"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"هنرسنجی کند سنجیده ی عشق/ نبیند عیب هرگز دیده ی عشق"

کُن جمیلاً فی کُلِّ شیءٍ:

صداقتِکَ

حُبِّکَ

أخلاقِکَ

تعاملِکَ

حتّی فی البُعدِ کُن جمیلاً....

*************************

در همه چیز زیباش باش

در دوستی ات

عشقت

اخلاقت

رفتارت

حتّی در دوری زیبا باش...

"غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از وحشی بافقی. عاشق یار را سراپا خوبی می داند. اگر هم در معشوق کاستی و عیبی وجود داشته باشد، عاشق به آن نگاهی ندارد. عاشق محو زیبایی ها می باشد و به نقص ها بی توجّه است. حافظ در بیتی در همین مضمون می گوید:منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن. همینطور عطّار در جایی دیگر می گوید: گر ز عشق اندک اثر می دیدی/ عیب ها جمله هنر می دیدی. خود وحشی بافقی در جایی دیگر می گوید: به مجنون گفت روزی عیب جویی/ که پیدا کن بِه از لیلی نکویی/ که لیلی گر چه در چشم تو حوری ست/ به هر جزوی ز حسن او قصوری ست/ ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت/ اگر در دیده‌ی مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی/ تو کی دانی که لیلی چون نکویی است؟/ کزو چشمت همین بر زلف و رویی است/ تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز/تو چشم و او نگاه ناوک انداز/تو مو بینی و مجنون پیچش مو/ تو ابرو، او اشارت‌های ابرو/ دل مجنون ز شکر خنده خون ست/تو لب می‌بینی و دندان که چون ست/کسی کاو را تو لیلی کرده‌ای نام/ نه آن لیلی‌ست کز من برده آرام...( خلاصه اش می شود این که یکی از عیب جویان نزد مجنون رفت و گفت هی لیلی لیلی کردی ما لیلی تو را هم دیدیم آش دهن سوزی نبود همه جایش ایراد و نقص داشت مجنون عصبانی شد و سپس لبخندی زد و گفت آنچه من در لیلی می بینم شما نمی بینید آن کسی را که شما لیلی نام نهادید آن لیلی ای نیست که آرامش و قرار مرا گرفته است)...مولانا هم در همین مضمون می گوید: گفت لیلی را خلیفه کان تویی کز تو مجنون شد پریشان و غَوی/ از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامُش چون تو مجنون نیستی( خلاصه اش اینکه همانطور که آوازه ی عشق مجنون عالم گیر می شد خلیفه خواست که لیلی را ببیند و وقتی لیلی را دید به لیلی گفت : آن لیلی تویی که از عشق تو پسر مردم (مجنون) پریشان و سرگردان شده و آواره ی کوچه و خیابان شده؟ تو از زیبارویان دیگر که زیباتر نیستی ، لیلی گفت : خاموش باش که تو عاشق و مجنون من نیستی تا زیبایی و جمال مرا درک کنی...) پنج شنبه شب است تن این چند شاعر دسته جمعی در گور لرزید از تفسیر من :-)

* من فکر می کنم عشق با شمِّ تشخیص تفاوت صداها شروع می شود، یعنی وقتی که می شود چشم بسته حتّی کوچه های ناآشنا را رفت بی آنکه احتیاجی باشد دست کوچک و سردش را در دست بگیری.../"هوشنگ گلشیری"

* مثل بچه ای که درست همان لحظه ای که از مادرش کتک می خورد دوباره باز می گردد می گوید مادر...عشق همیشه یک کودک گریان است/"جمال ثریّا"

* نزار قبّانی می گوید :عشق یعنی بین او و دیگران از چند جهت فرق بگذاری" حدیثاً و شعوراً و اهتماماً " حدیثاً یعنی نوع کلامت با او با دیگران فرق کند. شعوراً یعنی احساست به او منحصر به فرد باشد و آخری اهتماماً که به نظرم از همه مهم تر است توجّه است توجّهی که به او داری باید با بقیه ی آدم های اطرافت فرق کند...

* این را هم بخوانید:

فَما غابَ عَن عینی خیالُکَ لحظةً

وَ لازالَ عنها و الخیالُ یزولُ

************************

خیالت حتّی برای یک لحظه از برابر چشمانم دور نشد

و از بین نرفت حال آنکه خیال دوامی ندارد...

"جمیل بُثَینه ترجمه ی خودم"

* نیست از عاشق کسی دیوانه تر/ عقل از سودای او کور است و کر/"مولانا"

* فعلا همین. امشب یک پست جدید می گذارم محسن چاوشی هم هست :-)