"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"هرگز حسد نبُردم بر منصبی و مالی/ إلّا بر آن که دارد با دلبری وصالی"

إنّی اُحِبُّکِ...

هذهِ هِیَ المِهنَةُ الوَحیدَةُ الَّتی أتقَنُها

وَ یُحسِدُنی علیها أصدِقائی وَ أعدائی...


**********************************
دوستت دارم...
این تنها حرفه ای است که در آن مهارت دارم
و دوستان و دشمنانم به خاطرش به من حسادت می کنند...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

ابرهای روی خانه ات / پرنده های روی بام ات / همان گیلاس های به درخت رو به پنجره ات/ من، از حسادت همین ها خواهم مُرد/" محمد برقعی"

* حسودم به انگشت‌هایت وقتی موهایت را مرتب می‌کنند/ حسودم به چشم‌هایت وقتی تو را در آینه می‌بینند/ و حسودم به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش/ رنگ پیراهنت را عوض می‌کند/ چه کار کنم؟/ من زنِ روشنفکری نیستم/ انسانی غارنشینم/ که قلبم هنوز در سرم می‌تپد/ که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد/ روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟/ و بارانی که باریده و نباریده تو را یادم می‌آورد/ روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟/ حسودم/ و هی می‌ترسم از تو/ از خودم/ از او/ می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم/ و صدای زنی ناشناس که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد/ که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد/ که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد/ هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند/ تو دور می‌شوی/ من فرو می‌روم در غار تنهایی‌ام/ کنار وهمِ خفّاشی که این روزها دنیایم را وارونه کرده‌ست/"لیلا کردبچه"

* چرا می گفتند: بارون میاد جر جر پشت خونه ی هاجر/ هاجر عروسی داره دُمبِ خروسی داره؟/ واقعا چرا؟ این چه سمّی بود به ما یاد دادند؟! :-)

"یک قِصّه بیش نیست غم عشق و وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرّر است"

یا سَیِّدَتی!

أنا رَجُلٌ مَفضوحٌ بِالشِّعرِ

أنتِ إمراةٌ مَفضوحةٌ بِکلماتی 

أنا رَجُلٌ لا ألبسُ إلا عِشقی .

وَ أنتِ إمرأةٌ لا تَلبسُ إلا أُنوثَتَها …

فَإلى أینَ نَذهَبُ یا حَبیبتی ؟

وَ کَیفَ نُعَلِّقُ إشاراتِ الحُبِّ عَلى صُدورِنا ؟

وَ نَحتَفِلُ بِعیدِ القِدّیسِ فالنتاین ..

فی عصرٍ لا یَعرفُ ما هُوَ الحُبُّ 

یا سَیِّدَتی!

کُنتُ أتَمَنّی أن أُحِبَّکِ فی عصرٍ آخَرَ

 أکثرَ حناناً  وَ أکثَرَ شاعریَّةً

 کُنتُ أتَمَنّی أن تَکونی لی

 فی عصرٍ لا یَضطَهِدُ الوَردَ، وَ لا الشِّعرَ

 وَ لا النّایَ وَ لا انوثهَ النِّساءِ...

وَلکِنَّنا بِکُلِّ أسَفٍ وَصَلنا مُتَأخِرینَ

 وَ بَعَثنا عَن وَردَةِ الحُبِّ

 فی عصرٍ لا یَعرِفُ ما هُوَ الحُبُّ!»

***************************************

بانوی من!

من مردی هستم رسوای شعر

و تو زنی هستی رسوای کلمات من

من مردی هستم که جز عشق  جامه ای نمی پوشد

و تو زنی هستی که جز زنانگی اش جامه ای به تن نمی کند

پس به کجا برویم نازنینم؟

چگونه مدال های عشق را بر سینه بیاویزیم؟

و عید مقدّس ولنتاین را جشن بگیریم

در روزگاری که عشق را نمی شناسد

بانوی من!

 آرزو داشتم در روزگاری دیگر به تو دل می باختم

در روزگاری مهربان­ تر و شاعرانه­ تر

آرزو داشتم که مال من بودی

 در روزگاری که نه به گل سرخ ستم روا می داشت و نه به شعر

 و نه به نی و نه به زنانگی زنان...

