وَ أنا أُحِبُّکَ فی نَهایاتِ السَّنَةِ
فَالحُبُّ أکبرُ مِن جَمیع الأزمِنَةِ
وَ الحُبُّ أرحُبُ مِن جَمیعِ الأمکِنَةِ
وَ لِذا أُفضِّلُ أن نَقولَ لِبعضِنا حبٌ سعیدٌ
ماذا أریدُ إذا أتى العامُ الجدیدُ
کم أنتَ طفلٌ فی سؤالک
کَیفَ تَجهَلُ یا حبیبی ما أُریدُ
إنّی أریدُکَ أنتَ وَحدَک
أیُّها المربوطُ فی حَبلِ الوَرید
کُلُّ الهَدایا لا تُثیرُ أُنوثَتی
لا العطرُ یُدهِشُنی
وَ لا الأزهارُ تُدهِشُنی
وَ لا الاثوابُ تُدهُشُنی
وَ لا القمرُ البعیدُ
ماذا سَأفعَلُ بِالعُقودِ وَ بالأساورِ وَ بالجواهرِ
أیُّها الرَّجُلُ المُسافرُ فی دَمی
ماذا سَأفعلُ فی کُنوزِ الأرض یاکنزی الوحید؟!
*****************************
در آغاز سال دوستت دارم
همچنان که در پایان سال
عشق بزرگتر از همه ی زمان هاست
همچنان که وسیع تر از همه ی مکان هاست
برای همین است که دوست دارم به همدیگر بگوییم عشق مبارک
می پرسی در سال جدید چه می خواهم؟
چه سوال کودکانه ای می پرسی
چطور نمی دانی چه می خواهم؟
من تنها تو را می خواهم
که با رگ و جانم پیوند خورده ای
این هدایا حس زنانگی ام را برنمی انگیزاند
نه عطرها شگفت زده ام می کنند
نه گل ها
نه لباس ها
و نه آن ماه دوردست
با گردنبندها و دستبندها و جواهرات چه کنم؟
ای مردی که در خون من جریان داری
با گنج های زمین چه کنم ای تنها گنجینه ی من...؟!
"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از ساناز یوسفی
* شعر داخل کلیپ از سعاد الصباح است..
این را هم بخوانید از ترجمه های سابقم هست:
فَکُلُّ السَّنَواتِ تَبدأُ بِکِ..
وَ تَنتَهی فیکِ..
سَأکونُ مُضحِکاً لَو فَعَلتُ ذلک،
لِأنَّکِ تَسکُنینَ الزَّمَنَ کُلَّهُ..
وَ تُسَیطِرینَ عَلى مَداخِلِ الوَقتِ..
إنَّ وَلائی لَکِ لَم یَتَغَیَّر.
کُنتِ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی مَضى..
وَ سَتَبقینَ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی سَیَأتی..
وَ لا أُفَکِّرُ فی إقصِائکِ عَنِ السُّلطةِ..
فَأنا مُقتَنِعٌ..
بِعَدالةِ اللَّونِ الأسوَد ِفی عَینَیکِ الواسِعَتَینِ..
وَ بِطَریقَتِکِ البَدَویَّةِ فی مُمارَسَةِ الحُبِّ...
******************************
و همه ی سال ها با تو آغاز می شود ..
و به تو ختم می شود ..
خنده دار خواهم بود اگر این کار را انجام دهم
چرا که تو در تمام زمان ها ساکنی ..
و ورودی های زمان را کنترل می کنی ..
علاقه ام به تو تغییری نکرده است.
تو در سال گذشته سلطان من بودی ..
و در سال آینده هم سلطان من خواهی ماند ..
و من در این فکر نیستم که تو را از قدرت کنار بگذارم ..
من قانعم
به عدالت رنگ سیاه چشمان ژرف تو..
و به شیوه ی ابتدایی ات در عشق ورزیدن...
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
//////////////////////////
* خواب دیدم که تو با فصل بهار آمده ای/ باید امسال بیایی بشوی تعبیرش/"الهه سلطانی"
* این بهار یک اتفاق خوب کم دارد/ رخ بده/"نسرین بهجتی"
* تو بیایی همه ی ثانیه ها، ساعت ها/ از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند/ "قیصر امین پور"
* مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید/ به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید/" شهریار"
* یادت همه روز خوشتر از عید/ کاین منشأ شادی جهان است/"وحشی بافقی"
* اندر دل من مها دلافروز توئی/ یاران هستند لیک دلسوز توئی/ شادند جهانیان به نوروز و به عید/ عید من و نوروز من امروز توئی/"مولانا"
* سال می ر فت که تحویل دهد حالش را/ یاد دل بردن و دل کندن تو افتادم/"یکتا رفیعی"
* ایّام ز دیدار شمایند مبارک/ نوروز بمانید که ایّام شمایید/این شعر از پیرایه یغمایی است که به اشتباه به مولانا نسبت داده شده است...
