"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"از قیدِ خط و زلف، امیدِ نجات هست/ بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم"

عَیناک 

کانَ جَمالُها مَوتاً لَنا

وَ الموتُ فی عینیک خَیرُ مَماتٍ...

*********************************

زیبایی چشمانت

 باعث مرگ ما بود

و مردن در چشمانت بهترین مرگ است...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



*  عنوان پست از صائب تبریزی

 یا تمنّای وصال تو مرا خواهد کشت/ یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت/ باز در جلوه ی ناز آمده ای همچو نهال/ جلوه ی ناز نهال تو مرا خواهد کشت/ روز وصل است تو در کُشتن من تیغ مَکِش/ که شبِ هجر خیال تو مرا خواهد کشت/ چند پرسی که تو را زار کُشَم یا نَکُشَم؟/ جهد کن ورنه خیال تو مرا خواهد کشت/ شاه من تا به کی این سرکشی و حشمت و ناز؟/ وه! که این جاه و جلال تو مرا خواهد کشت/ گم شدی باز هلالی به خیال دهنش/ این خیالات محال تو مرا خواهد کشت/"هلالی جغتایی"

* باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم/ که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم !/"محسن نظری"

* از تو/ فقط چشم هایت را دیده ام/ همین کافی ست/"رضا کاظمی"

* من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام/ چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟!/"سید حسن حسینی"

* تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم/ ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم/  "کلیم کاشانی" 

به من می گفت: "کم حرف می زنی..." باور کنید هر کس چشمانش را می دید الفبا یادش می رفت...!/"آیدین دلاویز"

شیفتگی آن است که شما چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن  را به یاد آورید/ "گوته"

* و چشم های تو/ همان کافه ی دنجی ست که قهوه هایش/ حرف ندارد/"سوسن درفش"

تو به نقش قهوه اعتقاد داری/ به پیش بینی/ به بازی های بزرگ/ من فقط به چشمانت/ "پل ورلن"

* با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن/ تو خود به چشم و ابرو بر هم زنی سپاهی/ "سعدی"

* خاورمیانه را آفرید از روی چشم های شرقی ات/ پرآشوب/ رنجور/ خسته/ زیبا/ "عباس معروفی"

* من گمانم کشف الکل منشأش چشم تو بود/ تا نگه کردی به "رازی" باب شد مِی خوارگی/ "مهدی خداپرست"

* دیده رخسار تو را دیده و خواسته است/ حق گواه است در این حادثه ما بی گنهیم/ "ادیب برومند"

* توی شاهنامه ی فردوسی آمده که گرز رستم 900 مَن وزن داشت با یک حساب و کتاب سرانگشتی هر من معادل 3 کیلوگرم است یعنی به اعتباری می شود 2 تن و 700 کیلوگرم اصلا قبول رستم، پهلوان، تنومند، نیرومند، درشت هیکل ولی خداییش اسبش که دیگر اسب بود نیسان آبی که نبوده  :-)

* باور می کنید من امروز ماشین عروس دیدم توی این شرایط ؟؟!! من دیروز بعد از دو ماه رفتم  به دیدن پدر و مادرم آخرین باری که دیدمشان برای روز مادر بود که به دیدن مادرم رفتم. حتی برای روز پدر به دیدن پدرم نرفته بودم حتی برای سال نو به دیدنشان نرفته بودم یک ساعت نشستم سریع بلند شدم برگشتم به خانه ی خودم.

"هر کسی را همدمِ غم ها و تنهایی مدان/ سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست"


نحنُ بِحاجةٍ إلی شجاعةِ الحذفِ

حذفِ التَّفاصیلِ، حذفِ الماضی

حذفِ الرّسائلِ، حذفِ الأصواتِ

حذفِ الحنینِ و حذفِ بعضِ الأشخاصِ ایضاً

********************

ما محتاجیم به شجاعت حذف کردن

حذف جزئیات، حذف گذشته

حذف نامه ها، حذف صداها

حذف دلتنگی و همچنین حذف بعضی نفرات

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از رضا خادمه مولوی

* از وفای تو نوشتم سرِ شب تک بیتی/ مانده یک مثنوی از جور تو گویم تا صبح!/"مهدی خداپرست"

* ای هِجر مگر نهایتی نیست تو را؟/ وی وعده ی وصل غایتی نیست تو را؟/ ای عشق مرا به صد هزاران زاری/ کُشتی و جز این کفایتی نیست تو را/"انوری"

* به ضعف و قوّت بازوی عشق حیرانم/ که کوه می کَنَد و دل نمی تواند کَند/"تأثیر تبریزی"

* قشنگ ترین خواهشی هم که شاعر از معشوقه ی دوری گُزینِ دریغ کننده ی رمنده می کند آنجا که شهریار گفته: تنگ مپسند دلی را که در او جا داری...

