"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"اگر از عشق می پرسی بگویم عشق غمگین است/ ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است"


عَلَّمَنی حُبُّکِ ..أن أحزَنَ

وَ أنا مُحتاجٌ مُنذُ عُصورٍ

لِإمرَأةٍ تَجعَلُنی أحزن

عَلَّمَنی ..أخرُجُ مِن بَیتی..

لِأمشِطَ أرصِفَةَ الطُّرُقاتِ

وَ أُطارِدَ وَجهَکِ فی الأمطارِ..

وَ فی أضواءِ السَّیّاراتِ..

وَ أُطارِدَ ثَوبَکِ فی أثوابِ المَجهولاتِ

أدخَلَنی حُبُّکِِ.. سَیِّدتی مُدُنَ الأحزانِ..

وَ أنا مِن قَبلِکِ لم أدخُلْ مُدُنَ الأحزانِ..

لَم أعرِف أبداً..

أنَّ الدَّمعَ هُوَ الإنسانُ

أنَّ الإنسانَ بِلا حزنٍ ذِکرى إنسانٍ..

**************************************

عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم

و من قرن ها محتاج زنی بودم که اندوهگینم سازد

عشقت به من آموخت که از خانه بیرون بزنم

تا پیاده روها را متر کنم

و در باران ها به دنبال چهره ات بگردم 

و در نور ماشین ها  

و در لباس های زنان ناشناخته

به دنبال لباست بگردم

بانوی من! عشقت مرا به سرزمین های اندوه کشاند

که  قبل از تو هرگز به آن سرزمین ها پا نگذاشته بودم

و من هرگز نمی دانستم

که اشک همان انسان است

و انسان بدون غم، تنها سایه ای از انسان است...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سیّد تقی سیّدی: اگر از عشق می‌پرسی بگویم عشق غمگین است/ ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است/ من از علّامه‌های عشق خط دارم که مجنونم/ برای عاشقان دارالفنون دارالمجانین است/ سفر کردم از مغرب به مشرق تازه فهمیدم/ که چین دامنش بسیار پهناورتر از چین است/ وصال و ترس دل کندن، فراغ و داغ و جان‌کندن/ نمی دانم که تقدیر دلم آن است یا این است/ چه ساده مادرم عمری خدا عمرت دهد می‌گفت/ دعا می‌کرد در ظاهر، نمی‌دانست نفرین است...

عاشقی دردی ست بی درمان که بیمارش خوش است/ تلخی و شیرینی و اندوه بسیارش خوش است/ "علی کیهانی"

*  و چه شیرین است عشق وقتی که عذاب می دهد/ "محمود درویش"

عهد بستی آنچه بین ماست ابدی ست/ یادم رفت که بپرسم عشق را می گویی یا رنج را؟/" نزار قبانی"

* بدان یَل نیستم اما به شدّت معتقد هستم/ که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد/ "جواد منفرد"

من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم/ از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم/ عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شاد/ من ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم/ "زهرا سلیم

درد می داند چگونه وارد قلبم شود/ می زند در، بعد با لحن تو می گوید: منم/"احسان پرسا"

* ما را به غمِ عشق/ همان عشق، علاج است/ " بیدل دهلوی"

* این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم/ که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست/"هوشنگ ابتهاج"

* پُر رنگ تر شد آن گل سرخی که خشک شد/ ما در فراق بیشتر از وصل عاشقیم/"سیّد سعید صاحب علم"

* دیدم که در رهِ عشق تنها نمی توان رفت/ همراه خویش بردم سوز و گداز خود را.../"رفیع مشهدی"

* غمگینم و این هیچ ربطی به خیابان ولی عصر ندارد/ که درختانش سال هاست مرا از یاد تو برده اند/ غمگینم و این هیچ ربطی به تو ندارد/ که پسر همسایه ام نبودی/ تا هر صبح پنجره را باز کنم/ بی آنکه جواب سلامت را بدهم با بنفشه ای در گیسوانم/ کاش به زنی که عاشق است می آموختند چگونه انتقام بگیرد/ غمگینم که عشق این همه مهربان است/"مژگان عباسلو"

* من مشهور نیستم ولی در تمام کتاب ها مرا پیدا خواهی کرد وقتی که به اسم یک عاشق برسی/"جداریات"

* لیکن آن نقش که در روی تو من می بینم/ همه را دیده نباشد که ببینند آن را/"سعدی"

* در عشق تو کس پای ندارد جز من/ در شوره کسی تخم نکارد جز من/ با دشمن و با دوست بدت می گویم/ تا هیچ کست دوست ندارد جز من/"عنصری بلخی"

* هنوز با منی و از نهیب رفتن تو/ به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم/"رودکی"( ستاره شمردن کنایه از شب بیداری ست. خواب به چشمان عاشق نمی آید او شب زنده دار است و ستاره شمار چه بسا که بخواهد معشوق را به خواب ببیند امّا مگر خیال یار و دل بی قرارش می گذارند که او لحظه ای چشم بر هم گذارد؟! به قول نظامی: بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟/ بگفت آری چو خواب آید کجا خواب؟ )

* گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست/ اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست/"سعدی"

* صبح امروز خبری خوش می رسد/ تو خواب مرا دیدی/"پل الوار"

* بچه که بودم/ پاییز با روپوش سرمه ای از راه می رسید/ بزرگتر که شدم/ پسر همسایه بود/ سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود/ مادرش می گفت: گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد/ آن وقتها دوستت دارم را نمی گفتند/ کشیک می دادند.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* داستایوفسکی خاطرات باخت دادنش توی قمار را در 26 روز نوشت و اسم کتاب را گذاشت قمارباز. با پولش 4 سال کل اروپا را گشت. عجب بردی شد باخت دادن هایش...

* باز پاییز و خیابان و من و ای کاش تو/ لحظه های مهر و آبان و من و ای کاش تو/ چشم های تا سحر بیدار با حسّی غریب/ پرسه های زیر باران و من و ای کاش تو/ ازدحام توی مترو، پچ پچی از هر طرف/ ایستگاهی رو به پایان و من و ای کاش تو/ کافه ی دنجی و میزی و صدای چاوشی/ سرفه و سیگار و فنجان و من و ای کاش تو/ آن جوان که می زند گیتار، یادم رفته بود/ ضلع غربی، دور میدان و من و ای کاش تو/ کوچه های ساکت و تاریک امّا منتظر/ شورش آن عشق پنهان و من و ای کاش تو/ یک شبِ تبدار دیگر عطر آغوشت کجاست؟/ مستی و حال پریشان و من و ای کاش تو/ شعر می خوانم برایت حالم اصلا خوب نیست/ گوشه ای در بام تهران و من و ای کاش تو.../"محمودرضا خرازی فر"

* در نیمی از هر زن جسد مردی نفس می کشد که روزگاری عاشقش بوده است.../"ویدا احسان"

* راهی پُر از بلاست ولی عشق پیشواست/ تعلیممان دهد که بر او بر چه سان رَویم/" مولانا"

* نمی دانم داستان زندگی ام چطور تمام می شود امّا هیچ کجای این داستان نمی خوانی که من جا زده باشم... همین...