"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"هر که آمد بار خود را بست و رفت/ ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب/ زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ؟/ زین چه حاصل جز فریب و جز فریب؟"

 

زارَ الرئیسُ المؤتمنُ بعضَ ولایات ‏ِالوطنِ

وَ حینَ زارَ حَیَّنا قالَ لَنا:

هاتوا شکاواکُم بِصِدقٍ فی العَلَنِ

وَ لا تَخافوا أحداً فَقَد مَضی ذاک الزمنُ

فَقالَ صاحبی «حسن»:‏

یا سَیِّدی أینَ الرَّغیفُ وَ اللَبَنُ؟

وَ أینَ تأمینُ السَکَنِ؟ وَ أینَ تَوفیرُ ‏المِهَنِ؟

وَ أینَ مَن یوفِرُ الدواءَ لِلفقیرِ دونَما ‏ثَمَنٍ؟

یا سَیِّدی لَم نَرَ مِن ذلک شیئاً أبداً

قالَ الرئیسُ فی حُزنٍ:

أحرق ربّی جسدی

أ کُلُّ هذا حاصلٌ فی بلدی؟!

شکراً على صِدقِکَ فی تَنبیهِنا یا ولدی

سَوفَ تَرى الخیرَ غداً

بعدَ عامٍ زارَنا وَ مَرَّةً ثانیةً قالَ لَنا:

هاتوا شکاواکم بِصِدقٍ فی العَلَنِ

وَ لاتَخافوا أحداَ

فَقَد مَضى ذاکَ الزمنُ

لَم یَشتَکِ النّاسُ!

فَقُمتُ مُعلِناً

أینَ الرغیفُ وَ اللَبَنُ؟

وَ أینَ تأمینُ السَکَنِ؟ وَ أینَ تَوفیرُ المِهَنِ؟

وَ أینَ مَن ‏یوفِرُ الدواءَ لِلفقیرِ دونَما ‏ثَمَنٍ؟

معذرةً یا سَیِّدی

وَ أینَ صاحبی «حسن»؟!

*******************************************

رئیس‌ جمهور به استان‌ های کشور سفر کرد

به محله ی ما که رسید گفت:‏

‏صادقانه مشکلاتتان را در ملأ عام بگویید

و از کسی هم نترسید

که آن زمان‌ ها گذشته

رفیقم حسن بلند شد و گفت :‏

قربان ‏گندم و شیر چه شد؟

مسکن و کار چه شد؟

آنکه می‌ گفت دارو و درمان برای نیازمندان ‏رایگان است کجاست؟

قربان ما که هیچ یک از این ها را ندیدیم ‏

رئیس با ناراحتی گفت:‏

خدا من را بکشد

این چیزها در کشور من اتفاق می‌ افتد؟!‏

‏ممنون که مرا آگاه کردی پسرم

آینده ی خوبی در انتظار توست

یک سال بعد دوباره رئیس به دیدنمان آمد و  گفت:‏

صادقانه مشکلاتتان را در ملأ عام  بگویید ‏

از کسی هم  نترسید

که آن زمان ها گذشته است

کسی چیزی نگفت

من بلند شدم و گفتم:‏

گندم و شیر چه شد؟

‏مسکن  و کار چه شد؟

آنکه می‌ گفت دارو و درمان برای نیازمندان رایگان است کجاست؟

معذرت می خواهم قربان

رفیقم حسن کجاست؟

"احمد مطر ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مهدی اخوان ثالث

* هر وعده که دادند به ما باد هوا بود/ هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود/ چوپانی این گله به گرگان بسپردند/ این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟/ رندان به چپاول سر این سفره نشستند/ این ها همه از غفلت و بیحالی ما بود!/ خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند/ هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود/ گفتند چنینیم و چنانیم دریغا .../ این ها همه لالایی خواباندن ما بود!/ ای کاش درِ دیزی ما باز نمی ماند/ یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!!/"ایرج میرزا"

* خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست/ تا غمت پیش نیاید غمِ مردم نخوری/ "سعدی"

* حاکمانی که نمی دانند شبِ مردمانشان چگونه به صبح می رسد، دیگر چه فرقی می کند که به شراب نشسته باشند یا به نیایش/"خاویر کرمنت"

* جماعتی که نظر را حرام می گویند/ نظر حرام بکردند و خونِ خلق حلال/"سعدی"

* آهای آیندگان ! شما که از دلِ طوفانی بیرون می جهید که ما را بلعیده است/ وقتی از ضعف های ما حرف می زنید/ یادتان باشد که از زمانه ی سخت ما هم حرف بزنید/"برتولت برشت"

* بستگی دارد که از زندان چه تعریفی کنیم/ هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست/"اصغر عظیمی مهر"

* دلِ آدمی به هنگام بهار، زمستان را می خواهد/ و به وقت زمستان، بهار را/ دلتنگ می شود برای هر آنچه که دور است.../ آیا باید همیشه به هم رسید؟/ بی خیال شو/ بعضی چیزها وقتی که نیستند زیبایند/"ازدمیر آصف"

* سایه ای از خویش بر دیوار پیدا کرده ام/ فصل تنهایی سر آمد یار پیدا کرده ام/"بیدل دهلوی"

* بر انگشت عصا هر دم اشارت می کند پیری/ که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجاست/"بیدل دهلوی"

* همانگونه که مغروران چگونه دل سپردن را/ نمی فهمند ماهی ها درون آب مُردن را/ میان این همه اشعار غمگین بر سر آنم/ بیاموزم به انسان ها اصولِ غصّه خوردن را/"سیّد تقی سیّدی"

* در باور من عشق همین حالِ خراب است/ جویا شدم از بختم و گفتند که خواب است/ من دلزده از شهوتِ پیروزی و تاجم/ بالا ببرم جامی و آن جام شراب است/ دلسردی معشوق نماینده ی عشق است/ دلتنگی من بیشتر از حدّ نصاب است/ پرسید که دیوانه چرا عاشق اویی؟/ گفتم که سؤال تو خودش عین جواب است/ از بازی تقدیر برایت چه بگویم؟/ لب وا بکنم زحمتِ صد جلد کتاب است/"سیّد تقی سیّدی"

* شاملو قبل از آشنایی با آیدا می خواست خودکشی کند. بعد از آمدن آیدا نوشت: آیدا فسخِ عزیمت جاودانه بود...

* شاملو در مصاحبه ای گفته بود: من پیش از آیدا اصلا زنی را نمی شناختم! این را در حالی گفت که آیدا همسر سوم او بود...زیبا نیست؟ اینکه ناگهان کسی به زندگی آدم بیاید و تمام آدم های دیگر را یک توهّم بخواند؟...

* اگر هنوز بعد از سال ها/ هرزگاهی دلت می گیرد/ و بی آنکه خودت بدانی چرا/ بغضی خفیف حتی برای ثانیه ای راه گلویت را می بندد/ بدان که من/ هر آنچه را که باید به تو می گفتم/ هیچ وقت نشد که بگویم.../"بهرنگ قاسمی"

* از بهار/ تقویم می ماند/ از من/ استخوان هایی که تو را دوست داشتند.../"الیاس علوی"

* لاف زدم که هست او همدم و یارِ غارِ من/ یارِ منی تو بی گمان خیز بیا به غارِ جان/"مولانای جان"

* همیشه آن بی شعوری باشید که همه مواظبند که یک وقت برایش سوء تفاهم پیش نیاید نه آن آدم مهربانی که هر کسی می تواند دلش را بشکند/"سپیده متولی"   :-)