"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"هر طایفه با قومی خویشیّ و نَسَب دارد/ من با غم عشق تو خویشیّ و نَسَب دارم "


إذاً إتَّهَمونی بِحُبِّکَ!

وَ ها أنا اُقسِمُ بِأنّنی مُذنِبَةٌ بِالتُّهمةِ بِکُلِّ فَخرٍ

وَ اَؤَکِّدُ لِمُدَّعی العامِّ أسوَأَ شُکوکةٍ

وَ اشهَرُ حُبّی لَکَ علی رِماحِ القبیلةِ

َ لِیَحکُموا عَلیَّ بالسِّجنِ المؤبدِ داخلَ شرایینِ قلبِکَ

أو بالنّفیِ إلی عَینَیکَ...

***************************

مرا به دوست داشتن تو متّهم کردند

هان حالا من با افتخار سوگند می خورم که مقصّر این اتّهام هستم

و بدترین اتّهامات دادستان را تأکید می کنم

و عشقم را به تو بر سرنیزه های قبیله آشکار می سازم

تا مرا به حبس ابد در رگ های قلبت محکوم کنند

یا به تبعید در چشمانت...

"غادة السمان ترجمه ی خودم" 



* عنوان پست از مولانا: هر طایفه با قومی خویشیّ و نَسَب دارد/ من با غمِ عشق تو خویشیّ و نَسَب دارم/بیرون مشو از دیده ای نورِ پسندیده/ کز دولتِ نورِ تو مطلوب طلب دارم...

* گویند که هر چیز به هنگام بُوَد خوش/ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام/"سعدی"

* هر جا که تو بر روی زمین پای نهی/ پنهان بروم دیده بر آن خاک نَهم/"مولانا"

* پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود؟/ گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود/"سعید دبیری"

* جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می دارد که برای آن رنج برده باشد/"اریک فروم"

* بهشتی که گویند درخت دارد و رود و شراب، شوقی در دلِ آدم های تنهای امروز نمی اندازد! اگر می خواستند ما ایمان بیاوریم باید می گفتند: سوگند به بهشت سرزمینی که در آن دلتنگ نمی شوی/"حسنا میرصنم"

* بدترین قسمت به یاد آوردن خاطرات، دردِ آن نیست، بلکه تنهایی حاصل از آن است... خاطرات را باید با دیگران به اشتراک گذاشت.../"لوییس لوری"

* زخم ها حافظه دارند، پس از خوب شدن هم به یاد می آورند/"مورات حان مونگان"

* در علاج درد من کوشش مفرما ای طبیب/ زانکه هر دردی که از عشق است درمان من است/"هلالی جغتایی"

* عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بِکِش/ که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که خشم و تندی یار زیبارو را چون عاشقان بپذیر زیرا که یک غمزه و ناز و کرشمه، صدها جور و ستم را تلافی خواهد کرد. یک لحظه در کنار یار بودن و یک لبخند و یک نگاه مهربان او آنچنان گوارا و دلنشین است که تمام سختی ها و تلخی ها ی گذشته را از یاد عاشق می برد. بهتر است اینگونه بگویم که شیرینی وصال، تلخی فراق را از میان می برد. فخرالدین اسعد گرگانی در همین مضمون می گوید: خوش است اندوه تنهایی کشیدن/ اگر باشد امید باز دیدن....

* ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست/ گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست/"سعدی"

* گویند زمان مرهم است امّا هرگز چنین نبوده و دردهای واقعی عمیق تر می شوند با گذر زمان، همچون عضلات که نیرومندتر. زمان محکی است برای رنج ها و نه درمان، اگر اینچنین بود دیگر رنجی نبود/"امیلی دیکنسون"

* لحظاتی هست که حالتِ بدن هر طور که باشد روح زانو زده است/"ویکتور هوگو"

* پشت نقاب بزرگسالی همه ی ما، کودکی ست نیازمند عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!/"آلن دوباتن"

* به دو چشم من ز چشمش چه پیام هاست هر دم/ که دو چشمم از پیامش خوش و پُرخمار بادا/"مولانا" مفهوم این بیت در دو کلمه می شود" زبانِ نگاه" نگاه، زبان گویای میان مهرورزان است. چه بسا سخن هایی که بر زبان نمی آیند امّا می توان آن ها را با نگاه بیان کرد. اقبال لاهوری در همین مضمون سروده: به خلوتی که سخن می شود حجاب آنجا/ حدیث دل به زبان نگاه می گویم....

* عاشقان را شد مُدرِّس حُسنِ دوست/ دفتر و درس و سَبَقشان رویِ اوست/ "مولانا"

* جمعه ی خر ... الاغ... گاو....

* نیست ...ندارد ...باور کنید.....