"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زخم ها حافظه دارند/ پس از خوب شدن هم به یاد می آورند"


إنَّ الذّاکِرَةَ وَ الألمَ توأمانِ...

لاتستَطیعُ قَتلَ الألَمِ دونَ سحقِ الذّاکِرَةِ...

***********************************

به راستی که حافظه و درد همراه همند...

نمی توانی درد را بُکُشی بدون اینکه حافظه را لِه کنی...

"غادة السّمان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مورات حان مونگان

* پیرو پست بالا این را هم بخوانید:

اخطرُ امراضِ القلبِ هی الذاکرةُ القویّةُ

*********************************

حافظه ی قوی، خطرناک ترین بیماری قلب است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

 و حالا این را:

هَل یَنتهی الماضی حقّاً

أم أنَّه یُتابِعُ حیاتَهُ داخلَ رُؤوسِنا؟

*******************************

گذشته آیا واقعا تمام می شود

یا در ذهن های ما به زندگی خود ادامه می دهد؟

"غادة السمان ترجمه ی خودم"

* همین که فراموشش می کنم و تمام می شود/ آهنگی پخش می شود/آهنگ محبوب او/ یا کسی می خندد شبیه خنده ی او/ یا کسی عطرش را می فشارد و پخش می شود در هوا عطر او/ و بدین سان از یاد می رود کل فراموش کردن هایم/"جمال ثریّا"

* ماجراهای احساسی خطرناک تر از جنگ هستند/ در نبرد آدم یک بار بیشتر کشته نمی شود/ ولی در عشق چندین بار.../"اریک إمانوئل اشمیت"

* اگر سخن میان من و تو پایان یافت/ و راه های وصال قطع شدند/ و جدا و غریبه گشتیم/ از نو با من آشنا شو/"نزار قبانی دوست داشتنی من"

* دیروز تولّد احمد شاملو بود او در یکی از نامه هایش به آیدا می گوید:"من با تو انسانی را که هرگز در زندگی خود نیافته بودم پیدا کردم" و چقدر زیباست یک نفر وارد زندگی ات شود که حس کنی کل عمرش دنبال آدمی شبیه تو بوده است...

* دست ها چیزهای خوبی اند به خصوص اینکه از عشق بازی برگشته باشند/"ریچارد براتیگان"

* عشق ناکام با عذابی محدود/ عشقِ برکام با عذابِ بزرگتر/"تی اس الیوت"

* هیچ عذابی بالاتر از این نیست که داستانی ناگفته را در سینه نگه داری/"الیف شافاک"

* عشق هر کس را که خواهد می کند زیر و زِبَر/ پشت و روی جنس دیدن در خریدن حجّت است/"صائب تبریزی"

* ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی/ که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش/"فریدون مشیری"

* پیرو پست های قبل که در مورد جذب هم جنس صحبت کرده بودم و گفته بودم که مولانا بارها جذب هم جنس را مدّنظر قرار داده به این ابیات زیبا از او توجّه کنید: زانکه هر جنسی رُباید جنس خویش/ گاو سوی شیرِ نر کی رو نهد؟/ گرگ بر یوسف کجا عشق آوَرَد؟/ جز مگر از مَکر تا او را خورَد ( مفهوم ابیات واضح است هر کس جذب جنس خویش می شود مثلا هیچ گاوی جذب شیر نمی شود مگر جذب گاوی مثل خودش...  گرگ کِی نسبت به یوسف عشق می ورزد؟ مگر برای فریب او تا او را شکار کند و بخورد... منظور از گرگ در اینجا انسان های گرگ صفت است...)

* دیرم شده فعلا همینقدر کافی ست...غلط ها را بعدا اصلاح می کنم...