کَتَبتُ (أُحِبُّکِ) فَوقَ جِدارِ القَمَر ِ
کَما لا أَحَبَّکِ یوماً بشرٌ
أ لَم تَقرأیها؟
بِخَطِّ یَدی
فوقَ سورِ القَمَرِ
وَ فوقَ کُراسِی الحَدیقَةِ ..
فوقَ جُذوعِ الشَّجرِ
و َ فوقَ السَّنابلِ
فوقَ الجَداولِ
فوقَ الثَّمَرِ..
وَ فَوقَ الکَواکبِ تمسحُ عَنها غبارَ السَّفرِ..
حفرتُ القدَر..
أ لَم تَبصریها؟
على وَرَقاتِ الزَّهرِ
على الجِسرِ وَ النَّهرِ وَ المُنحدرِ
على صَدَفاتِ البِحارِ
على قَطَراتِ المَطَرِ
أ لَم تَلمَحیها؟
على کُلِّ غُصنٍ
وَ کُلّ حصاةٍ، وَ کُلّ حَجَر
أحلى خبرٍ..
( أحِبُّکِ جِدّاً)
فَلَیتَکِ کُنتِ قَرَأتِ الخَبرَ
**********************************
نوشتم بر دیواره ی ماه دوستت دارم
بی شک دوستت دارم
آنگونه که هیچ کس تاکنون دوستت نداشته است
آیا دست خطم را نخواندی؟
بر حصار ماه
بر صندلی های باغ
بر شاخسارهای درختان
بر خوشه ها
بر جویبارها
بر میوه ها
و بر ستاره هایی که غبار سفر را می شویند؟
حک کردم (دوستت دارم) را بر نگین سحر
بر مرز های آسمان
بر سرنوشت
من و آسمان و زمین از نور ِ روشن توست که وجود داریم و پیداییم . من و هستی و همه اگر زیبا شده ایم و دیده می شویم اگر و اگر شایسته ی دیدنیم از آنست که منوّر از نور توایم و هر کدام که فاصله مان را با تو کم کرده باشیم نور بیشتر و سعادت بیشتری یافته ایم . دوست دارم پروردگار دوست دارم مادام که از تو نور می گیرم چونان ناب و چونان خالص و شایسته باشم که بی آنکه تمایل و انحرافی به سمت و سوی دیگر داشته باشم به صراط مستقیم و تنها به سمت تو و در جهت تو قرار گیرم و از عشق و نور تو شعله ور باشم که همه نور است و نور است و نور است بر فراز نور و نور و نور...
قسم!
قسم به نورت پروردگار!
قسم که مرا هدایت کن تا بی نور نشوم و در ظلمت نمانم و قسم به نور داناییت که آگاه ترین و داناترینی، قسم که روشنایی و داناییم عطا کن تا از هدایت و از دانایی و از نور تو جاودان و همیشه شعله ور بمانم همیشه خداوند...
* عنوان پست از مریم قهرمانلو: در بین جمعیـت گُم ات کردم/ سالِ هزار و سیصـد و گریه/ سالی که قبل از عیدِ نوروزش/ یک شالِ قرمز کرده ای هدیه .../هر روز دنبالِ تو میگردم/ آخر به غربـت میکشد کارم/ دقت کنی میبینی ام درشهر/ یک شالِ قرمـز بر سرم دارم .../ لعنت به من که دوستت دارم/ لعنت به قرمـزهای بعد از تو/ دیروز ها همراه من بودی/ لعنت به این فـردای بعد از تو .../ میخواستم بال و پـرم باشی/ یک تاجِ گل روی سرم باشی/ عاشق کنی کلِ جهانم را/ آن نیمه ی بهـترترم باشی ../ اما نشد .. رفتی.. امان از عشق/ من هم برایت شعـر میریسم/ پاییـز غوغا میکند اینجا/ هر شب به یـادِ رفتنت خیسم .../ پس لرزه های رفتنت را هم/ بردار و از این شهر راهی شو/ هی خواستم مالِ خودم باشی/ اصلا اسیرِ هر که خواهی شو !/ مِهرِ زیادی هم زیان دارد!/ میخواهمت میخواهمت کشک است/ بیرون برو از عمـقِ احساسم/ در را به روی عشـق خواهم بست ...