* هر ﮐﻪ زد ﺑﺎزی ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭘَرَت را ﺑﻪ ﭘَﺮَش/ ﺑﺎﯾﺪ از داغِ  ﺗﻮ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﺴﻮزد ﺟﮕﺮش/ ﺑﯽ ﮔﻤﺎن ﻟﺤﻈﻪ ی ﺧﻠﻖ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮد/ صرف ﺷﺪ ﭘﺎی ﺗﻮ ﺍﻧﮕﺎر ﺗﻤﺎم هنرش/ در دﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻣﺮگ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ولی/ ﮐﺎش هر ﮐﺲ ﺑﻪ ﺗﻮ دل ﺑﺴﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺧﺒﺮش/ آرزو ﮐﺮده ام  از ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺸﻮم/ هر ﮐﻪ از هرﭼﻪ بدش آﻣﺪه ، آﻣﺪ ﺑﻪ ﺳﺮش / هر ﮐﺴﯽ از دل ﻣﻦ سهم ﺧﻮدش را  ﺑﺮده/ آه از ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ روی همه باز ﺍﺳﺖ درش/"نیما شکرکردی"

* بخوابان چشم شاید یار را این بار هم دیدی/ و حتی شاید او را با کمی اصرار بوسیدی/ تو که از دست دل عمری ست شب تا صبح می گریی/ به لطف چشم شاید لحظه ای در خواب خندیدی/ "غلامرضا طریقی"

*مجری خطاب به کیانو ریوز: چه اتفاقی میفته وقتی می میریم؟ کیانو ریوز: می دونم اونهایی که دوستمون دارن دلشون برامون تنگ میشه...

* افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی دهد. بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند، باید اندوهگینش کرد/"فردریش نیچه" 

* ویلیام شکسپیر نمایشنامه ی " شاه لیر" را وقتی نوشت که در قرنطینه ی طاعون در خانه حبس شده بود. من هم توی قرنطینه کلی غذای جدید یاد گرفتم حتی آمادگی این را دارم که در مسابقه ی آشپزی شرکت کنم کلا هرچه زحمت برای کاهش وزن و رژیم کشیده بودم همه اش بر باد رفت  :-)

* اینجوری که سعدی دلجویی می کرده هیچ بشری نمی توانسته دلجویی کند: ای سرو خوش بالای من، ای دلبر رعنای من/ لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجیده ای؟

* سرایی را که صاحب نیست ویرانی ست معمارش/ دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته/"صائب تبریزی"

* گرچه تو دوری از بَرَم، همره خویش می بَرَم/ شب همه شب به بسترم یاد تو را به جای تو/"حسین منزوی"

* به تو وابسته ام مانند یک شاعر به تنهایی/ همانقدری که تو وابستگی داری به زیبایی/ اگرچه کهنه ای امّا همیشه تازگی داری/ تو عشق حافظی که در دلِ اشعار نیمایی/ شرابی ناب می خواهم که مرد افکن بُوَد زورش/ شراب ناب تو یعنی همان یک استکان چایی/ تو در ماهی و من در چاه امّا دوستت دارم/ دلم را بُرده ای دیگر چه پایینی؟ چه بالایی؟/ جدایی صبر می خواهد نه من دارم نه تو داری/ نه من مانند مجنونم، نه تو مانند لیلایی/ نیایی حال و روزم بدتر از این می شود حالا/ بگو با من چه خواهی کرد؟ می آیی؟ نمی آیی؟/ "حسین طاهری"

* مردم اغلب از اهمیت زندگی در لحظه ی اکنون حرف می زنند و غبطه می خورند به اینکه کودکان بی آنکه به گذشته فکر کنند یا نگران آینده باشند از لحظات شاد اکنونشان لذّت می برند. باشد موافقم امّا این تجربه - تجربه ی زندگی سپری شده - است که به ما امکان می دهد لحظات شاد را به خاطر بیاوریم و دوباره احساس شادی کنیم. این از توانایی های ماست که لحظه ای را که به ما قدرت و توان می دهد، دوباره زندگی کنیم. بقای ما به توانایی به خاطر آوردن بستگی دارد( کدام نوع توت را نخوریم، از حیوانات بزرگ درنده دور بمانیم، نزدیک آتش چمباتمه بزنیم ولی به آن دست نزنیم) امّا نجات ما از خودِ درونیمان به خاطره ها بستگی دارد./ "بخش هایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش اثر نینا سنکویچ"( یکی از پرفروش ترین کتاب ها در ایران است به شدت توصیه به خواندنش می کنم)

* لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت/ سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم/ سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت/ تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد/ گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت/ من و تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگز/ دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت/ درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که/ از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت/"مهدی جوینی"

* یکی از بزرگان تعریف می کرد که ما یک گاریچی در محلمان بود که نفت می بُرد و به او عمو نفتی می گفتند، یک روز مرا دید و گفت: سلام ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید؟ گفتم بله! گفت: فهمیدم! چون سلام هایت تغییر کرده است! من تعجب کردم گفتم یعنی چه؟ گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود خوب مرا تحویل می گرفتی حالم را می پرسیدی! همه اهل محل همینطور بودند..! هر کس خانه اش گازکشی می شود دیگر سلام علیک او تغییر می کند.... از آن لحظه فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت می داد! عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاق بدهد... سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم خیال می کردم اخلاقم خوب است... ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم! یادمان باشد سلاممان بوی نیاز ندهد../"محمد مسعود نخستین"

* چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستأصل شد...از دور بقعه ی امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه ی منِ بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه ی گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه ی درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: چه کشکی؟ چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد./"کتاب کوچه؛ احمد شاملو"

گفت معشوقی به عاشق کای فتی!/ تو به غربت دیده ای بس شهرها/ پس کدامین شهر زان ها خوش تر است؟/ گفت آن شهری که در وی دلبر است/"مولانا"(فتی با الف بخوانید یعنی مرد جوان- زن جوان می شود فتاة)

* همین...