اما افسوس که ما دیر رسیدیم

 و به جستجوی گل سرخ عشق رفتیم

 در روزگاری که عشق را نمی شناسد...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حافظ

* گفتی زِ سرت فکر مرا بیرون کن/ جانا سرم از فکر تو خالی ست دلم را چه کنم؟/"مهران یوسفی"

* نگاری را که می جویم به جانش/ نمی بینم میان حاضرانش/"مولانا"

* امیدوارم که عطیه جان پول ها را شمرده باشد :-) 

"باران یعنی قرارهای خیس/ باران یعنی تو برمی گردی/ شعر بر می گردد..."

کانَ المَطَرُ یَنزِلُ عَلَینا معاً..

فَتَنمو أُلوفُ الحَشائشِ عَلى مِعطَفَینا.

بَعدَ رَحیلِکِ..

صارَ المَطَرُ یَسقُطُ عَلَیَّ وَحدی..

فَلا یَنبتُ شیءٌ.. عَلى مِعطَفی

*******************************

باران بر هردویمان می بارید

و هزاران گیاه بر بارانی هایمان می رویید

بعد از رفتنت

باران فقط بر من بارید 

و دیگر چیزی بر بارانی ام نرویید..

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم



* عنوان پست از نزار قبانی

* گفتم غمت مرا کُشت گفتا چه زَهره دارد/ غم این قَدَر نداند کآخر تو یار مایی/"مولانا"

*  گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی؟/من زِ برای این سخن شهره ی عاشقان شدم/"مولانا"

* گفت دوستی با کسی کن که با تغیُّر تو متغیّر نگردد/"ذکر ذوالنون مصری تذکرة الاولیاء عطّار"

* نمی دانند خوبان، صیدِ چون من دیرتسخیری/ تو می دانی، ولی عاشق نگهداری نمی دانی/"شفایی اصفهانی"

* شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که زیبارو آن کسی نیست که گیسوان بلند و کمری باریک دارد، غلام و بنده ی چهره ی آن کسی باش که آنی دارد. مقصود از "آن" حالت و کیفیتی ست نگفتنی ولی دریافتنی، زیبایی باطن و درون که قابل وصف نیست. آنچه عاشق را به سوی معشوق جذب می کند تنها زیبایی معشوق نیست. اینکه معشوق این زیبایی را چگونه به کار می گیرد موضوعی مهم تر است. ناز و خرام راه رفتن یار برای عاشق دلرباتر است تا بلندی قد او، سِحر نگاه او عاشق را بیشتر جادو می کند تا شکل چشم و لب و خط و خال او و به این کیفیت حسن و زیبایی یا آن گفته می شود. این شعر وحشی بافقی هم اشاره به همین موضوع دارد: تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز/ تو چشم و او نگاه ناوک انداز/ تو مو بینی و مجنون پیچش مو/ تو ابرو او اشارت های ابرو/دل مجنون زِ شِکَّرخنده خون است/ تو لب می بینی و دندان که چون است/ کسی کو را تو لیلی کرده ای نام/ نه آن لیلی ست کز من بُرده آرام/( ناوَک یعنی نیزه و تیر کوچک، ناوک انداز یعنی تیرانداز مقصود نگاه های همچون تیری(ناوک) است که با پلک زدن و ناز و غمزه ی چشمان معشوق، به قلب بی‌قرار عاشق اصابت می کند. )

* پیرو پی نوشت بالا که تأکید بر زیبایی باطنی دارد نه زیبایی ظاهری این بیت مولانا به ذهنم متبادر شد : عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد/ عشق نبوَد عاقبت ننگی بُوَد... کاش چنین نگاه و نگرشی به عشق در جامعه جا میفتاد آنوقت شاهد این حجم از عمل های زیبایی نبودیم. گیل داین در همین رابطه می گوید: فکر می کنید اگر همین فردا زنان از خواب بیدار می شدند و تصمیم می گرفتند که بدن هایشان را همین گونه که هست دوست داشته باشند چند تجارت از رده خارج می شد؟ تجارت هایی که از ترویجِ نفرتِ زن به بدن خود درآمد کسب می کنند...