این شعر را خیلی دوست داشتم ابیاتی که برای عنوان پست انتخاب می شوند معمولا از اهمیت خاصی برخوردارند و با وسواس زیادی انتخاب می شوند من رنگ قرمز را خیلی دوست دارم و همه ی آن هایی که حتی اندکی مرا می شناسند این را می دانند برای همین خیلی این شعر را دوست داشتم :-)
* سابق وقتی مردم از زندگی خود راضی نبودند انقلاب می کردند ولی الان خرید می کنند/" آرتور میلر"
* پس زدم از دلم او را که گدایش نشوم/ حال شاهم ولی افسوس که در زندانم/ "ندا اژدری"
* اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد/ مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد/" مجذوب تبریزی"
* به جز با روی خوبت عشق بازی / حرام است و حرام است و حرام است/ "مولانا"
* ناگهان بین من و تو آنقدر فاصله افتاد که نامش را می توانی سفر بگذاری/" منیره حسینی"
* حق نداری به کسی دل بدهی الا من/ پیش روی تو دو راه است فقط من یا من/ " محیا غلامی"
* ما را به غم عشق/ همان عشق علاج است/ " بیدل دهلوی"
* سکس را از رابطه های امروزی حذف کن آنوقت متوجه می شوی از بیشتر رابطه ها چیزی باقی نمی ماند/" تام هاردی"
* بودایی ها می گویند اگر تو کسی را ملاقات کنی و قلبت بکوبد دستانت بلرزد و زانویت سست شود این عشق نیست وقتی تو دلبر را می بینی آرام می شوی نه دلهره ای نه تلاطمی...
* جمعه تویی با همه ی دوری ات/خنده به لب دلخوشی زوری ات!/دوست ترم داری و راهی شدی/دل بکن از رفتن مجبوری ات..!" مریم قهرمانلو "
* هر شب دعا کردم که برگردد/ هی بغض کردم پشتِ اشعارم/ از درد های شعر میفهمی/ زخم قشنگی در دلم دارم .../وقتی نباشی جمعه می بارد/عصرِ وخیمی در دلش دارد/ انقدر می بارد که داغش را/ بر واژه های شعر بگذارد .../ اینجا تمام سال پاییز است/ وقتی که دیگر برنمیگردی/ صد سالِ دیگر تازه میفهمی/ با عشقِ امروزم چه ها کردی ../ باران پر از احوالِ دلتنگی/ پاییز از دستِ خودش خسته/ یک عصرِ جمعه با کمی قهوه / یک شاعرِ تنها و دلبسته .../این ها منم، پاییز یعنی من !/ عصری پر از ابهام یعنی من !/ یک فردِ پر درد و جدا مانده/ بر چوبه ی اعدام یعنی من .../ "من" حال و احوالش وخیم اما../ حتی نمانی دوستت دارد/ هی شعر پشتِ شعر می بارد / حتی نخوانی .. دوستت دارد / هر رهگذر از این خیابان ها / رد میشود شکلِ تو میبینم/ اندازه ی کل جهان خسته/ اندازه ی یک عمر غمگینم .../ سی سال بعد از رفتنت پیرم / یک " تـو " نوشتم روی دیوارت / سی سال رفتی همچنان هستم / در اوج این پیری گرفتارت .../" مریم قهرمانلو "
* برای مرد ایلاتی تفنگ از هرچه بالاتر/ تفنگش می شود ناموس و طفل و مادر و خواهر/ تفنگ ارثی ام را با تو سنگین دل عوض کردم/ تو رفتی و تفنگم هم، چه تقدیری از این بدتر؟/ اگر از من بریدی مفت چنگت هرچه از من رفت/ دلم می سوزد از بخت سیاه عاشق دیگر/" علیرضا آذر"
* گر من بروم/ تو با که آرام کنی؟/" مولانا"
* نگاهش می کنم شاید به سمتم سر بگرداند / سر او بر نمی گردد مگر تقدیر برگردد/ "یاسر قنبرلو"
* می خواستم همه ی کارهایم را بکنم/ سر فرصت به دنبال او بروم/ می خواستم دنیا را عوض کنم/ کتاب هایم را بنویسم/ اسم و رسم به هم بزنم/ برنده شوم/ و بعد/ با دست های پر به دنبالش بروم/ خبر نداشتم که عشق منتظر آدم ها نمی ماند/" گلی ترقی"
* گفتی که پرنده ها را دوست داری/ اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی/ تو گفتی که ماهی ها را دوست داری/ اما تو آن ها را سرخ کردی/ تو گفتی که گل ها را دوست داری/ و تو آن ها را چیدی/ پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری/ من شروع کردم به ترسیدن/" ژاک پره ور"
* از همان جا که رسد درد/ همان جاست دوا/"مولانا"