"می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی/ حسرتت سر می گذارد بی تو بر بالین من"

الصّباحُ الّذی لاتَسمَعُ فیهِ صَباحَ الخَیرِ مِمَّن تُحِبُّ 

یَبقی لیلاً حتّی إشعار آخر...

***************************************

صبحی که در آن، صبح بخیر را نشوی  از کسی که دوستش داری 

تا اطّلاع ثانوی شب باقی می ماند...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین منزوی: روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من!/ تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من/ می شوم بیدار و می بینم کنارم  نیستی/ حسرتت سر می گذارد، بی تو بر بالین من/ خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست/ جز تو از عشق و امید و آرزو ، تبیین من/ رنج ، رسوایی ، جنون ، بی خانمانی ، داشتم/ مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من/ از تو درمانی نمی خواهم به وصل ، اما به مهر/ مرهمِ زخم دلم باش از پی تسکین من/ یا به دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!/ با دلم پیمان من این ست و جان ، تضمین من/ من پناه آورده ام با تو، به من ایمان بیار/ شعر هایم  آیه های مهر و مهرت دین من/ شِکوه از یار؟ آه ، نه! این قصه بگذار ، آه ، نه!/ رنجش از اغیار هم ، کفرست در آیین من...

* از خواب می پرم خوابی که درهم است/ آغوش تو کجاست؟ بدجور سردم است/"سیّد مهدی موسوی"

* نی با تو دمی نشستنم سامان است/ نی بی تو دمی زیستنم امکان است/ اندیشه در این واقعه سرگردان است/ این واقعه نیست درد بی درمان است/"مولانا"

* در دل معشوق جمله عاشق است/ در دل عذرا همیشه وامق است/ در دل عاشق به جز معشوق نیست/ در میانشان فارق و فاروق نیست/"مولانا"

* حقیقت این است/ فرودگاه ها/ بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند/ و دیوار بیمارستان ها/ بیشتر از عبادت گاه ها دعا شنیده اند/ همیشه اینگونه ایم/ همه چیز را موکول می کنیم به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است/"چارلی چاپلین"

* کسی که در اثر یک بیماری از 19 ماهگی به بعد نه می توانست ببیند و نه بشنود، به کمک معلّم وفادارش، اوّلین انسان ناشنوا و نابینای تاریخ شد که توانست از دانشگاه فارغ التحصیل شود. زندگی هلن کلر چیزی کم از یک معجزه نداشت! "آب" اوّلین کلمه ای بود که "آن سالیوان" معلّمِ کم بینای "هلن" به او آموخت. با ریختن آب و همزمان نوشتن کلمه ی آب بر کف دستانش هلن برای اوّلین بار دانست که هر چیزی اسمی دارد. 3 سال بعد او خواندن و نوشتن را آموخته بود! او کسی بود که با دست هایش می شنید! از 10سالگی به کمک آموزگارش از روی لرزش گلو و تحرّکات و شکل لب های دیگران سخن گفتن را آموخت به طوری که پس از 2 سال همگان حرف هایش را می فهمیدند. در 24 سالگی در رشته ی ادبیات فارغ التحصیل شد، در طول عمرش 12 کتاب نوشت و از برجسته ترین فعّالان حقوق زنان و سیاهپوستان دوران خود بود./ بهترین و زیباترین چیزهای دنیا را نمی توان با چشم دید و یا حتّی لمس کرد، آن ها را باید با قلب خود احساس کنید/"هلن کلر"

* غمبارترین، موجزترین و در عین حال کامل ترین توصیف فراق همه در یک مصراع خاقانی گفته شده : ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت...

* هنگامی که می رویم، هرگز نمی دانیم می رویم/ مزاح می کنیم و در را می بندیم/ سرنوشت به دنبال ما در را چفت می کند/ و دیگر با کسی حرف نمی زنیم/"امیلی دیکنسون"

* هیچوقت به جنگ نرو، حتّی اگر برنده شوی، نبرد در درون تو هیچگاه پایان نمی گیرد/"جک گانتوس"

* اسکار بهترین نصیحت پدرانه هم می رسد به غسّان کنفانی آنجا که می گوید: به کسی که برایت نمی نویسد، مزاحم روزهایت نمی شود، درباره ات نمی خواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمی کند وابسته نشو...

* نیامدی و دوباره به خویش رو کردم/ شبانه با لب لیوان بگو مگو کردم/ تمام شب به کفایت شراب خوردم و بعد/ اذان صبح که شد با همان وضو کردم/ نخواستی به زبانم بیایی امّا من/ حروف نام تو را خارِ در گلو کردم/ نیامدی که بدوزم به چشم های تو چشم/ نشستم و جگر خویش را رفو کردم/ نواخت عقل به گوشم کشیده ای که ببین!/ دو چشمه اشک شدم حفظ آبرو کردم/ چه جای خُرده بر او اشتباه از من بود/ که عقل ناقص را با تو روبه رو کردم/ تو آرزوی بزرگی نمی توانم گفت/ که با نیامدنت ترک آرزو کردم/"غلامرضا طریقی"

سایه ی سنگ بر آینه ی خورشید چرا؟/ خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟/ نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن/ طعن و تردید به سرچشمه ی خورشید چرا؟/ طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن/ آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟/ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود/ فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟/ من که دریا دریا غرق کف دستم بود/ حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟/ گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم/ دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟/ آمدم یک دم مهمان دل خود باشم/ ناگهان سوگ شد این سورِ شب عید چرا؟/"قیصر امین پور"

