"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"اندیشه ی معشوق نگهبان خیال است/ عاشق نتواند به خیال دگر افتاد"

أنتَ تُعانی مِن مرضٍ نَفسیٍّ

تُشیرُ إلی أشیاء غیرِ موجودةٍ

هکذا قالَ لی الطبیبُ

حینما أَشَرتُ إلیکِ...

********************

تو از بیماری روانی رنج می بری

به چیزهایی اشاره می کنی که وجود خارجی ندارند

پزشک به من اینگونه گفت

هنگامی که به تو اشاره کردم...

"احمد صباح ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از صائب تبریزی

* نبودنت/ نقشه ی خانه را عوض کرده است !/ و هرچه می گردم آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم/ احساس می کنم/ کسی که نیست/ کسی که هست را از پا در می آورد .../"گروس عبدالملکیان"

* آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت/ درد تو دوری یار است به آن عادت کن /"مهدی گلچینی"

لازم نیست دنیادیده باشد/ همین که تو را خوب ببیند/ دنیایی را دیده است/ از میلیون‌ها سنگ همرنگ که در بستر رودخانه بر هم می‌ غلتند/ فقط سنگی که نگاه ما بر آن می ‌افتد زیبا می‌ شود/ تلفن را بردار/ شماره‌اش را بگیر/ و مأموریت کشف خود را در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر به او واگذار کن/ از هزاران زنی که فردا پیاده می‌شوند از قطار/ یکی زیبا/ و مابقی مسافرند./"عباس صفاری"

* در لحظه ای که به او فکر می کنم او را بیشتر دوست دارم/ او از آدم هایی بود که فکر کردن به آن ها دیدن آن هاست/"یدالله رؤیایی"

* بهترین رابطه/ رابطه ای ست که با داشتن شناخت و آگاهی از همه ی موانع/ هنوز میل به حفظ آن زنده باشد/"اسکات فیتز جرالد"

* آنقدر که از دست دادن چیزی ما را افسرده می کند/ از داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمی کنیم/ و این ذاتِ آدمیزاد است/"ژان پل سارتر"

* عشق/ حضور دائم نیست/ حس مشترک دور شدن هاست/"مژده ناصری"

* اگر لب ها دروغ می گویند/ از دست های تو راستی هویداست/"احمد شاملو"

* از طاعتم مپرس که من در تمام عمر/ غیر از نمازِ عشق نکردم عبادتی/"محمد قهرمان"

* نمی توانید آنچنان به شیوه ی معمولی دوستش بدارید، زنی را که شعر می فهمد/"آه وهسین اونلو"

* عشق/ همان گروه خونینی است/ که وقت زخمی بودن به هیچ وجه گیرش نمی آورید/"درمان اسکندر اوور"

* چه کسی می داند که سیّد مهدی موسوی چه کشیده واقعا؟ آن لحظه ای که گفته:" بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم/ با هر که بودی باش من با درد خوشبختم..." 

* به اعتقاد مردم ژاپن هر آدمی سه چهره دارد: چهره ی اوّلش را به همه نشان می دهد، چهره ی دوّمش را به دوستان نزدیک و خانواده اش و چهره ی سوّمش را به هیچ کس، این چهره ی سوّم شخصیت واقعی اوست...

* آدمی هر آنچه که می دهد باز پس می گیرد! پندار، گفتار و کردار انسان دیر یا زود با دقتی حیرت انگیز به خودِ او باز می گردد/"اسکاول شین"

* رازی ست در دلم که عیانش نمی کنم/ بر لب رسیده ست و بیانش نمی کنم/ ایمان خویش را که به فقر آزموده ام/ بازیچه ی دو لقمه ی نانش نمی کنم/ عشق است سکّه ای که در این خانه رایج است/ آلوده ی ریال و قِرانش نمی کنم/ کِی می رسم به او و کجا می رسم به او؟/ محدود در زمان و مکانش نمی کنم/ سودِ کم و فروش فراوان سیاست است/ تا یار، مشتری ست گرانش نمی کنم/ جایی که مَسکَن است تجارت نمی کنم/ دل، خانه ی من است دُکانش نمی کنم/"یاسر قنبرلو"

پوسته ظاهری چه اهمیتی دارد؟ درونم ویرانه است. خانه ای پر از درخت که سقف اتاق هاش ریخته است. تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه می کشد/"عباس معروفی"

