فِی الجَرائدِ العَربیِّةِ لا فرقَ فعلاً بینَ العُنوانِ وَ الجُرحِ.
کلُّ صَباحٍ یَستَیقِظُ مجموعةٌ مِنَ الصُّحُفیینَ
لِیُعَلِّقوا آلامَنا عَلى الجُدرانِ فَقَط،
لِأنَّ آخِرَ العناوینِ الجَمیلةِ فی تاریخِنا کانَ قبلَ اختراعِ الصَّحافَةِ.
**********************************
در روزنامههای عربی، عنوان خبر با زخم تفاوتی ندارد.
هر روز صبح تعدادی از روزنامهنگاران بیدار میشوند
که فقط دردهای ما را به دیوار آویزان کنند.
در تاریخ ما آخرین خبرهای خوب به دوران قبل از اختراع روزنامه برمیگردد.
"محمد حسن علوان ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از فخرالدین مزارعی
* ما روزی هزار بار می میریم/ در آتش اگر نسوزیم دریا غرقمان می کند/ از آلودگی اگر خفه نشویم امواج از پا درمان می آورد/ از گرانی اگر کمرمان نشکند امیدهای واهی نابودمان می کند/ ما مردمانی هستیم که هنوز لباس سیاه از تنمان در نیامده/ بلای جدید بر سرمان می آید/ معجزه ماییم که هنوز زنده ایم/"علی قاضی نظام"
* اینجا خاورمیانه است/ ما با زبان تاریخ حرف می زنیم/ خواب های تاریخی می بینیم/ و بعد با دشنه ی تاریخی سرهای همدیگر را می بُریم/ از شام تا حجاز/ از حجاز تا بغداد/ از بغداد تا قسطنطنیه/ از قسطنطنیه تا اصفهان/ از اصفهان تا بلخ/ بر سرزمین های ما مُرده ها حکومت می کنند/ اینجا خاورمیانه است/ و این لَکَنتِه که از میان خون ما می گذرد/ تاریخ است/ اینجا خاورمیانه است/ سرزمین صلح های موقت بین جنگ های پیاپی/ سرزمین خلیفه ها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها/ و مردمی که نمی دانند برای اعدام یک دیکتاتور باید بخندند یا گریه کنند./"حافظ موسوی"
* ما مردمان خاورمیانه ایم.../ بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم/ بعضی در زندان.../ بعضی هایمان در جاده می میریم/ بعضی در دریا/ حتی بلندترین کوه ها هم.../ انتقام تنهایی شان را از ما می گیرند/ چرا که ما شغل مان "مُردن" است/"نشاط حمدان"
* باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینش/ برفی بدونِ وقفه می بارد به تسکینش/ گم می شود هر روز از دل هایمان چیزی/ هر روز، غم چیزی میافزاید به خورجینش/ اَلّاکُلنگِ بی مسیر و مقصد و گیجی ست/ فرقی ندارد زندگی؛ بالا و پایینش!/ ما بخشی از شب میشویم آهسته آهسته/ کنجِ قفس، آسوده، دلمشغولِ تزئینش/ در گرگ و میشِ تیرباران، آسمانِ کور/ نومید می گرید کنارِ ماه و پروینش/ در گریه می پرسد که: تکلیف شهیدان چیست؟/ حالا که برگشته ست این پیغمبر از دینش!/ ما نیستیم! امّا دوباره باغِ نومیدان/ گُل می کند بر شاخه ی شب، مرغِ آمینش؟/ ما نیستیم! اما زمستان می رود روزی/ با زخم های لایَزال و برفِ سنگینش...؟/"عبدالحمید ضیایی"
* ایرانِ من! ای هرکه رسیده ست به جایی/ کنده ست تو را پوست به امید قبایی!/ ایران من! ای قسمت مردانِ تو از تو،/ تنهایی: "یمگان دره ای" تنگی " نایی/ ای در تو به " اما و اگر " کار سپرده،/ وِِی در تو زبون، هرکه کند چون و چرایی/"پژواک" چو تیری شد و برگشت به سویش/ هرکس که برآورد به شوقِ تو "صدایی"/ خفته ست به صد حیله اگر هست درین مُلک / اندیشه ی بِکری، نظر کارگشایی!/ گویا خبر خوش نتوان از تو شنیدن/ چون"قهقهه" از خانه ی درگیر عزایی!!/ فردوسی اگر نعره برآرد عجبی نیست/ "رستم به چه سرگرمی و آرش به کجایی؟"/ خود منفعت است اینکه گریبان ضرر را/ با پنجه ی تدبیر بگیرند به جایی/ در مذهب ما بر "پسران" فرض نباشد/ هم رفت اگر از "پدران" کار خطایی!/ آن پای دگر پیش نباید که نهادن/ در گل چو فرو رفت سرِ پنجه ی پایی/ آه ای پسرم! "حال وطن بهتر ازین باد!"/ کس بهتر ازین با تو نگفته ست دعایی!/ ""حسین جنتی عطایی
* جز شعرهای کهنه، اعجازی نداریم/ مرغ مقوّاییم و آوازی نداریم!/ ما در قفس، استادِ پروازیم، اما/ در کوهساران، میلِ پروازی نداریم/ سر در گریبان مانده مثل شمع و دیگر/ جز سعیِ خاکستر شدن، رازی نداریم/ در لحظه های جان فشانی، از رفیقان/ بالای سر، جز شعله، دَمسازی نداریم/ ای اخم های تو یگانِ ضد شورش/ ما بی دلان، قصدِ براندازی نداریم/ حتی اجل هم پشتِ گوش انداخت ما را/ ما که برای زندگی، نازی نداریم/ از دخل و خرجِ زندگی، در قُلّکِ دل/ غیر از غمِ «بودن»، پساندازی نداریم/ بگذار دیگر نقطه ی پایانِ ما را/ جز دور خود چرخیدن، آغازی نداریم/"عبدالحمید ضیایی"
* حرفِ دل همه ی مان را شاملو گفته آنجا که می گوید: برای تو/ برای چشم هایت/ برای من/ برای دردهایم/ برای ما/ برای این همه تنهایی/ ای کاش خدا کاری کند...
* ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.../ "شکیبی اصفهانی"
* به خدا ندارد...