"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز/ از صبح که برخاسته ام ابری ام امروز"

علی قلقٍ کَأَنَّ الرّیحَ تَحتی

اُوَجِّهُها

 جَنوباً او شَمالاً 

***********************************

چنان مضطربم که گویی بر باد سوارم

هر سو که خواهم می برمش 

جنوب یا شمال

"مُتنبّی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شفیعی کدکنی

* پیرو شعر بالا این را هم بخوانید:

هم بی خبرم به طرز طوفان/ هم مضطربم به شیوه ی برق/ بر باد سوارم و به هر سو/ خواهم بَرَمش به غرب یا شرق/ "رضا طهماسبی"

* روی تختی که پُر از دلهره ی بیداری ست/ زندگی تازه ترین حالت ناهنجاری ست/ بارها خورده به صخره سرِ امواجِ بلند/ عشق سرخورده ی یک عمر ندانم کاری ست/ بعد یک عمر رسیدم ولی افسوس چه دیر/ دل سپردن سرِ پیری خودِ خودآزاری ست/"پیمان سلیمانی"

* مانند فرزندی که محتاج نگهداری ست/ این گریه های بی دلیل از روی ناچاری ست/ رنج بیابان دیدن و با کوه جنگیدن.../ عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری ست/"حسین دهلوی"

* گیرم در این میانه به جایی رسیده ای/ گیرم که زود دَکّه دُکان می کنی رفیق/ روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد/ حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق/"حسین جنتی"

* آه از این روزگار برگشته/ که ز من لحظه لحظه برگردد/ گر فلک را به کام خود خواهم/ او به کامِ کسِ دگر گردد/ ور ز جامِ نشاط باده خورم/ باده خونابه ی جگر گردد/ ور قدم بر بساط سبزه نهم/ سبزه در حال نیشتر گردد/ لیک با این خوشم که طالع من/ نتواند از این بَتَر گردد/ "هلالی جغتایی"

* رنج نباید که تو را غمگین کند. این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه می کنند. رنج قرار است که تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگی ات نیاز به تغییر دارد. چون انسان ها زمانی هوشیارتر می شوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تحمّل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی ست برای بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام می شود/"کارل گوستاو یونگ"

* به گریه کردن بی های های معتقدی؟/ و در غروب کسالت به چای معتقدی؟/ به سر بریدن بغضی فشرده سرگرمی/ به آب دادن گل های مُرده سرگرمی/ موظّفی که در اندوه خود کلافه شوی/ به خطّ تازه ی پیشانی ات اضافه شوی/ سکوت باشی و از چهره ها فرار کنی/ خودت پیاده شوی مرگ را سوار کنی/"احسان افشاری"

* به هرکه گفتم دوستت دارم رفت!/ من در کاهش جمعیّت این شهر دخیلم/"رسول ادهمی"

* ما را نتوان پخت که ما سوخته ایم/ آتش نتوان زد که برافروخته ایم/ ما را نتوان شکست آسان ای دوست/ هرجا که دلی شکست ما دوخته ایم/"بیدل دهلوی"

* کدام بیشتر سنگینی می کند بر کمر آدم؟/ غم ها یا خاطرات؟/"پابلو نرودا"

* حسادت/ حمله ای کاملا مستقیم به هر میزان اعتماد به نفسی ست که توانسته اید برای خودتان جمع کنید/"آن لاموت"

* هرقدر فقر درونی شدیدتر باشد، نمایشات بیرونی هم بیشتر است/" جیدو کریشنا مورتی"