* تو ایستاده ای امّا توان دم زدنت نیست/ خموشی ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست/ چه تلخ خورده ای از دست روزگار که دیگر/ چنان گذشته ی شیرین، لبِ شِکَر شکنت نیست/ چه جای غم که ندارم تو را که در نظر من/ سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست/ چگونه می سپری تن به بوسه های رقیبم؟/ نشان بوسه ی من در کدام سوی تنت نیست؟/ من از تو اصل تو را برگزیده ام که همیشه/ دلت مراست –تو خود گفته ای اگر بدنت نیست/ چنین که عطر تنت ره به هر نسیم گرفته است/ تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست/"حسین منزوی"

* در کتاب بیداری تاریخی اثر ناظم الاسلام کرمانی آمده: در زمان قاجار خانواده های تهی دست برای پرداخت مالیات، دختران خود را به حکّام هوس باز می فروختند! از آنجایی که وضع اقتصادی مردم ایران در دوران قاجاریه بسیار بد بود و شاهزادگان و والیان زندگی را بر مردم تنگ کرده بودند، هر خانواده در پی کم کردن نان خورهایش بود و طبق معمول قدرتمندان هم هوس باز بودند...و خانواده ها برای رها شدن از این تنگنا از دخترانشان مایه می گذاشتند. ناظم الاسلام کرمانی از مشروطه خواهان به نام، در کتاب بیداری تاریخی از شرایط دختران در اواخر حکومت مظفرالدین شاه می نویسد: " حکایت قوچان را مگر نشنیده اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و مردم پول مالیات نداشتند و حاکم 300 دختر را در عوض مالیات گرفت و هر دختری را در عوض 36 کیلو گندم به ترکمانان فروخت! گویند بعضی دختربچه ها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند... ناظم الاسلام در ادامه می گوید تا زمانی که حکّام هوس بازی پیشه کنند و حافظ مردم نباشند کشور رنگ پیشرفت نخواهد دید...

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم/ مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم/ تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن/ تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم/ مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم/ یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم/ کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم/ تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم/ تو آهوی رهای دشت های سبزی امّا من/ پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم/"فاضل نظری"

* یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت/ پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت/ در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد/ ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت/ عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد/ تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت/ از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان/ ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت/"علی آذرشاهی"

* می گویند موها تا چند روز بعد مرگ همچنان رشد می کنند/ موها دیرتر از قلب باور می کنند مرگ را.../ پس مرگ چقدر ناتوان است وقتی نمی تواند به گیسوان ما حکم کند/ حتّی اگر یک عمر کسی کشیده باشدشان.../"رؤیا شاه حسین زاده"  

* موهایم را کوتاه کردم! عاشق موهایم شدم ! چرا تا حالا این کار را نکردم؟ :-)

* مغازه دار هر روز صبح زود ماشینش را در پیاده رو پارک می کند و مردم مجبورند از گوشه ی خیابان رد شوند ...سوپر مارکتی نصف بیشتر اجناسش را بیرون چیده راه برای رفت و آمد سخت است. کارمند اداره وسط ساعت کاری یا صبحانه میل می کند یا به نهار و نماز می رود و یا همزمان با مراجعه ی ارباب رجوع کانال های تلگرام و اینستاگرامش را چک می کند. بساز بفروش تا چشم صاحب آپارتمان را دور می بیند لوله ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب می زند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است. کارمند بانک از وسط جمعیّتی که همه در نوبت هستند، به فلان آشنای خود اشاره می زند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیفتد.استاد دانشگاه هر جلسه بیست دقیقه دیر می آید و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام می کند. جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ می کند. دانشجو پول می دهد تحقیق و پایان نامه را کپی شده می خرد و تحویل دانشگاه می دهد تا صاحب مدرک شود. پزشک بیمار را در بیمارستان درمان نمی کند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس می دهد تا بیمار با جیب خالی از درمانگاه خارج شود. همه ی اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز می کنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن می گویند و در اینستاگرام، پست های روشنفکری را لایک می کنند. همه هم در ستایش از نظم و قانون مداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند امّا وقتی نوبت خودشان می رسد آن می کنند که می خواهند...