* در عشق دو چیز است که پایانش نیست/ اوّل سر زلف یار و آخر شب ماست/"حزین لاهیجی"

* پُر است شهر زِ نازِ بُتان، نیاز کم است/ مکن چنانکه شَوَم از تو بی نیاز مکن/"وحشی بافقی"

* دل یادِ تو آرَد برود هوش از هوش/ مِی بی لبِ نوشینِ تو کِِی گردد نوش/ دیدارِ تو را چشم همی دارد چشم/ آواز تو را گوش همی دارد گوش/"مولانا"

* آغوش تو یک مکان معمولی نیست/ هذا البَلَدِ الأمینِ آرامش هاست/" فردین اروانه"

* در دیده ی من جمله خیال اند و تو نقشی/ بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی/"امیرخسرو دهلوی"

* نه به خاکِ در بِسودم نه به سنگش آزمودم/ به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت؟/"بیدل دهلوی"

* وقتی از دانش آموزان و آموزش های مجازی در این شرایط حرف می زنیم باید حواسمان باشد که همه ی دانش آموزان این سرزمین شرایط یکسان آموزشی ندارند چه رسد به اینکه اینترنت در دسترسشان باشد. از دانش آموزانی بگوییم که هنوز کلاس درسشان سقف ندارد...

* دلم می خواهد به سبک وحشی بافقی رو کنم به دنیا و به او بگویم: ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای...

* از خواب چو برخیزم اوّل تو به یاد آیی.../"مولانا"

"عیدِ من با غم دیدار تو آخر شد و باز/ سیزده با هوست سبزه به هم می بافم"


کُلُّ الطُّرُقِ تُؤَدّی إلیکِ

حتّی تِلکَ الّتی سَلَکتُها لِنِسیانِکِ

****************************************

همه ی راه ها به تو ختم می شوند

حتّی آنهایی که برای فراموش کردنت پیموده ام

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از پروانه حسینی

* هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی/ ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی/ " سعدی"

* سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/ من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم/"شهریار"

* سبزه ها را گره زدم به غمت/ غمِ از صبر، بیشتر شده ام/ سال تحویل زندگیت به هیچ/ سیزده های در به در شده ام/ سفره ای از سکوت می چینم/ خسته از انتظار و دوری ها/ سال هایی که آتشم زده اند/ وسط چارشنبه سوری ها/ بچه بودم... و غیر عیدی و عشق/ بچه ها از جهان چه داشته اند؟!/ در گوشم فرشته ها گفتند/ لای قرآن «تو» را گذاشته اندخواستی مثل ابرها باشی/ خواستم مثل رود برگردی/ سیزده روز تا تو برگشتم/ سیزده روز گریه ام کردی/ ماه من بود و عشق دیوانه/ تا که یکدفعه آفتاب آمد/ ماهی قرمزی که قلبم بود/ مُرد و آرام روی آب آمد/ پشت اشک و چراغ قرمزها/ ایستادم! دوباره مَرد شدم/ سبزه ای توی جوی آب افتاد/ سبز ماندم اگرچه زرد شدم/ و إنْ یکادی که خواندم و خواندی/ وسط قصّه ی درازی ها!!باختم مثل بچه ای مغرور/ توی جدّی ترین بازی ها/ سبزه ها را گره زدم اما/ با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟/ مثل من ذرّه ذرّه می میرند/ همه ی سال های بی تحویل/ "سید مهدی موسوی"

* موهایم را می بافی/ به آرزوهایم گره کور می زنی/ حالا تو بهار را تا سیزده بشمار/ من بهار را در آخرین سطر همین شعر به در می کنم/ " تکتم آقابالا زاده"

* عاشقی که گاهی فراموش نکند/ از آکندگی/ انباشتگی/ و فشار حافظه خواهد مُرد/"رولان بارت"

* مرورِ عکس تو زیباترین یقین من است/ همیشه یادِ تو در چشمِ دوربین من است/ ببین منم زن رسمی، زن محافظه کار/ همیشه گفتن اسم تو نقطه چین من است.../"مریم جعفری آذرمانی"

* هر انسانی که نمی توانم دوستش بدارم سرچشمه ی اندوهی ست ژرف برای من/ هر انسانی که روزی دوستش داشته ام و دیگر نمی توانم دوستش بدارم/ گامی ست به سوی مرگ برای من/ آن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارم خواهم مُرد/ ای شمایان که می دانید شایسته ی عشق منید/ مراقب باشید/ مراقب باشید/ تا مرا نشکنید/"ژئو بگزا"

* بردن اسم تو آنقدر دهانم را شیرین می کند/ که مورچه ها بعد مرگ نامت را از زبانم بگیرند و به لانه ببرند/ می ترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد/ و نداند این همه دیوانگی در درخت پرتقال برای که بود/ بردن نام تو که قتل نیست/ دزدی نیست/ نام تو نام توست/ غمی در حروف الفبا/"جواد گنجعلی"

* روزی که سر زلف تو بر شانه ی من بود/ جذّاب ترین جای جهان خانه ی من بود/ ای نیمه ی گمگشته ی من عطر تنت کو؟/ گرگ دهن آلوده شدم پیرهنت کو؟/"احسان افشاری"

* تو در عالم نمی گنجی ز خوبی/ مرا هرگز کجا گُنجی در آغوش؟/"سعدی"

* مذهب باید از انسان موجودی صبورتر، مهربانتر، آزادتر و دلیرتر بسازد. اگر مذهبی نتوانست این کار را انجام دهد چیزی جز شر و پلیدی و حقّه بازی نیست/"آلبرت انیشتین"

* دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست/ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت/"صائب تبریزی"

* و چشم های تو/ همان کافه ی دنجی ست که قهوه هایش/ حرف ندارد/"سوسن درفش"

* آنقدر جای خالیت اینجاست که کنارم دراز می کشد/ برایم قصّه می گوید/ سر بر شانه ام می گذارد/ و گاه با هم گریه می کنیم/ آنقدر به نبودنت عادت کرده ام که اگر یک روز بیایی/ دلم برای جای خالی ات تنگ می شود/"چیستا یثربی"

* یک سخن قدیمی سامورایی می گوید: درباره ی خودت حرف بدی نزن چون به گوش جنگجوی درونت می رسد و به آن عمل می کند...

