آه ... دوست می دارم/ یادم آمد ... غزل که می گفتم/ دوست می داشتی و می خواندی/ به همین خاطر است شعرم را/ گاه و بی گاه دوست می دارم/ تو عیار محبتم شده ای/ دوستت دوست، دشمنت دشمن/ هرکسی را که دوستت دارد ناخودآگاه دوست می دارم/"مهدی شهابی"

* امشب عروسش می شوی… من دوستت دارم هنوز!/ بی من چه شیرین می روی… من دوستت دارم هنوز!/ در این مثلث سوختم… دارم به سویت می دوم/ داری به سویش می دوی… من دوستت دارم هنوز!/ قسمت نشد در این غزل… شاید جهان دیگری…/ مستی و رقص و مثنوی..! من دوستت دارم هنوز!/امشب برایت بغض من کِل می کشد محبوب من!/ حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!/ در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست …/ یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!/ خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق/ در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!/ دارد غرورم می چکد از چشم هایم روی تخت.../ داری عروس می شوی.. من دوستت دارم هنوز!/ "مهدی حسینی". این دو شعر بدجور جگرم را سوزاند چه قدرتی دارند کلمات...

* کسی از ظاهر این کوه حالش را نمی فهمد/ به ظاهر ساکتم در سینه ام آتشفشان دارم/ نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردم/ هوای روزهای بودنت را همچنان دارم/"امید صباغ نو"

* خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم اما/ دل یک آدم سرسخت را بُردی خدا قوّت/ "سید تقی سیدی"

* تهران شده بازیچه موهای بلندت/ یک شهر نشستند تماشا بکنندت/ مجموعه ی شعری که خدا شاعر آن است/ تضمین شده در باغچه ها بند به بندت/ با طعم لبت صنف شکر خانه خراب است/ این مرتبه هم قند فریمان گله مندت/ بازار گل شهر محلات به هم ریخت/ وقتی گذر قافیه افتاد به خنده ت/ دین و دل من، چشم و لبت، موی تو … تسلیم !/ کافر شده ام در جدل چشم به چندت/ با درد دیابت که کنار آمده ام، کاش/ یک شب برسد جان بدهم با لب قندت …/ چندیست مهندس شده این شاعر بی چیز/ شاید بپسندد پدر سخت پسندت …/ "علی صفری"

* هر چه داری به پای زندگی بریز، تا مرگ نتواند چیزی با خود ببرد/ "جیم هریسون"

* از این عصر خسته ام/ برگردیم به هزاره های دور/ من با پوست خرسی که زمستان هایمان را خوابیده / برای تو بالاپوشی بدوزم/ و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده ای/ عکسم را روی دیواره ی غارمان بکش!/مرا به هزاره هایی ببر/ که غروب ها با شکار تازه ای به خانه می آمدی/ و قلب من / تنها آتشی بود که کشف کرده بودی/ "رویا شاه حسین زاده"

* در شهر تو هر چیز دهد مزه ی باده/ انگور، رطب یا که همین چایی ساده/ "عبدالحسین موسوی"

* تو سربلندی، پرغروری، باشکوهی/ آدم به آدم می رسد اما تو کوهی/"مهدی سیار"

* بی تو جای خالی ات،انکار می خواهد فقط/ زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط/ چشم ها به اتفاق تازه عادت می کنند…/ سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط/ با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت/ حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط/ حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی/ حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط/ نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی/ انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط/ بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است/ بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط/ چشم های خیسم امشب آبروداری کنید/ مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط.../ "علی صفری"

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب/ فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب/ فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم/ هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب/ شیرینی خرما، عسل و شهد زیاد است/ اما نه به اندازه ی  لبخند  تو مطلوب/ چشمان تو فیروزه و لب هات عقیق است/ احسنت به دستی که تراشیده تو را  خوب/ "امیر سهرابی"

* لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید / که به فتوای همه مظهر حق النّاس است/ "نفیسه سادات موسوی"

* تا گوشه ی چشمی به من آن سیم تن انداخت/ خوبان جهان را همه از چشم من انداخت/"اهلی شیرازی"

* اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ی ترس ها ببرد/ هر اعتقاد که گرم کرد آن را نگه دار/ و هر اعتقاد که سرد کرد از آن دور باش/"مقالات شمس"

* دکمه ها گاهی بیشتر از پیراهن ها عمر می کنند/ پیراهن ها بیشتر از آدم ها/ دکمه ی افتاده ی پیراهنت را پیدا کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* بی عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟/ یعنی اگر نباشی، کار دلم تمام است/ "حسین منزوی"

من آدم حساسی نیستم، وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم ، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم ، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم! اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی، با خودم گفتم انسان ها برای چه می جنگند؟! انگشت شستم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شستم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم!/ "نیل آمسترانگ"

* و گفت : خونِ همه ی جانوران سرخ بُوَد و خونِ عاشقان کبود/ "ابوالحسن خرقانی"

* مواقعی هم هست که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد/ بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند !/ زن ها، همه ی زن ها برای یک بار هم در زندگیشان که شده چمدان هایشان را بسته اند!/ آدم این کار را می کند که نگهش دارند/ "مارگریت دوراس"

* هیچکس ما را نمی بیند/همین جای خیابان مرا ببوس/همین جای جهان بگو که دوستم داری/ "علیرضا طالبی پور"

* به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی؟!/"مولانا"

"عشق ِ یوسف چه ستم ها به زلیخا که نکرد/ ماهرو سنگدل است گرچه پِیَمبَر باشد"


لا تَتَوَرّط بِالحُبِّ

 فَهُناکَ قاضی اِسمُهُ الاشتیاقُ

 لا یَرحَمُ أحداً

 ******************

 در سرزمین عشق پا مگذار

 آنجا دادستانی است به نام اشتیاق

 به هیچ کس رحم نمی کند

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از سعید تیموری

* گفته بودم میروی، دیدی عزیزم آخرش/ سهم ما از عشق هم شد قسمت زجر آورش/ زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست/ رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش!/ حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که/ خسته از تکلیف شب خوابیده روی دفترش/ مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست/ مرگ، یعنی حال من با دیدن انگشترش!/ یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب/وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش!/ جای من این روزها میزی است کنج کافه ها/ یک طرف اندوه و من، یاد تو سمت دیگرش/ عشق هر جا میرسد آتش به دل ها میزند/ درد را جا میگذارد در دل خاکسترش/ بی تو بین گریه ها یاد تو در آغوشم است/ من شدم مرداب و یاد تو شده نیلوفرش/ با تو فهمیدم جدایی انتهای عشق نیست/ آشنا کردی مرا با لحظه های بدترش…/ "علی صفری"

* دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند/حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند!/در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این/جنگ بین ما دو تا را نابرابر می کند/حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت/عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند/آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش/فکر آغوشش لباسم را معطر می کند/رنگ مویش را تمام شهر می دانند ، حیف/پیش چشم عاشق من روسری سر می کند/با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام/آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند/دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما/هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند !/"علی صفری"

* نازدانه دختر بی ادعای مولوی/دختر ابروکمان انتهای مولوی/ظهر یک روز بهاری آن حوالی دیدمت/خوب یادم نیست اما در کجای مولوی/ ساده پرسیدی که «آقا عذر می خواهم شما/ شعر می خواندید آن شب در ثنای مولوی؟»/ ساده بود اما سؤالت شور برپا کرده بود/ در دلم افتاد بعد از آن هوای مولوی/ بعد از آن تنها دلیل شعرهای من شدی/ آنچنان که شمس تبریزی برای مولوی/ هر دومان آبستن یک عشق عرفانی شدیم/نطفه ی این عشق بازی ها به پای مولوی/دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هام/ دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی/"محمد نجفی"

* ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﺟﻮﺍن های ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺳت/ﺭﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺳﺖ/ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﯾﮏ ﭘﺎ ﻭ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺎﻻﺳﺖ/ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ، ﻭﺳﻮﺳﻪ ای ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺳﺖ/ﻣﻦ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺍﺯ اﯾﻦ ﺩﺭﺱ ﮐﻪﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﺳت/ﺣﺲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻡ ،ﻣﺮﺣﻠﻪ ای ﺟﺒﺮﺍﻧﯽ ﺳﺖ/ﺯﻧﮓ ﻭﺭﺯﺵ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑِﺪَﻭَﻡ،ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺳﺖ/ﺯﻧﮓ ﺩﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﮐﻨﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺳﺖ/ﺍﺩﺑﯿﺎﺕِ ﻏﺰل هاﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺳﺖ/ ﺣﮑﻤﺖ ﻫﻨﺪﺳﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺷﻤﺎ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺳﺖ/ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ/ ﺯﻧﮓ ﺗﺎﺭﯾﺦِ ﻓﻼﮐﺖ ﺯﺩﻩ ﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺳﺖ/ﺟﺒﺮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ ﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ/ ﺯﻧﮓِ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺳت/ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﻧﮕﺮﻓﺘﯽ ﺗﻮ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺷﺪﻡ/ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ/"ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺩﻫﻘﺎﻧﯿﺎﻥ"

* گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد/ می پوشمش هنوز، تو بر تن چه می کنی؟/" مژگان عباسلو"

* می روی و دل من از تو زمان می خواهد/ باز هم شیشه از این سنگ امان می خواهد/ در دلم هر ضربان بی تو سکون شد برگرد/ قلب بی جان من اینبار تکان می خواهد/ قانعم با نفسی مختصر اما قلبم/ از هوای نفست چند جهان می خواهد/ غصه ات زود جوانی مرا خواهد برد/ فرصتی نیست بیا، عشقِ تو جان می خواهد/ فصل مرگ من دل خسته رسیده اما/ دل آزرده ام از تو ضربان می خواهد/ روزه دارِ دو عدد بوسه ی داغت هستم/ این عطش از تو فقط زود اذان می خواهد/" زهرا سلیم"

* مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر / با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر / درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم / قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر / بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار / زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر/ هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی / بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر / رفته ای ... اما گذشت عمر تاثیری نداشت / من که دلتنگ توام امروز ... فردا بیشتر/ زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر/ بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر / هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید /هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر / بر بخار پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"/ خون شد انگشتم بر آجر حک کنم : ما بیشتر... / " حامد عسگری"

* باریک تر از موی سرت گردن ما بود/ آن روز که موهای تو در باد رها بود/ "سعید شیروانی"

* ما به دل شادیم از باغ و بهار ما مپرس/ در جهان عشق زادیم از دیار ما مپرس/ "نظیری نیشابوری"

* کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند/ سرگذشتِ دل شکستن بود و بس جانکاه بود/ " مهدی اخوان ثالث"

* جواب نامه ام از بس ز جانان دیر می آید/ جوان گر می رود قاصد، ز کویش، پیر می آید/ "معلوم شبستری"

* نشد یک لحظه از یادت جدا دل/ زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل/ به چشمانت مرا دل مبتلا کرد/ فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل/ "ابوالقاسم لاهوتی"

* جذبه ای از عشق باید بی گمان/ تا شود طی، هم زمان و هم مکان/" شیخ بهایی"

* درد می داند چگونه وارد قلبم شود/ می زند در، بعد با لحن تو می گوید: منم/"احسان پرسا"

* عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده ست/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد/ "امیر سهرابی"

* فال می گیرم ولی چون دل بریدی از دلم/ جای "حافط" من تفأل را به "بیدل" می زنم/ "رضا قربانی"

* هدف از خلقت این عضو فقط دیدن بود/ ظاهراً چشم شما میل به کُشتن دارد/ "سیروس عبدی"

* دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد/ ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری/ "وحشی بافقی"

* سخت است که عاشق شوی و هیچ ندانند/ هی شعر بگویی بنویسند که احسنت/" امیرحسین اثناعشری"

* شاه قاجارم که وقتی رقص باله می کنی/ روی کاغذ یک شبه ایرانِ خود را می دهد/" ابراهیم جویباری"

* داشت می رفت قدم پشت قدم لرزیدم/ مرد بودم چه کنم؟ مرگ خودم را دیدم/ کاش یک بار دگر سخت خدا پشتم بود/ او مسیحا شد و من بین دو دین ترسیدم/ از ازل عشق ز ما روی خودش را دزدید/شاه دزدم چه غریبانه تو را دزدیدم/ گرچه یک روز بگفتم که برو از پیشم/ من جوان بودم و بر گور پدر خندیدم/ صد به چشمش چه عدد، صفر نظر می آمد/ در نگاهش چه قَدَر مفت شدم غلطیدم/ امشبم یاد تو افتاد به جانم ، چشمم/ خسته هم بود و از روی ادب خوابیدم/ تا که او رفت توانم همه از دستم رفت/ مثل دیوار ثریا شده کج، پاشیدم/"مهدی کمانگر"

* غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری/ هزار خوش دلی آکنده با خودآزاری/ درست می شنوی/عاشقانه می گویم/ بدان که شعر دروغ است و عشق بیماری/ سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟/ که جان به لب شدم از قهر و آشتی آری/ به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد/ ولی کلافه ام از این جنون ادواری/ اگر دوباره سراغی گرفتم از تو نباش/ مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری/ دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم/ چنین نبود گمانم به خویشتن داری/ دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود/ مگر تو باز بگویی که دوستم داری/"مهدی فرجی"

* محو چشمان تو بودم که به دام افتادم/ صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی/ "مولانا"

* توصیف تو در شأن کسی نیست به جز من/ تعریفِ شراب از دهن مست قبول است/"امیرعلی سلیمانی"

* شما از روز داوری الهی می گویید اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم/ من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم/ من چیزی را دیدم که به مراتب از آن سخت تر است/ من داوری آدمیان را دیده ام/"آلبر کامو"

* گفتی که شاهکار شما در زمانه چیست؟/ بالله که زنده ماندن ما شاهکار ماست/ "فخرالدین مزارعی"

* حد اعلای ادب را من رعایت کرده ام/ تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم/ "محمد ارثی زاد"

* خواستم مثل خودش قید خودم را بزنم/ حیف دیدم که کسی غیر خودم با من نیست/ "مهدی کمانگر"

* من زنم دیوانه ام حتی اگر گفتم برو/ یک دروغ  فاحشم آغوش وا کن بیشتر/" زینب خواجه"

* نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد/ ما همانیم اگر یار همان است که بود/ "صائب تبریزی"

* می گفت که بعد از این به خوابم بینی/ پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!/ "سعدی"

* مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو/ میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است/ "محمد شیخی"

* کهن شود همه کس را به روزگار ارادت/ مگر مرا که همان عشق اول ست و زیادت/ "سعدی"

* از عمر گفت، گفتمش اما ملال نیست/ از عشق گفت، گفتمش اما محال نیست/ هرگاه بوسه زد به رُخَم دوست گفتمش/ سیلی بزن به من که بفهمم خیال نیست/ "سعید صاحب علم"

* در دلم جایی برای هیچ کس غیر تو نیست/ گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود/" سعید صاحب علم"

* با منِ بِرنو به دوش یاغیِ مشروطه خواه/ عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه/ بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد/ با منِ تنهاتر از ستارخان بی سپاه/مویِ من مانند یالِ اسبِ مغرورم سپید/ روزگار من شبیه ِکتریِ چوپان سیاه/ هر کسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق/ کُنده ی پیرِ بلوطی سوخت نه یک مشت کاه/ کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود/ یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه/ آدمی زاد است و عشق و دل به هر کاری زدن/ آدم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه/ سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند/ دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه/  "حامد عسگری"

* و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم/ که راز آمدن و مرگ آدمی این بود/ "حسین منزوی"

هم او که دلتنگت کند/ سرسبز و گلرنگت کند/" مولانا"

"عشق برد و باخت دارد هر که عاشق می‌شود/ در ضمیرش میل پنهان قماری داشته..."


یَقولونَ إنّ الحُبَّ قِصّةٌ 

رَواها جدٌ لأحفادِه قبلَ النَّوم..!

ولکن غَلَبَهُم النُّعاسُ

فَوَعَدَهُم أن یکملَ لَهُم القصةَ فیما بعد..!

ولکن لِلأسَفِ تُوُفِّیَ الجَدُ قبلَ أن یکمل القصةَ لِأحفادِه.. !

فبقی الحبُّ مُجَرّدَ کلمةٍ مُعَلّقةٍ لا أحدَ یعرفُ معناها ..!

***************************************

می گویند عشق قصه ای ست 

که پدر بزرگ قبل از خواب برای نوه هایش تعریف می کرد

ولی نوه ها خوابشان گرفت

و پدربزرگ به آن ها قول داد که بعدا قصه را برایشان کامل کند

ولی متاسفانه پدربزرگ فوت کرد قبل از اینکه قصه را برای نوه هایش کامل کند

در نتیجه عشق  تنها یک کلمه ی معلق باقی ماند که هیچ کس معنایش را نمی داند

 "ترجمه ی خودم"

(سال ها پیش این را در فیسبوک دیدم و ترجمه کردم هرچه گشتم نویسنده اش را پیدا نکردم)


* عنوان پست از آرش شفاعی: آمدم گفتند کاری اضطراری داشته/ با خودم گفتم خدا! یعنی چه کاری داشته/ گفت دلتنگ تو بودم حالم اصلاً خوب نیست/ گفت بی من گریه کرده حال زاری داشته/ گفت می‌خواهم کمی‌ خلوت کنم پیشم نیا/ من که می‌دانم دروغ است و قراری داشته/ از صدایش خوب می‌فهمم که از من خسته است/ خوب می‌ فهمد چه گفتم هر که یاری داشته/ گفتمش یک روز رازی داشته با غیر من؟/ در صدایش لرزه ای افتاد؛ آری داشته/ گفت در بند توام دیوانه جان! گفتم نترس/ هر که زندانی شده راه فراری داشته/ عشق برد و باخت دارد هر که عاشق می‌شود/ در ضمیرش میل پنهان قماری داشته...