* زنی را می شناسم که زیبایی نگاهش در یک عکس جا نمی گیرد/"آزاد پنابر"

* بیخودان را زِ عشق فایده است/ عشق و مقصودِ خویش، بیهُده است/"سنایی" منظور سنایی از این بیت این است که کسی که از خود بی خود باشد و به فکر خواسته های خود نباشد، از عشق بهره می برد وگرنه عشق ورزیدن و در پی لذّت و مقصود خود بودن بیهوده و بی حاصل است. برخی از شاعران می گویند که عاشق نباید در پیِ کام ها و آرزوهای خود باشد. کسی که در عشق به دنبال رسیدن به هوس ها و خواسته های خود است، عاشق واقعی نیست. عبید زاکانی هم بیتی دارد که در تأیید همین مضمون است: ما را همین بس است که داریم درد عشق/ مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست/ مقصود از کنار در اینجا آغوش است..

* در پایان مولانا هم بیتی دارد در تأیید پی نوشت بالا: ور تو بند شهوتی دعویِّ عشّاقی نکن/ در ببند اندر خلاء و شهوت خود را بسوز...

* زیاد دل و دماغ به روز کردن اینجا را نداشتم امّا آمار بازدید را که نگاه می کردم دلم نیامد بیایید و دست خالی برگردید...

" نی ام به هجر تو تنها، دو همنشین دارم/ دلِ شکسته یکی ، جان ِبی قرار یکی"

أعیشُ هُنا 

بینَ اشیاء مُحَطَّمَةٍ

قَلبی واحدٌ مِن بَینِها...

************************

من اینجا 

در میان اشیاء شکسته زندگی می کنم

قلبم یکی از آنهاست...

"فخری رطروط ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حزین لاهیجی

* اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را/ جوانمرد است درد عشق، پیدا می کند ما را/"صائب تبریزی"

*  گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین؟/ آنقدر تنگ شد که در او جای غم نماند/"قاآنی"

* عشق مانند سیاست است چیزی شبیه خرید سهام در بازار بورس. آدم هیچوقت نمی داند سود می کند یا ضرر.../"اینگلمند سوند"

* نه در نگاه اوّل بلکه عشق در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود آنگونه که به تو می نگرد به همان اندازه دوستت داشته است/"ناظم حکمت"

* دلتنگ نان مادر می شوم/ و قهوه ی مادرم/و نوازش مادرم/... و روز به روز کودکی نیز در من بزرگ می شود/ و به روزهای عمرم عشق می ورزم/ زیرا اگر بمیرم از اشک مادر شرم می کنم/"محمود درویش"

* من مطمئنم که اعضای بدن هم عاشق می شوند/ مثلا همین حافظه/ چطور است که شام دیشب را به یاد نمی آورد ولی تو را/ ثانیه به ثانیه به جان من می اندازد/"افشین واعظی"

* فعلا فقط همین...

"تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی/ مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی"


خُذی کُلَّ شیءٍ تُریدینَهُ

وَ أترُکی لی لُغَتی

فَأنا بِحاجةٍ حینَ تَکونینَ معی

إلی لُغةٍ جدیدةٍ أحِبُّکِ بِها

وَ أمشطُ شَعرَکِ بِها

وَ أغسلُ أقدامَکِ بِها

وَ أغطیکِ بِحنانِ حروفِها

عِندَما تَنامینَ...

**************************

هرچه می خواهی از من بگیر

و زبانم را برای خودم بگذار

چرا که وقتی با منی

 به زبان جدیدی احتیاج دارم تا با آن دوستت داشته باشم

و با آن موهایت را شانه کنم 

و با آن پاهایت را بشویم

و با مهربانی حروفش رویت را بپوشانم

وقتی به خواب می روی...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* منتظر می مانم تا عصایت شوم/ سوی چشمانت/ یادآور قرص هایت/ هم بازی نوه هایت/ من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشته ام/"علی قاضی نظام"