* کِی غم خورَد آنکه با تو خرّم باشد/ ور نور تو آفتاب عالم باشد/ اسرار جهان چگونه پوشیده شود/ بر خاطر آنکه با تو مَحرم باشد/"مولانا"

* سیزده نَه در...

"از قرنطینه به تبعید ببر مختاری/ تو که نمرودترین آتش این بازاری/ مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی/ مرگ با له شدگان تو ندارد کاری"

إنَّ قضیّةَ الموتِ

 لَیسَت علی الإطلاقِ قضیّةَ المَیِّتِ

إنَّها قضیَّةُ الباقینَ

*****************************

یقینا مرگ

 دیگر مسأله ی انسانِ درگذشته نیست

بلکه مسأله ی کسانی است که باقی مانده اند...

"غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"



* این را هم بخوانید :

کُلَّمَا زادَ العُمر

أیقَنَّا أنَّ تِلکَ الحَیاةَ لا تَستَحِقُّ کُلَّ هذا الألم

تَرحَلُ مَتاعِب وَ تَأتی غیرها

تَموتُ ضحکاتٍ وَ تولدُ أخرى

یَذهَبُ البَعضُ وَ یَأتِی آخَرُون

 مُجَرَّدُ حَیَاةٍ..

***********************

هرچقدر سن بیشتر می شود

به یقین می‌ رسیم که زندگی شایسته ی این‌ همه درد نیست

مشکلات می‌ روند و دوباره می‌ آیند

لبخندها می‌ میرند و دوباره متولّد می‌ شوند

بعضی ها می‌ روند و بعضی دیگر می‌ آیند

زیستنی بیش نیست..

"غازی القصیبی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از احسان افشاری: از قرنطینه به تبعید ببر مختاری/ تو که نمرودترین آتش این بازاری/ مُردم از بس که نمُردم ! کفنم خیس نشد/ ابر من بر سر چتر چه کسی می باری ؟/ تو فقط خاطره ای باش و به من فکر نکن/ من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری/ من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم/ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری؟/ آه از این وحشت یک عمر به خود پیچیدن/ در زمستان پتو این همه شب بیداری/ گسلی زیر همین فرش برایم بگذار/ نامه نه خاطره نه، زلزله ای آواری !/ مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی/ مرگ با له شدگان تو ندارد کاری...

* مأمور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تگزاس آمریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم. دامدار با اشاره به بخشی از مرتع می گوید باشد ولی آنجا نرو. مأمور فریاد می زند آقا من از طرف دولت فدرال اختیار دارم ، بعد هم دستش را می برد به سمت جیب پشتش نشان خود را بیرون می آورد و با افتخار به دامدار نشان داده و می گوید: این را می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هر کجا دلم می خواهد بروم، در هر منطقه ای بدون پرسش و پاسخ می فهمی؟ دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود. کمی بعد دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که مأمور از ترس گاو بزرگ وحشی که هر لحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند. به نظر می رسد که مأمور راه فراری ندارد و قبل از اینکه به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت می کند، با سرعت خود را به نرده ها می رساند و از ته دل فریاد می کشد: نشان، نشانت را نشانش بده. این روزها مردمی که با غرور و تمسخر به کرونا راهی سفر می شوند دقیقا پایکوبان به سمت گاو وحشی و نامرئی کرونا می روند. پایان تعطیلات باید دید چگونه برای خلاصی خود از این گاو وحشی به هر دری می زنند! افسوس که نه فقط خود که همه ی ما را به زحمت خواهند انداخت....


* همین تمام قصّه همین است...

"پشت نقاب ماسک‌ها شد ماه پنهان/ حیف از نگاه آشنایی که نکردیم/ یکباره دستور قرنطینه رسید و/ ما مانده‌ایم و بوسه‌‌هایی که نکردیم!"

عَلی هذِهِ النُّقطةِ الّتی لا تَکادُ تُری

یَتَصارَعُ البشرُ مَعَ فیروسٍ لایُری

**********************************

بر این نقطه ای که به سختی دیده می شود

بشر در نبرد با ویروسی است که دیده نمی شود...

"نقل قول ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از اصغر عظیمی مهر: لب های ما ماند و دعایی که نکردیم!/ لعنت به آن عشق و صفایی که نکردیم!/ «پشت نقاب ماسک‌ها» شد ماه، پنهان!/ حیف از نگاه آشنایی که نکردیم!/ فرصت برای هر گناهی رفت از دست!/ لعنت به ما و هر خطایی که نکردیم!/ آنها که عمری ادّعا کردند، رفتند!/ ثابت شد امّا ادّعایی که نکردیم!/ معشوق ما ناآشنا از کوچه رد شد!/ لب های ما ماند و صدایی که نکردیم!/ یکباره «دستور قرنطینه» رسید و/ ما مانده‌ایم و بوسه‌‌هایی که نکردیم!...