* دوست داشتم معلم املای تو بودم/ تا دوستت دارم را املاء بگویم/ و هی بپرسم تا کجا گفتم؟/ تو بگویی "دوستت دارم"/ "فروغ فرخزاد"

* موی مشکی، بر سرت هم روسری آجری/ آه بانو ! باز باید محتشم خوانی کنم/" مهرداد تکلو"

* ساده از دست ندادم دل پر مشغله را/ تا تو پرسیدی و مجبور شدم مسأله را...!/ من برادر شده بودم و برادر باید/وقت دیدار رعایت بکند فاصله را/دهه ی شصتی دیوانه ی یک‌بار عاشق/ خواست تا خرج کند آن کوپن باطله را/ عشق... آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ/ دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را/ و تو خندیدی و از خاطره‌ها جا ماندم/ با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را.../ عشق گاهی سبب گم شدن خاطره‌هاست/ خواستم باز کنم با تو سر این گله را. /" عبدالجبار کاکایی"

اتفاقا که تو را دید دو چشمم دل گفت/ خاک بر سر شده ای این خودِ زندان بان است/ "امید احسان زاده"

* دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما/ هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند/" علی صفری"  :-)

* نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی/ به لطف حضرت حق تا ابد بزک داری/ به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم/ دو چشم قهوه ای تلخ و بانمک داری/ "امید صباغ نو"

* سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم/ از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم/ "سیمین بهبهانی"

* هزاران ناله سر دادم به یاد آرَد مرا گاهی/ مگر نامهربان من دلی در سینه هم دارد؟!/ "محرم زمانی"

* خوش باش که هر که راز دانَد/ دانَد که خوشی ، خوشی کشانَد/ "مولانا"

* زنی که تکلیف زندگی اش روشن نیست موهایش را روشن می کند/ و زنی که خسته می شود/ از خستگی، کوتاه/ حالا/ به زنی فکر کن که موهای روشنِ کوتاهی دارد/ "رویا شاه حسین زاده"

* هزار بوسه به تو بدهکارم/ هزار آغوش/ کجا؟/ کی؟/ تسویه کنیم؟/ "آبا عابدین"

* افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم/افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم/ خوشبخت، زیرا دوست می داریم/ دلتنگ، زیرا عشق نفرینی ست/ "فروغ فرخزاد"

* دل بر سر تو  بدل نجوید هرگز/ جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز/ صحرای دلم عشق تو شورستان کرد/ تا مهر کسی دگر نروید هرگز/ "مولانا"

* اگر بگویم طبیعت هر  کس را می توان از خنده اش شناخت شاید اشتباه کرده باشم/ ولی من غالبا ملاحظه کرده ام که خنده ی یک انسان خوب ، مطبوع و پسندیده است/در حالی که خنده ی انسان ِ تیره درون، عکس آن است/ "فئودور داستایفسکی"

تو مرجانی/ تو در جانی/ تو مروارید غلتانی/ اگر قلبم صدف باشد/ میان آن تو پنهانی/"مولانا"

* نیست ، ندارد...

روز عشق آمد و من غرق تمنّای توام / با حضور تو دلم شاد و جهانم عشق است"

لِأنّی أُحِبُّکَ

عادَت الأَلوانُ إلی الدُّنیا

بَعدَ أَن کانَت سَوداءَ وَ  رِمادیَّةً

کَالأَفلامِ القَدیمَةِ الصّامِتَةِ المُهتَرِئَةِ

 ****************

چون من دوستت دارم

رنگ ها به دنیا برگشتند

بعد از آنکه سیاه و خاکستری بود 

مثل فیلم های قدیمیِ بی صدا و برفکی 

"غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از پروانه حسینی

* تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم/ تو را به خاطر عطر نان گرم/ برای برفی که آب می شود دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم/ تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم/ برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت/ لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم/ تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم/ برای پشت کردن به آرزوهای محال/ به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به خاطر بوی لاله های وحشی/ به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان/ برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم/ تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم/ تو را برای لبخند تلخ لحظه ها/ پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم/ تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم/ اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم/ تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم/ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم/ تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم/ تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم/ برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه/ تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم/ تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ...دوست می دارم ../ "پل الوار"

* با توام عشق قسم خورده ی پنهانی من/ با توام بی خبر از حال و پریشانی من/ با توام لعنتی خالی از احساس بفهم/ بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم/لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن/پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن/لعنتی خسته ام از حال بدم زخم نزن/بی تو محکوم به حبس ابدم زخم نزن/باورم کن که به چشمان تو معتاد منم/پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم/ قافیه باختم و شعر سرودم یعنی/به هر آنکس که تو را دید حسودم یعنی/ نفسم بند تو و درد مرا می خواند/ بعد تو حسرت دنیا به دلم می ماند/ "پویا جمشیدی"

* آوازه ات تا شهرهای ساحلی رفته/ دریا حسابت را از آدم ها جدا کرده/ پیش از تو زیبایی همیشه حد و مرزی داشت/ زیبایی تو مرزها را جابجا کرده/" امید صباغ نو"

* پرنده ها دیرشان نمی شود، هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند، گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند، فقط انسان زمان را اندازه می گیرد، فقط انسان ساعت را اعلام می کند و به همین دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند، ترس تمام شدن وقت.../ "از کتاب ارباب زمان میچ آلبوم"


* خوش بین ها و بدبین ها هر دو به بشر خدمت کرده اند/ اولی با آفریدن هواپیما و دومی با آفریدن چتر نجات/ "جرج برناد شاو"

* اصغر فرهادی: بعد از نمایش یک فیلم ایرانی، با دوستان خارجی نشسته بودیم به گفتگو. یکی از آنها پرسید:آن پسرک سر چهار راه چه می فروخت؟ مواد مخدر بود یا...؟ من پاسخ دادم فال می فروخت. پرسید فال چیه؟ گفتم شعر، شعرهای شاعر بزرگمان حافظ. با هیجان گفت: یعنی شما از کشوری می آیید که در خیابان هایش شعر می فروشند و مردم عادی پول می دهند و شعر می خرند؟!اون شخص سر میزهای مختلف می رفت و با شگفتی این را به همه می گفت و این یعنی زاویه ی دید. یکی سیاهی می بیند و یکی زیبایی... 

* منتظر می مانم/ تا عصایت شوم/ سویِ چشمانَت / یادآورِ قرص هایت/ هم بازیِ نوه هایت/ من جوانی ام را/ برای پیری ات کنار گذاشتم.../ "علی قاضی نظام"

* من همه در حکم توام/ تو همه در خون منی/ "مولانا"

* برای همسر مهربانم، همراهم، همسفرم، رفیقم به بهانه ی امروز هر چند اعتقادی به این روزها ندارم. مهم، رعایت انسان است انسان دیگر را به عشق و احترام و توجّه...

" هر روز دنبالِ تو می گردم/ آخر به غربـت می کشد کارم/ دقت کنی می بینی ام در شهر/ یک شالِ قرمـز بر سرم دارم .."

کَتَبتُ (أُحِبُّکِ) فَوقَ جِدارِ القَمَر ِ

(أُحِبُّکِ جِدّاً) 

کَما لا أَحَبَّکِ یوماً بشرٌ 

أ لَم تَقرأیها؟ 

بِخَطِّ یَدی 

فوقَ سورِ القَمَرِ 

وَ  فوقَ کُراسِی الحَدیقَةِ .. 

فوقَ جُذوعِ الشَّجرِ 

و َ فوقَ السَّنابلِ 

فوقَ الجَداولِ 

فوقَ الثَّمَرِ.. 

وَ  فَوقَ الکَواکبِ تمسحُ عَنها غبارَ السَّفرِ.. 

حفرتُ (أحِبُّکِ) فَوقَ عقیقِ السَّحر ِ
حفرتُ حُدودَ السَّماءِ 

حفرتُ القدَر.. 

أ لَم تَبصریها؟ 

على وَرَقاتِ الزَّهرِ 

على الجِسرِ  وَ  النَّهرِ  وَ  المُنحدرِ 

على صَدَفاتِ البِحارِ 

على قَطَراتِ المَطَرِ 

أ لَم تَلمَحیها؟ 

على کُلِّ غُصنٍ 

وَ  کُلّ حصاةٍ، وَ  کُلّ حَجَر 

کَتَبتُ على دفترِ الشّمسِ 

أحلى خبرٍ.. 

