کَلُّ شَیءٍ یَبدَأُ بِالسّین جَمیلٌ
سفر... سیاحة
وَ فَتاةٌ یَبدَأُ اِسمُها بِحَرفِ السّین.
*******************************
هر چیزی که با سین شروع شود زیباست
سفر... سیاحت
و دختری که اسمش با حرف سین شروع می شود
"دیوار نوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
منو میگه ها :-)
* زن اگر عاشق نباشد، نه قرمه سبزی جا میاُفتد نه چروک های پیراهن صاف میشود. زن اگر عاشق نباشد، هیچ خسته نباشی و برایت چای بریزمی حقِ مطلب را ادا نمی کند. مرد هم که عاشق نباشد چارخانه هایش نه با شعر امن میشود نه با آغوش .../"مریم قهرمانلو"
* خوانده ام از چشم هایش دوستم دارد ولی/ از دلش تا می رسد بر لب مهارش می کند/ "مصطفی هاشمی نسب"
* هر آشنایی تازه/ اندوهی تازه است/ مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان/ هر سلام /سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست/ "نادر ابراهیمی"
* شاه قاجارم که وقتی رقص باله می کنی/ روی کاغذ یک شبه ایران خود را می دهد/"ابراهیم جویباری"
* هر که آمد ضربه ای بر من زد و از من گذشت/ من شباهت های دردآلود با در داشتم/ "مژگان عباسلو"
* و زنان در حوالی سی سالگی شاید شاید دیگر قلبی روی شیشه نکشند/ اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند/ چنتا از دوستت دارم هایم را برایت مربای آلبالو درست کرده ام/ چنتا را گرد گرفته ام از اشیا/ با یکی از آنها پیراهنت را اتو کرده ام/ و با یکی/ و با یکی این شعر را برایت می نویسم/"رویا شاه حسین زاده"
* دندان چو در دهان نبُوَد خنده بد نماست/ دکّان بی متاع چرا وا کند کسی؟/ "قصاب کاشانی"
* فکر کردن دشوار است، به همین خاطر است که بیشتر مردم قضاوت می کنند/ "کارل گوستاو یونگ"
* می نمایی ماهِ من رخسار و پنهان می شوی/ می کنی لطف و همان ساعت پشیمان می شوی/ "صائب"
* گاه پیشم می کشی گاهی مرا پس می زنی/ برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟/"فاطمه کوهستانی"
* همه را کنار گذاشتم/ تو را کنار قلبم/ "علی سلطانی"
* من "أشهَدُ أن لا"ی همه غیر تو گفتم/ در "حَیّ َعلا"ی تو چرا خیر عمل نیست/ "عباس کریمی"
* با کلمه ی سرنوشت موافق نیستم پس اجازه بدهید این کلمه ی واقعا بی معنی را به سرگذشت تبدیل کنیم/ "احمد شاملو"
* بدترین چیز مهاجرت این نیست که از صفر شروع کنی یا در تنگنای اقتصادی باشی بدترین چیز این است که باز احساس کنی اینجا هم جای تو نیست چنانکه آنجا هم جای تو نبود/ "محمد سعید حنایی کاشانی"
* بی نمک باشد غذا طعمی ندارد ماندنی/ عشق هم بی غصه اش حرفی ندارد گفتنی/ "صمد محمدی"
* دلبرم چاق که نه باب دل یار شده/ مثل آن سوگلی دوره ی قاجار شده/ "علیرضا پناهی وفا" :-)
* دلم شبیه درخت آنچنان پر از مهر است/ که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرد/ "سجاد سامانی"
* تو مثل هرچه هستی در درون من نمی گنجی/ مرا ویرانه کردی خانه ات آباد باور کن/ تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/ که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن/ "عبدالجبار کاکایی"
* زیاد در خاطرات کسی کنجکاوی نکنید زیرا در خاطرات هر شخص چیزهایی هست که حتی می ترسد آنها را برای خودش آشکار کند/ "داستایوفسکی"
* هیچ کس واقعا صاحب چیزی نیست. همه چیز اجاره ای یا قرضی است. اموالمان بیشتر از ما زندگی می کنند و در نهایت آنها را ترک خواهیم کرد/ "ایان مک یوون"
* به این حقیقت توجه کنیم که زندگی ای که در آن لذت کشف کردن نباشد حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراری است. بروید و عالم های ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید/" دکتر الهی قمشه ای"
* کُلُّ عَیبٍ اُحِبُّهُ فیکِ إلّا غیابکِ/ همه ی عیب هایت را دوست دارم به جز نبودنت/ "محمود درویش ترجمه ی خودم"
* ما آدمیان نقطه ضعف بسیار شناخته شده ای داریم که وقتی چیزی را از دست می دهیم به گونه ای اغراق آمیز عزیزش می داریم و چشم پوشی از آن را غیر ممکن می دانیم/ "هرمان هسه"
* نزدیک نیا با تو مرا حادثه ای نیست/ این آدم ویران شده از دور قشنگ است/ "مریم قهرمانلو"
