"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" اگر دریا و زن نبود ما یتیم می ماندیم/ این دو به ما نمکی می زنند که از فساد مصونمان می دارد"


اوّل از همه کلیپ را برایتان ترجمه کنم:

توی کلیپ کاظم الساهر خطاب به دوستش می گوید: صادقانه بهت بگم؟ واقعاً بدون وجود زن نه حسشو داری شعر بنویسی نه آهنگی بسازی و نه حتّی به خودت اهمیّت بدی و نه بری باشگاه 24 ساعته بدوای و ماهیچه هات رو از دست می دی...

کاظم الساهر خواننده ی اشعار نزار قبّانی است آهنگی هم که توی کلیپ پخش می شود از اشعار نزار قبّانی ست با صدای خودِ کاظم الساهر که قبل ترها بخش هایی از آن را برایتان ترجمه کرده بودم: 

عَلَّمَنی حُبُّکِ ..أن أحزَنَ

وَ أنا مُحتاجٌ مُنذُ عُصورٍ

لِإمرَأةٍ تَجعَلُنی أحزنَ 

لِإمرأةٍ أبکی فَوقَ ذِراعَیها مثلَ العُصفورٍ

لِامرأةٍ.. تَجمعُ أجزائی  

کَشظایا البلورِ المَکسورِ

عَلَّمَنی ..أخرُجُ مِن بَیتی..

لِأمشِطَ أرصِفَةَ الطُّرُقاتِ

وَ أُطارِدَ وَجهَکِ فی الأمطارِ..

وَ فی أضواءِ السَّیّاراتِ..

وَ أُطارِدَ ثَوبَکِ فی أثوابِ المَجهولاتِ

أدخَلَنی حُبُّکِِ.. سَیِّدتی مُدُنَ الأحزانِ..

وَ أنا مِن قَبلِکِ لم أدخُلْ مُدُنَ الأحزانِ..

لَم أعرِف أبداً..

أنَّ الدَّمعَ هُوَ الإنسانُ

أنَّ الإنسانَ بِلا حزنٍ ذِکرى إنسانٍ..

**************************************

عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم

و من قرن ها محتاج زنی بودم که اندوهگینم سازد

محتاج زنی که بر بازوانش به سان گنجشک بگریم

زنی که تکه های وجودم را مانند تکه های بلور شکسته جمع کند

عشقت به من آموخت که از خانه بیرون بزنم

تا پیاده روها را متر کنم

و در باران ها به دنبال چهره ات بگردم 

و در نور ماشین ها  

و در لباس های زنان ناشناخته

به دنبال لباست بگردم

بانوی من! عشقت مرا به سرزمین های اندوه کشاند

که  قبل از تو هرگز به آن سرزمین ها پا نگذاشته بودم

و من هرگز نمی دانستم

که اشک همان انسان است

و انسان بدون غم، تنها سایه ای از انسان است...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

دارید چنین کسی را که به خاطرش پیاده روها را متر کنید؟ :-)



* عنوان پست از محمّد دیب

زن/ بُت است/ الهه است/ مادر است/ جادوگر است/ پری است/ امّا هرگز خودش نیست/"سیمون دوبوار"

* زن همه چیزش شعر است/ چشمش/ مویش/ بویش/ زن که باشی همه کارت شعر از کار در می آید/ چای دم کردنت/جانم گفتنت/ قاصدک فوت کردنت/ امّا مردها همیشه شاعرهای بهتری هستند/ مرد که باشی برای شاعری/ همیشه سوژه ای به زیبایی یک زن داری/"هستی دارایی"

* حالا این را هم بخوانید از نزار قبّانی:

عَلِّموا اولادَکُم

أنَّ الاُنثی 

هِیَ الرَّفیقةَُ

هِیَ الوطنُ

هِیَ الحیاةُ

***************

به فرزندانتان بیاموزید

زن

دوست است

وطن است

زندگی است

و حالا این را:

مِن آدابِ الإستماعِ إلی اُنثی

أن تُنصِتَ لِعینیها اوّلاً

************************

از آداب گوش دادن به زن این است

که اوّل به چشمانش گوش بسپاری...

و سپس این را:

مَن یَستَهینُ بِقدراتِ النِّساءِ

أتَمَنّی أن تُعادَ طفولَتهُ مِن غیرِ أمٍّ

**********************************

هر کس توانایی های زنان را کوچک بشمرد

امیدوارم به دوران کودکی بدون مادر برگردد

"نجیب محفوظ ترجمه ی خودم"

 * وسپس تر اینها را:

مِن کثرةِ الأزهارِ و الألوانِ و الروائحِ الّتی أحاطَت بِطُفولتی

 کُنتُ أتَصَوَّرُ أنَّ أُمّی

 هِیَ مُوَظَّفَةٌ فی القِسمِ العُطورِ بِالجَنَّةِ...

 *************************************

 از فراوانی شکوفه ها و رنگ ها و عطرهایی که کودکی ام را در بر گرفته بود

 با خودم فکر می کردم که مادرم

 کارمند عطرخانه ی بهشت است...

 "نزار قبانی ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////

 الحیاةُ بِدونِ أُمٍّ

تُشبِهُ الوقوفَ فی مُنتَصِفِ غُرفَةٍ

لایَسمَحُ لَکَ فیها بِالإستِنادِ علی شیءٍ

*****************************

زندگی بدون مادر 

شبیه ایستادن در وسط اتاقی است 

که به تو اجازه ندادند درونش به چیزی تکیه کنی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

////////////////////////////////////////

السَّلامُ علی أُمّی

اوَّلُ الأوطانِ

وَ آخِرُ المَنافی..

**************

درود بر مادرم

اوّلین وطن

و آخرین تبعیدگاه

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////

 أُمّی کُلَّما خَرَجَت

أغلَقنا البابَ

وَ بَقِیَ البَیتُ فی الخارجِ

************************

هربار که مادرم از خانه بیرون رفت

در را بستیم 

و تمام خانه بیرون ماند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////////

أحیاناً فی غیابِ أبی 

کُنتُ أری القَمَرَ یَنزِلُ علی دَرجِ اللیلِ خُطوَةً خُطوَةً

لِکَی یَنامَ خَفیَّةً علی ذِراعِ أُمّی 

وَ کثیراً ما رأیتُ النُّجومَ تَذوبُ فَوقی...

************************

گاه در نبود پدرم

می دیدم که ماه از نردبان شب پلّه پلّه پایین می آید

تا پنهانی بر بازوان مادرم بیارامد

و چه بسا می دیدم ستارگان بر من می چکیدند..

"آدونیس ترجمه ی خودم"

* دست هر نااهل بیمارت کند/ سوی مادر آ که تیمارت کند/"مولانا"

* پست برای پس فرداست به مناسبت روز زن و روز مادر. احتمالا یکی از برنامه هایم برای سال جدید این است که مادر شوم البته هنوز با خودم به تفاهم صد در صد نرسیدم یک سری مقدّماتی هست که باید فراهم کنم ولی توی خواب هایم همیشه یک پسر دارم اسمش هم مسیحا ست :-)

* چقدر من از بچّه دار شدن می ترسم از اینکه یک روز پسر یا دخترم از من بپرسد برای چه مرا به دنیا آوردی؟ و من دلیل قانع کننده ای نداشته باشم و در جواب بگویم به خاطر ترس از تنهایی که این هم دلالت بر خودخواهی من خواهد داشت. 

* همین...