( أحِبُّکِ جِدّاً) 

فَلَیتَکِ کُنتِ قَرَأتِ الخَبرَ

**********************************

نوشتم  بر  دیواره ی ماه دوستت دارم

بی شک دوستت دارم

آنگونه که هیچ کس تاکنون دوستت نداشته است                                  

آیا دست خطم را نخواندی؟                         

بر حصار ماه      

بر صندلی های باغ 

بر شاخسارهای درختان                              

بر خوشه ها                                

بر جویبارها

بر میوه ها

و بر ستاره هایی که غبار سفر را  می شویند؟

حک کردم  (دوستت دارم) را بر نگین سحر

بر  مرز های آسمان

بر سرنوشت

آیا ندیدی اش؟
بر برگ های  گل
بر پل ، بر رود،  بر دره 
بر صدف های دریا
بر قطره های باران
آیا به چشمت نخورد؟
بر  شاخه ها
بر ریگ ها و سنگ ها
بر دفتر خورشید نوشتم
شیرین ترین خبر را
(بی شک دوستت دارم)
کاش  خبر را خوانده باشی

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


خداوند!

من و آسمان و زمین از نور ِ روشن توست که وجود داریم و پیداییم . من و هستی و همه اگر زیبا شده ایم و دیده می شویم اگر و اگر شایسته ی دیدنیم از آنست که منوّر از نور توایم و هر کدام که فاصله مان را با تو کم کرده باشیم نور بیشتر و سعادت بیشتری یافته ایم . دوست دارم پروردگار دوست دارم مادام که از تو نور می گیرم چونان ناب و چونان خالص و شایسته باشم که بی آنکه تمایل و انحرافی به سمت و سوی دیگر داشته باشم به صراط مستقیم و تنها به سمت تو و در جهت تو قرار گیرم و از عشق و نور تو شعله ور باشم که همه نور است و نور است و نور است بر فراز نور و نور و نور...

قسم!

قسم به نورت پروردگار!

قسم که مرا هدایت کن تا بی نور نشوم و در ظلمت نمانم و قسم به نور داناییت که آگاه ترین و داناترینی، قسم که روشنایی و داناییم عطا کن تا از هدایت و از دانایی و از نور تو جاودان و همیشه شعله ور بمانم همیشه خداوند...

* عنوان پست از مریم قهرمانلو: در بین جمعیـت گُم ات کردم/ سالِ هزار و سیصـد و گریه/ سالی که قبل از عیدِ نوروزش/ یک شالِ قرمز کرده ای هدیه .../هر روز دنبالِ تو میگردم/ آخر به غربـت میکشد کارم/ دقت کنی میبینی ام درشهر/ یک شالِ قرمـز بر سرم دارم .../ لعنت به من که دوستت دارم/ لعنت به قرمـزهای بعد از تو/ دیروز ها همراه من بودی/ لعنت به این فـردای بعد از تو .../ میخواستم بال و پـرم باشی/ یک تاجِ گل روی سرم باشی/ عاشق کنی کلِ جهانم را/ آن نیمه ی بهـترترم باشی ../ اما نشد .. رفتی.. امان از عشق/ من هم برایت شعـر میریسم/ پاییـز غوغا میکند اینجا/ هر شب به یـادِ رفتنت خیسم .../ پس لرزه های رفتنت را هم/ بردار و از این شهر راهی شو/ هی خواستم مالِ خودم باشی/ اصلا اسیرِ هر که خواهی شو !/ مِهرِ زیادی هم زیان دارد!/ میخواهمت میخواهمت کشک است/ بیرون برو از عمـقِ احساسم/ در را به روی عشـق خواهم بست ...

این شعر را خیلی دوست داشتم ابیاتی که برای عنوان پست انتخاب می شوند معمولا از اهمیت خاصی برخوردارند و با وسواس زیادی انتخاب می شوند من رنگ قرمز را خیلی دوست دارم و همه ی آن هایی که حتی اندکی مرا می شناسند این را می دانند برای همین خیلی این شعر را دوست داشتم :-)

* سابق وقتی مردم از زندگی خود راضی نبودند انقلاب می کردند ولی الان خرید می کنند/" آرتور میلر"

* پس زدم از دلم او را که گدایش نشوم/ حال شاهم ولی افسوس که در زندانم/ "ندا اژدری"

* اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد/ مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد/" مجذوب تبریزی"

* به جز با روی خوبت عشق بازی / حرام است و حرام است و حرام است/ "مولانا"

* ناگهان بین من و تو آنقدر فاصله افتاد که نامش را می توانی سفر بگذاری/" منیره حسینی"

* حق نداری به کسی دل بدهی الا من/ پیش روی تو دو راه است فقط من یا من/ " محیا غلامی"

* ما را به غم عشق/ همان عشق علاج است/ " بیدل دهلوی"

* سکس را از رابطه های امروزی حذف کن آنوقت متوجه می شوی از بیشتر رابطه ها چیزی باقی نمی ماند/" تام هاردی"

* بودایی ها می گویند اگر تو کسی را ملاقات کنی و قلبت بکوبد دستانت بلرزد و زانویت سست شود این عشق نیست وقتی تو دلبر را می بینی آرام می شوی نه دلهره ای نه تلاطمی...

* جمعه تویی با همه ی دوری ات/خنده به لب دلخوشی زوری ات!/دوست ترم‌ داری و راهی شدی/دل بکن از رفتن مجبوری ات..!" مریم قهرمانلو "

* هر شب دعا کردم که برگردد/ هی بغض کردم پشتِ اشعارم/ از درد های شعر میفهمی/ زخم قشنگی در دلم ‌دارم .../وقتی نباشی جمعه می بارد/عصرِ وخیمی در دلش دارد/ انقدر می بارد که داغش را/ بر واژه های شعر بگذارد .../ اینجا تمام سال پاییز است/ وقتی که دیگر برنمیگردی/ صد سالِ دیگر تازه میفهمی/ با عشقِ امروزم چه ها کردی ../ باران پر از احوالِ دلتنگی/ پاییز از دستِ خودش خسته/ یک عصرِ جمعه با کمی قهوه / یک شاعرِ تنها و دلبسته .../این ها منم، پاییز یعنی من !/ عصری پر از ابهام یعنی من !/ یک فردِ پر درد و جدا مانده/ بر چوبه ی اعدام یعنی من .../ "من" حال و احوالش وخیم اما../ حتی نمانی دوستت دارد/ هی شعر پشتِ شعر می بارد / حتی نخوانی .. دوستت دارد / هر رهگذر از این خیابان ها / رد میشود شکلِ تو میبینم/ اندازه ی کل جهان خسته/ اندازه ی یک عمر غمگینم .../ سی سال بعد از رفتنت پیرم / یک " تـو " نوشتم روی دیوارت / سی سال رفتی همچنان هستم / در اوج این پیری گرفتارت .../" مریم قهرمانلو "

* برای مرد ایلاتی تفنگ از هرچه بالاتر/ تفنگش می شود ناموس و طفل و مادر و خواهر/ تفنگ ارثی ام را با تو سنگین دل عوض کردم/ تو رفتی و تفنگم هم، چه تقدیری از این بدتر؟/ اگر از من بریدی مفت چنگت هرچه از من رفت/ دلم می سوزد از بخت سیاه عاشق دیگر/" علیرضا آذر"

* گر من بروم/ تو با که آرام کنی؟/" مولانا"

* نگاهش می کنم شاید به سمتم سر بگرداند / سر او بر نمی گردد مگر تقدیر برگردد/ "یاسر قنبرلو"

* می خواستم همه ی کارهایم را بکنم/ سر فرصت به دنبال او بروم/ می خواستم دنیا را عوض کنم/  کتاب هایم را بنویسم/ اسم و رسم به هم بزنم/ برنده شوم/ و بعد/ با دست های پر به دنبالش بروم/ خبر نداشتم که عشق منتظر آدم ها نمی ماند/" گلی ترقی"

* گفتی که پرنده ها را دوست داری/ اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی/ تو گفتی که ماهی ها را دوست داری/ اما تو آن ها را سرخ کردی/ تو گفتی که گل ها را دوست داری/ و تو آن ها را چیدی/ پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری/ من شروع کردم به ترسیدن/" ژاک پره ور"

* از همان جا که رسد درد/ همان جاست دوا/"مولانا"

"هزار قصه نوشتیم بر صحیفه ی دل/ هنوز عشقِ تو عنوانِ سر مقاله ی ماست!"

حُبُّک شِتاءٌ طویلٌ 

وَ إنّی لا أَملِکُ مِعطفاً

******************

عشقت زمستانی طولانی ست 

و من پالتویی ندارم ...

"یامن نوبانی ترجمه ی خودم"



پروردگار! روزگارانی است که حقیقت بر دوش و نشانی تو در دست، دل به راه زده ام. ابلیس همسفرم شده است تا راهزن حقیقت ِ بر دوش و در کوله بارم باشد گاهی کمک و مدد را بهانه می کند و سنگینی حقیقت را از دوشم بر می دارد تا به قول خودش سبک تر و آسان تر سفر کنم و گاهی نشانی تو را از دستم می گیرد تا راه کوتاه تری نشانم دهد و خلاصه آنکه آزاری شده و دردسری، التفاتش .