دخترِ همسایه در ظاهر حلیم آورده بود/ باطناً یک کاسه شیطانِ رجیم آورده بود/ زندگی جبر جهنّم بود تا در باز شد/ آه گویا عطرِ جنّت را نسیم آورده بود/ دست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید دل/ ظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بود/ زیر چادر توری اش اموال دیروز مرا/ لُعبَتِ همسایه با یادِ قدیم آورده بود/ مهربانی بود سوغاتش برای مهربان/ زیره بر کرمانیِ در قم مُقیم آورده بود!/ همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگ/ تحفه را با لحنِ بانویی فهیم آورده بود/ بین شیطان من و من ریخت آتش بس به هم/ طبلِ جنگش را در اوضاعی وخیم آورده بود/ نذر دارد یا نظر اللّهُ اَعلم هر چه هست/ بار کج را از صراط المستقیم آورده بود!/ /"مجتبی سپید" گفته بودم اشعار مجتبی سپید را دوست دارم؟ :-)

* ماه هم ماه خدا سی روز همراه خداست/ ماه ما یک روز می آید دو سالی می رود/"مجتبی سپید"

* آدم هایی پیدا می شوند سی روز ماه رمضان را روزه می گیرند. عید که شد برای کفّاره ی گناهانشان گوسفند حنا بسته سر می برند به حجّ تمتّع و عمره می روند...روزی پنج بار سر به سجّاده می گذارند امّا دلشان نه جایی برای محبّت است نه جایی برای مرحمت! مرد حسابی پس برای چه اینهمه زحمت می کشی؟ مگر بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن می شود ایمان آورد؟ اگر عشق نباشد، "عبادت" هم کلمه ای خشک و خالی می شود/"ملّت عشق الیف شافاک"

سعدی در همین مضمون می گوید: مُسلَّم کسی را بُوَد روزه داشت/ که درمانده ای را دهد نانِ چاشت/ وگرنه چه حاجت که زحمت بری؟/ ز خود بازگیری و هم خود خوری!

و در آخر مولانا در همین مضمون می گوید: ای که مسجد می روی بهر سجود/ سَر بجنبد دل نجنبد این چه سود؟


"بادها پرده ها را می لرزانند/ زمین لرزه ها سرزمین ها را/ یادِ تو امّا/ فقط قلب مرا!"

لا نهایات لِلحُبِّ

الحُبُّ الّذی یَنتهی لم یَکُن حُبّاً....

******************************

عشق را پایانی نیست

 عشقی که پایان پذیرد اصلا عشق نبوده است...

"احمد خالد توفیق ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از رویا شاه حسین زاده

* از تو گذشتم جای تو در سینه ام خالی ست/ از خود گذشتن، خصلتِ عشقِ میانسالی ست/"رؤیا ابراهیمی"

* کدام جای جهانم؟ چه فرق دارد این؟/ که عشق می کِشَدَم هر طرف تو آنجایی/"خدیجه نصیری"

* این را در توییتر خواندم: "پدربزرگم می گفت: اگر یک زمانی یکی رو دوست داشتی و بعد از اینکه از هم جدا شدین ازش بدت نمیومد یعنی اون دوست داشتن واقعی بوده..."

* به غیر از عاشقش بودن ندانم چیستم اصلا/ منِ اویم! اگر اویی نباشد کیستم اصلا؟/ چنان می بینم او را هر کجا گویی به جز او نیست/ چنان نادیده می گیرد که گویی نیستم اصلا/"یاسر قنبرلو"

* مرا در سر هوای نازنینی ست/ کز او تاراج شد هرجا که دینی ست/"امیرخسرو دهلوی"

* انگار همیشه جای یک تن خالی ست/ این بار کسی نیست نه اصلا خالی ست/ یک نیمکتِ نشسته دارم در خود/  جای دو نفر همیشه در من خالی ست/"جلیل صفربیگی"

* ملوانی شوریده/ خلبانی سر به هوا/ شاعری عاشق/ قصّابی دل رحم/ کارگری ساده/ آدم های زیادی در من هستند/ که عاشق هیچ کدامشان نیستی/"جلیل صفربیگی"

* من جفت کسی نیستم و درد همینجاست/ طوفانم و جامانده ام از کشتی ات ای نوح/ ای سینه چه می خواهی از این قلب شکسته؟/ ای قلب چه می خواهی از این سینه ی مجروح؟/ "احسان افشاری"

