"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"هزار قصه نوشتیم بر صحیفه ی دل/ هنوز عشقِ تو عنوانِ سر مقاله ی ماست!"

حُبُّک شِتاءٌ طویلٌ 

وَ إنّی لا أَملِکُ مِعطفاً

******************

عشقت زمستانی طولانی ست 

و من پالتویی ندارم ...

"یامن نوبانی ترجمه ی خودم"



پروردگار! روزگارانی است که حقیقت بر دوش و نشانی تو در دست، دل به راه زده ام. ابلیس همسفرم شده است تا راهزن حقیقت ِ بر دوش و در کوله بارم باشد گاهی کمک و مدد را بهانه می کند و سنگینی حقیقت را از دوشم بر می دارد تا به قول خودش سبک تر و آسان تر سفر کنم و گاهی نشانی تو را از دستم می گیرد تا راه کوتاه تری نشانم دهد و خلاصه آنکه آزاری شده و دردسری، التفاتش .

و حالا در میانه و کمرکش مسیر، خداوند! به همان دو راهی معروف حق و باطل رسیده ام که نقشه و نشانیش در کوله بار و نشانی که از تو دارم خوب ِ خوب پیداست و روشن تر از روشن و روشنی این راه ، نعمتی شایسته ی شکر است که هدایت و سعادت در انتهای آنست و حالا که خداوند! منم و انتخاب راه حق و شکر نعمت هدایت تو و بازپس گیری کوله بار و نشانی از همسفر ِ ناشایست ِ بداندیش که می خواهد به نشانی باطل، نشان  تو را گم کنم و نعمت هدایت و سعادت را کفران کنم و من که امیدوار به حمایت و هدایت چون تو مهربان خداوندی ، راه از بی راه این دو راهی باز خواهم شناخت و به سویت خواهم آمد و تو  خداوند نزدیک تر از  رگ گردن به منی....

* عنوان پست از  ارفع کرمانی

* تمام بدبختی هایم به خاطر یک دختر مو مشکی بود/ من یکی از بزرگترین کشف های تاریخ بشریت را انجام دادم/ قرص فراموشی/ وقتی در خدمت ارتش بودم کشفش کردم/ کافی بود یکی از آن قرص ها را بخوری/ آنوقت کل حافظه ات پاک می شد/ و بعدش یک زندگی جدید.../ به درد سربازهایی می خورد که زندگیشان در جنگ تباه شده بود/ یک ژنرال تصمیم گرفت برای اولین بار امتحانش کند/ وقتی آن را خورد تمام حافظه اش پاک شد/ جز یک چیز/ یک دختر با موهای مشکی/ مدام از او و نگاهش حرف میزد/ژنرال پاک دیوانه شد/ مرا تبعید کردند به سردترین نقطه ی کره ی زمین/ به آنتارکتیکا/ هشتادو نه درجه ی جنوبی/ آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه ی جنوبی/ "روزبه معین"

* از اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم/نام تو را دهان به دهان جمع می کنم/ من از تقابل لبم و گونه های تو/ شعری برای کل جهان جمع می کنم/ من خاطرات خوب تو را چند وقتی است/ از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم/ قلبم گرفته است تکان می دهم تو را/ از روی سینه ات ضربان جمع می کنم/ حالا که دور، دور کلاغ است و برف پیر/ از پای کاج، سارِ جوان جمع می کنم/ می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی/ بی تو لحاف را نگران جمع می کنم/از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست/ یک سال می شود چمدان جمع می کنم/ "محمد ارثی زاد"

* درست ترین شکل عشق آن است که شما چگونه با یک فرد رفتار می کنید، نه اینکه درباره ی وی چه احساسی دارید/ "آنتوان چخوف"

* و  از بین تمام روسری هایت / باد/  را بیشتر از همه دوست دارم/به موهایت می آید/" حمید جدیدی"

* بدان که هر  چیزی را کاری ست از اعضای بدن آدمی/ دیده را دیدن/ و گوش را شنیدن/ کار دل عشق است/ تا عشق نبُوَد بیکار بُوَد/ "السوانح فی العشق احمد غزالی"

* به چشمت مؤمنم اما از ایمانم پشیمانم/ از ایمانی که می گیرد گریبانم پشیمانم/ "سید تقی سیدی"

* شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید، در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافی ست/"چارلی چاپلین"

* حال مرا نو کند طرز غزل های تو/ دکمه ی پیراهنت، گردن زیبای تو/ "سعید خواجوی"

* گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تو را؟؟!!!/" شیما سبحانی"

* ای عشق ای قدیم ترین زخم روزگار/ در گوشه ی دلم سر پیری چه می کنی؟/"اصغر معاذی"

* اجملُ ما فِی اللَونِ البُنیّ عیناکَ وَ القَهوةُ/ قشنگترین چیزی که در مورد رنگ قهوه ای وجود دارد یکی چشم های توست و یکی قهوه/ "دیوارنوشته ی عربی"