* روزت بستودم و نمی‌دانستم/ شب با تو غُنودَم و نمی‌دانستم/ ظَن بُرده بُدم به خود که من، من بودم/ مَن جمله تو بودم و نمی دانستم.../"مولانا"( غُنودن یعنی به خواب رفتن، خوابیدن)

"هم سری، هم در سری، هم دردسرهای سری/ پادشاهی می کنی ای عشق تاجت برقرار"

مِن أکاذیبِ الکلامِ

مِن أکاذیبِ الرَّوائحِ

مِن أکاذیبِ الاصواتِ

مِن أکاذیبِ العالَمِ

الکِذبَةُ الوحیدةُ الّتی تَستَحِقُِّ التَّصدیقَ 

هِیَ الحُبُّ...

**********************

از دروغ های سخنان

از دروغ های عطرها

از دروغ های صداها

از دروغ های جهان

تنها دروغی که شایسته ی باور کردن است

عشق است...

"ریاض الصالح الحسین ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد حسین بیگدلی

* گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد/ غبار راه جولان تو با من کارها دارد/"بیدل دهلوی"

* تو را می خواستم/ همسری ندارم/ نخواستم که داشته باشم/ تو را می خواستم که هر روز از این خیابان به اداره می رفتی/ و از همین خیابان به خانه ات باز می گشتی/ یک روز این خیابان را مثل قالیچه ای جمع می کنم/ به خانه می آورم و در اتاقم می اندازم/ تو هر روز از این قالیچه به اداره خواهی رفت/ و از همین قالیچه به خانه ات بازخواهی گشت/ همسری ندارم/ نمی خواهم داشته باشم/ تو را می خواهم/ که هر روز از این خیابان به اداره می روی/ و از همین خیابان به خانه ات باز می گردی/"حسین صفا"

* با دویست و چند تکّه استخوانم دوستت دارم/ و چند سال باید بگذرد؟ تا استخوان ها ی آدم بپوسند و همه چیز را فراموش کنند/ با من بگو/ بگو قلب ها فراموشکارترند یا استخوان ها؟/ با من بگو/ بگو مثل خواب که گاهی از دست هایم شروع می شود گاهی از پاهایم/ فراموشی از قلبم آغاز می شود یا استخوان هایم؟/"لیلا کردبچه"

* صبح تو را در فروشگاه دیدم/ هلو و زردآلو سوا می کردی/ گفتی برای یک مهمان است/ تمام روز در انتظار زنگ تلفن بودم/"گئورک امین"

* نه زمزمه ام کن و نه آوازم کن/ نه داد بزن مرا نه ابرازم کن/ عشقم، ممنوعم، تریاکم، جرمم/ در سینه ی خود قشنگ جاسازم کن/"جلیل صفربیگی"

* تا در دل من قرار کردی/ دل را ز تو بی قرار دیدم/ از ملک جهان و عیش عالم/ من عشق تو اختیار دیدم/"مولانا"

* توصیف اقای محمود دولت آبادی از عشق : عشق، یک حال خوب است برای تابِ زخم های وامانده...

* جوکر در یک قسمت از دیالوگ فیلم می گفت: می دونی چرا از چاقو استفاده می کنم؟ تفنگ ها خیلی سریعن. با تفنگ نمی تونی تمام اون حس طرفت رو درک کنی! آخه آدم ها تو لحظه های آخر نشون میدن که واقعا کی هستن...

* باز آمدم و برابرت بنشستم/ احرام طواف گرد رویت بستم/ هر پیمانی که بی تو با خود بستم/ چون روی تو دیدم همه را بشکستم/"مولانا"

* این روزها خیلی خسته ام زیاد دل و دماغ به روز کردن اینجا را ندارم متأسفم بابت اینهمه تأخیر...

* فعلا فقط همین...

دستِ هر نااهل بیمارت کند/ سوی مادر آ که تیمارت کند"

لَیتَنی کُنتُ حینَما کانَت أُمّی طِفلةً حزینَةً 

تَحتاجُ إلی صَدیقَةٍ فی مِثلِ حُزنِها

لَیتَنی کُنتُ هناکَ أُقاسِمُها وَحدَتَها، یُتمَها

وَ لیتَنی کُنتُ أکبرَ مِنها قلیلاً

لِأکونَ أُمَّها!

