"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"نیست در قاموسِ رندان، صحبت از عاقل شدن !/ ما اطاعت می‌ کنیم از آنچه دل فرموده است"


إستَمِع إلی قلبِک

فَالقلبُ أدُقُّ آلةٍ فی جسدِنا

تُسَجِّلُ الصِّدقَ...

***********************

به قلبت گوش کن

زیرا قلب دقیق ترین ابزار در بدن ماست

که راستگویی را ضبط می کند...

"توفیق حکیم ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سجّاد شهیدی

* از تو همه چیزت را دوست دارم/ تا دکمه های پیراهنت/ حتّی بند کفش هایت/ از خودم امّا/ تنها قلبم را دوست دارم/ که برای تو و هرچه متعلّق به توست می تپد/"محیا طاهرنژاد"

* بیدل منم که سخت دلم مانده پیش تو/ من جای خالی همه دل های عالمم/ "معصومه صابر"

قلب‌ها/ مانند دزدانی هستند که چیزی که پیش آنها بماند را پس نمی‌دهند!/  "آستور یاس"

* می توانی از دوست داشتنم برگردی؟ دوست داشتن که خیابان نیست تاکسی بگیری بنشینی پیشانی ات را به شیشه بچسبانی آه بکشی و برگردی به پیش از آن. .. نه!.. نمی شود! با دوست داشتنم کنار بیا مثل پیرمردها که با لرزش دست هایشان.../ "رؤیا شاه حسین زاده"

* وجودِ عشق برای آن نیست تا ما را خوش حال کند من اعتقاد دارم وجود دارد که به ما نشان دهد چقدر می توانیم تحمل کنیم!/"هرمان هسه"

تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس/ نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را/ "فروغی بسطامی"

* به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟/ به چه حیله واستانم دل خود ز چنگِ او من؟/ "عراقی"

* ابرهای روی خانه ات / پرنده های روی بام ات / همان گیلاس های به درخت رو به پنجره ات/ من، از حسادت همین ها خواهم مُرد/" محمد برقعی"

* من همیشه به تصمیم اوّل احترام می گذارم/ تصمیم اوّلی که به ذهنت می رسد با همه جان گرفته می شود/ تصمیم دوّم با عقل/ و تصمیم سوّم با ترس/ از تصمیم اوّل که رد شدی باقی اش مزّه ای ندارد/ "رضا امیرخانی"

هر کسی در عمیق‌ ترین جای ذهنش، یک پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن ‌جا پناه می‌ برد. آن ‌جا می تواند بدترین احوال و سهمگین‌ ترین و کمرشکن‌ ترین حوادث را پشتِ سر بگذارد مثل پناه ‌گاه‌های دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون می‌آیی، شهر سوخته، خانه ‌ات خراب شده امّا خودت زنده ‌ای. دود از زنده و مرده‌ ی شهر برمی‌ خیزد امّا تو فرصت داری تا دوباره بسازی ‌اش/ "زهرا عبدی"

* آنتیگونه: تو تا حالا عاشق شدی؟ تیرسیاس: عشق خطرناکه خانوم! آنتیگونه: چرا؟ تیرسیاس: چون نمی ذاره از چیزای خطرناک بترسی/ "سوفوکل / آنتیگونه" 

* پرنده های پشت بام را دوست دارم، دانه هایی که هر روز برایشان می ریزم! در میان آنها یک پرنده ی بی معرفت هست که می دانم روزی به آسمان خواهد رفت و برنمی گردد. من او را بیشتر دوست دارم/"گروس عبدالملکیان"

* من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم/ چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم.../"سعدی"

* چرچیل دنیای سیاست را این طور توصیف کرده بود" از دختر یکی از دوستانم پرسیدم که وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره شوی؟ گفت: می خواهم نخست وزیر شوم. پرسیدم اگر نخست وزیر شوی اوّلین کاری که دوست داری انجام بدهی چیست؟ جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک می کنم. گفتم: نمی توانی منتظر بمانی که وقتی نخست وزیر شدی این کار را انجام بدهی، می توانی از فردا به خانه ی من بیایی و چمن ها را بزنی، درخت ها را وجین کنی و پارکینگ را جارو کنی. آن وقت من به تو 50 پوند می دهم و تو را می برم به جاهایی که بچّه های فقیر هستند و تو می توانی این پول را به آنها بدهی تا برای غذا و خانه ی جدید خرج کنند. مستقیم توی چشمانم نگاه کرد و گفت: چرا همان بچّه های فقیر را نمی بری به خانه ات تا این کارها را انجام بدهند و همان پول را به خودشان بدهی؟ نگاهی به او کردم و گفتم: به دنیای سیاست خوش آمدی..."