چشمان تو مضمون غزل های حماسی/ تدوین شده در قالب قانون اساسی/ دنبال تو هفتاد و دو ملّت سر جنگند/ لبخند تو سر خط خبر های سیاسی/ در مدرسه ی دل همه پیگیر تو هستند/ دیوانه شدم من ز سؤالات کلاسی/ یکروز بیا تا که بفهمی چه کشیدم/ استاد پژوهشکده ی عشق شناسی/ چادر به سرت کرده ای و تفرقه افتاد/ در مکتب بی پایه ی اسلام هراسی/ پاریس و رم و ترکیه و کاخ کرملین/ پیش تو روانی شده در دیپلماسی/ لبخند بزن شهر بپای تو بمیرد/ بیماری ویروسی لبخندِ تماسی…/"کیانوش سفری"

توی هر ضرر باید استفاده ای باشه/ باخت باید احساس ِ فوق العاده ای باشه/ آه فاتح ِ قلبم فکرشم نمی کردی/ رام کردن این شیر کار ساده ای باشه../ آه چشمه ی طوسی آه چشم ویروسی/ بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه/ مبتلا بشم مُردم مبتلا نشم مُردم/ از تو درد لذت بخش هرچی می کشم خوبه/ من یه بچه ی شیطون توی کوچه ها بودم/ عشق تو بزرگم کرد عشق تو هلاکم کرد/ جیک جیک ِ مستونم بود و عشقِ بازیگوش/ مثل ِ جوجه ی مُرده توی باغچه خاکم کرد../ آه چشمه ی طوسی آه چشم ویروسی/ بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه/ مبتلا بشم مُردم مبتلا نشم مُردم/ از تو درد لذت بخش هرچی می کشم خوبه/ آفرین به این زور و آفرین به این بازو/ آفرین به این چشمو آفرین به این ابرو/ آفرین به هر شب که بی گدار می باره/ با جنون در افتادن خیلی آفرین داره/ با تو هیچکس جز من بی سپر نمی جنگه/ با تو هیچکس از این بیشتر نمی جنگه/ با جنون در افتادن باز کار دستم داد/ آه فاتح قلبم عشق ِ تو شکستم داد../ با صدای محسن جان چاوشی فوق  العاده ست...

* ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست/ یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست/ دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟/ جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست/ فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه/ هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست/ سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار/ حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست/ خندید صبح بر من و بر انتظار من/ زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست/ دیشب لبش چو غنچه تبسّم به من نمود/ اما چه سود زانکه به یک گل بهار نیست/ فرهاد یاد باد که چون داستان او/ شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست/ ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن/ ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست/ برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم/ کان یار یار نیست که اندر کنار نیست/ امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است/ گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست/ بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار/ فکری به حال خویش کن این روزگار نیست/ بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش/ صیّاد من بهار که فصل شکار نیست/"عماد خراسانی"

وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را.../ ملافه های گُلبهی چارخانه را..../ حتّی کتاب حافظ و گلدان روی میز/ روبان و گوشواره و موگیر و شانه را.../ وقتی قرار نیست بیایی برای کی/ این رُژهای صورتی دخترانه را؟.../ اصلا خودم در آینه کوتاه می کنم/ موهای خیس ِ ریخته بر روی شانه را/ با گریه پاک می کنم از روی صورتم/ این خطِ چشم مسخره ی ناشیانه را/ من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تو/ دیگر چطور گرم کنم آشیانه را؟/ یک روز با تو من همه ی شهر را... ولی/ حالا که نیستی در و دیوار خانه را.../"پانته آ صفایی"

* ببین چه خانه خرابم! چهارخانه بپوش/ بگو اجاره ی یک خانه از تو روزی چند؟/"نرگس میرفیضی"

* بی یارترم گرچه وفادارترم/ آزرده ترم گرچه کم آزارترم/ با هر که وفا و مردمی بیش کنم/ سبحان اللّه به چشم او خوارترم/"صحبت یزدی"

* از غربت این خانه دلم سخت گرفته/ غیر از من و تنهایی من هیچ کسی نیست/"طاهره اباذری هریس"

* بوسه گر نیست دلِ خسته به پیغام خوش است/"صائب تیریزی"

کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را/ ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا/ دست خود بر سر رنجور بنه که چونی/ از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا/ آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست/ گستران بر سر او سایه احسان و رضا/ این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست/ لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا/ آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی/ مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا/ تا تو برداشته‌ ای دل ز من و مسکن من/ بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا/ تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی/ سپه رنج گریزند و نمایند قفا/ به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات/ از همان جا که رسد درد همان جاست دوا/ همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه/ کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا/ ای تو سرچشمه ی حیوان و حیات همگان/ جوی ما خشک شده‌ ست آب از این سو بگشا/ جز از این چند سخن در دل رنجور بماند/ تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا/"مولانا"

* که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید/"حسین منزوی"