* ز مهجوران نشاط ماه و سال نو چه می پرسی؟/ که عاشق را به غیر از وصل، نوروزی نمی ماند/"صیدی تهرانی"
* کاﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮز بهاری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ در ﺑﻐﻠﺖ راه فراری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ از همه ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮد ﺍﻳﻦ شادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ وﺻﻞ ﺷﻮد ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ آزادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮد ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪی ﺑﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎز ﺑﺨﻮﺍبیم ... وﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ .../"سید مهدی موسوی"
* خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند/ من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا/ "علیرضا بدیع"
* آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟/ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد/ " مهدی کمانگر"
* شکفتن از در این خانه تو نمی آید/ بهار منتظر من همیشه پشت در است/" حسین منزوی"
* که ام؟ مبارز سستی که در میانه ی جنگ/ به دست دشمنم افتاده است شمشیرم/ بهار بی تو رسیده ست و من چو مُشتی برف/ اگرچه فصل شکوفایی است می میرم/ "سجاد سامانی"
* در حیرتم از این همه تعجیل شما/ از این همه صبر و طول و تفصیل شما/ ما خیر ندیده ایم از سال قدیم/ این سال جدید نیز تحویل شما/ "جلیل صفربیگی"
* دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور/ شاید این عید به دیدار خودم هم بروم/"قیصر امین پور"
* بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان/ مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند/"صائب تبریزی"
* دوست داشتنت را از سالی به سال دیگری جا به جا می کنم/ مثل دانش آموزی که مشقش را در دفتری تازه پاک نویس می کند/ و در بهار رهایت می کنم/ تا بر چمن های تازه بخوابی/ تا به صبحانه بپردازی با گنجشک ها و ملخ ها/ تو را دوست دارم/ این تنها شگردی است که آموخته ام/ و دوست و دشمنم به آن حسادت می کنند/ پیش از تو آفتاب و کوه ها و جنگل ها سرگردان بودند/ واژه ها سرگردان بودند/ و گنجشک ها سرگردان بودند/ ممنونم که به مدرسه راهم دادی/ ممنونم که الفبای عشق را به من آموختی / و ممنونم که پذیرفتی معشوقه ام باشی/ "نزار قبانی"
* مِهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت؟/ یا همین سال جدید!/ باز کم مانده به عید!/ این شتاب عمر است/"فرامرز عرب عامری"
* ماجرای شاد باد و بید را باور ندارم/ عطر موهایت نباشد عید را باور ندارم/ عید باید لابهلای جنگل موی تو باشم/ عید در آبادی تبعید را باور ندارم/ من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت/ بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم/ با تو میپنداشتم زیباترین صبح جهان را/ آه، این نوروز بی امید را باور ندارم/ من شهید بوسه های تلخ و شیرین تو هستم/ دیگری جز من تو را بوسید را باور ندارم/ " ناصر حامدی"
* تنهایی/ جایِ دوری نمی رود/ فقط از آغوش یک فصل/ به آغوشِ فصلِ دیگری کوچ می کند/ حالا هم که بهار می آید/ تا خودش را در آغوشِ زمستان بیندازد/ و برف ها از خجالت آب شوند/ تنهایی، هم چنان جای دوری نمی رود!/"نسترن وثوقی"
* بهار پیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد، حادثه ای ست در قلب آدمی/ و پیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد در حسّی انسانی وقوع می یابد/ این در بهاران گل نیست که باز می شود/ گره های روح انسان است/"نادر ابراهیمی"
* این را هم بخوانید:
کیفَ إبتهاجُکِ بالنیروزِ یا سَکَنی؟
وَ کُلُّ ما فیه یَحکینی وَ احکیهِ
فَنارُهُ کَلَهیبِ النّار فی کَبدی
وَ ماءُهُ کَتوالی عَبرتی فیه
**************************
دلارامم چگونه از آمدن نوروز خوشحالی؟
در حالی که حکایت من و نوروز مثل هم است
آتشش شبیه زبانه ی آتش جگرم است
و آبش شبیه اشک های ریزانم
"النُویری ترجمه ی خودم"
* نوروز رُخت دیدم خوش اشک بباریدم/ نوروز و چنین باران باریده مبارک باد/"مولانا"
* پایان امسالتان سبز... آرزویم برایتان این است که مهربان باشید... خوبی ها را برای هم بخواهید در رأسِ انسانیّت... تا کمی گرم تر شوید. امیدوارم در سال جدید چشمانتان از عشق بگریند ... هرگز برای عشق هایی که نثار دیگران کردید افسوس نخورید...شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید بخشیدید... زندگی طعم دارد طعمش را بچشید...