 * زیباترین آدم هایی که می شناسیم کسانی هستند که شکست، رنج، مبارزه و خسران را شناخته و راه خود را از اعماق یافته اند. این افراد قدردان زندگی اند و نسبت به آن حسّاسیّت و درکی دارند که آنها را از همدردی، مهربانی و عشقی عمیق سرشار می کند. آدم های زیبا اتفاقی به وجود نمی آیند/ "الیزابت کوبلر راس"

* امواج زندگی را بپذیر / حتّی اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرند/ آن ماهی آسوده که بر سطح دریا می بینی مُرده است/ "نلسون ماندلا"

* دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش/ در دیده تویی و گرنه جیحون کنمش/ امید وصال توست جان را ورنه/ از تن به هزار حیله بیرون کنمش/"ابوسعید ابوالخیر"

* پای تویی، دست تویی، هستی هر هست تویی/ بلبل سر مست تویی، جانب گلزار بیا/"مولانا"

"بیا / و مرا برگردان/ به جایی که قبل از تو بودم/ اینجا بعد از تو/ تمامش تنهایی ست"

عُد بی إلی حَیثُ کُنتُ

قَبلَ أن ألتَقیکِ 

ثُمَّ إرحَل..

******************

مرا بازگردان 

به جایی که بودم

قبل از دیدارت

سپس سفر کن...

 "محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مهران قدیری

* مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر/ سپس رها کن و برگرد من نمی آیم/" احسان پرسا"

* مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت؟/ "روزبه بمانی"

* گاهی سراغم را بگیر/ حالم را بپرس/ نگذار فکر کنم چه پیش پا افتاده بودم/ که بعد از آنهمه خاطره فراموش شدم/"شقایق اسماعیلی"

* تا مدّت ها دل شکسته بودم عزیزم، دل شکسته/ این کلمه را توی اون دفترچه بنویس/ با توجّه به تجربه ام از زندگی می تونم بهت بگم که این کلمه غمگین ترین کلمه ایه که تو زبان انگلیسی وجود داره/ به هر حال من بالاخره از پسش بر اومدم/ نمی دونم حکیمی این حرف رو زده یا پیرزن زهواردررفته یا کس دیگه ای که: زمان موجود بزرگواری است/"ریموند کارور"

* چنتا مانده؟ از آن دروغ/ از آن دروغ عزیزی که یک بار گفتی!/ دارایی ات آیا به درد باقی عمرم می خورد؟/ دوباره بگو/ بگو هنوز جوانم و جوانی می تواند مثل غازهای وحشی بکوچد و برگردد/ برگردد و برم گرداند/ بگو دوباره به این جهان باز خواهیم گشت/ و مرا حتّی اگر درخت گیلاسی آفریده شده باشم خواهی شناخت/"رؤیا شاه حسین زاده"

* وقتی که رفتی دلتنگی نوزادی بود که پشت سرت گریه می کرد/ نیستی ببینی حالا مردی شده است برای خودش/ وقتی نگاهش می کنم به یاد تو می افتم/ چشم هایش به تو رفته/"سیّد تقی سیّدی"

* هیچ کس اندازه ی داریوش امیدوار به فردایی بهتر نیست اونجا که میگه: یه حسّی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم/ واسه برگشتنت هر شب درارو باز می ذارم..

* ز دست عشق عالم در هیاهوست/ تمام فتنه ها زیر سر اوست/"قیصر امین پور"

* نمی خواستم دل ببازم به بازی/ دلی را که در عمق بُردم تو بودی/ به نام خدا گفتم و سر کشیدم/ نخستین شرابی که خوردم تو بودی/ دوتا و یکی کردم آن پلّه ها را/ که راهِ رسیدن به میخانه ات بود/ نخستین خدایی که دیدم تو بودی/ که معراج من پلّه ی خانه ات بود/"یاسر قنبرلو"

* لئوناردو : یه کار بدی کردم. شلدون: رو منم تأثیری داره؟ لئوناردو: نه. شلدون: پس در سکوت رنج ببر!/" the big bang theory"

* نه سیب نه گندم است بین من و تو/ بین من و تو گم است بین من و تو/ این عشق که دیگران از او می گویند/ یک سوء تفاهم است بین من و تو/"جلیل صفربیگی"

* مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است/ بمان که مهر تو از سینه راندنش سخت است/ چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت/ کبوتری ست که یک جا نشاندنش سخت است/ چه حال و روز غریبی که قلب عاشق من/ اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است/ زبان حال دلم را کسی نمی فهمد/ کتیبه های ترک خورده خواندنش سخت است/ هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام/ حدیث شوق به پایان رساندنش سخت است/"سجّاد سامانی"

* شانه بالا کردنت را دوست دارم عشق من/ نازِ آن خندیدنت را دوست دارم عشق من/ چای خوش رنگی تو از لب های سرخت ریختی/ آن بفرما گفتنت را دوست دارم عشق من/ قهوه دارد چشم هایت کافه برپا کرده ای؟/ چشم های روشنت را دوست دارم عشق من/ بوسه بر نامحرمان ممنوع می باشد ولی/آن بلور گردنت را دوست دارم عشق من/ خیره می مانند مردم بس که زیبایی به چشم/ نازک اندامِ تنت را دوست دارم عشق من/ می شود دریا نرفت و غرق شد در عطر تو/ حسّ خوب بودنت را دوست دارم عشق من/"آرش مهدی پور"

* با عطر تو در یک اتاق تنها مانده ام/ این عذاب را نمی توانی تصوّر کنی/"ایلهان بَرَک"

* چشمی دارم همه پُر از صورت دوست/ با دیده مرا خوش است چون دوست در اوست/"مولانا"

* ندارد...

"زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست/ وگر که هست پسندیده ی دل من نیست"

أنتِ مُختلفةٌ عَنِ النِّساءِ الاُخریاتِ...

حتّی فُستانِ الّذی تَرتدینُهُ...

الوَردُ المَرسومُ علیهِ

لایذبلُ..!

*****************

 تو با زنان دیگر فرق می کنی...

حتی پیراهنی که می پوشی...

گلی که بر آن نقش بسته

پژمرده نمی شود...

"فارس کامل ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین منزوی

* این را هم بخوانید:

المَرأةُ توجَدُ مَرَّةً واحدةً فی عُمرِ الرَّجُلِ

وَ کَذلکَ الرَّجُلُ فی عُمرِ المرأةِ

وَ عَدا ذلِکَ لیسَ إلّا مُحاوَلات للتَّعویضِ

************************************

زن  یک بار در زندگانی مرد پیدا می شود 

و همچنین مرد در زندگانی زن

و غیر از آن چیزی نیست جز تلاش هایی برای جبران

" غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"

* و این را:

أشهدُ أن لا امرأةَ

قَد غَیَّرَت شرائِعَ العالَمِ إلّا أنتِ 

وَ غَیَّرَت خریطةَ الحَلالِ وَ الحرامِ

إلا أنتِ

أشهدُ أن لا امرأةَ

قَد أَخَذَت مِن إهتمامی

نصفَ ما أَخَذتِ

وَ  استَعمَرَتنی مِثلَما فَعَلتِ

وَ حَرَّرَتنی مِثلَما فَعَلتِ

أشهدُ أن لا إمرأةَ

تَجتاحُنی فی لحظاتِ العِشقِ کَالزِلزالِ

تُحرِقُنی .. تُغرقُنی

تُشعِلُنی .. تُطفِئُنی

تُکسِرُنی نِصفَینِ کَالهِلالِ

أشهدُ أن لا إمرأةَ

تَحتَلُّ نَفسی أطولَ إحتِلالٍ

وَ أسعَدَ إحتلالٍ

أشهد أن لا إمرأةَ 

جاءَت تماماً مِثلَما إنتَظَرتُ 

*************************************

شهادت می دهم  جز تو زنی نیست

که سنت‌های جهان را

و مرزهای راستی و ناراستی‌ را

دگرگون کند...

شهادت می دهم جز تو  هیچ زنی

حتّی نیمی از توجه و سعی ام را به خودش جلب نکرده است!

و به مانند تو به اسارتم نکشیده 

و به مانند تو آزادم نکرده است

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

که در لحظات عاشقی به سان زمین لرزه ویرانم ‌سازد

 بسوزاندم ...غرقم کند

 به آتشم کشد ...خاموشم کند

 مرا همچو هلال به دو نیم کند

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

 که این گونه به مدتِ طولانی مرا به اِشغال خودش در آوَرَد

و چه شیرین است این اِشغال!