و حالا در میانه و کمرکش مسیر، خداوند! به همان دو راهی معروف حق و باطل رسیده ام که نقشه و نشانیش در کوله بار و نشانی که از تو دارم خوب ِ خوب پیداست و روشن تر از روشن و روشنی این راه ، نعمتی شایسته ی شکر است که هدایت و سعادت در انتهای آنست و حالا که خداوند! منم و انتخاب راه حق و شکر نعمت هدایت تو و بازپس گیری کوله بار و نشانی از همسفر ِ ناشایست ِ بداندیش که می خواهد به نشانی باطل، نشان  تو را گم کنم و نعمت هدایت و سعادت را کفران کنم و من که امیدوار به حمایت و هدایت چون تو مهربان خداوندی ، راه از بی راه این دو راهی باز خواهم شناخت و به سویت خواهم آمد و تو  خداوند نزدیک تر از  رگ گردن به منی....

* عنوان پست از  ارفع کرمانی

* تمام بدبختی هایم به خاطر یک دختر مو مشکی بود/ من یکی از بزرگترین کشف های تاریخ بشریت را انجام دادم/ قرص فراموشی/ وقتی در خدمت ارتش بودم کشفش کردم/ کافی بود یکی از آن قرص ها را بخوری/ آنوقت کل حافظه ات پاک می شد/ و بعدش یک زندگی جدید.../ به درد سربازهایی می خورد که زندگیشان در جنگ تباه شده بود/ یک ژنرال تصمیم گرفت برای اولین بار امتحانش کند/ وقتی آن را خورد تمام حافظه اش پاک شد/ جز یک چیز/ یک دختر با موهای مشکی/ مدام از او و نگاهش حرف میزد/ژنرال پاک دیوانه شد/ مرا تبعید کردند به سردترین نقطه ی کره ی زمین/ به آنتارکتیکا/ هشتادو نه درجه ی جنوبی/ آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه ی جنوبی/ "روزبه معین"

* از اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم/نام تو را دهان به دهان جمع می کنم/ من از تقابل لبم و گونه های تو/ شعری برای کل جهان جمع می کنم/ من خاطرات خوب تو را چند وقتی است/ از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم/ قلبم گرفته است تکان می دهم تو را/ از روی سینه ات ضربان جمع می کنم/ حالا که دور، دور کلاغ است و برف پیر/ از پای کاج، سارِ جوان جمع می کنم/ می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی/ بی تو لحاف را نگران جمع می کنم/از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست/ یک سال می شود چمدان جمع می کنم/ "محمد ارثی زاد"

* درست ترین شکل عشق آن است که شما چگونه با یک فرد رفتار می کنید، نه اینکه درباره ی وی چه احساسی دارید/ "آنتوان چخوف"

* و  از بین تمام روسری هایت / باد/  را بیشتر از همه دوست دارم/به موهایت می آید/" حمید جدیدی"

* بدان که هر  چیزی را کاری ست از اعضای بدن آدمی/ دیده را دیدن/ و گوش را شنیدن/ کار دل عشق است/ تا عشق نبُوَد بیکار بُوَد/ "السوانح فی العشق احمد غزالی"

* به چشمت مؤمنم اما از ایمانم پشیمانم/ از ایمانی که می گیرد گریبانم پشیمانم/ "سید تقی سیدی"

* شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید، در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافی ست/"چارلی چاپلین"

* حال مرا نو کند طرز غزل های تو/ دکمه ی پیراهنت، گردن زیبای تو/ "سعید خواجوی"

* گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تو را؟؟!!!/" شیما سبحانی"

* ای عشق ای قدیم ترین زخم روزگار/ در گوشه ی دلم سر پیری چه می کنی؟/"اصغر معاذی"

* اجملُ ما فِی اللَونِ البُنیّ عیناکَ وَ القَهوةُ/ قشنگترین چیزی که در مورد رنگ قهوه ای وجود دارد یکی چشم های توست و یکی قهوه/ "دیوارنوشته ی عربی"

افلاک که جز غم نفزایند دگر/ ننهند بجا تا نربایند دگر/ ناآمدگان اگر بدانند که ما/ از دهر چه می کشیم نایند دگر/" خیام"

* راسته که میگن هر کسی یه ستاره داره؟/ فقط چیزایی رو که به هیچ کس  نمی تونه تعلق داشته  باشه عادلانه تقسیم می کنن/ "از نمایشنامه ی گلدان/ بهمن فرسی"

* بین رنج بردن و هیچ به ما حق انتخاب داده اند/ من رنج را برداشته ام/ "ویلیام فاکنر"

* مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن/ یاد یک عشق عذابی ست که لذت دارد/" مقداد ایثاری"

* گذشته مثل یه گربه ست وقتی بیدارش می کنی، بهت پنجه می کشه. حرفم رو بشنو بذار به حال خودش باشه/ "توماس نارسژاک"

* من در هر شهری که باشم/ آن جا پایتخت تنهایی است!/ "جمال ثریا"

* نگرانِ من نباش/ آن دورها که ایستاده ای/ من روز به روز/ فیلسوف تر می شوم/ مثلن گریه میعانِ روح است/ خودم کشف کرده ام!/ "مهدیه لطیفی"

* ریشه از خاک برون است و ثمر می خواهی/ زهره ام را ترکاندی و جگر می خواهی!/ "نفیسه سادات موسوی"

* خسته ام بر شن زار سینه ات خم می شوم/ این کودک از زمانِ تولد تا کنون نخوابیده است!/" نزار قبانی"

*  این که با تو باشم و با من نباشی/ و با هم نباشیم/ جدایی همین است/ این که یک خانه ما را در برگیرد/ اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد/ جدایی همین است./ این که قلبم اتاقی باشد/ خاموش کننده ی صداها/ با دیوارهای مضاعف/ و تو آن را به چشم نبینی/ جدایی همین است/ این که درون جسمت تو را جست وجو کنم/ و آوایت را/ درون سخنانت جستجو کنم/ و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم/ جدایی همین است./ "غادة السمان"

* کسی که تو را نکوهش می کند، کلبه ای برایش مهیا کن تا در جوار تو زندگی کند. چون نکوهش او مددکار تو خواهد بود./ "کبیر" عارف بزرگ هند.

* اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش/ نابود شوی/ تمام زندگی‌ات را باخته‌ای/ این را/ منی می‌گویم/ که روزهایم را زنی برده است جایی دور/ پیچیده دور گیسوانش/ آویخته بر گردن/ سنجاق کرده روی سینه/ یا ریخته پای گلدان‌هاش/ باقی را هم گذاشته توی کمد/ برای روز مبادا/ "رضا ولی زاده"

* بی تو/ شهر خالی است/نه رنگی دارد/ نه لبخندی؛/ بی تو شهر/ تابوتی بزرگ است!/ "عباس حسین نژاد"

* عشق آغاز دارد، اما انجام ندارد! پای در دوستیِ تو نهادم گستاخ و دلیر! همه جفا با آن‌کس کنم که دوستش می‌‌دارم،اما چندان نباشد؛ جفایِ من نیک باشد و سهل! در دعوت قهر است و  لطف، در خلوت همه لطف است!/ "از مقالات شمس تبریزی"

* راه که می‌روم/ مدام برمی‌گردم/ پشت سرم را نگاه می‌کنم/ مدام ... / دیوانه نیستم/ محبوبم را در پشت سر گم کرده‌ام !/ "رسول یونان" 

* زن آهویی‌ست خسته که با تیر می‌خورد/ خونِ دلی که در قفسِ شیر می‌خورد/ زن آن مسافری‌ست که احساس می‌کند/ از هر طرف نرفته به تقدیر می‌خورد/ از عشق که گفته‌اند که خون‌ریز و... غافلند/ زن، زخمِ تشنه‌ایست که شمشیر می‌خورد/زن نیستی که بعدِ من این‌گونه زنده‌ای/ زن بوده‌ام که غصه مرا سیر می‌خورد!/ دیگر چه جایِ شِکوه؟ که کج آفریده‌اند/ منقارِ آن پرنده که انجیر می‌خورد.../ "مژگان عباس‌لو"

* یک شب به چشم‌های تو ایمان می آورم/در راه سبزِ آمدنت جان می‌آورم/در امتداد غربت این جاده‌ها عزیز/ایمان به بی پناهی انسان می‌آورم/گفتی که قلب‌های پریشان بیاورید/باشد به روی چشم پریشان می‌‌آورم!/عمری شبیه عابر این کوچه‌های خیس/هر شب برای پنجره باران می‌آورم/وقتی که چشم‌های تو لبخند می‌زنند/از من تو جان بخواه، به قرآن می‌آورم!/ "مرتضی مصلح"

*  گر رَوَد دیده و عقل و خِرَد و جان، تو مرو/ که مرا دیدن تو بهتر از ایشان ، تو مرو/ "مولانا"

"جز عشق دلنشین تو ، کآرام جان ماست/ دامی ندیدیم که آزادی آوَرَد"


تلک الخطوط التی سترینها یوما علی وجهی

لیست تجاعید

انا فقط کنت اعد ایام غیابک 

باظافری 

****************

 آن خطوطی که یک روز بر چهره ام خواهی دید

چین و چروک نیستند

من فقط روزهای نبودنت را با ناخن هایم می شمردم

 "فارس کامل ترجمه ی خودم" 