* باور کن درخت هم اگر که ریشه نداشت/ به پای پرنده نمی نشست!/ پرنده پای پریدن دارد/ آدم پای رفتن!/ و این شعرها به خاطر این است که هر شب قبل گریه کردن، خوابمان بگیرد/ و دل خوش کنیم که هنوز هم کسی هست/ که پای رفتن دارد ولی می ماند!/"نسترن وثوقی"

* هر شیء ای که معشوق لمسش کرده باشد/ جزئی از تن او می شود و عاشق/ آن را مشتاقانه نزد خود نگه می دارد/"رولان بارت"

* من اگر پیامبر بودم/ رسالتم شادمانی و آزادی بود/ و معجزه ام خنداندن کودکان/ نه از جهنّمی می ترساندم/ و نه به بهشتی وعده می دادم/ و انسان بودن را می آموختم/"چارلی چاپلین"

* هر دوست که در جهان گرفتیم/ دشمن بِه از آن گرفت ما را/ هرچند که راستیم چون تیر/ او همچو کمان گرفت ما را/ گفتیم که بشکنیم توبه/ ماهِ رمضان گرفت ما را/"رضی الدین آرتیمانی"

* روزه هایم پیش تو افطار شد قبل اذان/ بس که هر کس دیده ات الله اکبر گفته است/"امید غلامی"

* گویند که ماهِ روزه نزدیک رسید/ مِن بَعد به گِردِ باده نتوان گردید/ در آخر شعبان بخورم چندان مِی/ کاندر رمضان مست بِخُسبَم تا عید/"جلال عضد یزدی"

* پسرخاله: آزمایش الهی رو یه بار ناشتا باید داد یه بارم بعد افطار! آقای مجری: این چه حرفیه پسرخاله داری مسخره می کنی؟ پسرخاله: جدی میگم، آخه میزان اعتقاد یه آدم گرسنه با یه آدم سیر فرق میکنه...!/"کلاه قرمزی و پسرخاله"

* میدان فراخ و مردِ میدانی نی/ احوال جهان چنانکه می دانی نی/ ظاهرهاشان به اولیا مانَد لیک/ در باطنشان بوی مسلمانی نی/"مولانا"

* روزی به عشق ایمان می آوری/ روزی که دیگر رسولانش را از دست داده است/"سیّد امید قدسی زاده"

* کس نیست انیس دلِ غم پرور من/ تا پاک کند اشک ز چشمِ ترِ من/ سویم همه آبِ چشم می آید و بس/ آن نیز روان می گذرد از سرِ من/"هلالی جغتایی"

* من باده به مردمِ خردمند خورم/ یا از کفِ خوبانِ شکرخند خورم/ هرگز نخورم ز باده خوردن سوگند/ حاشا که به جای باده سوگند خورم/"هلالی جغتایی"

* گفتم:"آباد توان ساخت دلم را؟" گفتا:/ حُسن این خانه همین است که ویران باشد/"فروغی بسطامی"

* زَر اندودگان را به آتش برند/ پدید آید آنگه که مس یا زَرند/ اگر مشکِ خالص نداری مگوی/ورت هست خود فاش گردد به بوی/"شیخ ابوالحسن خرقانی"

* من بنده ی آن کسم که بی ماش خوش ست/ جفتِ غمِ آن کسم که تنهاش خوش ست/ گویند وفاهاش چه لذّت دارد؟/ زانم خبری نیست، جفاهاش خوش ست/"مولانا"

* این را دیروز پشت پراید خواندم: اگه بابات دید بگو اسنپ بود :-)

"روز اوّل که به استاد سپردند مرا / دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد"


عَلَّمَنی حُبُّکِ
أن أتَصَرِّفَ کَالصِّبیان
 بِأن أرسمَ وجهَکِ بِالطَّبشورِ عَلی الحیطانِ

