"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" تو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی/ تفاوتی نکند قُربِ دل به بُعدِ مکان"


لَن تَستطیعَ سنینُ البُعدِ تَمنَعُنا

إنَّ القلوبَ بِرَغمِ البُعدِ تَتَّصِلُ...

*************************

سال های دوری هرگز نمی تواند مانع ما شود

چرا که قلب ها با وجود دوری به هم متّصل هستند...

"عبدالعزیز جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

* به سعدی گفتند: سعدی چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو/ سعدی هم در مصراع بعد در جواب می گوید: ای بی بصر من می روم؟ او می کشد قلّاب را... این می تواند مختصرترین مکالمه بین قلب و مغز باشد که به نظر من در نهایت همیشه قلب موفّق می شود...

* ناصحا بیهوده می گویی که دل بردار از او/ من به فرمان دلم کی دل به فرمان من است؟/"هلالی جغتایی"

* بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول/ من گوش استماع ندارم لِمَن یَقول/ تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق/ جایی دلم برفت که حیران شود عقول/ آخر نه دل به دل رود انصاف من بده/ چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول/ یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک/ بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول/ روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم/ پروانه را چه حاجت پروانه ی دخول/"سعدی" مقصود سعدی از این ابیات این است که خیال نکن که دلداده پند و نصیحت می‌پذیرد. من گوش شنیدن سخنان نصیحت‌گو را ندارم. تا زمانی که عاقل بودم دنبال عشق و عاشقی نمی‌رفتم. امّا جایی دلم را از دست دادم که عقل در می‌ماند.آخر مگر اینگونه نیست که دل به دل راه داشته باشد؟ داد من را بده، چگونه است که من مشتاق وصال تو هستم و تو از من بیزاری؟ حتی یک لحظه هم نمی‌شود که تو در یادم نباشی ولی میان اندیشه تا رسیدن، فرق زیادی وجود دارد. یک روز سرت را خواهم بوسید و در پایت خواهم افتاد. پروانه نیازی به کسب اجازه ی ورود ندارد....

* به عالم هر دلی کو هوشمند است/ به زنجیرِ جنونِ عشق بند است/"شیخ بهایی"

دلم تنگ است مثل لباس سال های دبستانم.../ مثل سال های مأموریت طولانی پدر/ که نمی فهمیدیم وقتی می گویند کسی دور است/ یعنی چقدر دور است..../"لیلا کردبچه"

* عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل/"مولانا"