* عنوان پست از اسماعیل خویی

* پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را / و شانه‌های محکم و محکم‌تری را/ آقای خوبی که دلش سنگی نباشد/ معشوق‌های دوستت دارم‌تری را/ من را رها کن، هرچه ‌می‌خواهی تو داری/از دست خواهی داد چیز کمتری را/ با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید / و زد رقـم آینده‌ی درهم‌تری را/ تو آخر این داستان باید بخندی/ پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را/ من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز/ هر روز می‌بینی منِ مبهم‌تری را/ من را ببخش، از این خداحافظ خداحا .../ پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را/"سید مهدی موسوی"

* هلن رامیرز: تو مرد خوش تیپی هستی، شانه های پهن و قوی داری اما "کِین" یه مرد واقعیه...! برای اینکه یه مرد واقعی باشی، باید چیزهایی بیشتر از  شانه های پهن داشته باشی.../ "دیالوگ نیمروز فرد زینمان"

* به چشم دوستان ناقابلم، باشد ولی ای دوست/ طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند/ "سید سعید صاحب علم"

* اندی: یه چیزی هست درون تو که اونا نمی تونن بهش برسن یا لمسش کنن، اون مال توئه. رد: درباره ی چی صحبت می کنی؟ اندی: امید.../ "رستگاری در شاوشنگ"

* تجربه چیزی ست که آدمی بدست می آورد، وقتی که در پی بدست آوردن چیز دیگری ست/ "فدریکو فلینی"

* اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را/ جوانمرد است درد عشق، پیدا می کند ما را/ "صائب تبریزی"

* جست و جویت بهر من در دیگران بیهوده است/ جای من هر کس بیاید نیست تکرارم دگر/ "امیررضا مینویی فر"

* منم آن خطاسرشتی که نترسد از گناهی/ اگر عشق تو گناه ست و اگر تو اشتباهی/ "نرگس پویا"

* من مخالف مراسم پر خرج تشییع جنازه هستم. برای انسان باید هنگام تولد عزاداری کرد نه وقتی که از این دنیا می رود/"از کتاب نامه های ایرانی شارل دو مونتسکیو"

* تنهایی مهربانم کرده است/ شبیه سربازی که از روی برجک دیده بانی برای تک تیرانداز آن سوی مرز دست تکان می دهد/ "حامد ابراهیم تبار"

* قانون اساسی هر کشوری هر 19 سال یکبار باید عوض و بازنویسی شود، چون هیچ نسلی حق ندارد برای نسل های بعدی تعیین تکلیف کند/ "توماس جفرسون"

در کوبا قفسه هایی برای فروش کتاب بدون فروشنده هست که رویش نوشته شده است: "مطالعه کنندگان نمی دزدند و دزدان مطاله نمی کنند" کوبا جزو کشورهای اول دارای سرانه ی مطالعه ی بالاست.

* حقیقت خود مقدس نیست، آنچه مقدس است جست و جویی ست که برای یافتن حقیقتِ خویش می کنیم. آیا کاری مقدس تر از خودشناسی سراغ دارید؟/ "آروین دی یالوم"

* بازی زندگی بازی با بومرنگ است، افکار ،اعمال و گفته های ما خیلی زود با دقت بسیار زیاد به خودمان بر می گردد/" فلورانس اسکاول شین"

* هر آنچه جالب و تماشایی ست قطعا در سایه اتفاق می افتد. ما از داستان واقعی انسان ها چیزی نمی دانیم/"لوئی فردینان سلین"

* دوستی اهل این زمانه را چون خوردنی بازار یافتم؛ به بوی خوش، به طعم ناخوش/ "مالک دینار"

* پیر شدن به کوهنوردی شباهت دارد؛ هر قدر بالاتر می روی نیرویت کمتر می شود اما افق دیدت وسیع تر می گردد/ "اینگمار برگمان"

* کلید برق را زد/ لامپ روشن نشد/ چند دفعه ی دیگر کلید را زد/ آدم چه دیر می فهمد/ تکرار/ چیزهای خراب را درست نمی کند/ "سینا دادخواه"

* می شود ذهن مرا، فکر مرا، دل راهی شده را پس بدهی؟/"صنم عابدینی"

* در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست/ می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست/ می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی/ چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست/ باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟/ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست/ شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند/ یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست/ چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی/ دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟/ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو/ پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست/ میروی و خانه لبریز از نبودت میشود/ باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست/ رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است/باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست/ "بیتا امیری"

* عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد/ "مولانا"

"شک ندارم تو نیمه ی دیگر منی/ همان نیمه ای که باد با خود برده است"

 

نه آدمم نه گنجشک

اتفاقی کوچکم

هر بار می افتم

دوتکه می شوم

نیمی را باد می برد

و نیمی را مردی که نمی شناسم

********************

أنا لست إنساناً و لا عصفورة

بل حادث صغیر 

کلما أقع 

أنشق شَقَّین 

شَقّاً تأخذُه الرّیحُ 

وَ شَقّاً یأخذُه رجلٌ مجهولٌ

 "گراناز موسوى برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی

* سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است/ نارفیق بی مروّت کار یادت داده است؟/ "سجاد سامانی"

* عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست؟/ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است/"فروغی بسطامی"

* سفر کردن آدمی را متواضع می سازد. تازه می فهمیم چه جای کوچکی را در این دنیا اشغال کرده ایم/ گوستاو فلوبر"

* زندگی یک چمدان است که می آوریش/ بار و بندیل سبک می کنی و می بریش/ خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم/ دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم/ گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم/ به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم/ گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم/ قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم/ چمدان دست تو و ترس به چشمان من است/ این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است/ قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش/ هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش/ قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم/ طوری از ریشه بکش اَرّه که کوتاه شوم/ مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش/ شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش/ مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن/ هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن/ مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز/ مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز/ من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش/ نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش/ آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم/ آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم/ توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی/ کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی/ چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر/ جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر/ تا مرا می نگرد قافیه را می بازم/ ... بازی منتهی العافیه را می بازم/ سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم/ رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم/ ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور/ قاب قوسین دهن، شاپری قلعه ی دور/ مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم/ و به جز ماه، دل از عالم و آدم کندم/ ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم/ نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم/ خنده های نمکینت، تب دریاچه ی قم/ بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم/ مویِ بَرهم زده ات، جنگل انبوه از دود/ و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود/ قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند/ شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند/ هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد/ یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد/ من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم/ و از آن روز که در بندِ توام آزادم/ چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت/ نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت/ سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید/ سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید/ دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت/ شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت/ به خودم آمدم انگار تویی در من بود/ این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود/ پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام/ پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام/ ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست/ ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست/ آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند/ کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند/ چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم/ آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم/ و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد/ و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد/ تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم/ از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم/ تو نباشی من از اعماق غرورم دورم/ زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم/ تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم/ شاید آخر، سر ِ پاییز توافق کردیم/ هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت/ من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت/ همه شهر مهیاست مبادا که تو را/ آتش معرکه بالاست مبادا که تو را/ این جماعت همه گرگند مبادا که تو را/ پی یک شام بزرگند مبادا که تو را/ دانه و دام زیاد است مبادا که تو را/ مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را/ پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را/ نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را/ تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را/ پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را/ دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو/ برف و کولاک زده راه خراب است نرو/ بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم/ بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند/ این شب وسوسه انگیز مرا می شکند/ بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست/ گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست/ بی تو تقویم پر از جمعه ی بی حوصله هاست/ و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست/ پسری خیر ندیده م که دگر شک دارم/ بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم/ می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش/ ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش/ "علیرضا آذر"

* آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند/ منِ کافر همه شب با تو به آغوش کشم/ "خواجوی کرمانی"

* نِی گفت که تلخ است جهان گفتمش این نیست/ نالید که من بارِ شِکَر داشتم این شد!/ "حسین جنتی"

* تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیده ام که وقتی حال آدم بد است این حرام زاده فقط حال آدم را بدتر می کند. یک مشت چهره ی خالی از روح که پشت سر هم می آیند و می روند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمق هایی که بعضا مشهور هم هستند/ "چارلز بوکوفسکی"

* بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن/ یا مرا با خود ببر آنجا که هستی یا بیا/ "بیدل دهلوی"