افلاک که جز غم نفزایند دگر/ ننهند بجا تا نربایند دگر/ ناآمدگان اگر بدانند که ما/ از دهر چه می کشیم نایند دگر/" خیام"

* راسته که میگن هر کسی یه ستاره داره؟/ فقط چیزایی رو که به هیچ کس  نمی تونه تعلق داشته  باشه عادلانه تقسیم می کنن/ "از نمایشنامه ی گلدان/ بهمن فرسی"

* بین رنج بردن و هیچ به ما حق انتخاب داده اند/ من رنج را برداشته ام/ "ویلیام فاکنر"

* مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن/ یاد یک عشق عذابی ست که لذت دارد/" مقداد ایثاری"

* گذشته مثل یه گربه ست وقتی بیدارش می کنی، بهت پنجه می کشه. حرفم رو بشنو بذار به حال خودش باشه/ "توماس نارسژاک"

* من در هر شهری که باشم/ آن جا پایتخت تنهایی است!/ "جمال ثریا"

* نگرانِ من نباش/ آن دورها که ایستاده ای/ من روز به روز/ فیلسوف تر می شوم/ مثلن گریه میعانِ روح است/ خودم کشف کرده ام!/ "مهدیه لطیفی"

* ریشه از خاک برون است و ثمر می خواهی/ زهره ام را ترکاندی و جگر می خواهی!/ "نفیسه سادات موسوی"

* خسته ام بر شن زار سینه ات خم می شوم/ این کودک از زمانِ تولد تا کنون نخوابیده است!/" نزار قبانی"

*  این که با تو باشم و با من نباشی/ و با هم نباشیم/ جدایی همین است/ این که یک خانه ما را در برگیرد/ اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد/ جدایی همین است./ این که قلبم اتاقی باشد/ خاموش کننده ی صداها/ با دیوارهای مضاعف/ و تو آن را به چشم نبینی/ جدایی همین است/ این که درون جسمت تو را جست وجو کنم/ و آوایت را/ درون سخنانت جستجو کنم/ و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم/ جدایی همین است./ "غادة السمان"

* کسی که تو را نکوهش می کند، کلبه ای برایش مهیا کن تا در جوار تو زندگی کند. چون نکوهش او مددکار تو خواهد بود./ "کبیر" عارف بزرگ هند.

* اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش/ نابود شوی/ تمام زندگی‌ات را باخته‌ای/ این را/ منی می‌گویم/ که روزهایم را زنی برده است جایی دور/ پیچیده دور گیسوانش/ آویخته بر گردن/ سنجاق کرده روی سینه/ یا ریخته پای گلدان‌هاش/ باقی را هم گذاشته توی کمد/ برای روز مبادا/ "رضا ولی زاده"

* بی تو/ شهر خالی است/نه رنگی دارد/ نه لبخندی؛/ بی تو شهر/ تابوتی بزرگ است!/ "عباس حسین نژاد"

* عشق آغاز دارد، اما انجام ندارد! پای در دوستیِ تو نهادم گستاخ و دلیر! همه جفا با آن‌کس کنم که دوستش می‌‌دارم،اما چندان نباشد؛ جفایِ من نیک باشد و سهل! در دعوت قهر است و  لطف، در خلوت همه لطف است!/ "از مقالات شمس تبریزی"

* راه که می‌روم/ مدام برمی‌گردم/ پشت سرم را نگاه می‌کنم/ مدام ... / دیوانه نیستم/ محبوبم را در پشت سر گم کرده‌ام !/ "رسول یونان" 

* زن آهویی‌ست خسته که با تیر می‌خورد/ خونِ دلی که در قفسِ شیر می‌خورد/ زن آن مسافری‌ست که احساس می‌کند/ از هر طرف نرفته به تقدیر می‌خورد/ از عشق که گفته‌اند که خون‌ریز و... غافلند/ زن، زخمِ تشنه‌ایست که شمشیر می‌خورد/زن نیستی که بعدِ من این‌گونه زنده‌ای/ زن بوده‌ام که غصه مرا سیر می‌خورد!/ دیگر چه جایِ شِکوه؟ که کج آفریده‌اند/ منقارِ آن پرنده که انجیر می‌خورد.../ "مژگان عباس‌لو"

* یک شب به چشم‌های تو ایمان می آورم/در راه سبزِ آمدنت جان می‌آورم/در امتداد غربت این جاده‌ها عزیز/ایمان به بی پناهی انسان می‌آورم/گفتی که قلب‌های پریشان بیاورید/باشد به روی چشم پریشان می‌‌آورم!/عمری شبیه عابر این کوچه‌های خیس/هر شب برای پنجره باران می‌آورم/وقتی که چشم‌های تو لبخند می‌زنند/از من تو جان بخواه، به قرآن می‌آورم!/ "مرتضی مصلح"

*  گر رَوَد دیده و عقل و خِرَد و جان، تو مرو/ که مرا دیدن تو بهتر از ایشان ، تو مرو/ "مولانا"