"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

به من زنگ نزن/ به دیدنم بیا/ این تلفن لعنتی دکمه ی آغوش ندارد"

باران برای چه می بارد؟

وقتی همه با خود چتر دارند

من برای چه به یادت هستم ؟

وقتی تو گفتی فراموشم کرده ای

***********************************

لِماذا یَهطلُ المَطَرُ؟

حینَما یَحمِلُ الجمیعُ مَعَهُم المِظَلّاتِ

أنا لِماذا اُفَکِّرُ فیکِ؟

حینَما قلتِ: لَقَد نَسَیتِنی

"محمد شیرین زاده برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از حُسنی میرصنم

* تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟/ بدون او .../ "سیامک تقی زاده"

* کرگدن گفت: عاشق یعنی چه؟/ دُم جُنبانَک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهاش می چکد/ "شل سیلورستاین" 

* در سرزمین من خار نَکار/ شاید فردا پابرهنه به دیدارم بیایی/ "غادة السمان"

* انصاف نباشد که در این شهر ِ دَرَندَشت/ ضرب المثل ِ " سوزن ِ در کاه" تو باشی/ "رویا عابدینی"

* هر سربازی در جیب هایش/ در موهایش/ و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می برد/آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/" مریم نظریان"

* هر چه شد انبوه تر گیسوی تو/ می شود اندوه تر، اندوهِ من...!/ "قیصر امین پور"

* همیشه کسانی هستند/ که در نهایت دلتنگی/ نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم/ بدترین اتفاق شاید همین باشد/ "ایلهان برک"

* تو نباشی چرا دو تا صندلی؟/تو نباشی چرا دوتا پنجره؟/تو نباشی مثل این است که وارد بهشت شوی/ و خدا رفته باشد.../ "چیستا یثربی"

* خبرنگار می پرسه: تعریف شما از عشق چیه: بوکوفسکی: عشق؟ مثل اون حالتی می مونه که صبح از خواب بیدار میشی و همه جا مه آلوده. قبل از اینکه خورشید در بیاد فقط یه زمان کوتاهی هست قبل از اینکه نابود بشه. خبرنگار: واقعا؟ کاملا نابود میشه؟/بوکوفسکی: آره به سرعت... عشق فقط یه مه هست و با اولین پرتو واقعیت از بین میره. 

* دو گروه از مردان هرگز به زندگی عادی بر نخواهند گشت/ آنان که به جنگ رفته اند/ و آنان که عاشق شده اند/" رومن رولان"

*  بر هرچه بنگرم تو پدیدار بوده ای/ ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای/ "مولاناجان"