* سال ها رو به قبله بودم و می گفتم/ دیگر هیچ کس از من عاشقانه ای نخواهد شنید/ آمدی/ رد شدی/ بند دلم پاره شد/ کاش می فهمیدی چه لذتی دارد/ پاره شدن طنابِ یک اعدامی!/ "لیلا کردبچه"
* من پریشانم که راهِ خانه را گم کردهام/ من پری؟ یا نه! پسِ از تو شانه را گم کردهام!/ میگذاری دام پشتِ دام و من در این قفس/ آنقدر ماندم که طعمِ دانه را گم کردهام/ شمعام اما در خودم خاموش از بس بودهام/ اشتیاقِ صحبتِ پروانه را گم کردهام!/ عاقلی کو تا بترساند مرا از عشقِ تو؟/ من شمارِ اینهمه دیوانه را گم کردهام!/ من پری هرگز نخواهم شد ولی بر شانهام/ های هایِ گریهی مردانه را گم کردهام!/ "مژگان عباسلو"
* اگر سفرهی دلم را برایت باز کنم/ میآیی با هم جمعاش کنیم؟!/" ایلهان برک"
* پیک معشوقه ز در می رسد اما به مرور/ عاقبت از تو خبر می رسد اما به مرور/ هر که زد زخم زبان زخم زبان خواهد دید/ سرو را حکم ِ تبر می رسد اما به مرور/ عاقبت شمع هم از شعله ی خود خواهد سوخت/ صبر پروانه به سر می رسد اما به مرور/ موی کوتاه تو را دیدم و با خود گفتم/ تا به بالای کمر می رسد اما به مرور/ ای نسیم آنچه که من کاشته ام در این باغ/ میوه هایش به ثمر می رسد اما به مرور/ "مازیار حسنی"
* من کدامم؟ پیری ام یا جوانی ام؟ وقتی مرا می بوسی به چه می اندیشی؟ به اینکه پیرزنی را بوسیده ای که زمانی زن زیبای جوانی بوده؟ یا زن جوانی را که پیر شده؟/ "رویا شاه حسین زاده"
* انتِ جمیلةٌ کَفقرةٍ راجَعتُها قبلَ الامتحانِ وَ وَجَدتُها اوّلَ سؤالٍ/ تو زیبایی مانند پاراگرافی که قبل از امتحان به سراغش می روم و در سوال اول می بینمش/ "دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"
* ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی/ ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی/ ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت.../ چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی/ ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی/ هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی/ سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت/ آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی/ باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان/ عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی/ چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت/ غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی/ کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم/ سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی/"فاضل نظری"
* احسان، هنری نیست به امید تلافی/ نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید/"صائب"
* دیده ام مات نگاهت شد چو طفلی گیج که/ زنگ املاء بر سر قسطنطنیه مانده است/ "عارفه نصیری"
* با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار/ ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست/ "مهدی سهیلی"
* هرچه بیشتر به مردم نگاه می کنم و آنها را می شناسم بیشتر درک می کنم که چرا خداوند به نوح گفت اول حیوانات را نجات بده/"جیم کری"
* از مجنون پرسیدند وصال را دوست داری یا فراق را؟ گفت فراق را... چونکه در فراق امید وصال هست و در وصال بیم فراق... / "مولانا"
* بعضی آدم ها در روابطشان یک خوی مغولی دارند. باور دارند هر کس دل های بیشتری را فتح کند برنده است. این آدم ها قلبی را فتح می کنند ، کمی عیش و نوش می کنند سپس ویران می کنند و می روند سراغ قلب بعدی و عیش بعدی و ویرانه ی بعدی... و قلبی که دیروز با هزاران تلاش فتح شده بود حالا بعد رفتن ِ فاتح، بی در و پیکر می شود... محلی برای پرسه زنی یک مشت آدم بیکار. اما فاتح واقعی به تسخیر یک قلب بسنده می کند و می ماند و سال های سال از حریم این قلب حفاظت می کند تا کسی یا چیزی این دل را نلرزاند... اگر فاتح قلبی هستی حواست باشد! تو چنگیزخان نیستی که فتح کنی و ویران کنی و از قلبی به قلب دیگر بروی... و اگر کسی قلبتان را فتح کرد مراقب باشید با رفتنش دلتان نشود محل پرسه زنی دیگر آدم ها...