لَو خَرَجَ المارِدُ مِن قُمقُمَةٍ
وَ قالَ لی: لَبَّیک
دقیقةٌ واحدةٌ لَدَیکَ
تَختارُ فیها کُلَّ ما تُریدُهُ مِن قِطَعِ الیاقوتِ و الزُّمُرُّدِ
لَإختَرتُ عَینَیکِ بِلاتَرَدُّدٍ
*****************************
اگر غول چراغ جادو از چراغ بیرون می آمد
و به من می گفت آرزو کن تا برآورده کنم
یک دقیقه فرصت داری
تمام یاقوت و زمرّدهایی را که می خواهی انتخاب کنی
بی شک چشمان تو را انتخاب می کردم...
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از مهران رمضانیان
* چشم هایت؟/ دل من؟/ کار خدا یا قسمت؟/ و در این غائله تشخیص مقصّر سخت است/"علی صفری"
* آروین دیوید یالوم چقدر درست اشاره می کند: سوگ، بهایِ جرأتِ دوست داشتن دیگران است...
* این را هم بخوانید:
نِسیانُکِ یُشبهُ نِسیانَ إسمی
الامرانِ مُستَحیلانِ...
***********************
فراموش کردنت به فراموش کردن اسمم می ماند
هر دو کار غیر ممکن اند...
"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"
* فراموش کردن کسی که او را دوست داری مثل به خاطر آوردن کسی ست که هرگز او را ندیدی/"برتولت برشت"
* یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد/"مولانا"
* منم آن مصیبتی که به دلِ تو وارد آمد/ که فقط امیدوارم غم آخر تو باشد/"یاسر قنبرلو"
* اگر از راه دور به کسی عشق نورزیده اید اصلا ادّعای عشق و عاشقی هم نکنید/"جمال ثریّا" ازدمیر آصف هم تقریبا شبیه جمال ثریّا گفته: و بعضی وقتها دوست داشتن، حیاتی دیگر است! زنده نگه داشتن کسی درونت حتّی با وجود این فاصله های دور...
* خنجر.... داشت/ زخم.... کاشت/ دل.... برداشت/ داشت.. کاشت... برداشت.../ مزرعه را سوزاند و رفت/"کوروش نامی"
* هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم/ دلیل سوختنش هر هزار بار یکی ست/"حامد عسکری"
* شکسپیر در یک از نامه هایش به معشوقش می گوید: زندگی برای اینکه دوستت داشته باشم خیلی کوتاه است/ قول می دهم در زندگی بعدی هم به دنبالت بگردم... حرف شکسپیر این شعر روزبه سوهانی را به یادم آورد: یک زندگی کم است ...! برای آنکه تمام شکلهای دوستت دارم را با تو در میان بگذارم ... میخواهم هر صبح که پنجره را باز می کنی ، آن درخت روبه رو من باشم ... فصل تازه من باشم ...آفتاب من باشم ...استکان چای من باشم ...و هر پرنده ای که نان از انگشتان تو میگیرد ... یک زندگی کم است ...! برای شاعری که میخواهد در تمام جمله ها دوستت داشته باشد ...!
* عشق تو اینگونه نوعی زندگی به من می بخشد که یک ساعت و یک روز و ماه و یک فصل از همه ی عاشقان بیشتر دارد/"شیرکو بیکس"
* تکلیف عشقتان را از همان ابتدا روشن کنید، افتادن از طبقه ی اوّل زخمیتان می کند ولی سقوط از طبقه ی دوازدهم شما را خواهد کُشت/"فرزانه صدهزاری"
* درد دل را مجو دوا ز طبیب/ بِه نگردد مگر به بوی حبیب/"عراقی"
* حصار دل که شاهانند در تسخیر آن عاجز/ تو زیبا دلستان بِستان تو رعنا پادشه بشکن/ اگر در وادی عشقت دل از ظلمت کِشد لشگر/ شُکوهِ لشگر دل را به زورِ یک نگه بشکن/"محتشم کاشانی"
* تا زنده ایم یادِ لبش بر زبان ماست/ ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست/ گیرم که مِهرِ او ز دل خود برون برم/ این درد را چه چاره که در مغز جان ماست/"اوحدی مراغه ای"
* مست توام چه می دهی باده به دست مستِ خود؟/ بوسه بده که نشکند باده خمار مست تو/ تا به کنون اگر سرم داشت هوای دیگری/ دست بیار، تا از آن توبه کنم به دست تو/"اوحدی مراغه ای"
* به حُسن تو نباشد یار دیگر/ درآ ای ماه خوبان بار دیگر/ مرا غیر تماشای جمالت/ مبادا در دو عالم کار دیگر/ به یک خانه دو بیمارند و عاشق/ منم بیمار و دل بیمار دیگر/"مولانای من" به به کیف کردم :-)
أینَ کُنتَ ذلکَ المساءَ
حینَ شاهَدتُ آخِرَ عودِ ثِقابٍ یَنطَفِیءُ فی العالمِ
وَ کُنتُ وَحدی؟...