* ای بوسه ات شراب و از هر شراب خوشتر/ساقی اگر تو باشی حالم خراب خوشتر/بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی/ ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوشتر/جز طرح چشم مستت، بر صفحه ی امیدم/ خطی اگر کشیدم، نقش بر آب خوشتر/ خورشید گو نخندد، صبحی تتق نبندد/ ای برق خنده هایت، از آفتاب خوشتر/ هر فصل از آن جهانی است، هر برگ داستانی/ ای دفتر تن تو، از هر کتاب خوشتر/ چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیه گاهی/ آغوش مهربانت، از هر جواب خوش تر/ خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت/ ای شیوه ی نگاهت، از شعر ناب خوش تر/"حسین منزوی"

* در اوّلین دیدار به هیچ موزیکی گوش نکن/ و هیچ عطری نزن/ و مبادا/ مبادا جایی که برای اوّلین بار می بری اش را زیاد دوست بداری/ و از من دلیل اینها را مپرس/"نزار قبّانی"

* و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد/ و خاصیّت عشق این است/"سهراب سپهری"

* طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی/ یعنی چنان شکسته که باید دعا کنی/ گفتی یک انتخاب کنم بین عشق و شعر/ ماندم چطور از دلت آمد جدا کنی؟/ گفتی دلم یکی ست و دلدار هم یکی/ افسوس قادری که یکی را دوتا کنی/ با دیگران که دید تو را چشم، گفتمش/ هر کس خطا کند تو نباید خطا کنی/ جسمت از آهن است دلت سنگ بی بها/ حتّی اگر که رویه ی خود را طلا کنی/ با احتیاط حمل نکردم ولی دل است/ دل عهد نیست بشکنی از نو بنا کنی/ نفرین شده ست ذکرم و بی فاصله دعا/ یارب مباد حاجت ما را روا کنی/"مجتبی سپید"

* مرنج چشم اگر از تو بر نمی دارم/ که آرزوی تو بسیار بوده است مرا/"میلی مشهدی"

* عشق/ دکّانی ست که مغازه دارش مُرده است/ و تو غمناک تکّه نانی برابر چشم او می دزدی/ من کودک این مغازه دارم/"شمس لنگرودی"

* وقتی که تو دستت نمی رسد خدا شاخه ها را پایین می آورد/ من این صحنه را بارها دیده ام/"غادة السمّان"

* ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات/ بُرد و مات ما ز توست ای خوش صفات/"مولانا"

* فکر نمی کردم امروز فرصت به روز کردن اینجا را داشته باشم برای همین پست روز مادر را دیروز گذاشتم برای فردا ولی امروز هم فرصتی پیدا شد و دوباره نوشتم. 

* عشق یعنی همین بیا بشین ورِ دلِ من...

"به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد"

 مِن کثرةِ الأزهارِ و الألوانِ و الروائحِ الّتی أحاطَت بِطُفولتی

 کُنتُ أتَصَوَّرُ أنَّ أُمّی

 هِیَ مُوَظَّفَةٌ فی القِسمِ العُطورِ بِالجَنَّةِ...

 *************************************

 از فراوانی شکوفه ها و رنگ ها و عطرهایی که کودکی ام را در بر گرفته بود

 با خودم فکر می کردم که مادرم

 کارمند عطرخانه ی بهشت است...

 "نزار قبانی ترجمه ی خودم"



این ها را هم بخوانید:

 الحیاةُ بِدونِ أُمٍّ

تُشبِهُ الوقوفَ فی مُنتَصِفِ غُرفَةٍ

 لایَسمَحُ لَکَ فیها بِالإستِنادِ علی شیءٍ

*****************************

زندگی بدون مادر 

شبیه ایستادن در وسط اتاقی است 

که به تو اجازه ندادند درونش به چیزی تکیه کنی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////

السَّلامُ علی أُمّی

اوَّلُ الأوطانِ

وَ آخِرُ المَنافی..