* خواستن همیشه توانستن نیست/ من تو را می خواستم/ توانستم؟/ لب داشتم، بوسه خواستم/ توانستم؟/ دست داشتم، آغوش/ توانستم؟/ گاهی خواستن توان ندارد/زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن نمی رسد که نمی رسد!/ او هم که گفته کوه را به دوش می کشد/ اگری داشت محال/ پاسخی که هرگز نشنیده بود/ او به نه باخته بود/ که چنین به ادعا حرف می زد/ من ساده می گویم/ اگر چشم هایت مرا می پسندید/ کارهای عجیب می کرد/ دیوانگی های عجیب و غریب/ چیز زیادی نمی خواستم/ فقط سری که شب ها روی سینه ات به خواب رود/ روزها زود بلند می شدم/ و آن قدر دوستت می داشتم/ که نفهمیم/ چگونه پای هم پیر شدیم/ من تو را برای پایان خستگی هایم نمی خواستم/ فقط می خواستم/ جای آه/ دهانم گرم اسمت باشد/ عزیزم  هایی که قبض برق خانه را پرداخت نمی کنند/ اما کاری با چشم های تو می کنند/ که اتاق شب هم نور داشته باشد/من خواستم دوستم داشته باشی/ همین/ من همین کار ساده را از تو خواستم/ توانستی؟/ توانستم؟/ "رسول ادهمی"

نبودنت، نقشه خانه را عوض کرده است/ و هر چه می گردم/ آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم/احساس می کنم / کسی که نیست/ کسی که هست را از پای در می آورد!/ "گروس عبدالمکیان"

* هر که را دور کنی، دور و برت می آید/ از محبت چه بلاها به سرت می آید/ تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند/تا کمی دور شوی هی خبرت می آید/ دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند/ صبر کن! عاشق دیوانه ترت می آید!/ "کاظم بهمنی" 

* درست مثل آن که جنازه ی کارگران معدن را/ از خاک بیرون بکشی/ تا دوباره به خاک بسپاری/ چیزی میانِ ما تغییر نخواهد کرد/ اما اصرار دارم که بدانی/ دوستت دارم!/" زانیار برور"

* کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد عقل محتاط است ترسان و لرزان گام بر می دارد. با خودش می گوید مراقب باش آسیبی نبینی. اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است: خودت را رها کن بگذار و برو. عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هر چه هست در دلِ ویران است/ "الیف شافاک"

* هر کسی رفت از این دل به جهنم اما/ تو نباید بروی از دل من می فهمی؟/"مجتبی سپید"

* کسی که می ماند پیامبر است/ به او ایمان بیاورید/ ماندن کم معجزه ای نیست در عصر ما/" مهدی شاه محمدیان" 

* در غم یار یار بایستی/ یا غمم را کنار بایستی/ به یکی غم چو جان نخواهم داد/ یک چه باشد هزار بایستی/ دشمن شادکام بسیارند/ دوستی غمگسار بایستی/ در فراقند زین سفر یاران/ این سفر را قرار بایستی/ تا بدانستی ز دشمن و دوست/ زندگانی دوبار بایستی/ "مولانا"

* ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻋﯿﻨﮏ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ/ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ/ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ../ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ، ﮐﺴﯽ ﺑﻮﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ/ ﺍﮔﺮ ﺭﻧﮓ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ/ ﭼﯿﺰﯼ ﻟﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ../ " ﺯﻫﺮﺍ ﻃﺮﺍﻭﺗﯽ"

* دلتنـگی مثل آتش زیر خاکستر است، گاهی فکر می کنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش می زند...!/ "حسین پناهی " 

* منتظرم/ شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی/ در آرشیو رادیو/ زنگ بزن/ بگو که می خواهی مرا بشنوی/ "آزاد نوروزی"

* این را امروز پشت کامیون خواندم:-)

نه که من پسر بدی باشم/ خیابان معلّم خوبی نبود  :-)

* جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست/ "مولانا"

"در سینه ام سرمایی از زمستانی ناشناخته رخنه کرده است/ من، فردای روزِ رفتنت هستم"


تسألین: ماذا فعلتُ فی غیابک؟

 غیابُکِ لم یحدثْ.

وَ  رِحلتُکِ لم تتم. 

ظللتِ أنت وحقائبُک قاعدةً على رَصیفِ فکری

 ظلَّ جوازُ سفرِک ِمعی

 وَ تذکرةُ الطائرة فی جیبی... 

 ==============================

 می‌پرسی در غیابت چه کرده‌ام؟ 

غیبتت هرگز رخ نداد!

 و سفرت هرگز تمام نشد 

 تو در من بوده ای با چمدانت در پیاده‌روهای ذهنم راه رفته‌‏ای!

 ویزای تو پیش من است

 و بلیط سفرت در جیبم!


"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


 * عنوان پست از ایلهان برک

شعر زیر را در اینستاگرام دیدم دوستش داشتم و ترجمه اش کردم اما هرچه تحقیق کردم نفهمیدم شاعرش کیست...

إنی اُخیّرک فلا تحتاری / إمّا أن تکونی انتِ لی /  و إمّا أن أکون أنا لکِ / إما أن تکونی اُمّاً لِطفلتی / و إمّا أن أکون أباً لِطفلکِ../ من به تو حق انتخاب می دهم اما تو سر در گم نشو/ یا تو مال من باشی / و یا من مال تو باشم / یا تو مادری باشی برای فرزندم / و یا من پدری باشم برای فرزندت...

الفُ شعور لک بقلبی اولُها اشتقتُ لک/ هزار احساس در قلبم هست اول اینکه دلم برایت تنگ شده/ دیوارنوشته ترجمه ی خودم"

وَ انتَ علاجُک حِضنُها/دوای تو آغوش اوست/ "دیوارنوشته ترجمه ی خودم"

* ما گناه را نمی بینیم، مگر آنکه زنی مرتکب آن شود/"غادة السمان"

* در انتظار تو تا کی سحر شماره کنم؟/ورق ورق شب تقویم کهنه پاره کنم/ نشانه های تو بر چوب خط هفته زنم/ که جمعه بگذرد و شنبه را شماره کنم/ برای خواستن خیر مطلقی که تویی/ به هر کتاب ز هر باب استخاره کنم/"حسین منزوی"

* از بس که ناگوار است دور از تو زندگانی/ آبی که بی تو خوردیم بیمار کرد ما را/" محمد قهرمان"

* خواب هایم بوی تن تو را می دهند/ نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟/"لورکا"

* ما همه ی ما حداقل یک زن را در طول زندگی مان کُشته ایم/ بعد یکی پیدا شده/ آمده و جسد را با خودش برده../ یونس تراکمه/ مکث آخر"

* آنجا که هیچ نیست ، به یاد بیاور که دوستت دارم.../ "دنی دیدرو"

* به کسی نیاز دارم که پنهانم کند از دست احمقی که درونم است/" شل سیلور استالین"

* فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست/ دشنام داده است ولی دستخط اوست/ "فاضل نظری"

* گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟/ راستش زورِ منِ خسته به طوفان نرسید/ "کیانوش سفری"

* در نبودت به کسی باج ندادم هرگز/ کاروان نیست که دل، هر که به جایت آید/ "مهدی کمانگر"

* از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق/ روز اول رنگ این ویرانه ویران ریختند/ " بیدل دهلوی"

* قامت به قبله بستم گفتی اذان نگفتند/ گفتم که قامت تو قد قامت الصلاة است/ "پریسا نظری"

* عاشق چو قند باید بی چون و چند باید/ "مولانا"

* کم مباد از خانه ی دل پای او/ مولانا"

* فرهادم اما چند سالی دیر فهمیدم / افتاده دست دشمنانم قصر شیرینم/وقتی نباشی زندگی تلخ است خیلی تلخ/ حتی اگر لب وا کند دنیا به تحسینم/ "امید صباغ نو"

* و آن جا که جز تو نیست تو آنجا چگونه ای؟!/ "مولانا"

"بی حوصله پر بهانه برمی گردد / شب ها که به آشیانه برمی گردد / تنهاتر و زخم خورده تر از هر روز / تنهایی من به خانه برمی گردد."

لقد حبسنی حبیبی داخل زجاجة عطره

کما حبسوا الجنّی فی القمقم و رموا به الی قاع البحر

و من یومها انا ارسل برقیِّات الاستغاثة

فهل تعثَّرت بواحدة منها علی الشاطیء

و قرأت فیها هذه السطور؟

اذا فعلت ، لاتأتِ لا تحاول انقاذی!

لقد الفت قارورتی

فی رکنها نصبت طاولة کتابتی و نثرت اوراقی و ربطت روحی الی فرشاة اسنانی

و امطیت قلمی فی اللیل کما تمتطی الساحرة عصاها لترحل سماوات النجوم

و من یومها و انا اطیر بعیدا فی احلامی

بحثا عن اسئلة تاهت منّی،

عن کیف کان ذالک بیننا

و لماذا انت،

و متی اکسر زجاجة عطرک و استعید ذاکرتی؟

************************

یارم مرا درون شیشه ی عطرش زندانی کرد

همانگونه که دیو را در شیشه زندانی می کردند و به دریا می انداختند

من از آن روز پیام های یاری فرستادم

پس آیا یکی از آن ها را در ساحل یافته ای

و در آن این سطرها را خوانده ای؟

آنگاه که چنین کردی دیگر نیامدی و برای نجاتم تلاشی نکردی!