***********************
تو کجا بودی آن شب
وقتی که دیدم آخرین چوب کبریت در دنیا خاموش می شود
در حالی که تک و تنها بودم؟
"غادة السمّان ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از جلیل صفربیگی
* این را هم بخوانید:
إن ضاقت بِکَ الدنیا فأنا تِلکَ السیجارةُ
***************
اگر از دنیا به تنگ آمدی من آن سیگارم( که آرامت می کند)
"عربیات ترجمه ی خودم"
////////////////////////////////////
* و سپس این را:
کُنتُ اُدَخِّنُ مِئَةَ سیجارةٍ فی الیومِ
وَ تَوَقَّفتُ عَنِ الاِنتِحارِ بِبُطولَةٍ
وَ الآنَ اُحاوِلُ التَّوَقُّفَ عَن تَدخینِ إمرأةٍ واحدةٍ
فَلا أستَطیعُ...
*********************
صد نخ سیگار در روز می کشیدم
و قهرمانانه جلوی این خودکشی را گرفتم
و حالا تلاش می کنم تنها یک زن را ترک کنم
و نمی توانم...
"نزار قبانی دوست داشتنی ترجمه ی خودم"
//////////////////////////////////////////
* با نگاهش ساغری سرشار دستم می دهد/ چشم مستش باز دارد کار دستم می دهد/ شب که بی او می نشینم غم رفیقم می شود/ می نشیند پیش من سیگار دستم می دهد/ساعت دیواری آهی می کشد سر می رود/ لحظه هایی خسته و تبدار دستم می دهد/ انتظار سرد یک فنجان خالی روی میز/ حسرتی تلخ و ملالت بار دستم می دهد/گفته بودم شعر بی شعر امشب امّا یاد تو/ باز دارد کاغذ و خودکار دستم می دهد/"سعید سلیمانپور"
* دیشب دو سه نخ حسرت و سیگار کشیدم/ چشمان تو را در دل بیمار کشیدم/ پُک های من اندازه ی تنها شدنم نیست/ بی فایده از دست و لبم کار کشیدم/ تا صبح به دیوار شدم خیره و آخر/ تصویر تو را سینه ی دیوار کشیدم/ افسرده و دلتنگم و دیوانه ی عشقت/ چنگی به دلم از سرِ آزار کشیدم/ در خلوتِ تنهاییِ ایامِ جدایی/ بس زجر که از رفتنِ دلدار کشیدم/ بسیار و کمش مسئله ای نیست که دیگر/ دندان طمع از کم و بسیار کشیدم/ "یاسر رشیدپور"
* تو شبیه آخرین سیگار پدرم هستی/ که برای همیشه ناتمام ماند/ اینگونه است که می ترسم بمیرم و برای آخرین بار نبوسیده باشمت/"لیلا کردبچه"
* پدربزرگ مُرد از بس سیگار می کشید. مادربزرگ ساعت زنجیردار او را که به جلیقه اش وصل می شد به من بخشید بعدها که ساعت خراب شد ساعت ساز عکسی به من داد که در صفحه ی پشتی ساعت مخفی شده بود. دختری که شبیه جوانی مادربزرگ نبود... پدربزرگ چقدر سیگار می کشید.../لا ادری
* مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز/ مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز/"علیرضا آذر"
* بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط/ زندگی لبخند معنادار می خواهد فقط/ چشم ها به اتفاق تازه عادت می کنند/ سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط/ با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت/ حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط/ حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی/ حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط/ نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی/ انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط/ بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است/ بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط/ چشم های خیسم امشب آبروداری کنید/ مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط/ "علی صفری"
* پلک بر پلک می فشاری و می دانی آنچه تمام می شود تویی و نه اندوه/"علیرضا روشن"
* و در پایان این را بخوانید:
مَن یَترُک عیناک حزینةً وَ یَذهب
هَل یَستَحِقُّ أن تَنتَظِری عَودَتَهُ؟
***************************
آنکس که چشم هایت را در حالی که اندوهگین بودند رها کرد و رفت
آیا لیاقت این را دارد که منتظر برگشتنش باشی؟
"عربیات ترجمه ی خودم"
* شما را نمی دانم امّا من هرگز به آدم ها شانس دوباره نمی دهم... معتقدم اگر احساس کردی به جایی تعلّق نداری باید خیلی زود آنجا را ترک کنی و هرگز برنگردی مهم نیست آنجا خانه باشد، شهر باشد، کشور باشد یا قلب یک نفر...