********************

کاش وقتی مادرم دخترکی غمگین بود

و به دوستی احتیاج داشت تا غمگسارش باشد من می بودم

کاش من آنجا بودم تا شریک تنهایی و یتیمی اش می شدم

کاش کمی از او بزرگ تر بودم تا مادرش باشم!

"سوزان علیوان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* هر زن/ شعری ست که جهان را لطیف تر می کند/"رضا دستجردی"

هر یک از زنانی که زمانی بی تفاوت از کنارشان گذشته ای/ تمام دنیای مردی بوده اند.../ همین زن که از اتوبوس پیاده شد/ با چشم های معمولی/ و کیفی معمولی تر/ و تو معصومش پنداشتی/ روزی/ جایی/ کسی را آتش زده.../ با همان ساق های معمولی/ و انگشت های کشیده/ شک ندارم مردی هست/ که هنوز/ در جایی از جهان/ منتظر است آن زن/ خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی به خانه ی  او ببرد.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* تو مثل هر زن دیگر ملال هم داری/ برای گریه شدن احتمال هم داری/ تو هم اسیر نخ و سوزنی عزیزدلم/ شبیه هر زن دیگر زنی عزیزدلم/ لباس شویی ات از پرده های مُرده پُر است/ اتاق کوچکت از رَختِ سالخورده پُر است/ موظّفی که در اندوه خود کلافه شوی/ به خطِّ تازه ی پیشانی ات اضافه شوی/ سکوت باشی و از چهره ها فرار کنی/ خودت پیاده شوی مرگ را سوار کنی/ بایستی به طلبکاری از ضریح خودت/ خودت صلیب خودت باشی و مسیح خودت/"احسان افشاری"

* عطر تنش شبیه کس دیگری نبود/ کارش به غیر غمزه و جز دلبری نبود/ از آب و گِل نبود و به عطرِ تنش قسم/ او یک فرشته بود اگر که پَری نبود/ یک شب طلوع کرد و رُخَش از تمام شهر/ سَر بود منتها به سرش روسری نبود/ جز شعر جز غزل که به قلبش اثر گذاشت/ تا فتحِ چشم و روح و دلش مَعبری نبود/ تا بود کار و بار غزل ها ردیف بود/ تا رفت حالِ گفتنِ شعرِ تری نبود/ فهمیده ام که جهان پس از او بدون شک/ جز طعم احمقانه ی خوش باوری نبود/ لب های سرخ و طُرّه افشان که جای خود/ دنیا غزل نداشت اگر دختری نبود/"محمد مهدی درویش زاده"

* دختر...زن... مادر...

"یک زندگی کم است/ برای آنکه تمام شکل‌های دوستت دارم را با تو در میان بگذارم "

أُفَتِّشُ عَن ذلکَ البَنکِ

 الّذی یُقرِضُنی عُمراً جدیداً

لِأَعیشَهُ مَعَکَ 

ثُمَّ أُعلِنُ بَعدَ ذلکَ إفلاسی...

*****************************

دنبال آن بانکی می گردم 

که عمری دوباره به من وام دهد

تا با تو زندگی کنم

سپس اعلام ورشکستگی کنم...

"غادة السمّان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از روزبه سوهانی: یک زندگی کم است/ برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را با تو در میان بگذارم/ می ‌خواهم هر صبح که پنجره را باز می ‌کنی/ آن درخت روبه‌رو من باشم/ فصل تازه من باشم/ آفتاب من باشم/ استکان چای من باشم/ و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد/ یک زندگی کم است/ برای شاعری که می‌خواهد/ در تمام جمله‌ها دوستت داشته باشد!...