* وقتی که رگ گردن تو تیغِ بُرَنده است/ کافی است برقصی که همین رقص کُشنده است/ از ریشه مرا کندی تا جامه دریدی/ اینگونه مرا هیچ زنی ریشه نکنده است/ دودی است که از سوختن یک زن هندوست/ مویی است که آویخته تا ساق، بلند است/ تن نیست که خورشیدی مخلوط به برف است/ زن نیست که سردسته ی گرگان درنده است/ این پیرهن توری افتاده به جانت/ بر تنگی اندامِ تو تُنگی شکننده است/ آن جنبش پنهان شده در زیر لباست/ مانند هم آغوشی یک جفت پرنده است/ لب دوخته ام، چشم به چشم تو گرفتار/ در پیش تو این شاعر، تنها شنونده است/ مادینه ی آرام من این حسِّ غرورت/ زیبایی وحشی تو را رام کننده است/ یا حلقه ی انگشت تو یا حلقه ی مویت/ زندان من اینقدر چرا بند به بند است/"علیرضا الماسی"

* با تمام زنان می توان خوابید... امّا با تعداد محدودی از آنان می توان بیدار ماند/"برتراند راسل"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/ باشد که به دست خویش خونم ریزی/ تا جان بدهم دامن مقصود به دست/"سعدی"

* چنین شب های بی پایان و من بر بستر اندوه/ از آن پهلو به این پهلو، از این پهلو به آن پهلو/"امیرخسرو دهلوی"

* تفاوت بین انسانی که هم اکنون هستید و کسی که قرار است پنج سال بعد باشید در مردمی است که در این مدّت با آن ها معاشرت کرده و کتاب هایی است که در این زمان مطالعه می کنید/"جان مکسول"

* یکی می گفت: افغان ها به همراه مریض می گویند نگران، چقدر زیباست مثلا از یکی بپرسند کسی نگرانت هست؟ نگرانت کجاست؟ یا بگویند من نگرانت می شوم یا یکی بگوید خیالم راحت است فلانی نگرانم است..

* برای همه ی ما همه ی روزها فراموش می شوند/ به جز همان یک روز/ که نشانی اش را به هیچ کس نگفتیم/"محمدرضا عبدالملکیان"

* مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا می میرم/ و امّا فردا چطور؟/ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشته ام/"نزار قبّانی"

* استرس می تواند تمام روزهای زندگی ات را نابود کند/ ولی مُردن فقط یک روزت را خراب می کند/"شرلوک هولمز"

* عمری دگر بباید بعد از وفات ما را/ کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری/"سعدی"

* هرگز از دماغ بنده بوی تو نرفت/ وز دیده ی من خیال روی تو نرفت/ در آرزوی تو عمر بردم شب و روز/ عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت/"مولانا"

گل بی رُخِ یار خوش نباشد/ بی باده بهار خوش نباشد/"حافظ"

* خبرت هست که جان مست شد از بوی بهار؟/ "مولانا"

"عشق را راه گریزی نیست پیگیرش مباش/ خواه مجنون خواه عاقل می چشد این زهر را"


- ﺗَﻘﻮلُ ﻏﺎدةُ ﺍﻟﺴَّﻤّﺎﻥ ﻟِﻐَﺴّﺎن ﻛﻨﻔﺎﻧﻲ:

أﻋﻠَﻢُ ﺃﻧَّﻚ ﺗَﻔﺘَﻘﺪُﻧﻲ

ﻟﻜﻨَّﻚ َﻻ ﺗَﺒﺤَﺚُ ﻋﻨّﻲ؛

وَ ﺇﻧَّﻚَ ﺗُﺤِﺒُّﻨﻲ وَ ﻻ ﺗﺨﺒﺮُﻧﻲ؛

وَ ﺳَﺘَﻈِﻞُّ ﻛَﻤﺎ ﺃﻧﺖ..

ﺻُﻤﺘُﻚَ ﻳَﻘﺘُﻠُﻨﻲ..

- ﻳَﺮِدُّ ﻏﺴّﺎن:

وﻟﻜﻨَّﻨﻲ ﻣُﺘﺄﻛّﺪٌ ﻣِﻦ شئءٍ وﺍﺣﺪٍ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻷﻗَﻞِّ هُوَ ﻗﻴﻤﺘُﻚِ ﻋِﻨﺪی..

ﻛُﻞُّ ﻣﺎ ﺑِﺪﺍﺧﻠﻲ ﻳَﻨﺪَﻓِﻊُ ﻟﻚِ ﺑِﺸﺮﺍهةٍ؛ ﻟﻜﻦَّ ﻣَﻨﻈﺮی ﺛﺎﺑﺖٌ..

*************************

- غادة السمان به غسان کنفانی می‌ گوید:

می‌ دانم که مرا کم داری

امّا دنبالم نمی‌ گردی

دوستم داری ولی به من نمی‌ گویی

و تو آنگونه که هستی، خواهی ماند..

این سکوت تو مرا می‌ کُشد

- غسّان کنفانی در جواب می‌ گوید:

من امّا لا اقل از یک چیز مطمئنم

و آن ارزش تو نزد من است

سراپای وجودم با حرص و ولع

به سمت تو خیز برمی‌ دارد

اما ظاهرم ثابت است..

"از نامه های غادة السمان به غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از علیرضا سهرابی: می کشد دل در فراقت همچو مسکین درد را/ می کند رَم می کشد سر همچو اسبی شهر را/ تا که شاید مرهمی بر قلب او بتوان گذاشت/ گوشه چشمی، زلفکی تسکین دهد این زخم را/ عشق را راه گریزی نیست پیگیرش مباش/ خواه مجنون خواه عاقل می چشد این زهر را/ عشق را تشبیه مرگ و درد و مردن جایز است/ار که چون مردن شود، من می پرستم مرگ را/ تا تو باشی حال دل از خوش خوشان خوشتر بُوَد/در کنارت با رضایت می چشم این شهد را...