من با شیشه ام انس گرفتم

و در گوشه اش میز تحریرم را بنا کردم و برگه هایم را پراکندم و روحم را به مسواکم آویختم

و شبانگاهان بر قلمم سوار شدم آنگونه که جادوگر بر عصایش سوار می شود و در آسمان پر ستاره سفر می کند

و از آن روز من در رؤیاهایم تا دور دست ها سفر می کنم

درحالی که در جستجوی پرسش های گم شده ام هستم

در جستجوی اینکه چرا بین ما چنین شد

و  چرا تو؟

و من چه هنگام شیشه ی عطرت را می شکنم و حافظه ام را باز پس می گیرم؟

"غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از جلیل صفربیگی

* به هر راهی که رفتم، قومی دیدم. گفتم: «خداوندا! مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم، و خلق را در آن راه نباشد.» راه اندوه پیش من نهاد، گفت: «اندوه باری گران است، خلق نتواند کشید.»"ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی: تذکرة الاولیا"

* ز خود جدا شدگان پرس درد تنهایی/ که هر که دور ز مردم فتاده تنها نیست/ "صائب تبریزی"

* تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است/ تنهایی در قطار هزار نفر/ به تو فکر می کنم/ در چشم های بسته، آفتاب بیشتری هست/ به تو فکر می کنم و هر روز به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم/ ما چون بارانی هستیم که همدیگر را خیس می کنیم/ "غلامرضا بروسان"

* سنگینی تنهایی از نبودن دیگری نیست/سنگینی تنهایی به خاطر جدایی از خود است/ آنکه دلت برایش تنگ شده خودت هستی./"اشو"

* موسلینی/ استالین/ ناپلئون/همه احمق بودند/ کدام مرد عاقلی به جای بافتن موی معشوقه اش عمرش را صرف جنگ می کند/ بیا لابلای ورقه های این کتاب همدیگر را ببوسیم/ نگران آبرو هم نباش/ اینجا کسی کتاب نمی خواند/ "شاملو"

* من سخت نمی گیرم/ سخت است جهان بی تو/"سما صفایی"

* چو پیراهن شوم آسوده خاطر/ گرش همچو قبا گیرم در آغوش/ "حافظ"

* گفتم که عشق چیست.؟ تهی کرد جام و گفت:/ بر هر کسی به شیوه ای این داستان گذشت./" نصرت رحمانی"

 * درست نمی دانم! ولی... می گویند:/ حوا بود که سیب را تعارف کرد!/ و چرا آدم خورد؟؟؟ ساده نبود... عاشق بود.../ نمی دانم! اما.../ حوا برایش با ارزش بود./ باارزش تر از بهشتی که میگویند مفت از دست داد.../ "عباس معروفی"

* چنین آورده اند که مردی نزد راموناجا آمد. راموناجا یک عارف بود، شخصی کاملا استثنائی – یک فیلسوف و در عین حال یک عاشق، یک سرسپرده که به ندرت اتفاق می افتد- یک ذهن موشکاف، ذهنی نافذ، اما با قلبی سرشار. مردی به نزد او آمد و پرسید: راه رسیدن به خدا را نشانم بده. راموناجا پرسید: هیچ تا به حال عاشق کسی بوده ای؟ شخص سؤال کننده پرسید: راجع به چه صحبت می کنی؟ عشق؟ من تجرد اختیار کرده ام. من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض می گریزد. نگاهشان نمی کنم چشمم را به رویشان می بندم. راموناجا گفت: با این همه کمی فکر کن. به گذشته رجوع کن، بگرد، جایی در قلبت آیا هرگز تلنگری از عشق بوده، هرقدر کوچک هم بوده باشد؟ مرد گفت: من به اینجا آمده ام که عبادت یاد بگیرم، نه عشق. یادم بده چگونه دعا کنم؟ شما راجع به امور دنیوی صحبت می کنی و من شنیده ام که شما عارف بزرگی هستی. به اینجا آمده ام که به سمت خدا هدایت شوم نه به سمت امور دنیوی. گویند راموناجا درحالیکه خیلی اندوهگین شد به مرد گفت: پس من نمی توانم به تو کمک کنم. اگر تو تجربه ای از عشق نداشته باشی آن وقت هیچ تجربه ای از عبادت نخواهی داشت. بنابراین اول به زندگی برگرد و عاشق شو و وقتی عشق را تجربه کردی و از آن غنی شدی، آنوقت نزد من بیا- چون که یک عاشق قادر به درک عبادت است. اگر نتوانی از راه تجربه به یک مقوله ی غیرمنطقی برسی، آن را درک نخواهی کرد و عشق، عبادتی است که توسط طبیعت، سهل و ساده در اختیار آدمی گذاشته شده- تو حتی به این چیز سهل و ساده نمی توانی دست پیدا کنی. عبادت عشقی است که به سادگی داده نمی شود، فقط موقعی قابل حصول است که به اوج تمامیت رسیده باشی. تلاش فراوان برای رسیدن به این مقام باید صورت گیرد. برای عشق نیاز به تلاش نیست؛ عشق مهیاست، عشق در جوشش و جریان است و تو آن را پس می زنی./ "از کتاب زندگی به روایت بودا/ اُشو"

* بگذار برایت چای بریزم/ امروز به‌شکل غریبی خوبی!/ صدایت نقشی زیباست بر جامه‌ای مغربی/ و گلوبندت چون کودکی/ بازی می‌کند زیر آیینه‌ها/ و جرعه‌ای آب از لب گلدان می‌نوشد/ بگذار برایت چای بیاورم،/ راستی گفتم که دوستت دارم؟/ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟/ حضورت شادی‌بخش است/ مثل حضور شعر/ و حضور قایق‌ها و خاطرات دور/ "نزار قبانی"

* می‌آیی/ نشئه‌ می‌شوم/ می‌روی؛/ خُمار.../ مرا به تخته‌ی چشم‌هات ببند؛/ ترک بده/ "رضا کاظمی"

* پاییز که می شود/ پناه می برم / به خدا/ به عشق/ و پناه می برم به تک درخت حیات خانه ی تو/ تا من گنجشکی شوم / هزار رنگ/ هزار امید/ روی هزار شاخه ی درخت خانه ی تو. ... "یاشار صادقی"

* چه غم وقتی جهان از عشق، نام تازه می گیرد/ از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد/ من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم/ خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد/ به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق/ عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد/ چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !/ کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد/ ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم/ نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد/"فاضل نظری"

* آدم انتخاب می کند که عاشق شود و برای انتخابش هم دلایلی دارد، درست مثل هر انتخابی که اگر به عمق آن برسی دلایلی دارد . یک بار که دلایلت را برای خودت روشن کنی ، انتخاب هایت را در اختیار خودت خواهی گرفت./ " توبیاس وولف، شب مورد نظر"

هر روز که می‌گذرد/تکه‌ تکه‌ام می‌کند/ می‌نشینم/ تکه‌های خودم را جمع می‌کنم/ کنارهم می‌چینم/ می‌بینم تکه‌ای گم شده/ هر روز که می‌گذرد/ سبک‌تر می‌شوم/ زمانی اگر/تکه‌های گم‌شده را پیدا کردی/ کنار هم بچین/ او باید من باشم/ باقی پازل بی‌معنایی بود/ که در آن/ بازیگر و بازیچه را/ از هم نمی‌شناختی/ "شهاب مقربین" 

* از ماجرای عشقت/ روسفید بیرون آمدند/ موهایم.../ " احسان پرسا‏"

* خداحافظی که می کنیم/ برایم انگار/ آخرین دیدار بوده است/ و تا بار دیگر/ که ببینمت/ به اندازه ی سفید شدن موهام/ زمان خواهد گذشت/ "رضا کاظمی هنوز بوی عاشقی می دهم"

* دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست ؛/یا نمی‌خواهی‌ام، / یا .../ یااباالفضل !/ یعنی نمی‌خواهی‌ام ؟!/"بهرنگ قاسمی"

بی تو/ شهر خالی است/نه رنگی دارد/ نه لبخندی؛/ بی تو شهر/ تابوتی بزرگ است! "عباس حسین نژاد"

* با عشق تو،/ تنها دلاوری ممکن/ فرار است/ چرا که عشق تو / چونان را ه های روستایی/ در جهان سوم/ نیمی مسدود / و نیمی دیگر به دوزخ راه  می برد! / "غادة السمان"

* چندان‌ که‌ در سفری/‌ عطرها تو را بهانه‌ می‌کنند/ چون‌ کودکی‌ که‌ دیدن‌ِ مادر را.../ یک‌ لحظه‌ بیاندیش‌ !/ عطرها.../ حتّی عطرها/ دوری‌ و غربت‌ را احساس‌ می‌کنند !/ "نزار قبانی"

* نشئه‌ی صد درصدم، ساقی نود دارد اگر/ می‌ خورم؛ در شهرتان ‌یک جرعه حد دارد اگر/ تا که زندان بان تویی بیزارم از آزادی‌ام/ جرم ما را خود بگو حبس ابد دارد اگر/ "آرش شفاعی"

* باران که می زند به پنجره/ جای خالی ات بزرگتر می شود!!!!/" نزار قبانی"

* ندارد...