**************

درود بر مادرم

اوّلین وطن

و آخرین تبعیدگاه

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////

 أُمّی کُلَّما خَرَجَت

أغلَقنا البابَ

وَ بَقِیَ البَیتُ فی الخارجِ

************************

هربار که مادرم از خانه بیرون رفت

در را بستیم 

و تمام خانه بیرون ماند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////////

أحیاناً فی غیابِ أبی 

کُنتُ أری القَمَرَ یَنزِلُ علی دَرجِ اللیلِ خُطوَةً خُطوَةً

لِکَی یَنامَ خَفیَّةً علی ذِراعِ أُمّی 

وَ کثیراً ما رأیتُ النُّجومَ تَذوبُ فَوقی...

************************

گاه در نبود پدرم

می دیدم که ماه از نردبان شب پلّه پلّه پایین می آید

تا پنهانی بر بازوان مادرم بیارامد

و چه بسا می دیدم ستارگان بر من می چکیدند..

"آدونیس ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////

* عنوان پست از حسین پناهی

* زاده ست مرا مادر عشق از اوّل/ صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد/"مولانا"

* ای کاش که تا ابد نمیرد مادر/ یا هستی جاودان بگیرد مادر/ مهر است سراپای وجودش تا هست/ ای کاش که پایان نپذیرد مادر/"نجوا کاشانی"

* دست هر نااهل بیمارت کند/ سوی مادر آ که تیمارت کند/"مولانا"

* تصویر متعلّق به مادرم است...

"همه ی روز های هفته فردند/ جمعه امّا دو نفر است/ یکی دلت را می فشارد/ یکی گلویت را"



* عنوان پست از رؤیا شاه حسین زاده: همه ی روز های هفته فردند/ جمعه امّا دو نفر است/ یکی دلت را می فشارد/ یکی گلویت را/ با جمعه ها کنار آمدیم امّا/ روزهای قرمز این سررسید را چه کنیم؟/ شنبه ای را که جمعه است/ یکشنبه ای را که جمعه...

"سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی/ عشق بر هر دل که زد آتش، چو من دیوانه بود"



هَل أعتَرِفُ بأنّی لَم اُحِب أبداً مِثلَما اُحِبُّک؟

وَ هَل اقولُ وَ لَن؟

 أریدُ أن أموتَ عَلی حُبٍّ یَجعَلُ الموتَ تافِهاً

******************

آیا اعتراف کنم که هرگز کسی را مانند تو دوست نداشتم؟

و آیا بگویم که هرگز هم دوست نخواهم داشت؟

می خواهم جان بدهم برای عشقی که مرگ را بی اعتبار می کند...

"ترکی عامر ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از وحشی بافقی

* دوست داشتن یک موجود در این است که پیر شدن با او را بپذیریم/"آلبر کامو"

* برای زیستن هنوز بهانه دارم/ من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است/ فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد/"احمدرضا احمدی"

* از آتش دل گدازه می گیرد عشق/ وز حادثه رنگ تازه می گیرد عشق/ این مستی و تردستی و گستاخی را/ گویا ز شما اجازه می گیرد عشق/" قیصر امین پور"

* پیش از آن کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند/ منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود/" حافظ" منظور حافظ از این بیت این است که پیش از آنکه این آسمان و این جهان را برپا کنند، نگاه من به ابروی زیبا و کمانی جانان خیره بود. از روز ازل عاشق زیبایی های معشوق بودم. سعدی هم در همین مضمون گفته: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...

* سعدی در یکی از شعرهایش می گوید:" رَشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خُسبَد" یعنی به پیراهنی که در آغوش تو می خوابد حسادت می کنم. داشتم فکر می کردم به اینکه چقدر ابراز علاقه و عشق ها در قدیم زیباتر بود. حالا نهایت هنری که طرف در عشق ورزیدن به خرج می دهد در حدّ بدنو ببین جون بابا/ خودتو بلرزون بابا خلاصه می شود...

* چشم/ تو که نیستی زائده ای ست برای به هر سو چرخیدن/ نیافتن و افسوس خوردن/"علیرضا روشن"

* همه در دل من جایی برای خود داشتند حال آنکه آنجا کشور تو بود/"علی لیدار"

* چون خیالی در دلت آمد نشست/ هرکجا از او گریزی با تو هست/"مولانا"

* آنکه ارزد صید را عشق است و بس/"مولانا"

* عشق است و بس...