فی بلادنا ستّونَ قاعدة للحُبِّ
قاعدة للحبِّ الاولی:
"کُن صادقاً مَعَ مَن تُحِبُّ"
التسعة و خمسون:
"تَعَلَّم کیفَ تَنساهُ
اذا خذل حُبّک"
وَ سَیخذل...
**************************
در سرزمین ما شصت قانون برای عشق وجود دارد
قانون اول عشق:
" با کسی که دوستش داری صادق باش"
پنجاه و نه قانون دیگر:
"وقتی عشقت پشتت را خالی کرد
یاد بگیر چطور فراموشش کنی"
و او به زودی پشتت را خالی خواهد کرد
"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از قاآنی
* چشمها – پنجرههای تو – تأمل دارند/ فصل پاییز هــم آن منظرهها گل دارند/ ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم/ همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!/ تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟/ کشته هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!/ همه جا مرتع گرگ است، به امید که اند/ میش هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟/ برگ با ریزش بـیوقفه به من میگوید:/ در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند/ هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است/ همـه تا دامنه ی کوه تحمـل دارند/ "مژگان عباسلو"
* باد اگر همراه یا همدست با تندر نبود/ دست ما هم بادبادک های بی مادر نبود/ خواهرم چتری خرید و بر لب ایوان نشست/ لکه ابری پشت بام خانه ی هاجر نبود/ مو به مو گیسوی پنهان کار داری نازنین/ روسری بر شانه می انداختی بهتر نبود ؟/ خواستم تا نامه بنویسم ، نگاهم خیس شد/ آمدم تمبری بچسبانم ، زبانم تر نبود/ عمری از پرواز گفتم عاقبت فهمیده ام/ آسمان جز میله های آبی دفتر نبود . . ./ عشق اگر در کار دل بستن کمی انصاف داشت/ من به او مومن نبودم او به من کافر نبود/ بعد روز کشتنم خوشبخت تر می بینمت .../ شکر می گویم گناهان تو بی کیفر نبود !/"احسان افشاری"
* ببخش این هردو چشمم را اگر ناگاه می خوابد/ که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد/ من از تو بوسه ی دزدانه ای می خواستم اما/ چه سود آنجا که صاحب خانه ای آگاه می خوابد/ سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را/ که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد/ چه در اندام ترد خویشتن داری که خود حتی/ پلنگ بر پتو در حسرت این ماه می خوابد/ همیشه شاعری چون من در آغوش زنی اما/ پریزادی پریخو چون تو با اشباح می خوابد/ کمی کوتاهتر از قبل می گردد شبم وقتی/ زنی مانند تو با دامنی کوتاه می خوابد ../ "بنیامین دیلم کتولی"
* ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم.../ ای کاش شبی بگذری از کوچه ی ما هم!/ خورشید به اندازه ی تو جلوه ندارد.../ تا بوده به دنبال تو بوده ست نگاهم!/ منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقل.../ مغلوب نگاهت شده بی جنگ سپاهم!/ چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتار.../ انداخته گل خنده ات از چاله به چاهم!/ وابسته ی چشمت شده احوال دل من.../ هم علت لبخندی و هم علت آهم!/ تا بین تو و قبله مردد شده مُهری.../ هربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!/ دیوانه تر از این بکن ای ماه دلم را.../ بگذر شبی از دور و برِ کوچه ی ما هم!/"طاهره اباذری هریس"
* من خراب نگه نرگس شهلای توام/ بی خود از باده ی جام و می مینای توام/ تو به تحریک فلک فتنه ی دوران منی/ من به تصدیق نظر محو تماشای توام/ میتوان یافتن از بی سر و سامانی من/ که سراسیمه ی گیسوی سمنسای توام/ اهل معنی همه از حالت من حیرانند/ بس که حیرتزده ی صورت زیبای توام/ تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است/ بس که شوریدهدل از لعل شکرخای توام/ مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست/ من که افتاده ی بالای دلارای توام/ سر مویی به خود از شوق نپرداختهام/ تا گرفتار سر زلف چلیپای توام/ بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد/ مو به مو با خبر از عالم سودای توام/ زیر شمشیر تو امروز فروغی میگفت/ فارغ از کشمکش شورش فردای توام/ " فروغی بسطامی"