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

که همانگونه باشد که همیشه انتظار داشته ام

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید روزگاری در بلخ یا قونیه/ و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز/ سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید در بزم پادشاهان جوان/ و یا تمام رؤیای یک سرباز رومی در چکاچک شمشیرهای جنگ/ به گمانم بازرگانی از همه ی بندرها و خلیج ها و بار اندازها عبورم داده در سینه اش زمانی/ به گمانم چوپانی برای همه ی برّه های معصومش در درّه های دور یادم را نِی زده روزی/ شک دارم که مرا تنها تو زاده باشی مادر/ معشوق مرا روزی راهزنان به غارت برده اند/ معشوق مرا روزی، دریایی در خود غرق کرده است/ معشوق مرا روزی چکاچک شمشیرها .../  با آخرین مکتوب عاشقانه ی من در جیبش/ بی گمان یک بار سر زا رفته ام/ بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است/ بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام/ بی گمان یکبار در زمین لرزه ای .../ با اولین نطفه ی یک انسان در تنم / یقین که اینهمه دلتنگی نمی تواند فقط مال همین عصر باشد/ مال همین غروب چهارشنبه ی دی ماه .../"رویا شاه حسین زاده"

* همه آبادنشینان ز خرابی ترسند/ من خرابت شدم و دم به دم آبادترم/"لاادری"

* صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی/ که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی/"مولانا"

"تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس ها به داس سخن گفته ای..."

أضُرُّ شیءٍ عَلی الإنسان هُوَ الجَهلُ

وَ أضُرُّ آثارِ الجَهلِ عَلی الإنسانِ هُوَ الخَوفُ...

******************************

زیان بارترین چیز برای انسان نادانی ست 

و زیان بارترین آثار نادانی بر انسان همان ترس است...

عبدالرحمن کواکبی ترجمه ی خودم



* عنوان پست از احمد شاملو

* ما گناه را نمی بینیم مگر آنکه زنی مرتکب آن شود/"غادة السمان"

* دموکراسی این نیست که مرد نظرش را درباره‌ی سیاست بگوید/ و کسی هم به او اعتراض نکند/ دموکراسی این است که زن نظرش را درباره‌ی عشق بگوید/ و کسی هم او را نکشد!/"سعاد الصباح"

در میان اشک ها پرسیدمش:/ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»/ شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت/ جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند/ گفت:/  «لبخندی که عشقِ سربلند وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!»/  "هوشنگ ابتهاج"

* فعلا فقط همین...

"عید نمی دهد فَرَح بی نظر هِلال تو/ کوس و دُهُل نمی چخد بی شرف دوال تو"

ما مَرَّ ذِکرُک إلّا وَ إبتسمتُ لهُ

کَأنَّک العیدُ وَ الباقون ایّامُ...

***************************

هربار که به یادت افتادم لبخند زدم

گویا تو خود عیدی و دیگران ایّام اند...

"مولانا ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا:عید نمی دهد فَرَح بی نظر هِلال تو/ کوس و دُهُل نمی چخد بی شرف دوال تو/ من به تو مایل و تویی هر نفسی ملول تر/ وه که خِجِل نمی شود میل من از ملال تو...

"خلایق در تو حیرانند و جای حیرت ست الحق/که مَه را بر زمین بینند و مَه بر آسمان باشد"

تو ماه را بیشتر از همه دوست داشتی

و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد

می خواهم فراموشت کنم

اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی شود..

*******************

انتِ کُنتِ تُحِبّینَ القمرَ أکثرَ مِن کُلِّ شیءٍ

وَ ألآنَ فی کُلِّ لیلةٍ یُذَکِّرُنی القمرُ فیکِ

اُریدُ أن أنساکِ

لکنَّ هذا القمرَ لاینمحی بِأیِّ مَندیلٍ مِنَ النَّوافِذِ...

"رسول یونان برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از سعدی

* به بام آمدم و قرص ماه را دیدم/ شکوه مسجد و میدان شاه را دیدم/ به بام آمدم و چشم دوختم به غروب/ به خون تپیده ترین بی گناه را دیدم/  به بام آمدم و در مسیر آمدنت/ کبوتران سپید و سیاه را دیدم/ تو خواب بودی و من پشت میله های قفس/ ستاره های شبِ راه راه را دیدم/ تو خواب بودی و من دست گرگ را خواندم/ به بام آمدم و قعر چاه را دیدم/ به مِی فروش بگو سی شب است منتظرم/ بیا که گوشه ی ابروی ماه را دیدم !/" سعید بیابانکی"

* ندارد...