* گرچه سخت است به فکری هوس نان نرسد/ قصّه ای نیست که با عشق به پایان نرسد/ عشق احساس خطر کردن و رفتن به رهی است/ که در آن هیچ سری ساده به سامان نرسد/"غلامرضا طریقی"

* نیست پروا تلخ کامان را ز تلخی های عشق/ آب دریا در مذاقِ ماهی دریا خوش است/"صائب تبریزی"

* نشاط این بهارم بی گلِ رویت چه کار آید/ تو گر آیی، طرب آید، بهشت آید، بهار آید/"بیدل دهلوی"

* با خیالش سیب و سبزه می گذارم روی میز/ سفره ی هفت سین من پُر می شود از عطر یار/"پروانه حسینی"

* با توام میوه ی ممنوعه ای عشقِ محال/ پیش تو ای کاش بودم لحظه ی تحویل سال/" جواد الماسی"

* کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت/ این پنجره فقط به هوای تو باز بود/"فرامرز عرب عامری"

* باد بهار می دمد و من ز یار دور/ با غم نشسته دایم و از غمگسار دور/ "اوحدی مراغه ای"

* آب و جارو زده ام کل خیابان ها را/ سال من نو نشود تا تو نیایی امسال/"الهه سلطانی"

* گرچه غمگین! گرچه زخمی! گرچه در بند!/ سرزمینم! وطنم! نوروز است چند روزی تو بخند/"داوود جهانوند"

* صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام/ ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم/"وحشی بافقی"

* احسن الحال منی باید بخندی تا که من/ سین به سین سفره ام با خنده ات کامل شود/"امید غلامی"

* ما سال هاست غیر زمستان ندیده ایم/ تقویم ها دروغ نوشتند از بهار/"نفیسه سادات موسوی"

* به زن ها بگویید برای نظامی هایشان آرایش غلیظ کنند/ برقصند و آواز بخوانند/ و جلوی ریختن خونِ هزاران هزار آدم بی دفاع را بگیرند/بگویید موهایشان را باز کنند و در خانه برهنه راه بروند/ تا عطر زنانگی شان همسرانشان را گیج کند/ و از فکر جنگ بیایند بیرون/ به زن ها بگویید زیبایی شما از هر فرمانده ای فرمانده تر است/ زیبا بگردید/ و با زیبایی تان دستور بدهید از فرمان سرپیچی کنند/ به زن ها بگویید زیبایی شما حتّی مرگ را هم می کُشد/"سیاوش شمشیری"

* سیّاره ی ما دیگر نیازی به آدم های موفّق ندارد/ این سیّاره به شدّت نیازمند افراد صلح جو/ درمانگر/ ناجی/ قصّه گو/ و عاشق است/ "دالایی لاما"

* شعر در روزگار دشواری/ گلی ست بر مزاری/"محمود درویش"

* کلمات/ قوی ترین دارویی ست که توسط بشر به کار گرفته شده است/"رودیارد کیپلینگ"

* یک روح غمگین می تواند زودتر از یک میکروب آدم را بکشد/"آل پاچینو"

* وقتی به خودمان این فرصت را می دهیم که بی خیال همه ی تنش ها شویم، بدن می تواند با استفاده از توانایی ذاتی اش خود را درمان کند/"تیچ نات هان"

* مردی که به عمری نبینیم غمش را/ زیبایی چشم تو درآرَد پدرش را/ یک عمر به دنبال کسی مثل تو بودم/ آنگونه که جوید شب تاریک مَهَش را/ آشفته بُدَم با تو به آرام رسیدم/ آنگونه که یابد شب تاریک مَهَش را/ بی رحم ترین حالت ممکن شده چشمت/ از سینه ی مظلوم شنیدم سخنش را/ ای وای از آن روز که در اوج تمنّا/ لیلا بپسندد دلِ یارِ دگرش را/"ابراهیم صالحی تبار"

* اگر صد قرن تنهایم نمی نالم ز بی مهری/ که مِهرِ چشمِ تو شاید پس از پایان به دست آید/ خداوندا مگیر از ما به سختی فتح کردن را/ که شاهی هم نمی ارزد اگر آسان به دست آید/" ابراهیم صالحی تبار"

* این را هم بخوانید:
یأتی علی النّاسِ زمانٌ یکونُ فیهِ أحسنُهم حالاً مَن کانَ جالِساً فی بَیتِهِ/ روزگاری می رسد که بهترین مردم کسانی هستند که خانه نشین باشند/ "علی ابن ابی طالب"
 
+ طالب آملی در همین مضمون گفته: خشت بر خشت زوایای جهان گردیدم/ منزلی امن تر از گوشه ی تنهایی نیست...

* باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز/ هر که در عید نیامد به مبارک بادم/" صائب تبریزی"

* زمانی نیز/ باید به دور از مردم با خودم خلوت کنم/ تا آنچه در همنشینی آنها بر دلم نشست/ از دل بردارم/"توفیق الحکیم"

* این را هم بخوانید:
 أحبِبنی 
بعیداً عَن بِلادِ القهرِ وَ الکبتِ
بعیداً عَن مدینتِنا الّتی شبعت مِن الموتِ...
*******************************
مرا دوست بدار
به دور از سرزمین خشم و سرکوب
 به دور از شهرمان که از مرگ سیراب شده است...
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

* بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو/"مولانا"

* ندارد...