* سالها بعد وقتی پیر شدیم/ وقتی تمام از دست دادنیها را از دست دادیم/ وقتی جوانیمان را/ زیباییمان را / امیدهایمان را/ در سپیدی موها/ و چروک صورتمان/ جا گذاشتیم دوباره عاشقت خواهم شد/ این بار/ شاید دستهایت بلرزد / شاید مو نداشته باشی/ دندانهایت مصنوعی باشد/ صدایت بلرزد/ اصلا شاید نتوانی به خوبی راه بروی/ اما عاشقت خواهم شد/ واقعی تر / عجیب تر / عاشقانه تر / فقط به خاطر خودت / و چیزهایی که برای از دست دادن نداری/ "نازنین عابدین پور"
* یک زن تنها به مردی که دوستش دارد صدها بار شانس دوباره می دهد/"ایلهان برک"
* هر اتاقی مرکز جهان است وقتی دو نفر هم آغوش می شوند/ " اکتاویو پاز"
* هرجا هوا مطابق میلت نشد برو / فرق تو با درخت / همین پایِ رفتن است .../" سعید صاحب علم "
* نقص یا کمبود زیبایی در چهره ی یک فرد را اخلاق خوب تکمیل می کند/ اما کمبود اخلاق را هیچ چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند/ "نلسون ماندلا"
* می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می کند/ می گویند عشق دل آدم را نازک می کند /می گویند درد آدم را پیر می کند/ و من امروز کرگدن دل نازکی هستم /که پیر شده است/ "مهدی صادقی"
* ما می توانیم قلب یک انسان را از رفتارش با حیوانات داوری کنیم/ " امانوئل کانت"
* حقیقت این است که بی سوادی از میان نرفته/ فقط این روزها بی سوادها خواندن و نوشتن فرا گرفته اند/ "آلبرتو موراویا"
* نگران این نباش که زندگیت زیرو رو شود!/ از کجا معلوم زیر زندگیت بهتر از رویش نباشد/ "الیف شافاک"
* اگر قرار بود یک کتاب اخلاقی بنویسم آن کتاب 100 صفحه ای می بود و 99 صفحه ی آن سفید و فقط در صفحه ی آخر می نوشتم تنها یک باید را می شناسم و آن هم دوست داشتن است/ " آلبر کامو"
* قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا/ بر غبار صورتم دستی بکش؛ها کن مرا/ از تماشا کردن باران که لذت می بری.../ روبرویم ساعتی بنشین ،تماشا کن مرا/ دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من/ بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا/ حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است/ از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا/ به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سال ها/ یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا/"سید مهدی ابوالقاسمی"
* به چنگ آورده ام گیسوی معشوقی خیالی را/ خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را/ خدا را شکر امشب هم حریفی پیش رو دارم/ که با او می توان نوشید ساغر های خالی را/ مرا در بر بگیر ای مهربان هرچند می دانم/ ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را/ ز مستی فاش می گویم تو را بوسیده ام اما/ کسی باور ندارد حرف مست لا ابالی را/ من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود/ کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را/"فاضل نظری"
* بَرِمان گردان دنیا به روزگاری که هنوز مردگان زیادی را از نزدیک نمی شناختیم/ مرگ به اندازه ی بستگان ِدور همسایه دور بود/ به روزگاری که ترانه های حزن آلود/ کسی را به یاد کسی نمی انداختند/ عطرها/ آدم ها را به یاد آدم نمی آوردند/ و در هر گوشه ی این شهر/ خاطره ای که پوست دل را بِکَنَد/ کمین نکرده بود/ "رویا شاه حسین زاده"
* پرسید زاهد: معتقد هستی به محشر؟/ گفتم که آری چشم های محشری داشت/ "سجاد شهیدی"
* او رفت و با خود برد شهرم را/ تهران پس از او توده ای خالی ست/ آن شهر رویاهای دور از دست/ حالا فقط یک مشت بقالی ست/ او رفت و با خود برد یادم را/ من مانده ام با بی کسی هایم/ خب دست کم گلدان و عطری هست/ قربان دست اطلسی هایم/ او رفت و با خود برد خوابم را/ دنیا پس از او قرص و بیداری ست/ دکتر بفهمد یا نفهمد باز/ عشق التهاب خویش آزاریست.../ جدی بگیرید آسمانم را/ من ابتدای کُندِ بارانم/ لنگر بیاندازید کشتی ها/ آرامشی ماقبل طوفانم/" علیرضا آذر"
* آشوب جهان و جنگ دنیا به کنار/ بحران ندیدن تو را من چه کنم؟/ "فرامرز عامری"
* تقصیر خود حضرت حق است که مستیم/ طراحی چشم عسلی ایده ی او بود/"علی خدابنده"
* اونجا که چاوشی می خونه " اما پسر شدم که تو را آرزو کنم..." از ته دلم حسودی می کنم به مخاطبش ! لعنتی...
* چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان/ چه خیالات دگر مست درآید به میان/سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست/ همه در همدگر افتاده و در هم نگران/ "مولانا"