"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی/ حسرتت سر می گذارد بی تو بر بالین من"

الصّباحُ الّذی لاتَسمَعُ فیهِ صَباحَ الخَیرِ مِمَّن تُحِبُّ 

یَبقی لیلاً حتّی إشعار آخر...

***************************************

صبحی که در آن، صبح بخیر را نشوی  از کسی که دوستش داری 

تا اطّلاع ثانوی شب باقی می ماند...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین منزوی: روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من!/ تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من/ می شوم بیدار و می بینم کنارم  نیستی/ حسرتت سر می گذارد، بی تو بر بالین من/ خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست/ جز تو از عشق و امید و آرزو ، تبیین من/ رنج ، رسوایی ، جنون ، بی خانمانی ، داشتم/ مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من/ از تو درمانی نمی خواهم به وصل ، اما به مهر/ مرهمِ زخم دلم باش از پی تسکین من/ یا به دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!/ با دلم پیمان من این ست و جان ، تضمین من/ من پناه آورده ام با تو، به من ایمان بیار/ شعر هایم  آیه های مهر و مهرت دین من/ شِکوه از یار؟ آه ، نه! این قصه بگذار ، آه ، نه!/ رنجش از اغیار هم ، کفرست در آیین من...

* از خواب می پرم خوابی که درهم است/ آغوش تو کجاست؟ بدجور سردم است/"سیّد مهدی موسوی"

* نی با تو دمی نشستنم سامان است/ نی بی تو دمی زیستنم امکان است/ اندیشه در این واقعه سرگردان است/ این واقعه نیست درد بی درمان است/"مولانا"

* در دل معشوق جمله عاشق است/ در دل عذرا همیشه وامق است/ در دل عاشق به جز معشوق نیست/ در میانشان فارق و فاروق نیست/"مولانا"

* حقیقت این است/ فرودگاه ها/ بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند/ و دیوار بیمارستان ها/ بیشتر از عبادت گاه ها دعا شنیده اند/ همیشه اینگونه ایم/ همه چیز را موکول می کنیم به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است/"چارلی چاپلین"

* کسی که در اثر یک بیماری از 19 ماهگی به بعد نه می توانست ببیند و نه بشنود، به کمک معلّم وفادارش، اوّلین انسان ناشنوا و نابینای تاریخ شد که توانست از دانشگاه فارغ التحصیل شود. زندگی هلن کلر چیزی کم از یک معجزه نداشت! "آب" اوّلین کلمه ای بود که "آن سالیوان" معلّمِ کم بینای "هلن" به او آموخت. با ریختن آب و همزمان نوشتن کلمه ی آب بر کف دستانش هلن برای اوّلین بار دانست که هر چیزی اسمی دارد. 3 سال بعد او خواندن و نوشتن را آموخته بود! او کسی بود که با دست هایش می شنید! از 10سالگی به کمک آموزگارش از روی لرزش گلو و تحرّکات و شکل لب های دیگران سخن گفتن را آموخت به طوری که پس از 2 سال همگان حرف هایش را می فهمیدند. در 24 سالگی در رشته ی ادبیات فارغ التحصیل شد، در طول عمرش 12 کتاب نوشت و از برجسته ترین فعّالان حقوق زنان و سیاهپوستان دوران خود بود./ بهترین و زیباترین چیزهای دنیا را نمی توان با چشم دید و یا حتّی لمس کرد، آن ها را باید با قلب خود احساس کنید/"هلن کلر"

* غمبارترین، موجزترین و در عین حال کامل ترین توصیف فراق همه در یک مصراع خاقانی گفته شده : ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت...

* هنگامی که می رویم، هرگز نمی دانیم می رویم/ مزاح می کنیم و در را می بندیم/ سرنوشت به دنبال ما در را چفت می کند/ و دیگر با کسی حرف نمی زنیم/"امیلی دیکنسون"

* هیچوقت به جنگ نرو، حتّی اگر برنده شوی، نبرد در درون تو هیچگاه پایان نمی گیرد/"جک گانتوس"

* اسکار بهترین نصیحت پدرانه هم می رسد به غسّان کنفانی آنجا که می گوید: به کسی که برایت نمی نویسد، مزاحم روزهایت نمی شود، درباره ات نمی خواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمی کند وابسته نشو...

* نیامدی و دوباره به خویش رو کردم/ شبانه با لب لیوان بگو مگو کردم/ تمام شب به کفایت شراب خوردم و بعد/ اذان صبح که شد با همان وضو کردم/ نخواستی به زبانم بیایی امّا من/ حروف نام تو را خارِ در گلو کردم/ نیامدی که بدوزم به چشم های تو چشم/ نشستم و جگر خویش را رفو کردم/ نواخت عقل به گوشم کشیده ای که ببین!/ دو چشمه اشک شدم حفظ آبرو کردم/ چه جای خُرده بر او اشتباه از من بود/ که عقل ناقص را با تو روبه رو کردم/ تو آرزوی بزرگی نمی توانم گفت/ که با نیامدنت ترک آرزو کردم/"غلامرضا طریقی"

سایه ی سنگ بر آینه ی خورشید چرا؟/ خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟/ نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن/ طعن و تردید به سرچشمه ی خورشید چرا؟/ طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن/ آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟/ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود/ فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟/ من که دریا دریا غرق کف دستم بود/ حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟/ گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم/ دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟/ آمدم یک دم مهمان دل خود باشم/ ناگهان سوگ شد این سورِ شب عید چرا؟/"قیصر امین پور"

* در عشق دو چیز است که پایانش نیست/ اوّل سر زلف یار و آخر شب ماست/"حزین لاهیجی"

* پُر است شهر زِ نازِ بُتان، نیاز کم است/ مکن چنانکه شَوَم از تو بی نیاز مکن/"وحشی بافقی"

* دل یادِ تو آرَد برود هوش از هوش/ مِی بی لبِ نوشینِ تو کِِی گردد نوش/ دیدارِ تو را چشم همی دارد چشم/ آواز تو را گوش همی دارد گوش/"مولانا"

* آغوش تو یک مکان معمولی نیست/ هذا البَلَدِ الأمینِ آرامش هاست/" فردین اروانه"

* در دیده ی من جمله خیال اند و تو نقشی/ بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی/"امیرخسرو دهلوی"

* نه به خاکِ در بِسودم نه به سنگش آزمودم/ به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت؟/"بیدل دهلوی"

* وقتی از دانش آموزان و آموزش های مجازی در این شرایط حرف می زنیم باید حواسمان باشد که همه ی دانش آموزان این سرزمین شرایط یکسان آموزشی ندارند چه رسد به اینکه اینترنت در دسترسشان باشد. از دانش آموزانی بگوییم که هنوز کلاس درسشان سقف ندارد...

* دلم می خواهد به سبک وحشی بافقی رو کنم به دنیا و به او بگویم: ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای...

* از خواب چو برخیزم اوّل تو به یاد آیی.../"مولانا"