"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"جز عشق دلنشین تو ، کآرام جان ماست/ دامی ندیدیم که آزادی آوَرَد"


تلک الخطوط التی سترینها یوما علی وجهی

لیست تجاعید

انا فقط کنت اعد ایام غیابک 

باظافری 

****************

 آن خطوطی که یک روز بر چهره ام خواهی دید

چین و چروک نیستند

من فقط روزهای نبودنت را با ناخن هایم می شمردم

 "فارس کامل ترجمه ی خودم" 


* عنوان پست از اسماعیل خویی

* پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را / و شانه‌های محکم و محکم‌تری را/ آقای خوبی که دلش سنگی نباشد/ معشوق‌های دوستت دارم‌تری را/ من را رها کن، هرچه ‌می‌خواهی تو داری/از دست خواهی داد چیز کمتری را/ با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید / و زد رقـم آینده‌ی درهم‌تری را/ تو آخر این داستان باید بخندی/ پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را/ من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز/ هر روز می‌بینی منِ مبهم‌تری را/ من را ببخش، از این خداحافظ خداحا .../ پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را/"سید مهدی موسوی"

* هلن رامیرز: تو مرد خوش تیپی هستی، شانه های پهن و قوی داری اما "کِین" یه مرد واقعیه...! برای اینکه یه مرد واقعی باشی، باید چیزهایی بیشتر از  شانه های پهن داشته باشی.../ "دیالوگ نیمروز فرد زینمان"

* به چشم دوستان ناقابلم، باشد ولی ای دوست/ طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند/ "سید سعید صاحب علم"

* اندی: یه چیزی هست درون تو که اونا نمی تونن بهش برسن یا لمسش کنن، اون مال توئه. رد: درباره ی چی صحبت می کنی؟ اندی: امید.../ "رستگاری در شاوشنگ"

* تجربه چیزی ست که آدمی بدست می آورد، وقتی که در پی بدست آوردن چیز دیگری ست/ "فدریکو فلینی"

* اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را/ جوانمرد است درد عشق، پیدا می کند ما را/ "صائب تبریزی"

* جست و جویت بهر من در دیگران بیهوده است/ جای من هر کس بیاید نیست تکرارم دگر/ "امیررضا مینویی فر"

* منم آن خطاسرشتی که نترسد از گناهی/ اگر عشق تو گناه ست و اگر تو اشتباهی/ "نرگس پویا"

* من مخالف مراسم پر خرج تشییع جنازه هستم. برای انسان باید هنگام تولد عزاداری کرد نه وقتی که از این دنیا می رود/"از کتاب نامه های ایرانی شارل دو مونتسکیو"

* تنهایی مهربانم کرده است/ شبیه سربازی که از روی برجک دیده بانی برای تک تیرانداز آن سوی مرز دست تکان می دهد/ "حامد ابراهیم تبار"

* قانون اساسی هر کشوری هر 19 سال یکبار باید عوض و بازنویسی شود، چون هیچ نسلی حق ندارد برای نسل های بعدی تعیین تکلیف کند/ "توماس جفرسون"

در کوبا قفسه هایی برای فروش کتاب بدون فروشنده هست که رویش نوشته شده است: "مطالعه کنندگان نمی دزدند و دزدان مطاله نمی کنند" کوبا جزو کشورهای اول دارای سرانه ی مطالعه ی بالاست.

* حقیقت خود مقدس نیست، آنچه مقدس است جست و جویی ست که برای یافتن حقیقتِ خویش می کنیم. آیا کاری مقدس تر از خودشناسی سراغ دارید؟/ "آروین دی یالوم"

* بازی زندگی بازی با بومرنگ است، افکار ،اعمال و گفته های ما خیلی زود با دقت بسیار زیاد به خودمان بر می گردد/" فلورانس اسکاول شین"

* هر آنچه جالب و تماشایی ست قطعا در سایه اتفاق می افتد. ما از داستان واقعی انسان ها چیزی نمی دانیم/"لوئی فردینان سلین"

* دوستی اهل این زمانه را چون خوردنی بازار یافتم؛ به بوی خوش، به طعم ناخوش/ "مالک دینار"

* پیر شدن به کوهنوردی شباهت دارد؛ هر قدر بالاتر می روی نیرویت کمتر می شود اما افق دیدت وسیع تر می گردد/ "اینگمار برگمان"

