ثُمَّ خَفَّفَ اللّهُ عَلی الإنسانِ
فَأودَعَ فیهِ قُوَّةَ التَّخَیُّلِ
یَستَریحُ إلیها مِنَ الحَقائقِ
فَإذا ضجرَ اهلُ الخیالِ مِنَ الخیالِ
لَم یُصلِحهُم إلّا الحُبُّ....
*****************************
سپس خداوند به انسان ارفاق کرد
و در وجود او قدرت تخیّل را قرار داد
تا با آن از واقعیّت ها خلاصی یابد
امّا اگر خیال پردازان از تخیّل خسته شوند
تنها چاره ی کارشان عشق خواهد بود...
"الرافعی ترجمه ی خودم"
* چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان/ چه خیالات دگر مست درآید به میان/ سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست/ همه در همدگر افتاده و در هم نگران/ "مولانا"
* عنوان پست از امیر سهرابی: آخرش درد دلت در به درت خواهد کرد/ مُهره ی مار کسی کور و کرت خواهد کرد/ عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده است/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد/ از همان دست که دادی به تو بر خواهد گشت/ جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد/ ناگهان چشم کسی سر به سرت می ذارد/ بی محلیش ولی جان به سرت خواهد کرد/ جرم من خواستن دختر ارباب ده است/ مادر این جرم شبی بی پسرت خواهد کرد/ همه ی شهر به آواز من عادت کردند/ وقت مرگم گذری با خبرت خواهد کرد...
* دلتنگی/ خوشه انگور سیاه است/ لگدکوبش کن/ لگدکوبش کن/ بگذار ساعتی سربسته بماند/ مستت می کند اندوه.../ "شمس لنگرودی"
* و گاهی زندگی خماری شرابی را نصیبت می کند که هرگز آن را ننوشیده ای و سهم تو چیزی جز درد نیست/ " امیرحسین قره سوفلو"
* عشق نوعی ناکامی جبری همراه خودش دارد/ اگر این را پذیرفتی/ به عنوان یک نشئه و خلسه ی بسیار لذّت بخش می توانی از آن لذّت ببری/ همه ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمان این نشئگی را طولانی تر کنی همین./ "عباس کیارستمی"
* اجل که خواست تو را جان سِتانَد از رهِ کین/ چرا نخست نیامد به جان ستانی من/ چو در وفات نمردم چه لافِ مِهر زنم/ که خاک بر سر من باد و مهربانی من/"محتشم کاشانی"
* تو نه دوری تا انتظارت کشم/ و نه نزدیکی تا دیدارت کنم/ و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد/ و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم/ تو در میانه ی همه چیزی/"محمود درویش"
* بگذار دوستت بدارم تا ز اندوه دور بمانم/"نزار قبّانی"
* در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟/"مولانا"
* همین...