"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"به فرزندانتان بیاموزید/ زن / دوست است/ وطن است/ زندگی ست"



حینَما یَذوبُ الرَّجُلُ فِی المَرأةِ
یَضعَفُ وَ یُصبِحُ مثلَ ظِلِّها
وَ المرأةُ لاتُحِبُّ الرَّجُلَ الضَّعیفَ
حتّی لَو کانَت هیَ سببَ ضعفِهِ
*****************************
وقتی مردی در زنی ذوب می شود
ضعیف می شود و مثل سایه ی آن زن می شود
حال آنکه زن، مرد ضعیف را دوست ندارد
حتّی اگر خودش دلیل ضعفش باشد...
"مصطفی محمود ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نزار قبّانی دوست داشتنی من
* زن بُت است/ الهه است/ مادر است/ جادوگر است/ پری است/ امّا هرگز خودش نیست/"سیمون دوبوار"
* هر زن/ شعری ست که جهان را لطیف تر می کند/"رضا دستجردی"
* آیا مسؤول نهایی آرامش جهان آغوش عجیب حضرتی به نام زن است؟/"سیّد علی صالحی"
* زن ها زمستانند چترند بارانند/ وقتی که غمگینند آواز می خوانند/"احسان افشاری"
* اگر نتوانی به زن احترام بگذاری، نمیتوانی به هیچکس دیگری احترام بگذاری.زیرا شما از طریق زنان آمده اید. زنی که نُه ماه در بطنش بوده ای و سالها مراقب و عاشق تو بوده است. تو نمیتوانی بدون یک زن زندگی کنی. او مایه ی تسلّی توست. گرمای توست. زندگی بسیار ریاضی وار است، زن برکت و شعر زندگی ات می شود. مردی که اینها را در یک زن نبیند، به جای قلب، سنگ در سینه دارد./"اُشو"
* متأسفم بابت اینهمه تأخیر...

"اگرچه اشک مداوم به گونه ام جاری ست/ هنوز معتقدم عاشقی، خودآزاری ست"


أن تَفتحَ قلبَک لِأحدهم یعنی أن تقولَ لَهُ:

تَفَضَّل هذا مِفتاحُ دَمعی 

وَ هذهِ کلمةُ مُرورِ أوجاعی...

**************************

اینکه قلبت را به روی کسی باز کنی معنایش این است که به او بگویی:

بفرما این کلید اشک هایم

و این پسورد دردهایم...

"فواز اللعبون ترجمه ی خودم"



این را هم قبلا برایتان نوشته بودم خواندن دوباره اش خالی از لطف نیست: 

الحبُّ هُوَ أن تَختارَ مَن یُدَمِّرُکَ...

***************

عشق یعنی انتخاب کنی که چه کسی ویرانت کند...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* عنوان پست از احمدرضا امینی: اگرچه اشک مداوم به گونه ام جاری ست/ هنوز معتقدم عاشقی خودآزاری ست/ میان قرص و مسکّن بدان که بودن تو/ دوای درد و علاجی برای بیماری ست/ تو را میان زمین و هوا بغل کردم/ که بوسه مرز میان خیال و بیداری ست/ بخوان که نامه ی تازه نوشته ام امّا/ به گوش تو همه ی حرف هام تکراری ست/ درون کوه بمیرم بدان که شیرین است/ تمام مزّه ی این رابطه به دشواری ست/ تمام فکر من آن بوسه ای که وقت نشد/ تمام فکر تو درگیر آبروداری ست/ اگرچه جای تو خالی تر از همیشه شده/ لبان سرخ تو در عمق زیر سیگاری ست...

* تو وجود هر آدمی رگه هایی از دگرآزاری وجود داره... این حس زمانی بیدار میشه که میفهمی یه نفر عاشقته.../"دیالوگ فیلم bitter moon"

* احمد شاملو می گوید: حوصله ات که سر می رود با دلم با دوست داشتنم بازی نکن! من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی ها کرده ام...

* گفته بودم بی تو می میرم ولی این بار نه/ گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه/ هرچه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست/ خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه/ تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا/ دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه/ دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز/ با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه/ قصد رفتن کرده ای تا بازهم گویم بمان/ بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه/ گه مرا پس می زنی گه باز پیشم می کشی/ آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه/ می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز/ می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه/ سخت می گیری به من با این همه از دست تو/ می شوم دلگیر شاید نازنین بیزار نه/"پریناز جهانگیر عصر" با صدای محسن جان چاوشی هم که فوق العاده ست...

* این جمله ی سهراب سپهری بهترین تعریفی ست که از انسان شده: آدمیزاد این حجم غمناک...