* کلید برق را زد/ لامپ روشن نشد/ چند دفعه ی دیگر کلید را زد/ آدم چه دیر می فهمد/ تکرار/ چیزهای خراب را درست نمی کند/ "سینا دادخواه"

* می شود ذهن مرا، فکر مرا، دل راهی شده را پس بدهی؟/"صنم عابدینی"

* در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست/ می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست/ می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی/ چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست/ باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟/ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست/ شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند/ یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست/ چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی/ دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟/ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو/ پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست/ میروی و خانه لبریز از نبودت میشود/ باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست/ رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است/باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست/ "بیتا امیری"

* عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد/ "مولانا"

"شک ندارم تو نیمه ی دیگر منی/ همان نیمه ای که باد با خود برده است"

 

نه آدمم نه گنجشک

اتفاقی کوچکم

هر بار می افتم

دوتکه می شوم

نیمی را باد می برد

و نیمی را مردی که نمی شناسم

********************

أنا لست إنساناً و لا عصفورة

بل حادث صغیر 

کلما أقع 

أنشق شَقَّین 

شَقّاً تأخذُه الرّیحُ 

وَ شَقّاً یأخذُه رجلٌ مجهولٌ

 "گراناز موسوى برگردان به عربی از خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی

* سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است/ نارفیق بی مروّت کار یادت داده است؟/ "سجاد سامانی"

* عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست؟/ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است/"فروغی بسطامی"

* سفر کردن آدمی را متواضع می سازد. تازه می فهمیم چه جای کوچکی را در این دنیا اشغال کرده ایم/ گوستاو فلوبر"

* زندگی یک چمدان است که می آوریش/ بار و بندیل سبک می کنی و می بریش/ خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم/ دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم/ گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم/ به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم/ گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم/ قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم/ چمدان دست تو و ترس به چشمان من است/ این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است/ قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش/ هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش/ قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم/ طوری از ریشه بکش اَرّه که کوتاه شوم/ مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش/ شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش/ مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن/ هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن/ مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز/ مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز/ من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش/ نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش/ آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم/ آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم/ توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی/ کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی/ چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر/ جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر/ تا مرا می نگرد قافیه را می بازم/ ... بازی منتهی العافیه را می بازم/ سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم/ رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم/ ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور/ قاب قوسین دهن، شاپری قلعه ی دور/ مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم/ و به جز ماه، دل از عالم و آدم کندم/ ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم/ نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم/ خنده های نمکینت، تب دریاچه ی قم/ بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم/ مویِ بَرهم زده ات، جنگل انبوه از دود/ و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود/ قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند/ شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند/ هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد/ یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد/ من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم/ و از آن روز که در بندِ توام آزادم/ چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت/ نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت/ سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید/ سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید/ دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت/ شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت/ به خودم آمدم انگار تویی در من بود/ این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود/ پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام/ پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام/ ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست/ ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست/ آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند/ کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند/ چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم/ آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم/ و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد/ و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد/ تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم/ از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم/ تو نباشی من از اعماق غرورم دورم/ زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم/ تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم/ شاید آخر، سر ِ پاییز توافق کردیم/ هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت/ من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت/ همه شهر مهیاست مبادا که تو را/ آتش معرکه بالاست مبادا که تو را/ این جماعت همه گرگند مبادا که تو را/ پی یک شام بزرگند مبادا که تو را/ دانه و دام زیاد است مبادا که تو را/ مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را/ پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را/ نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را/ تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را/ پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را/ دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو/ برف و کولاک زده راه خراب است نرو/ بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم/ بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند/ این شب وسوسه انگیز مرا می شکند/ بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست/ گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست/ بی تو تقویم پر از جمعه ی بی حوصله هاست/ و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست/ پسری خیر ندیده م که دگر شک دارم/ بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم/ می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش/ ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش/ "علیرضا آذر"

* آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند/ منِ کافر همه شب با تو به آغوش کشم/ "خواجوی کرمانی"