کُن جمیلاً فی کُلِّ شیءٍ:
صداقتِکَ
حُبِّکَ
أخلاقِکَ
تعاملِکَ
حتّی فی البُعدِ کُن جمیلاً....
*************************
در همه چیز زیباش باش
در دوستی ات
عشقت
اخلاقت
رفتارت
حتّی در دوری زیبا باش...
"غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از وحشی بافقی. عاشق یار را سراپا خوبی می داند. اگر هم در معشوق کاستی و عیبی وجود داشته باشد، عاشق به آن نگاهی ندارد. عاشق محو زیبایی ها می باشد و به نقص ها بی توجّه است. حافظ در بیتی در همین مضمون می گوید:منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن. همینطور عطّار در جایی دیگر می گوید: گر ز عشق اندک اثر می دیدی/ عیب ها جمله هنر می دیدی. خود وحشی بافقی در جایی دیگر می گوید: به مجنون گفت روزی عیب جویی/ که پیدا کن بِه از لیلی نکویی/ که لیلی گر چه در چشم تو حوری ست/ به هر جزوی ز حسن او قصوری ست/ ز حرف عیبجو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت/ اگر در دیدهی مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی/ تو کی دانی که لیلی چون نکویی است؟/ کزو چشمت همین بر زلف و رویی است/ تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز/تو چشم و او نگاه ناوک انداز/تو مو بینی و مجنون پیچش مو/ تو ابرو، او اشارتهای ابرو/ دل مجنون ز شکر خنده خون ست/تو لب میبینی و دندان که چون ست/کسی کاو را تو لیلی کردهای نام/ نه آن لیلیست کز من برده آرام...( خلاصه اش می شود این که یکی از عیب جویان نزد مجنون رفت و گفت هی لیلی لیلی کردی ما لیلی تو را هم دیدیم آش دهن سوزی نبود همه جایش ایراد و نقص داشت مجنون عصبانی شد و سپس لبخندی زد و گفت آنچه من در لیلی می بینم شما نمی بینید آن کسی را که شما لیلی نام نهادید آن لیلی ای نیست که آرامش و قرار مرا گرفته است)...مولانا هم در همین مضمون می گوید: گفت لیلی را خلیفه کان تویی کز تو مجنون شد پریشان و غَوی/ از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامُش چون تو مجنون نیستی( خلاصه اش اینکه همانطور که آوازه ی عشق مجنون عالم گیر می شد خلیفه خواست که لیلی را ببیند و وقتی لیلی را دید به لیلی گفت : آن لیلی تویی که از عشق تو پسر مردم (مجنون) پریشان و سرگردان شده و آواره ی کوچه و خیابان شده؟ تو از زیبارویان دیگر که زیباتر نیستی ، لیلی گفت : خاموش باش که تو عاشق و مجنون من نیستی تا زیبایی و جمال مرا درک کنی...) پنج شنبه شب است تن این چند شاعر دسته جمعی در گور لرزید از تفسیر من :-)
* من فکر می کنم عشق با شمِّ تشخیص تفاوت صداها شروع می شود، یعنی وقتی که می شود چشم بسته حتّی کوچه های ناآشنا را رفت بی آنکه احتیاجی باشد دست کوچک و سردش را در دست بگیری.../"هوشنگ گلشیری"
* مثل بچه ای که درست همان لحظه ای که از مادرش کتک می خورد دوباره باز می گردد می گوید مادر...عشق همیشه یک کودک گریان است/"جمال ثریّا"
* نزار قبّانی می گوید :عشق یعنی بین او و دیگران از چند جهت فرق بگذاری" حدیثاً و شعوراً و اهتماماً " حدیثاً یعنی نوع کلامت با او با دیگران فرق کند. شعوراً یعنی احساست به او منحصر به فرد باشد و آخری اهتماماً که به نظرم از همه مهم تر است توجّه است توجّهی که به او داری باید با بقیه ی آدم های اطرافت فرق کند...
* این را هم بخوانید:
فَما غابَ عَن عینی خیالُکَ لحظةً
وَ لازالَ عنها و الخیالُ یزولُ
************************
خیالت حتّی برای یک لحظه از برابر چشمانم دور نشد
و از بین نرفت حال آنکه خیال دوامی ندارد...
"جمیل بُثَینه ترجمه ی خودم"
* نیست از عاشق کسی دیوانه تر/ عقل از سودای او کور است و کر/"مولانا"
* فعلا همین. امشب یک پست جدید می گذارم محسن چاوشی هم هست :-)
لیستِ الدّیمقراطیةُ
أن یقولَ الرّجلُ رأیَه فی السّیاسةِ
دونَ أن یعترضَهُ أحَدٌ
الدِّیمقراطیةُ أن تقولَ المرأةُ رأیَها فی الحُبِّ..