* درست مثل آنکه جنازه ی کارگران معدن را از خاک بیرون بکشی تا دوباره به خاک بسپاری چیزی میان ما تغییر نخواهد کرد...امّا اصرار دارم که بدانی دوستت دارم/"زانیار برور"

* گفتیم که عقل از همه کاری به درآید/ بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد/"سعدی"

* تا میل نباشد به وصال از طرف دوست/ سودی نکند حرص و تمنّا که تو داری/"سعدی"

* عشق، یگانه پاسخ کافی و عاقلانه به مسأله ی هستی انسان است، پس هر جامعه ای که از تکامل عشق جلوگیری کند به ناچار در نتیجه ی تضادش با نیاز ضروری طبیعت بشری محکوم به فناست/"اریک فروم"

* نه راضی‌ام به تظاهر، نه شیوه‌ام این است/ هرآنچه می‌کشم از عقلِ مصلحت‌بین است/ چه باک اگر به منِ مست تازیانه زدند؟/ که حرفِ راست بهایش همیشه سنگین است/ شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر/ مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟!/ به شادی و غم دنیا نمی‌توان دل بست/ در این زمانه که لبخندها نمادین است/ ببخش اگر غزل تازه‌ای نمی‌گویم/ که معنی غم تو برتر از مضامین است.../"نفیسه سادات موسوی"

* ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری/ باز دل می‌بری از خَلق، عجب رو داری/ خون عشّاق، حلال است، مگر در بر تو/ که به دل، عادت چنگیز و هلاکو داری/ از گل و لاله و سروِ لب جو، بیزارم/ تا تو بر سرو قدت روضه ی مینو داری/ تو پریزاده نگردی به جهان، رام کسی/ حالت مرغ هوا، شیوه ی آهو داری/ این خط سبز بود سر زده زان شکّر لب/ یا که در آب بقا، سبزه ی خودرو داری/ جای مستان همه در گوشه ی محراب افتاد/ تا که بالای دو چشمت خم ابرو داری/ گر صبوحی شده پا بست تو، این نیست عجب/ تا که صد سلسله دل، در خم گیسو داری/"شاطر عباس صبوحی"

هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد/ گفته بودم بزنم قید تو را، بدتر شد/ مثلا خواستم این بار موقّر باشم/ و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد/ آسمان وقت قرار من و تو ابری بود/ تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد/ چاره دارو و دوا نیست که حالِ بدِ من/ بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد/ گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی/ زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد/ روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت/ آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد/"شادی صندوقی"

* همیشه منتظر بودم که خدا از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچ وقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم/" no country for old men"

باغ را آوازهای سار بهتر می کند/ حال عاشق را حضور یار بهتر می کند/ گریه کردن پیش چشم آشنایان خوب نیست/ بغض سر واکرده را سیگار بهتر می کند/ عاشق ‍ِ دردآشنا هم مثل ِ طفلی بی پدر/ هق هق اش را کُنج ِ یک دیوار بهتر می کند/ وعده ها ، دلواپسی های مرا کمتر نکرد/ حال و روزم را فقط دیدار بهتر می کند/ گفته بودم از تو دیگر شعر ننویسم ، ولی/ نظم شعرم را همین انکار بهتر می کند/ دوستت دارم، و میخواهم تو را دیوانه وار/ حس و حالم را همین اقرار بهتر می کند/ خسته ام از قرص های تلخ ِ اعصاب و روان/ این مرض را یاد تو بسیار بهتر می کند/ من یقین دارم که زخم طعنه های خلق را/ بوسه های ممتد و کشدار بهتر می کند/ حرف ها در سینه دارم با تو ،اما نیستی.../ این رسالت را گلم خودکار بهتر می کند/"هخا هاشمی"

* این سر که ز اندیشه مرا بر سرِ زانوست/ گر بر سرِ زانوی تو می بود، چه می بود؟/"طالب آملی"

* اگر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد/ کسی کز طاقِ دل افتاد از جا بر نمی خیزد/"صائب تبریزی"

شرمی ست در نگاه من؛ اما هراس نه/ کم ‌صحبتم میان شما، کم حواس نه!/ چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت/ درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!/ از بی‌ستارگی ست دلم آسمانی است/ من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه/ من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ما/ با هم موازی است ولیکن مُماس نه/ پیچیده روزگار تو ، از دور واضح است/ از عشق خسته می شوی امّا خلاص نه…!/"کاظم بهمنی"

* هیچ قلبی صرفاً به واسطه ی هماهنگی با قلب دیگر وصل نیست. زخم است که قلب ها را عمیقاً به هم پیوند می دهد. پیوند درد با درد/"هاروکی موراکامی"

رنجِ تو بر جانِ ما بادا، مبادا بر تنت/"مولانای جان"

* چند دقیقه دخترانتان را نکُشید شاید با صحبت حل شد...