* نِی گفت که تلخ است جهان گفتمش این نیست/ نالید که من بارِ شِکَر داشتم این شد!/ "حسین جنتی"

* تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیده ام که وقتی حال آدم بد است این حرام زاده فقط حال آدم را بدتر می کند. یک مشت چهره ی خالی از روح که پشت سر هم می آیند و می روند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمق هایی که بعضا مشهور هم هستند/ "چارلز بوکوفسکی"

* بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن/ یا مرا با خود ببر آنجا که هستی یا بیا/ "بیدل دهلوی"

* خواستن همیشه توانستن نیست/ من تو را می خواستم/ توانستم؟/ لب داشتم، بوسه خواستم/ توانستم؟/ دست داشتم، آغوش/ توانستم؟/ گاهی خواستن توان ندارد/زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن نمی رسد که نمی رسد!/ او هم که گفته کوه را به دوش می کشد/ اگری داشت محال/ پاسخی که هرگز نشنیده بود/ او به نه باخته بود/ که چنین به ادعا حرف می زد/ من ساده می گویم/ اگر چشم هایت مرا می پسندید/ کارهای عجیب می کرد/ دیوانگی های عجیب و غریب/ چیز زیادی نمی خواستم/ فقط سری که شب ها روی سینه ات به خواب رود/ روزها زود بلند می شدم/ و آن قدر دوستت می داشتم/ که نفهمیم/ چگونه پای هم پیر شدیم/ من تو را برای پایان خستگی هایم نمی خواستم/ فقط می خواستم/ جای آه/ دهانم گرم اسمت باشد/ عزیزم  هایی که قبض برق خانه را پرداخت نمی کنند/ اما کاری با چشم های تو می کنند/ که اتاق شب هم نور داشته باشد/من خواستم دوستم داشته باشی/ همین/ من همین کار ساده را از تو خواستم/ توانستی؟/ توانستم؟/ "رسول ادهمی"

نبودنت، نقشه خانه را عوض کرده است/ و هر چه می گردم/ آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم/احساس می کنم / کسی که نیست/ کسی که هست را از پای در می آورد!/ "گروس عبدالمکیان"

* هر که را دور کنی، دور و برت می آید/ از محبت چه بلاها به سرت می آید/ تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند/تا کمی دور شوی هی خبرت می آید/ دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند/ صبر کن! عاشق دیوانه ترت می آید!/ "کاظم بهمنی" 

* درست مثل آن که جنازه ی کارگران معدن را/ از خاک بیرون بکشی/ تا دوباره به خاک بسپاری/ چیزی میانِ ما تغییر نخواهد کرد/ اما اصرار دارم که بدانی/ دوستت دارم!/" زانیار برور"

* کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد عقل محتاط است ترسان و لرزان گام بر می دارد. با خودش می گوید مراقب باش آسیبی نبینی. اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است: خودت را رها کن بگذار و برو. عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هر چه هست در دلِ ویران است/ "الیف شافاک"

* هر کسی رفت از این دل به جهنم اما/ تو نباید بروی از دل من می فهمی؟/"مجتبی سپید"

* کسی که می ماند پیامبر است/ به او ایمان بیاورید/ ماندن کم معجزه ای نیست در عصر ما/" مهدی شاه محمدیان" 

* در غم یار یار بایستی/ یا غمم را کنار بایستی/ به یکی غم چو جان نخواهم داد/ یک چه باشد هزار بایستی/ دشمن شادکام بسیارند/ دوستی غمگسار بایستی/ در فراقند زین سفر یاران/ این سفر را قرار بایستی/ تا بدانستی ز دشمن و دوست/ زندگانی دوبار بایستی/ "مولانا"

* ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻋﯿﻨﮏ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ/ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ/ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ../ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ، ﮐﺴﯽ ﺑﻮﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ/ ﺍﮔﺮ ﺭﻧﮓ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ/ ﭼﯿﺰﯼ ﻟﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ../ " ﺯﻫﺮﺍ ﻃﺮﺍﻭﺗﯽ"

* دلتنـگی مثل آتش زیر خاکستر است، گاهی فکر می کنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش می زند...!/ "حسین پناهی " 

* منتظرم/ شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی/ در آرشیو رادیو/ زنگ بزن/ بگو که می خواهی مرا بشنوی/ "آزاد نوروزی"

* این را امروز پشت کامیون خواندم:-)

نه که من پسر بدی باشم/ خیابان معلّم خوبی نبود  :-)

* جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست/ "مولانا"

"در سینه ام سرمایی از زمستانی ناشناخته رخنه کرده است/ من، فردای روزِ رفتنت هستم"


تسألین: ماذا فعلتُ فی غیابک؟

 غیابُکِ لم یحدثْ.