دونَ أن یقتُلَها أَحَدٌ !! .
***********************
دموکراسی این نیست
که مرد نظر سیاسی اش را بگوید
و کسی به او معترض نشود
دموکراسی آن است که زن نظرش را پیرامون عشق بگوید،
بدون اینکه کسی او را بُکُشد!
"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از فروغ فرخزاد
* مادرم می گوید درون هر زنی اتاق های قفل شده ای هست/ آشپزخانه های لذّت/ اتاق خواب های اندوه/ و حمّام های بی علاقگی/ مردها گاهی با کلید می آیند/ گاهی با چکش/"وارسان شایر"
* چرا نباید هر زنی زیباترین زن جهان باشد؟/ دست کم برای یک بار/ دست کم برای مدّتی/ دست کم برای یک جفت چشم../"ساروس لاو سایفرت"
* این را هم بخوانید:
إنَّ عددَ النِّساءِ اللاتی یَقتُلُهُنَّ الحُزنُ
أکثَرُ مِن عددِ الرِّجالِ الذینَ تَقتُلُهُم الحَربُ
**************************************
همانا تعداد زنانی که غم و اندوه آنها را کُشت
بیشتر از تعداد مردانی است که جنگ آنها را کُشت
"انیس منصور ترجمه ی خودم"
* شاهین نجفی در جشن سالگرد ازدواجش می گوید: من پایه های خشم و اندوه و گریز بودم/تو جان مرا امّا با عشق دوختی...
* مرا به تاریخ خودم ببر/ تاریخی که در آن بوسه های ناب دارد/ آوازهای زیبا/ به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند/ و مردان فقط عاشق شوند/ مرا به تاریخ خودم ببر/"محمود درویش"
* در شهر پرسه می زنم و درد می کشم/ در کوچه راه می روم و گریه می کنم/ در خانه چای می خورم و ضجّه می زنم/ سهم من از زنانگی ام یک جهان غم است/"اهورا فروزان"
* خُب حالا می خواهم مختصری از تاریخچه ی روز جهانی زن برایتان بگویم: اولین روز جهانی زنان نه در 8 مارس که در 18 مارس 1911 برگزار شد. این روز به مناسبت سالگرد انقلاب ها ی 1848 اروپا و چهلمین سالگرد کمون پاریس انتخاب شد. میلیون ها زن در اروپا راهپیمایی کردند. مطالبات زنان علاوه بر حقّ رأی، شامل حقّ آموزش حرفه ای و پایان تبعیض در محیط کار بود..با شروع جنگ جهانی اوّل زنانِ مخالف جنگ در روسیه 8 مارس را روز جهانی زن نامیدند...آغاز جنگ جهانی اوّل در سال 1914مبارزات و سازماندهی زنان را با چالش مواجه کرد. زنان سوسیالیست به خاطر برخی گرایش های ناسیونالیستیِ احزاب خود دچار تفرقه شدند، در نهایت بسیاری از آنها احزاب سوسیالیستی را ترک کرده و به احزاب کمونیستی پیوستند. زنان طبقه ی کارگر در سنت پترزبورگ در 8 مارس1917 در اعتراض به شرایط بد اقتصادی به خیابان ها آمدند و علیه جنگ و استبداد تظاهرات کردند. نیکلای دوّم آخرین تزار روسیه 12 مارس از قدرت کنار رفت و زنان در دولت موقّت، صاحب حقِّ رأی شدند. بعد از جنگ جهانی اوّل با کسب حقّ رأی در برخی کشورها از مشارکت در روز جهانی زنان کاسته شد. امّا از اواخر دهه ی 60 همزمان با موج دوّم فمنیسم، این روز دوباره به مناسبت مهمّی برای سازماندهی زنان بدل شد. سازمان ملل نیز اوّلین بار در 1975روز بین المللی زنان را به رسمیّت شناخت. دلایل زیادی برای تبریک گفتن 8 مارس وجود دارد. دست آوردها و مطالباتی که محقّق شده و باید برایشان پایکوبی کرد امّا همزمان برای بسیاری از زنان کارگر، زنان در کشورهای جنگ زده، زنان خشونت دیده و جمعیّت زیادی از زنان، مبارزه هنوز ادامه دارد... بالاخره روز جشن است یا مبارزه؟ شاید پاسخ مبارزه ای مسرّت بخش باشد...