*******************************

عشقت به من آموخت

 که مانند کودکان رفتار کنم

که عکست را با گچ روی دیوارها نقاشی کنم

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حافظ

* معلّمت همه شوخی و دلبری آموخت/ جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت/ ‫غلام آن لبِ ضحّاک و چشم فتّانم/ که کید سحر به ضحّاک و سامری آموخت/ ‫تو بُت چرا به معلّم رَوی که بُتگرِ چین/ ‫به چینِ زلف تو آید به بُتگری آموخت/ ‫هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت/ برفت رونق بازار آفتاب و قمر/ از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت/ همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت/ ‫مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه/ که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت/ ‫مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/ ‫وجود من ز میان تو لاغری آموخت/ بلای عشق تو بنیادِ زُهد و بیخ وَرَع/ ‫چنان بکند که صوفی قلندری آموخت/ ‫دگر نه عزم سیاحت کُنَد نه یاد وطن/ کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت/ ‫من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش/ ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت/ ‫به خون خلق فرو برده پنجه کاین حناست/ ندانمش که به قتل که شاطری آموخت/ ‫چنین بگریم از این پس که مرد بتواند/ در آبِ دیده ی سعدی شناوری آموخت/"سعدی"

* ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را/ تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد/ خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را/ هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند/ حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را/ پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم/ هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را/ می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم/ بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را/ آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلّم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟/ گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست/ شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟/" هلالی جغتایی"

* یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می کند، امّا اشتباه یک معلّم روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می دهد...

* هوشم نماند با کس/ اندیشه ام تویی بس/"سعدی"

* ای جهانی محو رویت محو سیمای که ای؟/ ای تماشاگاه عالم در تماشای که ای؟/ عالمی را روی دل در قبله ی ابروی توست/ تو چنان حیران ابروی دلارای که ای؟/ "صائب تبریزی"

* من کاغذهای مصر و بغداد ای جان/ کردم پر ز آه و فریاد ای جان/ یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد/ صد جان به فدای عاشقی باد ای جان/"مولانا"

* به مناسبت 12 اردیبهشت روز معلّم...

* هنوز 24 سالم نشده بود که در دانشگاه تدریس می کردم. از آن زمان 11 سال گذشته است. اولین روزی که قرار بود سر کلاس حاضر شوم قند توی دلم آب شد وقتی فهمیدم می توانم به کسی چیزی یاد بدهم و این لذّت هر روز ریشه دارتر و قوی تر می شود . من یک معلّم هستم وظیفه ام آموزش علم و اخلاق است فرقی نمی کند با گچ و ماژیک باشد یا " آیلاند" ولی حتما با عشق است...

" شناسنامه ی من یک دروغ تکراری ست/ هنوز تا متولّد شدن مجالم هست"

مگر تولد توست امروز

 که اطلسی ها گل داده اند؟

**********************

 تَفَتَّحَت زُهورُ بتونیا

 أ لَیسَ الیومُ عیدَ میلادِکِ؟

"رضا کاظمی برگردان به عربی از خودم"



 * عنوان پست از محمدعلی بهمنی

* هنوز بچه ام و می فروشم از آغاز/ تمام فلسفه ها را برای یک شکلات/ تو زنده ای وسط سال های پیش از این/ تو زنده ای وسط سالگردهای وفات/ تو  زنده ای و جهان مُرده و شنیده نشد/ به دست هیچ سکوتی نشانه های حیات/"سید مهدی موسوی"

*  تو پیرتر شده ای این که عیب نیست عزیز/ شراب کهنه که گیرایی اش شدیدتر است/"بنیامین دیلم کتولی"

* امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم/ از دیدنِ جهان شما سیرتر شدم/ هرقدر شاخه‌ شاخه رسیدم به آسمان/ در خاک ریشه‌ ریشه زمین‌ گیرتر شدم/ گفتی به عکس‌ های جوانی نگاه کن/ دیدم رفیق…دیدم و دلگیرتر شدم/ رودم که در مسیر سراشیب زندگی/ در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم/ فرقی نداشت بود و نبودم برای تو/ امسال هم گذشت و کمی پیرتر شدم/"مجید ترکابادی"