وَ  رِحلتُکِ لم تتم. 

ظللتِ أنت وحقائبُک قاعدةً على رَصیفِ فکری

 ظلَّ جوازُ سفرِک ِمعی

 وَ تذکرةُ الطائرة فی جیبی... 

 ==============================

 می‌پرسی در غیابت چه کرده‌ام؟ 

غیبتت هرگز رخ نداد!

 و سفرت هرگز تمام نشد 

 تو در من بوده ای با چمدانت در پیاده‌روهای ذهنم راه رفته‌‏ای!

 ویزای تو پیش من است

 و بلیط سفرت در جیبم!


"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


 * عنوان پست از ایلهان برک

شعر زیر را در اینستاگرام دیدم دوستش داشتم و ترجمه اش کردم اما هرچه تحقیق کردم نفهمیدم شاعرش کیست...

إنی اُخیّرک فلا تحتاری / إمّا أن تکونی انتِ لی /  و إمّا أن أکون أنا لکِ / إما أن تکونی اُمّاً لِطفلتی / و إمّا أن أکون أباً لِطفلکِ../ من به تو حق انتخاب می دهم اما تو سر در گم نشو/ یا تو مال من باشی / و یا من مال تو باشم / یا تو مادری باشی برای فرزندم / و یا من پدری باشم برای فرزندت...

الفُ شعور لک بقلبی اولُها اشتقتُ لک/ هزار احساس در قلبم هست اول اینکه دلم برایت تنگ شده/ دیوارنوشته ترجمه ی خودم"

وَ انتَ علاجُک حِضنُها/دوای تو آغوش اوست/ "دیوارنوشته ترجمه ی خودم"

* ما گناه را نمی بینیم، مگر آنکه زنی مرتکب آن شود/"غادة السمان"

* در انتظار تو تا کی سحر شماره کنم؟/ورق ورق شب تقویم کهنه پاره کنم/ نشانه های تو بر چوب خط هفته زنم/ که جمعه بگذرد و شنبه را شماره کنم/ برای خواستن خیر مطلقی که تویی/ به هر کتاب ز هر باب استخاره کنم/"حسین منزوی"

* از بس که ناگوار است دور از تو زندگانی/ آبی که بی تو خوردیم بیمار کرد ما را/" محمد قهرمان"

* خواب هایم بوی تن تو را می دهند/ نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟/"لورکا"

* ما همه ی ما حداقل یک زن را در طول زندگی مان کُشته ایم/ بعد یکی پیدا شده/ آمده و جسد را با خودش برده../ یونس تراکمه/ مکث آخر"

* آنجا که هیچ نیست ، به یاد بیاور که دوستت دارم.../ "دنی دیدرو"

* به کسی نیاز دارم که پنهانم کند از دست احمقی که درونم است/" شل سیلور استالین"

* فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست/ دشنام داده است ولی دستخط اوست/ "فاضل نظری"

* گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟/ راستش زورِ منِ خسته به طوفان نرسید/ "کیانوش سفری"

* در نبودت به کسی باج ندادم هرگز/ کاروان نیست که دل، هر که به جایت آید/ "مهدی کمانگر"

* از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق/ روز اول رنگ این ویرانه ویران ریختند/ " بیدل دهلوی"

* قامت به قبله بستم گفتی اذان نگفتند/ گفتم که قامت تو قد قامت الصلاة است/ "پریسا نظری"

* عاشق چو قند باید بی چون و چند باید/ "مولانا"

* کم مباد از خانه ی دل پای او/ مولانا"

* فرهادم اما چند سالی دیر فهمیدم / افتاده دست دشمنانم قصر شیرینم/وقتی نباشی زندگی تلخ است خیلی تلخ/ حتی اگر لب وا کند دنیا به تحسینم/ "امید صباغ نو"

* و آن جا که جز تو نیست تو آنجا چگونه ای؟!/ "مولانا"