"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"آقای فرمانده قلب تو از سنگ است/ جنگ آخرش خوش نیست / جنگ آخرش جنگ است"


الرابحُ الوحیدُ فی الحَربِ بائعُ الاقمشةِ السَّوداءِ...

******************

تنها پیروز جنگ، فروشنده ی پارچه های سیاه است...

"عبدالله سامی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد شریف

* هر سربازی/ در جیب هایش/ در موهایش/ و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می‌ برد/ آمار کشته های جنگ/ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله/ دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز/ و دختری که در سینه اش می‌ تپد…/"مریم نظریان"

* اگر جنگ نبود/ تو را به خانه ام دعوت می کردم/ و می گفتم: به کشورم خوش آمدی/ چای بنوش/ خسته ای/ برایت اتاقی از گل می ساختم و شاید تو را در آغوش می فشردم/ اگر جنگ نبود/ تمام مین های سر راه را گل می کاشتم/ تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید/ اگر جنگ نبود/ مرز را نیمکتی می گذاشتم/ کمی کنار هم به گفتگو می نشستیم/ و خارج از محدوده ی دید تک تیر اندازان گلی بدرقه راهت می کردم/ اگر جنگ نبود/ تو را به کافه های کشورم می بردم/ و شاید دو پیک را به سلامتیت می نوشیدم/ و مجبور نبودم ماشه ای را بکشم/ که برای دختری در آنور مرزهای کشورم اشک به بار می آورد/ حالا که جنگ می درد تن های بی روحمان را/ برای زنی که عکسش در جیب سمت چپم نبض می زند/ گلوله نفرست./"نزار قبانی"

* این را هم بخوانید از ترجمه های سابقم هست:

أ لاحَظتِ شیئاً ؟

أ لاحَظتِ أنَّ العلاقةَ بینی وَ بینکِ ..

فی زَمنِ الحرب ِ..

تأخذُ شکلاً جدیداً

وَ تَدخُلُ طوراً جدیداً

وَ أنّکِ أصبَحتِ أجملَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..

وَ أنّی أُحِبُّکِ أکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..

أ لاحَظتِ ؟

کیفَ إختَرقنا جِدارَ الزمنِ

وَ صارتْ مَساحةُ عَینیکِ

مِثلَ مَساحةِ هذا الوطنِ ..

أ لاحَظتِ هذا التَّحَوُّلَ فی لَونِ عَینیکِ

حینَ إستَمَعنا معاً لِِبَیانِ العُبورِ؟

أ لاحَظتِ کَیفَ إحتَضَنتُکِ مِثلَ المَجانینَ

کیفَ عَصرتُکِ مِثلَ المَجانینَ

کیفَ رَفعتُکِ ثُمَّ رَمیتُکِ

هَلِ الحَربُ تُنقِذُنا بَعدَ طولِ الضّیاعِ؟

وَ تُضرمُ اشواقَنا الغافیةَ

فَتَجعَلُنی بَدَویَّ الطِّباعِ

وَ تَجعَلُکِ إمرأةً ثانیةً

أ لاحَظتِ کیفَ تَغَیّرَ تاریخُ عَینیکِ فی لحظاتٍ قلیلةٍ

فَأصبحتِ سَیفاً بِشَکلِ إمرأةٍ

وَ أصبحتِ شعباً بِشَکلِ إمرأةٍ

وَ أصبحتِ کُلَّ التُّراثِ 

وَ  کُلَّ القبیلةِ

أُحِبُّکِ تحتَ الغُبارِ وَ تحتَ الدِّمارِ وَ تحتَ الخَرائِبِ

أُحِبُّکِ اکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضی

لِأنَّکِ أصبَحتِ حُبّی المُحارِب

**********************************

آیا چیزی در خاطرت هست؟

آیا به خاطر می آوری که در زمان جنگ

عشق بین من و تو هر روز شکلی تازه می گرفت

و وارد مرحله ای  تازه  می شد؟

و تو از روزهای گذشته زیباتر می شدی؟

و من بیشتر از روزهای گذشته دوستت می داشتم؟

آیا به خاطر می آوری که چگونه دیوار زمان را می شکافتیم 

و  مساحت چشمانت مثل مساحت این سرزمین می شد؟

آیا به خاطر می آوری دگرگونی رنگ چشمانت را

 آنگاه که با هم صدای "عبور کنید" را می شنیدیم؟

و آیا به خاطرداری که چگونه دیوانه وار تو را به آغوش می کشیدم

و  چگونه دیوانه وار می فشردمت

و بلندت می کردم و پرتت می کردم؟

آیا جنگ پس از اینهمه ویرانی و تباهی  ما را نجات خواهد داد؟

و آرزوهای خفته ی ما را دگرباره بیدار خواهد کرد؟

و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت 

و از تو زنی دیگر؟

آیا به خاطر می آوری که چگونه در چند لحظه ی کوتاه

 تاریخ چشمانت دگرگون شد؟

و تو تبدیل به شمشیری شدی در هیأت یک زن

و ملتی شدی در هیأت یک زن

و تمامی میراث

و تمامی قبایل...

من با تمام این گرد و غبارها 

و ویرانی ها و کشتارها دوستت دارم...

 بیشتر از  روزهای گذشته دوستت دارم

چون تو عشق جنگجوی منی...

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////

* مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده باشد/ ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی/ گوش می دادم/ و هر وقت دلم می گرفت/ دستی که پتو را از صورتم کنار می زد/ دست تو بود/ مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده ام/"رویا شاه حسین زاده"

* ما نمی خواستیم امّا هست/ جنگ این دوزخ این شررزا هست/ گفته بودم که هان مبادا جنگ/ دیدم اکنون که آن مبادا هست/ خصم چون ساز کج مداری کرد/ کی دگر فرصت مدارا هست/"سیمین بهبهانی"

* رویاهای هلاک شده ی جوانی ام را پس بده/ من هم همه ی دختران سنگدل و گل های زنگ زده و ستاره های کور را به تو پس می دهم/ ای تبعیدگاهی که اسم سرزمین بر خود گذاشته ای.../"لطیف هلمت"

* شرمت باد ای دستی که بد بودی بدتر کردی/ هم بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی/ دستی با این بی رحمی ، دیگر بریده بهتر/ بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی/"شهیار قنبری"

* ای کاش! آدمی/ وطنش را همچون بنفشه می شد با خود ببرد/ هر کجا که خواست/ در روشنایی باران/ در آفتاب پاک/"شفیعی کدکنی"

 * نمی دانم چه کسی وطن را فروخت/ امّا دیدم چه کسی تاوانش را داد.../" محمود درویش"

* عالم اگر بر هم رَوَد/ عشقِ تو را بادا بقا/"مولانای من"

* اوکراین...

* از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم...