وَ یبعثُ اللّهُ مَن یَحتضِنُکَ فی قلبهِ کوطنٍ صغیرٍ
بعیداً عن تفاهةِ هذا العالمِ
وَ سوءِ الّذی یَسکُنُهُ فی کلِّ زاویةٍ
************************************
و خداوند کسی را می فرستد که تو را همچون وطنی کوچک در قلبش به آغوش می کشد
به دور از زشتی های این جهان
و شرارتی که در هر گوشه و کنارش برقرار است
"رضوی عاشور ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از آرش مهدی پور
* پیرو پست بالا اینها را هم بخوانید:
الحِضنُ هوَ اکثرُ الاماکنِ الضیقةِ اتّساعاً
**************************
آغوش وسیع ترین مکان کوچک دنیاست
"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
//////////////////////////////////////
الوطنُ لیس شرطاً أن یکونَ أرضاً کبیرةً
فقد یکونُ مساحةً صغیرةً حدودُها کتفَینِ
****************************************
شرط وطن این نیست که زمینی بزرگ باشد
بلکه می تواند مساحتی کوچک باشد به اندازه ی شانه ها
"غسان کنفانی ترجمه ی خودم"
//////////////////////////////////////
* غم هایم هرچه که باشد وسیع تر از شانه هایت نیست/"فرشته رضایی"
* در آغوش آنچنان گیرم تنت را/ که نبود آگهی پیراهنت را/"نظامی کنجوی"
* آنچنان دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش/ فکر آغوشش لباسم را معطّر می کند/"علی صفری"
* از پیراهنت دستمالی می خواهم که زخم عمیقم را ببندم و از دهانت بوسه ای که جهانم را تازه کنم/"حسین منزوی"
* بهار خوب ندیدم بهار خوبی باش/ تو روزگار منی روزگار خوبی باش/"ناصر حامدی"
* نه مرا با تو بودن آسان است/ نه توان گفتنت وداع وداع/ عشق ای ترکِشِ کنارِ نخاع/"بهادر باقری"
* هوشنگ ابتهاج درباره ی زخم هایی که به روحمان وارد می شود می گوید: خون می رود نهفته از این زخم اندرون/ ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد... محمود دولت آبادی هم می گوید: زخمی اگر بر قلبت بنشیند، نه می توانی زخم را از قلبت وا کنی نه می توانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکّه ای از قلب توست، زخم و قلبت یکی هستند...
* امروز توی یک کتاب با یک کلمه ی جدید آشنا شدم sillage سیاژ کلمه ای ست فرانسوی به معنای رد عطری که از یک نفر به جا می ماند. قشنگ بود...
* الان خیلی خوب درک می کنم که حسین پناهی چه حسّی داشت وقتی گفت: سرم ظرفیّت خاطراتم را ندارد...
* در عشق توام نصیحت و پند چه سود/ زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود/ گویند مرا که بند بر پاش نهید/ دیوانه دل است پای در بند چه سود/"مولانا"
* عکس را که می دانید خیلی دوست دارم بعد این عکس بود که فهمیدم چرا مجری کلید اسرار همیشه پالتویش چند سایز بزرگ تر بود :-)
* یکی از پسرهای کلاسم سال ها قبل شاگرد پدرم بود این ترم شاگرد من است اتّفاق قشنگی بود :-)
* راستی سلام...