* عنوان پست از مهدی فرجی
* باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام/ شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام/ طُرّه از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!/ در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام/ در میان مردمان دنبال آدم گشته ام/ در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام/ زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست/ در صفِ مُشتی پیاده شاه را گم کرده ام/ خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم/ حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام/ زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط/ سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام…/"علیرضا بدیع"
* بار فراق بستم و جز پای خویش را/ کردم وداع جمله ی اعضای خویش را/ گویی هزار بند گران پاره میکنم/ هر گام پای بادیه پیمای خویش را/ در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت/ هجر تو سنگریزه ی صحرای خویش را/ هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم/ نفرین کنم اراده ی بیجای خویش را/ عمر ابد ز عُهده نمیآیدش برون/ نازم عقوبت شب یلدای خویش را/ وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست/ طی کن بساط عرض تمنای خویش را/"وحشی بافقی"
* شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری/ رُخَت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری/ قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل/ که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری/ دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی/ طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری/ دلت سخت ست و مژگان تیر، در کار من مسکین/ بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری/ خطا زلفت کند، آخر دلم را در گُنَه آری/ جنایت خود کنی و آنگاه جُرم از ماست پنداری/ زِ هِجرِ عنبرِ زلف و فِراقِ درد دندانت/ دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری/"اوحدی مراغه ای"
* شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست/ گریههای سحرم را اثری پیدا نیست/ هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر/ گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست/ به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا/ از تجلّی جمالت دگری پیدا نیست/ نور حق ز آینه ی روی تو دائم پیداست/ این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست/ پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز/ طایر بخت مرا بال و پری پیدا نیست/ بس عجب باشد اگر جان برم از وادی عشق/ که رهم گم شده و راهبری پیدا نیست/ شاهد بی کسی محتشم این بس که ز درد/ مرده و بر سر او نوحهگری پیدا نیست/"محتشم کاشانی"
* با بغض هایم قصه می سازم/ شاید که قسمت هم در این باشد/ یلدای من همرنگ چشمانت/ یلدا برایت بهترین باشد/"مریم قهرمانلو"
* با برگ ها /نیامدی/ با برف ها بیا/"یحیی صفا"
* امشب به پایان می رسد اندوه پاییز/ فردا زمستان می شود فردا چه سخت است/"محمد شیخی"
* یلدا بلندترین شب چشمان توست/ تا صبح هم که نگاهشان کنم وقت کم می آورم/"رضا کاظمی"
* نه شب چره می خواهم نه گپ و ناردانه / فقط یلداترین بوسه از لب هات/"رضا کاظمی"
* هنوز با همه دردم ، امید درمان هست/ که آخری بُوَد آخر شبان یلدا را/"سعدی"
* نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست/ شبِ فراقِ تو هر شب که هست یلدایی ست/"سعدی"
* ای لعل لبت به دلنوازی مشهور/ وی روی خوشت به ترکتازی مشهور/ با زلف تو قصهایست ما را مشکل/ همچون شب یلدا به درازی مشهور/"عبید زاکانی"
* تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را/ منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟/ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود/ تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را/ حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت/ وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را/ عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو/ کاش یک باد به کشفت برساند ما را/ تو همانی که شبی پر هیجان می آیی/ تا فراری دهی از پنجره ها سرما را/ فال می گیرم و می خوانی و من می خندم/ بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!/ "مهدی فرجی"