* وقتی صحبت از زن و زنانگی به میان می آید یاد تمام سال ها و روزها و شب هایی می افتم که فقط به خاطر زن بودنم نتوانستم خیلی از کارها را انجام دهم. یاد تمام دفعاتی که برای اثبات توانایی هایم مجبور بودم دو برابر یا شاید حتّی چند برابر یک مرد تلاش کنم تا جایگاهم را حفظ کنم و فرصتی را که می خواهم به دست بیاورم. یاد تمام دفعاتی افتادم که توی خیابان به دلیل زیبایی ام در معرض نگاه های ناپاک قرار گرفتم و بعضا حرفی هم شنیدم و گاهی درگیر شدم و گاهی هم به خاطر شرم و حیا یا شاید هم به خاطر اینکه در شأن خودم ندیدم که درگیر شوم سکوت کردم و رد شدم و از خودم متنفر شدم... حتّی اینجا در این فضا با اینکه بارها اعلام کرده ام که متأهلم همیشه مورد آزار قرار می گیرم. بارها و بارها گفته ام کامنت هایی که برایم می گذارید تا جایی که در شأن و منزلت من و شما باشند پاسخ داده می شوند. نمی دانید وقتی اوّلِ کامنت هایتان یا آخرش برایم شماره موبایل می گذارید یا عکستان را می فرستید چه بر سر روح و روان من می آورید. مطمئن باشید آن لحظه یک تو دهنی محکم از من خورده اید. بارها گفته ام نکنید به کارتان ادامه ندهید...چون هرگز کامنت هایتان جواب داده نمی شود... در هر جایگاه و موقعیتی که می خواهید باشید... دکتر فلانی مترجم فلانی من آدمش نیستم به سراغ کسان دیگر بروید...چرا فکر می کنید آنچه که از من توجّه شما را جلب کرده فقط مورد توجّه شما بوده و دیگران ندیدند و فقط شما کشفش کرده اید؟ برای همین بیزارم از اینکه دختری به دنیا بیاورم که مجبور است تمام این راه هایی را که من رفته ام برود. به حتم این سیّاره برای مردها جای زیباتر و امن تری خواهد بود برای زندگی...
* در رابطه با زنان پیش از اینها بارها نوشته ام فعلا همین مقدار کافی ست...
* به بهانه ی هشتم مارس روز جهانی زن...
* گفتگوی داخل کلیپ از خاطرات نزار قبّانی ست...
الرابحُ الوحیدُ فی الحَربِ بائعُ الاقمشةِ السَّوداءِ...
******************
تنها پیروز جنگ، فروشنده ی پارچه های سیاه است...
"عبدالله سامی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از محمد شریف
* هر سربازی/ در جیب هایش/ در موهایش/ و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می برد/ آمار کشته های جنگ/ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله/ دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز/ و دختری که در سینه اش می تپد…/"مریم نظریان"
* اگر جنگ نبود/ تو را به خانه ام دعوت می کردم/ و می گفتم: به کشورم خوش آمدی/ چای بنوش/ خسته ای/ برایت اتاقی از گل می ساختم و شاید تو را در آغوش می فشردم/ اگر جنگ نبود/ تمام مین های سر راه را گل می کاشتم/ تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید/ اگر جنگ نبود/ مرز را نیمکتی می گذاشتم/ کمی کنار هم به گفتگو می نشستیم/ و خارج از محدوده ی دید تک تیر اندازان گلی بدرقه راهت می کردم/ اگر جنگ نبود/ تو را به کافه های کشورم می بردم/ و شاید دو پیک را به سلامتیت می نوشیدم/ و مجبور نبودم ماشه ای را بکشم/ که برای دختری در آنور مرزهای کشورم اشک به بار می آورد/ حالا که جنگ می درد تن های بی روحمان را/ برای زنی که عکسش در جیب سمت چپم نبض می زند/ گلوله نفرست./"نزار قبانی"
* این را هم بخوانید از ترجمه های سابقم هست:
أ لاحَظتِ شیئاً ؟
أ لاحَظتِ أنَّ العلاقةَ بینی وَ بینکِ ..
فی زَمنِ الحرب ِ..
تأخذُ شکلاً جدیداً
وَ تَدخُلُ طوراً جدیداً
وَ أنّکِ أصبَحتِ أجملَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..
وَ أنّی أُحِبُّکِ أکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..
أ لاحَظتِ ؟
کیفَ إختَرقنا جِدارَ الزمنِ
وَ صارتْ مَساحةُ عَینیکِ
مِثلَ مَساحةِ هذا الوطنِ ..
