"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زن را توان دوستی نیست/ او عشق را می شناسد و بس"


لَو کانَ بالشّطرنجِ قطعةٌ مؤنّثةٌ

لَماتَ المَلِکُ عشقاً!

وَلکن لا أحدَ یَعرفُ لِماذا لایوجَدُ باِلشّطرنجِ ملکةٌ 

وَ یوجَدُ مَلِکٌ فقط؟؟

لأنَّ المرأةَ لاتُصلِحُ أن تَکون لُعبةً

**********************

اگر در بازی شطرنج یک مهره ی مؤنث (زن) وجود داشت 

حتما پادشاه از عشق می مُرد!

ولی هیچ کس نمی داند چرا در شطرنج ملکه  وجود ندارد 

و فقط یک شاه دارد؟

زیرا درست نیست که زن بازیچه باشد.

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فردریش نیچه

* مادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیم/ زان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما/ ارتقاء ما میسّر می شود با سوختن/ بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما/"فرّخی یزدی"

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او/ فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است/"مژگان عباسلو"

* یک از مفاخر زن ایران که عکسش را در تصویر بالا می بینید پروین اعتصامی است این شعر را از او بخوانید بخشی از یک شعر بلند است: 

 زن در ایران پیش از این گویی که ایرانی نبود/ پیشه اش جز تیره روزی و پریشانی نبود/ زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می گذشت/ زن چه بود آن روزها گر زانکه زندانی نبود/ کس چو زن اندر سیاهی قرن ها منزل نکرد/ کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود/ در عدالتخانه ی انصاف  زن شاهد نداشت/ در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود/  دادخواهی های زن میماند عمری بی جواب / آشکارا بود این بیداد پنهانی نبود/ بس کسان را جامه و چوب شبانی بود لیک/ در نهاد جمله گرگی بود چوپانی نبود/ نور دانش را ز چشم زن نهان می داشتند/ این ندانستن ز پستی و گرانجانی نبود/ زن کجا بافنده میشد بی نخ و دوک و هنر/ خرمن و حاصل نبود آنجا که دهقانی نبود/ میوه های دکّه ی دانش فراوان بود لیک/ بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود/ در قفس می آرمید و در قفس می داد جان/ در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود/ از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن/ زیور و زر پرده پوش عیب نادانی نبود/ عیب ها را جامه ی پرهیز پوشانده است و بس/ جامه ی عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود/ چشم و دل را پرده می بایست امّا از عفاف/ چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود ...       

* زنی که دوستت داشته را رها می کنی و بعد او را در هزاران زن می جویی و پیدا نمی کنی/"نزار قبّانی"

* از  همینجا چشم های همسرم را می بوسم که در این 8 سالی که شانس زندگی کردن با او را داشتم هرگز در کنارش احساس نکردم جنس ضعیف ترم همیشه احساس برابری و حتی سرتری به من داد... هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند...

* از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم خوشحالم که اینجا را دوست دارید...