من همانم که مرده بود/ فقط کمی سالخورده تر شده ام/"حسین صفا"

خوابِ سیاه تو، زدن گرگ در رَمِه/ کابوس های دائمیِ یک مجسّمه/ ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه/ انسان منهدم شده در وسعت «همه»/ نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ/ آغازهای غم زده ای فکر خاتمه/ بر سر در ورودی دنیا نوشته است:/ تو حق اعتراض نداری به محکمه/ یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود/ و پرت می شوی به جهان، بی مقدّمه/ هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز.../ گم می شود صدای تو در بین همهمه/ پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست/ بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!/"سید مهدی موسوی"

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟/ وقتی امید نیست به هیچ استجابتی/ جشن تولّدی که مبارک نمی ‌شود/ دیدار چشم ‌هات که در هیچ ساعتی/ حال مرا نپرس در این روزها اگر/ جویای حال خسته ‌ام از روی عادتی/ از ترس این ‌که باز تو را آرزو کنم/ خط می ‌کشم به دل‌خوشی هر زیارتی/ تو شاهزاده ‌ی غزلی! پرتوقّعی ‌ست/ این‌ که تو را مخاطب این شعر پاپتی/ حالا بیا و بگذر از این شاعری که بود/ تسلیم چشم ‌های تو بی ‌استقامتی/ مثل تمام جمعیّت این پیاده ‌رو/ با او غریبگی کن و بگذر به راحتی/ بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر/ گاهی اگر گلایه ‌ای، حرفی، شکایتی/ باور کن از نهایت اندوه خسته بود/ می ‌رفت بلکه در سفر بی ‌نهایتی/ این سال‌ ها بدون تو شاعر نمی ‌شدم/ هر چند وَهمِ شاعری ‌ام هم حکایتی/ دستی به لطف بر سر این شعرها بکش/ من شاعر نگاه توام ناسلامتی/"رؤیا باقری"

* انصاف نیست یکبار دنیا آمدن و این همه مُردن/"فروغ فرخزاد"

هستم که می‌ نویسم بودن به جز زبان نیست/ هرکس نمی‌ نویسد انگار در جهان نیست/ من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد/ من در میان اویم، اویی در این میان نیست/ آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن/ حرفی‌ ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نیست/ لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید/ بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست../"مریم جعفری آدرمانی"

* چیزی از این بهار در آغوش من کم است/ تو نیستی و یکسره اردی جهنّم است.../ "فاطمه شمس"

* فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست/ اردی جهنّم است زمانی که یار نیست/ "علیرضا بدیع"

 * سرد مثل روزهای زمستان شده ای/ اردیبهشت هایت کو؟/ "سارا شاهدی"

 * راه می روی و شهر اردیبهشت می شود/ کمی رحم کن لامصّب/ اینگونه که راه می روی به ناز/ شهر بیچاره می شود/ "رضا کاظمی"

 * مراقب شمعدانی هایت باش/ اردیبهشت/ ماه عاشقی های بی ملاحظه ست/"مجتبی تقوی زاد "

 * چمن حکایت اردیبهشت می گوید/ "حافظ"

 * می فهمی داری پیر می شوی/ وقتی قیمت شمع های روی کیک از خود کیک بیشتر است/ "باب هاپ"

 * ققنوس من دردا که پرپر، پرپرت کردم/ وقتی به دنیا آمدم خاکسترت کردم/ قول بهشت زیر پا نقل جهنّم بود/ آتش شدم دامن گرفتم مادرت کردم/ نُه ماهِ کامل از دلِ خونِ تو خون خوردم/ تو ماهِ کامل بودی و من لاغرت کردم/ با تاءِ تانیثِ تهِ اسمم سند خوردم/سی سال محکومِ عذابِ دیگرت کردم/ ای رفته از خود سال ها تا آمده با من/ تنهاتر و تنهاتر و تنهاترت کردم/ آتش گرفتم زیر خاکستر حلالم کن/ افتادم از پای نفس دیگر حلالم کن/ حرفی نمانده جز حلالم کن حلالم کن/ صدبار بخشیدی مرا از سر حلالم کن/آه این نهنگ مرده قصد خودکشی دارد/ آبیِ اقیانوس پهناور حلالم کن/ آغوش می خواهم برای گریه ی سی سال/ هق هق تر از آنم که آرامم کنی مادر/ من زهر مارم تلخ کردم روزگارت را/ با بندِ نافم کاش اعدامم کنی مادر/ "طاهره خنیا"

* پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام/"محمدعلی بهمنی"

* تولّد/ تنها روزی ست که مادر در برابر گریه های شما لبخند می زند/ "دکتر عبدل"

* دلرُبا ماه من/ اردی بهشت من / اردی بعشق من/" زهرا اسلامی"

* نهال قامت من داشت قابلیت طوبی/ ولی ز تربیت روزگار بید برآمد/"صیدی تهرانی"

* مرگ از محبّت تو خلاصم نمی کند/ در زیر خاکم دل من پای بست توست/ لوح طلسم هستیِ عاشق، دل است دل/ تا پیش توست بود و نبودم به دست توست/"صیدی تهرانی"

* بیداری اش نصیب نشد در تمام عمر/بخت مرا به یاد که در خواب کرده اند؟/ صیدی تهرانی"

* در هرچه خوب می نگرم اعتبار نیست/ حق با دل من است که امیدوار نیست/"صیدی تهرانی"

* انسان موجود عجیبی ست هر سال پیر شدنش را جشن می گیرد...

* اگر گفتید دختر کوچولوی توی عکس کیست؟  :-)

* 35 سالگی...

* بیا آرزو کنیم.... آرزو کنیم که تمام آن هایی که قدهایشان تا نصف سطل آشغال های بزرگ توی خیابان هم نیست، تا کمر توی سطل آشغال های شهر آویزان نباشند! آرزو کنیم بچه ای که تعریف مزّه ی خوب پنیر پیتزا را فقط از همکلاسی هایش شنیده و تا به حال هم خودش تجربه نکرده، دیگر برایش مزّه ی هیچ غذایی معمّا نباشد و این همه فقر، زورش به ایمان ما غالب نباشد! بیا آرزو کنیم که هیچ آغوشی سرد نباشد، دور نباشد، بسته نباشد و گوش ها و زبان های آدم ها، دیگر این همه با عشق، غریبه نباشد. آرزو کنیم که هیچ کس از ملیّت و جنسیّت و اقلیّت خودش شرمنده نباشد! و هیچ کس حتّی یک بار هم در انتهای کوچه پس کوچه های ذهنش، با خودش فکر نکرده باشد و با خودش نگفته باشد که ای کاش اصلاً اهل اینجا نبودم! بیا آرزو کنیم هیچ لب و دهان و زبانی با هم هماهنگ نشود و نچرخد تا که بگوید:" من دارم درد می کشم" و اگر لب و دهان و زبان هم چرخید و این چنین گفت، تمام دوستان و آشنایان و رُفَقا و آدم ها، با هم هماهنگ شوند و دور آن آدم بچرخند تا دیگر درد نکشد...!  بیا آرزو کنیم...! برای ما آرزو تنها چیزی ست که هنوز هم مجّانی ست، هنوز هم مجاز است! هنوز هم اختیارش دست خودمان است... بیا آرزو کنیم...

* این پست برای فرداست 4 اردیبهشت چون می دانم فرصت به روز کردن اینجا را نخواهم داشت امروز برایتان نوشتم ولی شما فردا بخوانید...