"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"خدا نخست مرد را آفرید/ بعد فکر بهتری به سرش زد"


أنا وَحدی..

دُخانُ سَجائری یضجرُ

وَ منّی مَقعدی یضجرُ

وَ أحزانی عصافیرٌ..

تفتشُ بَعدُ عَن بیدرٍ

عَرفتُ نساءَ أوروبا..

عَرفتُ عواطفَ الإسمنت وَ الخَشبِ

عَرفتُ حضارةَ التعب..

وَ طُفتُ الهندَ، طُفتُ السِندَ، طُفتُ العالمَ الأصفرَ

وَ لم أعثر..

على إمرأةٍ تَمشطُ شَعری الأشقرَ

وَ تَحملُ فی حَقیبتِها إلیَّ عَرائسَ السُکَّرِ

وَ تَکسونی إذا أعرى

وَ تنشلُنی إذا أعثر

أیا أمّی..

أیا أمّی..

أنا الولدُ الّذی أبحَرَ

وَ لازالت بِخاطرِه

تَعیشُ عروسةُ السُکَّرِ

فَکَیفَ.. فَکَیفَ یا أمّی

غَدَوتُ أباً..

وَ لَم أکبر؟

********************************

 تنهایم..

دود سیگارم خسته است

و صندلی ام از من خسته است

و غم هایم گنجشکانی اند

که دنبال سرزمینی برای کوچ می گردند

زنان اروپا را شناختم

عواطف سیمان و چوب را هم

با تمدن فرسوده شان آشنا شدم

هند را گشتم

و سند را

و جهان زرد ها را

ولی هیچ کجا ...

زنی را پیدا نکردم که موهای طلایی ام را شانه کند

زنی که در کیفش برایم آبنبات قایم کند

زنی که وقتی عریانم بپوشاندم

و وقتی که زمین می خورم بلندم کند

آی مادرم ...

آی مادرم ...

من آن پسر بچه ام که دریاها را سفر کرده

و هنوز دلبسته ی آن آبنبات است

پس چگونه ...  مادرم!

چگونه پدر شوم

در حالی که بزرگ نشدم؟

"نزار قبانی دوست داشتنی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از رانیه خلیل

* شعر پست از ترجمه های سابقم هست...

دلتنگ نان مادر می شوم/ و قهوه ی مادرم / و نوازش مادرم.../ و روز به روز کودکی نیز در من بزرگ می شود/ و به روزهای عمرم عشق می ورزم/ زیرا اگر بمیرم از اشک مادر شرم می کنم/"محمود درویش"

* هر یک از زنانی که زمانی بی تفاوت از کنارشان گذشته ای/ تمام دنیای مردی بوده اند.../ همین زن که از اتوبوس پیاده شد/ با چشم های معمولی/ و کیفی معمولی تر/ و تو معصومش پنداشتی/ روزی/ جایی/ کسی را آتش زده.../ با همان ساق های معمولی/ و انگشت های کشیده/ شک ندارم مردی هست/ که هنوز/ در جایی از جهان/ منتظر است آن زن/ خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی به خانه ی  او ببرد.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* تو مثل هر زن دیگر ملال هم داری/ برای گریه شدن احتمال هم داری/ تو هم اسیر نخ و سوزنی عزیزدلم/ شبیه هر زن دیگر زنی عزیزدلم/ لباس شویی ات از پرده های مُرده پُر است/ اتاق کوچکت از رَختِ سالخورده پُر است/ موظّفی که در اندوه خود کلافه شوی/ به خطِّ تازه ی پیشانی ات اضافه شوی/ سکوت باشی و از چهره ها فرار کنی/ خودت پیاده شوی مرگ را سوار کنی/ بایستی به طلبکاری از ضریح خودت/ خودت صلیب خودت باشی و مسیح خودت/"احسان افشاری"

* و دست زنی در دستانم کافی ست تا آزادی ام  را در آغوش بگیرم/"محمود درویش"

* دنیا هم که از آن تو باشد/ تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی/ تا درون آوازهای عاشقانه ی زنی زندگی نکنی/ و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی/ فقیرترین مردی/"ویلیام شکسپیر"

* هرچه در این مشرق زمین کوشیدم روبه روی آینه و بر روی دو صندلی " زن" و "آزادی" را کنار یکدیگر ولی به مهربانی بنشانم بیهوده بود و همیشه واژه ی "مردم" به زور می آمد و تسبیح به دست خود به جای زن می نشست/"شیرکو بیکس"

* هر زن/ شعری ست که جهان را لطیف تر می کند/"رضا دستجردی"

* این را هم بخوانید از ترجمه های سابقم هست:

لَیتَنی کُنتُ حینَما کانَت أُمّی طِفلةً حزینَةً 

تَحتاجُ إلی صَدیقَةٍ فی مِثلِ حُزنِها

لَیتَنی کُنتُ هناکَ أُقاسِمُها وَحدَتَها، یُتمَها

وَ لیتَنی کُنتُ أکبرَ مِنها قلیلاً

لِأکونَ أُمَّها!

********************

کاش وقتی مادرم دخترکی غمگین بود

و به دوستی احتیاج داشت تا غمگسارش باشد من می بودم

کاش من آنجا بودم تا شریک تنهایی و یتیمی اش می شدم

کاش کمی از او بزرگ تر بودم تا مادرش باشم!

"سوزان علیوان ترجمه ی خودم"

* شعر داخل کلیپ از نزار قبانی ست...