* خنجرش ناز است، تیرش غمزه، شمشیرش نگاه/ در جهان ای دوستان دشمن که دارد همچو من؟/"طالب آملی"

* شور شراب عشق تو آن نفسم رَوَد ز سر/ کاین سرِ پُر هوس شود خاکِ درِ سرای تو/ "حافظ" منظور حافظ از این بیت این است که هیجان و شور سرمستی عشق تو زمانی از سر من بیرون می رود که من بمیرم و سر پر شورم خاک درگاه تو شود. عاشق در این بیت امیدوار است. اصلا امید توشه ی راه عشق است. عاشق باید صبور باشد تا زمانی که بخت او بیدار شود و یار با او یار شود. عاشق حقیقی سرسخت است و تا جان دارد دست از طلب یار نمی کشد. حتّی حافظ پس از مرگ نیز از دامان معشوق دست نمی کشد و می گوید :" ندارم دستت از دامان مگر در خاک و آن دم هم/ که بر خاکم روان گردی به گِردِ دامنت گردم" یعنی تا زنده ام دست از دامانت نخواهم کشید و پس از مرگ هم اگر بر مزارم بگذری خاک وجودم که حاصل متلاشی شدن جسم من است از مزارم بلند می شود و به دور دامانت خواهد گشت و بر آن می نشیند و ماندگار می شود...

* ما پراکندگان مجموعیم/ یار ما غایب است و در نظر است/"سعدی"

* گوشه گیران زود در دل ها تصرّف می کنند/ بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است/ "صائب تبریزی" منظور صائب از این بیت این است که ما درون گراها جذّاب تر هستیم فهمیدید یا بیشتر توضیح بدهم دلیل جذّابیتمان را؟ 

* نباید به هر کسی در زندگی خوشامد گفت به عبارتی طبق توصیه ی کنفوسیوس خودتان را با کسانی که به خوبی خودتان نیستند درگیر نکنید/" لیلیان گلاس".. مولانا هم بیتی دارد با همین مضمون که می گوید: هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار/ هر کس به لایق گُهَر خود گرفت یار....

* جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند/ ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم/ "مولانا"

* همین.....

"خانه ی قلبم خراب از یکّه تازی های توست/ عشق بازی کن که وقت عشق بازی های توست"


حینَ إشتَقتُ إلیکِ

کَتَبتُ قصیدةً علی الجدارِ

هَدَّمَتها القَذیفةُ

وَ سالَ الدَّمُ مِن حروفِها...

****************************

وقتی دلتنگت شدم 

برایت شعری روی دیوار نوشتم

خمپاره ویرانش کرد 

و خون از حروفش جاری شد...

"حکمت اسعد ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فاضل نظری

* از تو آنی دل دیوانه ی من غافل نیست/ این که در سینه ی من هست تو هستی دل نیست/"عماد خراسانی"

* به دنبال این نبود که بفهمد آیا این عشق دو طرفه ست یا نه. فقط می توانست به نقل از گوته بگوید: دوستت دارم آیا این به تو ربطی دارد؟/"ژان کوکتو"

* رؤیا: اگه اون تونسته فراموش کنه منم می تونم. استاد: می بینی؟ هنوزم دوسش داری. رؤیا: از کجا معلوم؟ استاد: از اونجایی که هنوزم می خوای کارایی رو بکنی که اون کرده/"دیالوگ فیلم شب های روشن"

* عشق با سر مدارا می کند و دل را از پا در می آورد../ دلم پرتقال خونی وسط میدان جنگ/ گردوی نارسی که دست را سیاه می کند/ شاخه ای که پرندگان را رنج می دهد/ دلم باران دیوانه در پناه دو کوه/"غلامرضا بروسان"

* این را هم بخوانید:

- کُن صبوراً...

+ إلی متی؟!

- إلی الأبَدِ!

**************

- صبور باش...

+ تا کی؟!

- تا همیشه..

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

حالا پیروش این دو شعر را هم بخوانید:

** آن دل که به یاد خود صبورش کردی/ نزدیک تر تو شد، چو دورش کردی/ در ساغر ما زهر تغافل تا چند؟/ تلخیش نماند بس که شورش کردی/"مولانا"

** ای که ز من صبر طلب می کنی/ خود چو منی را چه برآید ز دست؟/ پند، که بی باده ی صافی دهی/ کِی شِنَوَد عاشقِ دُردی پرست؟/"اوحدی مراغه ای"

* چندین که برشمردم از ماجرای عشقت/ اندوه دل نگفتم إلّا یک از هزاران/"سعدی" ( منظور سعدی این است اگر از ماجرای عشق برای تو بسیار گفته ام امّا هنوز "یک هزارم" غمی را که در سینه دارم بازگو نکرده ام، از غم عشق هرچه بگویند کم است، اصلا عاشق اگر بخواهد غم عشقش را حکایت کند عمرش به سر می رسد و شرح غم عشق او به پایان نمی رسد. سعدی در بیت دیگری به "یک صدم" رضایت داده و گفته : شرح غمت تمام نگفتیم و همچنان/ این صد یکی ست کز غم دل بر زبان برفت....)

* گوش ما هوش است چون گویا تویی/خشک ما بحر است چون دریا تویی/"مولانا"

* ما چقدر دیر متوجّه می شویم که زندگی و حیات یعنی همان دقایق و ساعاتی که با کمال شتابزدگی و بی رحمی انتظار گذشتن آن را داشتیم/"دیل کارنگی"

* یک دوش آب گرم، یک لباس راحت، یک چای تازه دم، یک موسیقی ملایم، یک فیلم خوب، به درک که بعضی مشکلات حل نمی شوند به درک/"سپیده متولّی" :-)

* همین