* شب یلداست شب از تو به دلگیری هاست/ شب دیوانگی اغلب زنجیری هاست/ شب تا صبح به زلف تو توکل کردن/ شب در دامن تنهایی شب ، گُل کردن/ شب درد است شب خاطـره بارانی هاست/ شب تا نیمه شب شعر و غزلخوانی هاست/ شب یلداست شب با غم تو سر کردن/ شب تقدیر خود اینگونه مقدر کردن/ کاش یک شب برسد یک شب یلدا باهم/ بنشینیم زمان را به تماشا با هم/ بنشینیم و زِ هم دفع ملالی بکنیم/ این هم از عمر شبی باشد و حالی بکنیم/ شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست/ امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست/ سیب سرخی و اناری و شرابی بزنیم/ پشت پا تا سَحَرُالدَّهر به خوابی بزنیم/ موی تو باشد وشب را به درازا بکشد/ وای اگر کار من و عشق به یلدا بکشد/ چه شود اوج پریشانی مان جا بخوریم/ بین یک عالم ِ شب صاف به یلدا بخوریم/ می شود خوبترین قسمت دنیا با تو/ گر که توفیق شود یک شب یلدا باتو/ با تو ای خوبترین خاطره ی رویایی/ ای که عمر تو الهی بشود یلدایی/ می شوی از همه ی شهر تماشایی تر/ گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی تر/ حیف شد نیستی امشب شب خاموشی ها/ کوه غم آمده پیشم به هم آغوشی ها/ نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی/ بدرخشی همه را واله و مبهوت کنی/ بی تماشای تو با اینهمه غم ها چه کنم؟/ تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟/"فرامرز عرب عامری"
* دوست داشتن یک نفر مثل نقل مکان کردن به یه خونست/ اولش عاشق همه چیزایی می شی که برات تازگی دارن/ هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی/ بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده میشن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست/بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه/ تمام سوراخ سُمبه هاش رو یاد می گیری/یاد می گیری که چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده کلید توی قفل گیر نکنه/ یا درِ کمد رو چطور باز کنی که جیر جیر نکنه/ اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مالِ آدم می کنن.../ "بخش هایی از کتاب مردی به نام اُوِه/ فردریک بکمن"
* حتما در یکی از زندگی های قبلی مان شاید هزار سال پیش همدیگر را دیده ایم/ و آنجا آنقدر مهربان بوده ای که هزار سال است نامهربانی ات را تاب آورده ام/"ریحانه جباری"
* به امید دیدنت خدا خدا خواهم کرد/ خواب و بیدار تو را باز صدا خواهم کرد/ پای عشق تو بیفتد مثل فرهاد شبی/ بیستون جای دماوند بنا خواهم کرد/ بوسه ای از لب تو قرض گرفتم حتما/ قرض لب های تو را زود ادا خواهم کرد/ قایق قسمت اگر دور کند از تو مرا/ رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد/ ارزشت بس که زیاد است از این لحظه به بعد/ "تو"ی مفرد شده را باز شما خواهم کرد/ حرف یک مرد همان است که اول گفته/ هر چه دارم سر این عشق فدا خواهم کرد/ "امیر سهرابی"
* من چو سرداری که تنها مانده در میدان جنگ/ در مصافم با زنی زیبا که تسلیمم نشد/"محمدحسین محمدنیا"
* حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ/ رازهای سلطنت را می نویسد روی خاک/"سعید صاحب علم"
* گمان کردم که پیوند من و خورشید شیدایی ست/ چو نزدیک آمدم فهمیدم از دورش تماشایی ست/ چه بی پروا تو می پیمودی از شوقِ کسی ای رود/ اگر پس می زند دریا سزای ناشکیبایی ست/من از مِهر خودم خشنود، تو از بی وفایی آه/ فقط درمانی درد بی وفایی باده پیمایی ست/ به لطفی عشق تو چون قلعه ای مخروبه ام/ افسوس تو در فکر براندازی و شوقت لشکرآرایی ست/ من از هم صحبتی با مردم این شهر فهمیدم/ سزای درد و دل کردن همیشه ننگ و رسوایی ست/ دل از مِهرِ کسی بردار که از مِهرت گریزان است/ سرانجام تو هم ای عشق تنهایی ست/"جلال جاوند"
* ترکِ پا کن تا خدایت پَر دهد/ ترکَ سر کن تا عوض صد سَر دهد/ ترکِ جان کن تا دهد جانی تو را/ کان بُوَد پیوسته در وصل و لِقا/ "سلطان ولد- پسر مولانا" پسر کو ندارد نشان از پدر :-)
* اندر سرم ار عقل و تمیز است تویی/ وانچ از منِ بیچاره عزیز است تویی/ چندان که به خود می نگرم هیچ نیم/ بالجمله ز من هر آنچه چیز است تویی/"مولانا"
* عشقت به دلم در آمد و شاد برفت/ باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت/ گفتم به تکلف دو سه روز بنشین/ بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت/ "مولانا" راستی پارسا پیروزفر را دیدید؟ گریمش را در نقش مولانا دیدید؟ مُردم برایش :-)
* شمایی که به مرغا دل سپردین/ دل و دین از خروس کوچه بردین/ رسیده آخر پاییز اما/ ببینم جوجه هاتونو شمردین؟/"علیرضا آذر" :-)