أ لاحَظتِ هذا التَّحَوُّلَ فی لَونِ عَینیکِ
حینَ إستَمَعنا معاً لِِبَیانِ العُبورِ؟
أ لاحَظتِ کَیفَ إحتَضَنتُکِ مِثلَ المَجانینَ
کیفَ عَصرتُکِ مِثلَ المَجانینَ
کیفَ رَفعتُکِ ثُمَّ رَمیتُکِ
هَلِ الحَربُ تُنقِذُنا بَعدَ طولِ الضّیاعِ؟
وَ تُضرمُ اشواقَنا الغافیةَ
فَتَجعَلُنی بَدَویَّ الطِّباعِ
وَ تَجعَلُکِ إمرأةً ثانیةً
أ لاحَظتِ کیفَ تَغَیّرَ تاریخُ عَینیکِ فی لحظاتٍ قلیلةٍ
فَأصبحتِ سَیفاً بِشَکلِ إمرأةٍ
وَ أصبحتِ شعباً بِشَکلِ إمرأةٍ
وَ أصبحتِ کُلَّ التُّراثِ
وَ کُلَّ القبیلةِ
أُحِبُّکِ تحتَ الغُبارِ وَ تحتَ الدِّمارِ وَ تحتَ الخَرائِبِ
أُحِبُّکِ اکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضی
لِأنَّکِ أصبَحتِ حُبّی المُحارِب
**********************************
آیا چیزی در خاطرت هست؟
آیا به خاطر می آوری که در زمان جنگ
عشق بین من و تو هر روز شکلی تازه می گرفت
و وارد مرحله ای تازه می شد؟
و تو از روزهای گذشته زیباتر می شدی؟
و من بیشتر از روزهای گذشته دوستت می داشتم؟
آیا به خاطر می آوری که چگونه دیوار زمان را می شکافتیم
و مساحت چشمانت مثل مساحت این سرزمین می شد؟
آیا به خاطر می آوری دگرگونی رنگ چشمانت را
آنگاه که با هم صدای "عبور کنید" را می شنیدیم؟
و آیا به خاطرداری که چگونه دیوانه وار تو را به آغوش می کشیدم
و چگونه دیوانه وار می فشردمت
و بلندت می کردم و پرتت می کردم؟
آیا جنگ پس از اینهمه ویرانی و تباهی ما را نجات خواهد داد؟
و آرزوهای خفته ی ما را دگرباره بیدار خواهد کرد؟
و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت
و از تو زنی دیگر؟
آیا به خاطر می آوری که چگونه در چند لحظه ی کوتاه
تاریخ چشمانت دگرگون شد؟
و تو تبدیل به شمشیری شدی در هیأت یک زن
و ملتی شدی در هیأت یک زن
و تمامی میراث
و تمامی قبایل...
من با تمام این گرد و غبارها
و ویرانی ها و کشتارها دوستت دارم...
بیشتر از روزهای گذشته دوستت دارم
چون تو عشق جنگجوی منی...
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"
///////////////////////////////////////
* مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده باشد/ ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی/ گوش می دادم/ و هر وقت دلم می گرفت/ دستی که پتو را از صورتم کنار می زد/ دست تو بود/ مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده ام/"رویا شاه حسین زاده"
* ما نمی خواستیم امّا هست/ جنگ این دوزخ این شررزا هست/ گفته بودم که هان مبادا جنگ/ دیدم اکنون که آن مبادا هست/ خصم چون ساز کج مداری کرد/ کی دگر فرصت مدارا هست/"سیمین بهبهانی"
* رویاهای هلاک شده ی جوانی ام را پس بده/ من هم همه ی دختران سنگدل و گل های زنگ زده و ستاره های کور را به تو پس می دهم/ ای تبعیدگاهی که اسم سرزمین بر خود گذاشته ای.../"لطیف هلمت"
* شرمت باد ای دستی که بد بودی بدتر کردی/ هم بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی/ دستی با این بی رحمی ، دیگر بریده بهتر/ بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی/"شهیار قنبری"
* ای کاش! آدمی/ وطنش را همچون بنفشه می شد با خود ببرد/ هر کجا که خواست/ در روشنایی باران/ در آفتاب پاک/"شفیعی کدکنی"
* نمی دانم چه کسی وطن را فروخت/ امّا دیدم چه کسی تاوانش را داد.../" محمود درویش"
* عالم اگر بر هم رَوَد/ عشقِ تو را بادا بقا/"مولانای من"
* اوکراین...
* از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم...
أتَعرفینَ ما هو الوطنُ یا صَفیّةُ؟
الوطنُ هو ألّا یَحدث ذلکَ کُلَّهُ!»
*********************
می دانی وطن چیست صَفیّه خانم؟
وطن یعنی این که نباید همه ی این ها اتفاق می افتاد!
"غسان کنفانی"
* عنوان پست از حسین جنتی
* الا ایران من منظومه ی غم ها و زاری ها/ بمیرم دوره ات کردند إسترها و گاری ها/"حسین جنتی"
* ای قاضی این مردم چی میخوان؟ آزادی آزادی آزادی...
* صیانت .....همین قدر کوتاه و جانکاه
* متاسفم نایی برای نوشتن ندارم....فعلا به همین قدر بسنده کنید...