"من صورتِ چون ماهِ تو را دیده ام امشب/ دیگر چه نیازی ست به اعلامِ مَراجع؟!"

أحیاناً اللَّیلُ یَستَیقِظُ بِداخِلی

 وَ لیسَ بِإمکانی عَمَلُ شَیءٍ

 سِوى أَن أکُونَ قَمَراً...

***************************

گاهی شب در من بیدار می شود

و  من کاری از دستم برنمی آید

جز آنکه ماه باشم...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از انسیه آرزومندی

* دیگران را عید اگر فرداست ما را این دم است/ روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست/"سعدی"

گیرند همه روزه و من گیسویت/ جویند همه هلال و من ابرویت/  از جمله ی این دوازده ماه تمام/ یک ماه مبارک است،آن هم رویت/"واعظ خوانساری"

* هر کس که روی ماه تو را دیده ،دیده است/ فرقی که بین دیده و بین شنیده ها ست/ "حامد عسگری"

بگیر فطره‌ام، اما مخور، برادر جان! / که من در این رمضان، قوتِ غالبم غم بود!/"مهدی اخوان ثالث"

رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد ؟/ ماه ِ من یک طرف و مـاه خدا یک طرف است./"یاسر قنبرلو"

* ماه من! طائفه ی روزه بگیران چه کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/"مهدی فرجی"

* افسوس که ایّام شریف رمضان رفت/ سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت/ افسوس که سی پاره ی این ماه مبارک/ از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت/ ماه رمضان حافظ این گلّه بُد از گرگ/ فریاد که زود از سر این گلّه شَبان رفت/ شد زیر و زبر، چون صف مژگان، صف طاعت/ شیرازه ی جمعیت بیداردلان رفت/ بی قدری ما، چون نشود فاش به عالم؟/ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت/ برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان/ آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت/ تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت/ از نامه ی اعمال، سیاهی چو دُخان رفت/ با قامت، چون تیر درین معرکه آمد/ از بارِ گُنَه با قد مانند کمان رفت/ برداشت ز دوش همه کس بارِ گُنَه را/ چون باد، سبک آمد و، چون کوه، گران رفت./ چون اشک غیوران به سراپرده ی مژگان/ دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت/ از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب/ آن‌ها که به صائب ز وداع رمضان رفت/ "صائب تبریزی"

منجّمان به شبیه تو؛ ماه می گویند/ به باز کردن چشمت! پگاه می گویند/ به صاحبِ دل تو در میان عاشق ها/ امیر و خسرو و سلطان و شاه می گویند/ به لحظه لحظه ی عمری که بی تو سر شده از/ هرآنکه روی تو دیده ؛ تباه می گویند/ به اینکه مهر کسی جز تو در دلم باشد/ بنا به حکم شریعت گناه می گویند/ تو آمدی و جهانی سیاه لشکر شد/ به حُسن های تو! اکنون سپاه می گویند/ مرا به جنگ مخوان؛ چون که در برابری ات/ به مرد ِ مثل منی بی ( سلاح ) می گویند/ مرا مران که به هر کس که از تو رانده شده/ رجیم نه! که کنون روسیاه می گویند/ نرو ! که مردم اینجا غریب کش هستند!/ به من ؛ غریبه و بی سرپناه می گویند !/ "سیّد عباس محسن زاده"

* زمین شناس حقیری تو را رصد می کرد/ به تو ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد/ کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم/ کسی که محو تو می شد مرا لگد می کرد!/ تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی .../ چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد!/ بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور/ به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد/ چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند/ چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد/ کنون کشیده کنار و نشسته در حجله/ کسی که راه شما را همیشه سد می کرد ./ "کاظم بهمنی"

عید بر عاشقان مبارک باد/ عاشقان عیدتان مبارک باد/ عید ار بوی جان ما دارد/ در جهان همچو جان مبارک باد/ بر تو ای ماه آسمان و زمین/ تا به هفت آسمان مبارک باد/ عید آمد به کف نشان وصال/ عاشقان این نشان مبارک باد/ روزه مگشای جز به قند لبش/ قند او در دهان مبارک باد/ عید بنوشت بر کنار لبش/ کاین می بی‌کران مبارک باد/ عید آمد که ای سبک روحان/ رطل‌های گران مبارک باد/ چند پنهان خوری صلاح الدّین/ بوسه‌های نهان مبارک باد/ گر نصیبی به من دهی گویم/ بر من و بر فلان مبارک باد/"مولانا"

* همین...